نقدی بر سخنان مصطفی تاجزاده درباره مهدی بازرگان
مهدی معتمدیمهر در نقدی به سخنان مصطفی تاجزاده درباره مهدی بازرگان در ماهنامه اندیشه پویا نوشت: شماره 56 ماهنامه «اندیشه پویا» گفتگویی مفصل با عنوان «میزگرد بازرگان» منتشر کرد که با حضور آقایان عباس عبدی و مصطفی تاجزاده به ارزیابی «نسبت اصلاحطلبان با مهندس بازرگان» میپردازد. نوشتار حاضر صرفاً به پاسخگویی پیرامون دیدگاههای برادر آزاده، مصطفی تاجزاده اختصاص دارد.
1. آقای تاجزاده میگوید: «مهندس بازرگان سیاستمداری در ادامۀ سنت مشروطه است؛ این در حالی است که نسل انقلاب، عمدتاً تحت تأثیر رهبری انقلاب از مشارکت مردم صحبت میکرد.» آقای تاجزاده با تقلیل معنای مشروطه [Constitution]، میان سنت «مشروطیت» و سنت «جمهوریت» تفاوت قایل است، حال آن که «جمهوریت» ناظر بر حاکمیت ملت است که در چارچوب حاکمیت قانون و از طریق مشارکت دمکراتیک و عمومی (و نه مشارکت تودهای) شهروندان در سرنوشت سیاسی و اجتماعیشان تحقق مییابد. آزادیهای بنیادین قانونی و نیز مشارکت عمومی در هر سنت جمهوری، صرفاً در چارچوب حاکمیت قانون قابل فهم و اجراست. ما دو سنت مشروطیت و جمهوریت به صورت منفک نداریم. این دو وابسته و لازم و ملزوم یکدیگرند و بدون هم معنا ندارند. بازرگان همان قدر در راستای سنت جمهوریخواهی قرار داشت که در ادامه سنت مشروطیت در معنای حاکمیت قانون عمل میکرد.
2. آقای تاجزاده متاثر از یادآوری خاطرهای از دکتر میردامادی که میگوید: در جلسهای در سال 1358 مهندس بازرگان به ایشان و تنی چند از دانشجویان گفته است: «بروید درستان را بخوانید و این کارها به شما نیامده» نتیجه میگیرد که «بازرگان در سنت سیاستمداران جمهوریخواه نبود که هوادار مشارکت مستمر و وسیع مردمی باشد.» طبیعی است که محتوای مذاکرات چندین ساعته باید بیش از یکی دو جمله مورد نظر باشد. تاسیس سازمانهایی مانند جهاد و سپاه که در چشمانداز نخست، هیچ هدفی جز بسیج ملی و مشارکت عمومی را دنبال نمیکرد، با ابتکار و مدیریت دولت موقت و مهندس بازرگان تحقق یافت. نماد راهپیمایی «روز قدس» به عنوان روز اعلام وحدت مسلمانان در آرمان مشترک فلسطین، به پیشنهاد وزارت خارجه دولت موقت و پس از تصویب در دولت و شورای انقلاب، به رهبر فقید انقلاب ارایه شد. تاکید بازرگان بر نهاد شورا و مدیریت مستقل نهاد دانشگاه و انتخاب روسای دانشگاهها توسط شوراهای دانشگاهی و نیز، طرح الگوی مدیریت واحد شهری، از جمله اقدامات مبتنی بر مشارکت اجتماعی شهروندان بود که در دوران دولت موقت ارایه شد. نقش اساسی و بیبدیل مهندس بازرگان در مدیریت انقلاب، در چه راستایی جز مشارکت عمومی ملت قابل ارزیابی است؟ طول زندگی و وسعت تولیدات فکری و اقدامات عملی بازرگان فراتر از این است که بتوان اصرار و تاکید بازرگان بر ضرورت مشارکت عمومی را در عرصههای گوناگون نادیده گرفت. توجه مهندس بازرگان به تاسیس نهادهای مدنی و صنفی مانند انجمن اسلامیهای دانشجویی و کانونهای مهندسان و پزشکان و نگاه و نقش راهبردی در راهاندازی نهادهای موثر در حوزه عمومی مانند حسینیه ارشاد، حقایقی نیستند که بتوان نادیده گرفت. اگر تعبیر انقلابیون 1357 را پذیرا باشیم که دکتر شریعتی یکی از اضلاع موثر در به حرکت در آوردن تودههای مردم بود، چنانچه شریعتی را منهای نهاد عمومی حسینیه ارشاد ببینیم که بازرگان در مدیریت آن، نقش اساسی داشت، قادر به راه انداختن چنان تحول عظیمی میشد؟
منصفانه نیست که تاکید بازرگان بر ترسیم و طراحی الگوهای حضور و مشارکت اجتماعی چه قبل و چه بعد از انقلاب را نادیده بگیریم و از نقش و جایگاه مهندس بازرگان در طرح ضرورت مشارکت عمومی تنها به ذکر خاطرهای ناقص اکتفا کنیم. عملکرد و آثار مکتوب بازرگان نشان میدهد که بازرگان هم در عرصه مبارزاتی انقلابی بود و هم به نهاد شورا و مشارکت عمومی و دمکراتیک و سازمانمند مردم معتقد بود اما با بینظمی، قانونشکنی، نقض کرامت و نفی حقوق مردم مخالف بود. بازرگان عوامفریبی و پوپولیسم را دمکراسی و حتی عمل و روحیه انقلابی نمیدانست.
3. آقای تاجزاده میگوید: «موضوع دیگری که بازرگان نتوانست با آن ارتباط برقرار کند مسئلۀ نهادهای انقلابی مثل کمیتهها بود. » بازرگان با اصل نهادهای انقلابی، البته به طور موقت موافق بود. منتها معتقد بود که اولا این نهادها باید موقت باشند، دوم این که خودشان منطبق با ضوابطی عمل کنند و نه بر اساس تصمیمات لحظهای و مبتنی بر منافع فردی یا گروهی. در غیر این صورت، نهادهای انقلابی، به موازات نهادهای قانونی قرار گرفته و خودشان منشاء قانونشکنی میشوند. رویدادهای انقلاب گواهی میدهند که متاسفانه حق با بازرگان بود. اتخاذ تصمیمات ضربتی و خلقالساعه و بروز رفتارهای ولنگار و قانونشکنانه برخی نهادهای انقلابی که به اسم «انقلابیگری» انجام میشد و حقوق اساسی و حریم خصوصی مردم را نقض میکردند، چه ارتباطی با مشارکت عمومی دارد؟ آیا مجموعه اتفاقات دهه شصت و مجموعه عملکرد نهادهای انقلابی در طول این چهار دهه، عملاً به افزایش شاخصهای مشارکت عمومی منجر شده است؟ این «انقلابیگریها» نه تنها هیچ ضرورتی نداشت که عامل اصلی انحراف انقلاب و زمینهساز همان مصیبتی شد که امروز با آن دست به گریبانیم.
4. اگر ادعای آقای تاجزاده را بپذیریم که « مهندس بازرگان با این روند انقلابی همدل نبود» آن وقت باید به این سوال اساسی پاسخ دهیم که پس چرا رهبری انقلاب و اعضای شورای انقلاب، هیچ گزینهای جز بازرگان را جهت این مسئولیت تاریخی مد نظر نداشتند؟ اگر با این ادعا موافق باشیم، نقد بر چه کسی وارد است؟ بازرگان که مسئولیت را پذیرفت یا کسانی که مسئولیت را به او محول و بلکه تحمیل کردند و جز او هیچ گزینهای را مد نظر نداشتند؟ به نظر میرسد، طرح شایباتی از این دست، به ابهامات در فرآیند مدیریت شورای انقلاب و رهبری انقلاب میافزاید.
5. آقای تاجزاده میگوید: «تصور مهندس بازرگان این بود که وقتی مبارزۀ قانونی ناممکن میشود، مبارزۀ مسلحانه شروع میشود.» تجربه تاریخی نشان داد که بازرگان درست گفته بود که ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون صحبت میکنیم. تحولات نیمه دوم دهه چهل خورشیدی به بعد، درستی این پیشبینی را ثابت کرد. ظهور جنبش مسلحانه چریکی، بر صحت پیشبینی بازرگان مهر تایید میگذارد.
6. فعالیتهای فکری بازرگان منحصر به آشتی «دین» و «علم» نبود که البته همین وجه نیز محدود به ابعاد صرفاً فرهنگی نبود و ابعاد و اثرات اجتماعی عمیق داشت. ماهیت اسلامی جنبش اجتماعی و انقلاب اسلامی ایران یکباره پدید نیامد؛ طی بیش از سه دهه فعالیت روشنفکران دینی و پس از پیوستن جنبش روحانیت در پی تعامل رهبران نهضت آزادی به عرصه مبارزات ضد استبدادی بود که این فرآیند تکمیل و یک مرجع تقلید به عنوان رهبر انقلاب برگزیده شد.
عمده فعالیتها و آثار مهندس بازرگان در راستای ارایه قرائتی عقلانی، اخلاقی، اصیل و متکی بر قرآن از اسلام قرار داشت. اسلامی که بازرگان و روشنفکران دینی معرفی میکردند از این ظرفیت برخوردار بود که با مفاهیم دنیای مدرن مانند آزادی، حقوق بشر و دمکراسی سازگار باشد. از همین روست که آبشخور عموم آرمانهای انقلابی که رهبری آن با روحانیت بود، از مسیر مطالبات روشنفکرانه رقم خورده بودند. «نه شرقی، نه غربی» ترجمان شعارگونه سیاست موازنه منفی دکتر مصدق بود. «استقلال (حاکمیت ملی)، آزادی، جمهوری اسلامی (حاکمیت ملتی که اکثریت آن مسلمان است) همگی ماهیت روشنفکرانه داشتند.
بخشی از آثار مهندس بازرگان مانند «راه طی شده»، «بعثت و ایدئولوژی»، «انقلاب کوبا»، «پراگماتیسم در اسلام»، «بعثت و خودجوشی» و … کاملا محتوای ساختارشکنانه داشتند و اتفاقاً چنانچه نظر آقای تاجزاده را مبنی بر این که « سهگانۀ خمینی، شریعتی و مجاهدین خلق مثلث «خشم» را تشکیل میدادند که ایدئال نسل جوان مبارز مسلمان بود»، به رغم نظر ایشان که میگوید: «در آن سهگانه، بازرگان و سخن او جایگاه مهمی نداشت.» آثار مهندس بازرگان از جمله منابع مهم آموزشی نسل دکتر شریعتیها، مهندس سحابیها، دکتر چمرانها، دکتر یزدیها و همچنین، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق بوده است.
به رغم آن که میگویند: 90 درصد نامنویسندگان در حزب جمهوری را متاثر از آثار شریعتی میدانند، هدف اصلی حزب جمهوری، متمرکز بر حکومت روحانیون و نظریه «دیکتاتوری صلحا» بود که با اندیشههای شریعتی که طبقهای به نام «روحانی» را واجد اصالت نمیدانست، کاملاً بیگانه و ناسازگار بود.
7. آقای تاجزاده مطرح میکند: «نهضت آزادی را با حزب توده قیاس کنید. حزب توده از اول هدفش این بود که حزبی مردمی و میلیونی باشد. اما آیا نهضت آزادی چنین روشی را دنبال میکرد؟ مهندس بازرگان بر مدار نخبهگرایی حرکت میکرد و همین مسئله یکی از نقاط تمایز او از اصلاحطلبان دوم خردادی است.»
حزب توده در شرایط فضای نسبتاً طولانی آزادی از شهریور 1320 به این سو و در پرتو غلبه گفتمان جهانی چپ انقلابی بود که به عضوگیری گسترده نائل آمد و چنین شرایطی، هیچگاه در برابر نهضت آزادی قرار نداشت. اما عضوگیری گسترده و اصرار در ورود به ساختار قدرت، هرگز نمیتواند به معنای شرط لازم و کافی توجه یک حزب یا جریان سیاسی به مشارکت عمومی ارزیابی شود. مگر حزب توده، معیار حزب مردمی برای اصلاحطلبان دوم خردادی است که تفاوتهای آن با نهضت، به عنوان تفاوت نگاه اصلاحطلبان امروزی با بازرگان، برجسته میشود؟
میان «میلیونی بودن» و «مردمی بودن» یک حزب باید تفاوت گذاشت. زمانی که تعداد اعضای یک حزب، فراوانی میگیرد اما اهداف دمکراتیک را دنبال نمیکند و شیوه مدیریت آن تمرکزگرایانه است، گیرم که از تعبیر «سانترالیسم دمکراتیک» بهره گیرد، در واقعیت اثری ندارد. این که نهضت آزادی نتوانست عضوگیری گسترده کند، از یک سو متاثر از فضای انسداد مطلق و سرکوبی است که هم در دهه 40 و هم در دهه شصت جاری بود و بارها و بارها به دفاتر نهضت و شخصیتهای آن حمله میشد که در این مجال بدان نمیپردازیم و از سوی دیگر به جهت برنامه کلان این حزب ملی و اسلامی بود که اولویتهای دیگر را دنبال میکرد.
اتفاقاً رهیافت سیاسی نهضت که در عبارت «جنگ ما جنگ حجت است و نه جنگ قدرت» و امروز این نگاه، در چارچوب «اصلاحطلبی جامعهمحور» تبیین میشود، متمرکز بر این راهبرد است که رسالت یک حزب مردمی، اثرگذاری بر ساختار قدرت است و نه صرفاً ورود به عرصه قدرت که در شرایط پیشادمکراتیک میتواند سرمایههای اجتماعی را به هدر دهد. مثال آیتالله العظمی منتظری، بسیار صریح است. سرمایه اجتماعی ایشان پس از فاصله گرفتن از ساختار قدرت افزایش یافت. نهضت هم اگرچه از قدرت دور شد اما به جهت همین سرمایه اجتماعی است که میتواند یک گفتمان مغلوب (اولویت آزادی و توسعه سیاسی) در دهه شصت را به یک گفتمان غالب در دهه هفتاد ارتقا بخشد.
8. آقای تاجزاده میگوید: «بازرگان بر مدار نخبهگرایی حرکت میکرد و همین مسئله یکی از نقاط تمایز او از اصلاحطلبان دوم خردادی است.» مهندس بازرگان هرگز نخبهگرا نبود و بلکه به تخصصها اهمیت میداد. بازرگان «تخصص» را به عنوان شرط لازم پذیرش مسئولیت و مترادف با «تقوای سیاسی» قلمداد میکرد و معتقد بود که فردی که بدون تخصص، عهدهدار امری میشود، نمیتواند متعهد و واجد عملکردی اخلاقی باشد. شاید چهل سال پیش این دیدگاهها در فضای ملتهب انقلاب شنیده نمیشد اما امروز که جامعه ما با ابَربحرانهای مدیریتی و چالش ناکارآمدی روبروست، تردیدی وجود ندارد که این مشکلات، ناشی از آزمودن آزمودهها و بیتوجهی به نیروی کارشناسی و متخصص بوده است. بانکها و صنایع ما یک روزه و یک شبه و حتی ده ساله به این روز نیافتادهاند. فلاکت امروز ما حاصل این است که به اسم تعهد، مدیرانی عهدهدار امور شدند که خطا کردند تا یاد گرفتند و هزینه خطاهای آنان را، البته مردم پرداختند.
9. آقای تاجزاده میگوید: «ما ارجاع به آقای بازرگان نمیدادیم و نمیدهیم. واقعیت این است که مهندس بازرگان در مجموع سنت و میراث ایدئولوژیک، استراتژیک و حتا تشکیلاتی خاصی از خود بهجا نگذاشته است.» آیا سنت تشکیلاتی بالاتر از این میتوان سراغ گرفت که بازرگان با تمام جایگاه و اعتبار سیاسی که داشت، همواره خرد جمعی و سازوکار تصمیمگیری حزبی را بر نظر شخصی ترجیح میداد؟ بازرگان جزء منحصر به فردترین شخصیتهای سیاسی ایران است که هیچ تصمیمی را به تنهایی اتخاذ نکرد و هیچ اقدامی را به تنهایی اجرا نکرد. زمانی که مهندس بازرگان با آیتالله خمینی در پاریس دیدار داشت، همه انتظار داشتند که فوراً نامه حمایت از رهبری را به ایشان بدهد، اما بازرگان، پاسخ را منوط به تصمیم یارانش در داخل کشور میکند و در همان جلسهای که بازرگان لازم میدید کاندیدای ریاست جمهوری شود، نظر شورای مرکزی را که فقط یک رای فاصله داشت، بر تشخیص و تصمیم خود ارجح دانست.
بازرگان هرگز نگفت که به عنوان یک رجل سیاسی در تراز ملی، شخصاً اقدام میکنم و کاری به نظر جمع ندارم. آیا سنت تشکیلاتی استخواندارتر از این در طول تاریخ معاصر ایران میتوان سراغ گرفت؟ سنت تشکیلاتی آن نیست که حزبی درست کنیم که چند ده هزار نفر عضو دارد اما نه مبانی فکری منسجم دارد و نه اعضا در فرآیند تصمیمگیریهای مدیران، مشارکت فعال و موثر دارند. حزبی که هم نیروی مدافع اقتصاد آزاد و هم عضو سوسیالیست دارد، هم عضو مذهبی و هم غیرمذهبی و هم مارکسیست و هم قومیتگرا در آن عضو باشد. این که دیگر سنت تشکیلاتی نیست. نوعی سنت تودهگرایانه است. سنت تشکیلاتی این است که یک حزب، منسجم و بر یک نهج رفتار کند، زیگزاگ نزند و اعتماد عمومی و سرمایه اجتماعی را ارتقا دهد. آیا نهضت آزادی ایران موید و مصداق این عمل صالح نبوده است؟ اگر چنین نیست، پس چرا هنوز بازرگان در جامعه ایران موضوعیت دارد؟ و چرا مخالفان دیروزش از او حلالیت میخواهند و به دفعات میگویند: حق با بازرگان بود؟
آیا این جمله فقط ناظر بر یک داوری تاریخی معطوف به گذشته است یا میخواهد بگوید که هنوز هم حق با بازرگان است که میگفت: مهمترین عامل فلاکت ایرانیان، استبداد است؟ هنوز هم حق با بازرگان است که مخالف قانونشکنی به اسم انقلابیگری بود و با نقض تعهدات بینالمللی و اشغال سفارتخانهها مخالفت میکرد و به توسعه حکیمفرموده و پیشرفت آمرانه و شیوههای «به زود» و «به زور» باور نداشت و دستیابی به دمکراسی را فرآیندی تدریجی و آموختنی میدانست.
10. آقای تاجزاده میگوید: «ما هیچ تردید نداریم که آیتالله خمینی با مبارزۀ مسلحانه مخالف بود اما دربارۀ نظر مهندس بازرگان تردید داریم.» به برادر بزرگوارمان خاضعانه عرض میکنم که لطفا تردید کنید. مطلقاً هیچ سند تاریخی دلالت بر آن ندارد که آیتالله خمینی مخالف مشی مسلحانه بوده است. آنچه در خصوص مخالفت ایشان با سازمان مجاهدین خلق ذکر شده است، مربوط به مبانی فکری مجاهدین بوده است و نه مشی مسلحانه ایشان و به دیدار تراب حقشناس و حسین روحانی در سال 49 با ایشان بر میگردد که آیتالله خمینی مبانی اعتقادی مجاهدین را التقاطی میداند و آقای هاشمی هم بر همین اساس میگوید که ما فهمیدیم حق با امام بوده است، وگرنه آیتالله خمینی هرگز به صراحت، مبارزات مسلحانه را نفی یا رد نکرد.
مرحوم عسگراولادی در خاطرهای که انتشار عمومی هم یافته است، نقل میکند: «نزد امام رفتم تا فتوای ترور فردی را (احتمالاً منصور) بگیرم. امام میگوید: یک نفر نزد پیامبر میرود تا راجع به کسی که به اسلام اهانت کرده، حکم قتلش را بگیرد. پیامبر فرمود که خوب بود بعد از این که او را به قتل رساندی، از من سوال میکردی» و در واقع، آقای عسگراولادی با ذکر این خاطره دارد نظر مثبت آیتالله خمینی در مورد مبارزه مسلحانه را تایید میکند.
تاریخ را از ته نمیشود خواند. این که ما امروز به مشی اصلاحات معتقدیم و باور داریم که انقلاب هزینههای سنگین دارد، نباید منجر به این شود که فراموش کنیم، گفتمان انقلابی در سالیان منتهی به انقلاب اسلامی، گفتمانی جهانی، مقدس و حتی اخلاقی بود. نماد و معیار شرافت بود. کسی که انقلابی نبود، در منظر جامعه، اخلاقی ارزیابی نمیشد. گفتمان انقلابی بدون مبارزه مسلحانه بیمعنا بود. نه آیتالله خمینی و نه آیتالله مطهری و هیچ یک از رهبران انقلاب، مشی مسلحانه را معادل با تروریسم نمیدانستند و نه تنها با آن مخالفتی نداشتند که از شهدای جنبش چریکی قدردانی هم میکردند. دغدغه رهبری انقلاب این بود که مدیریت مبارزات به دست جریانات مسلح نیافتد و دست بالا را پیدا نکنند؛ فقط در همین حد. اما هرگز نه ایشان و نه هیچ یک از رهبران انقلاب، علناً با مبارزه مسلحانه مخالفتی ابراز نکردند. ارتباط فداییان اسلام با آیتالله خمینی و مسایل مرتبط با ترور احمد کسروی، امور قابل انکاری نیستند.
11. آقای تاجزاده میگوید: «هنوز نمیفهمم که بازرگان چرا استعفا کرد؟» استعفای دولت موقت، تصمیمی خودخواسته نبود. محصول تحمیل شرایط بود که اگر انجام نمیشد، دولت موقت را به نقطه ناکارآمدی مطلق یا تقابل با رهبری میرساند. آقای اصغرزاده به دفعات حکایت کردهاند که یکی از اهداف اصلی دانشجویان خط امام، سقوط دولت موقت بوده است. حامیان و طراحان اصلی این تصمیم چه کسانی بودند؟
مگر میشود به این حقایق و رشته توطئههای علیه دولت موقت بیاعتنا بود و سوال کرد که چرا بازرگان استعفا کرد؟ استعفای بازرگان معلول و بخشی از یک توطئهای گسترده بود که ابعاد داخلی و بینالمللی داشت و دانشجویان پیرو خط امام باید توضیح دهند که چه کسی یا چه افرادی و بر اساس چه ارتباطاتی، موجب ادامه گروگانگیری به مدت 444 روز را فراهم کردند؟ پاسخ و حتی اندیشیدن به این سوالات نشان میدهد که استعفای مهندس بازرگان تا چه حد هوشمندانه بود. این استعفا منجر به این شد که اولاً بازرگان از دام تقابل برهد و دوم آن که بتواند در موقعیتی قرار گیرد که در فرآیند تحولات آینده باقی بماند و به رسالت آگاهیبخشی خود و یارانشان ادامه دهند. بازرگان نه قهر کرد و نه از ایران رفت. این موقعیت، مرهون هوشمندی او در ترک به موقع قدرت بود.
12. آقای تاجزاده میگوید: «بعد از انقلاب، بازرگان مانند موضعش در قبال مبارزۀ مسلحانه در قبل از انقلاب همچنان غیرقاطع و تا حدودی سرگردان بود. او یا نباید حکم نخستوزیری را از امام میگرفت یا وقتی پذیرفت، باید همچون نخستوزیر منصوب ایشان عمل میکرد. از این لحاظ معتقدم او مثل ما تمامیتخواه بود.» بازرگان بعد از انقلاب نه در برابر مبارزه مسلحانه غیرقاطع و سرگردان بود و نه در فهم جایگاه رهبری انقلاب، ناتوان. مخالفتها و عدم تسلیم بیچون و چرای بازرگان در قبال ساختار قدرت، متاثر از باورهای سیاسی و دینی او مبنی بر اساس جمهوریت نظام و باور او به حاکمیت قانون و درک شرایط اجتماعی بود. بازرگان رهبری انقلاب را پذیرفته بود اما میگفت اختیارات تمام مقامات باید در چارچوب قانون، منافع ملی و حقوق ملت باشد؛ نه فراتر از آن. یعنی دقیقا همین حرفی که امروز گفته میشود. عدم تفاهم با تمامیتخواهی، هرگز به معنای تمامیتخواهی نمیتواند قلمداد شود و بلکه، عین پایبندی به اخلاق سیاسی و تعهد به حقوق مردم است.
نهضت آزادی ایران در قطعنامه کنگره سوم در تیر 1359 یعنی حدوداً 10 یا 11 ماه قبل از وقایع خرداد 1360 به صراحت میگوید که تنها راه مبارزه که موثر و مقدور است و در چارچوب منافع ملی قرار دارد، مبارزات مسالمتآمیز، تدریجی و در چارچوب قانون است. این سند، ضمن آن که سندی صریح در تقدم طرح فراگیر گفتمان اصلاحات است، دلالت بر قاطعیت در برابر موضع مبارزه مسلحانه دارد.
نامه معروف مهندس بازرگان موسوم به «فرزندان مجاهد و مکتبیام» در 12 اردیبهشت 1360 یعنی یک ماه و نیم پیش از خرداد 1360، سند مکتوب دیگری است که نشان میدهد ایشان در مقام پدر و از موضع شفقت، هر دو طرف را به احتراز از رفتارهای خشن فرا میخواند. البته اگر انتظار این باشد که بازرگان باید فقط مجاهدین را محکوم میکرد، طبیعی است که ارزیابی بازرگان و نهضت این گونه نبود و دو سو برای این ماجراجوییها قائل بودند و معتقد بودند که مجموع عملکرد هر دو طرف، حاصلی جز بازتولید خشونت و انسداد فضای سیاسی و دور شدن از آرمانهای آزادی و دمکراسی و جمهوریت ندارد.
13. آقای تاجزاده میگوید: «اگر در همان شرایط تمامیتخواهی، دکتر یزدی نخستوزیر انقلاب شده بود، داستان جمهوری اسلامی متفاوت میشد.» مگر مهندس بازرگان، خودش خودش را نخستوزیر کرد؟ رهبر انقلاب و شورای انقلاب به او این حکم را دادند. خوب به فرد دیگری میدادند. اما واقعیت این بود که نه رهبری و نه شورای انقلاب، در آن روزگار هیچ گزینه دیگری جز بازرگان پیش رو نداشت.
یک بار این پرسش را البته در خصوص انتخابات اولین ریاست جمهوری از زندهیاد دکتر یزدی پرسیدم که چرا شما کاندیدا نشدید؟ ایشان به صراحت گفت «اصلاً ما مطرح نبودیم. نه روحانیت و نه جامعه سیاسی ایران، ما را در آن زمان چندان نمیشناخت.» دکتر یزدی گفت حتی وقتی دولت استعفا داد، آقای هاشمی از من خواست در دولت شورای انقلاب بمانم اما با توجه به عملکرد یک ساله آقایان دیگر اعتمادی به آنها نداشتم و به ایشان گفتم: «با طناب پوسیده شما دیگر به هیچ چاهی نمیروم. همواره ترجیح دادم در نهضت و در کنار بازرگان بمانم.» دکتر یزدی در این مورد تعبیر جالبی داشت. میگفت میدانستم که ممکن است در کنار بازرگان شکست بخورم اما یقین داشتم که از پشت خنجر نمیخورم. «اگری» که آقای تاجزاده مطرح میکند، مورد تایید خود دکتر یزدی نبود و متاسفانه ناظر به تاثیر فرد است و نه جریان. دکتر یزدی باور نداشت که به عنوان فرد، میتواند محور تحولات قرار گیرد. تجربه تاریخی هم همین را ثابت میکند. فرد منهای جریان، کجا منشاء اثر شده است؟
14. آقای تاجزاده با ذکر خاطرهای میگوید: «گفتم ما یک جریان اجتماعی هستیم و حذفشدنی نیستیم. ما نهضت آزادی را با استفاده از گفتمان مصباح یزدی حذف نکردیم، با دکتر شریعتی، مهندس بازرگان را کنار زدیم. یعنی از موضعی که با معیارهای آن روز، مترقیتر بود، نه از یک موضع پایینتر.» باید یادآور شد که بازرگان هم یک فرد نبود و بلکه یک جریان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بود که از شهریور 1320 به بعد، همراه با بزرگانی مانند آیتالله طالقانی و دکتر سحابی، مبانی اندیشه اصلاحات دینی و سپس، اصلاحات سیاسی را تبیین و رهبری میکردند. اما بازرگان با اندیشه شریعتی کنار زده نشد. در روزگاری که بازرگان حذف شد، خواندن و حتی داشتن کتابهای شریعتی پیگرد امنیتی داشت. حذف بازرگان حاصل جنگ قدرت و توطئهای غیرملی از یک سو و حاصل فراگیر شدن گفتمان چپ مارکسیستی از سوی دیگر بود که ذهن و روح مسلمانان خط امام و دیگران را احاطه کرده بود و بازرگان را لیبرال و سازشکار معرفی میکردند و نیز، پیامد شکست جریان روشنفکری در برای گفتمان سنتگرایی بود.
15. آقای تاجزاده انتخاب و چینش هیات دولت موقت را تمامیتخواهانه و نادرست دانسته و میگوید: «ای کاش بازرگان از همۀ جناحها در کابینهاش استفاده میکرد.» آیا به کارگیری وزرای مارکسیست و مجاهد خلق هم مد نظر آقای تاجزاده قرار دارد؟ احکام وزرا را باید پس از تصویب شورای انقلاب، رهبری هم امضا میکرد. آیا رهبری انقلاب حاضر میشد که حکم وزارت یک تودهای یا مجاهد خلق را امضا کند؟
البته آقای تاجزاده بلافاصله میگوید: «چه ایرادی داشت که روحانیونی که مقلد امام بودند، عضو کابینهاش میکرد؟» اگر مهندس بازرگان فقط از روحانیون نزدیک به آیتالله خمینی استفاده میکرد، امروزه اتهام تمامیتخواهی از او برداشته میشد؟ در خلاء داوری نکنیم، اگر بخواهیم لیستی از افرادی را بنویسیم که در بهمن 1357 در تراز وزیر ارزیابی میشدند، چه به لحاظ سن یا سابقه کارشناسی و مبارزاتی و وجاهت ملی، به چند نفر متفاوت از ترکیب هیات دولت بازرگان میرسیم؟ در آن روزگار، آیتالله خمینی به شدت مخالف حضور روحانیون در مناصب اجرایی بود و روحانیون هم در آن زمان استقبالی از حضور در دولت نداشتند. اتفاقاً مهندس بازرگان تعدادی از این روحانیون را به عنوان معاون در وزارتخانههای کشور، دفاع و آموزش و پرورش به کار گرفت اما توفیقی حاصل نشد و حتی دولت شورای انقلاب هم نتوانست در رفع تضادها موثر عمل کند و نقطه شدت تضادها بعدها تا عزل بنیصدر و تسلط کامل روحانیون بر سه قوه ادامه یافت.
16. آقای تاجزاده میگوید: «اگر امروز یک جوان هجدهساله حرف من را نفهمید، این اشکال من است. آقای بازرگان باید به عنوان یک سیاستمدار به نحوی عمل میکرد که اهدافش را پیش ببرد.» ضمن یادآوری رسالت سنگین دولت موقت که انتقال قدرت و برگزاری رفراندوم و تهیه پیشنویس قانون اساسی و برگزاری چند انتخابات سراسری به منظور استقرار دمکراتیک نظام را شامل میشد و طبیعی است که این حجم کار در مدت کمتر از 9 ماه، نقایصی را در خصوص اقناعسازی و ارتباط با تودهها به همراه داشته باشد، اما جهت ارایه پاسخ به این مورد، به طرح فرازی دیگر از سخنان آقای تاجزاده کفایت میکنم: «من معتقدم یک سیاستمدار، همیشه نمیتواند همراه با اکثریت عمل کند. ممکن است حرف درستی بزند و اکثریت به هر دلیلی آن را نپذیرد. فوقش این است که در مقطعی منزوی میشویم و رأی نمیآوریم. در عوض ده سال بعد حرف درستی که زدهایم سرمایۀ اجتماعی ما خواهد شد.»
17. آقای تاجزاده میگوید: من به عنوان کسی که رشتهام علوم سیاسی است و چهل سال است که فعالیت سیاسی حرفهای میکنم میگویم از متون آقای بازرگان به اصلاحطلبی نرسیدهام. من به بسیاری از این آموزهها در تجربه رسیدهام.» سوال مهم در این خصوص این است که اولا آیا تمام اصلاحطلبان در درک مفاهیم مشی اصلاحطلبی بینیاز از بازرگان به این مفاهیم رسیدهاند؟ به هر حال، عده زیادی از اصلاحطلبان هم به دفعات گفتهاند که آن پیرمرد در خشت خام چیزی را میدید که ما اکنون در آیینه میبینیم. دوم آن که به فرض که چنین باشد، آیا این امتیازی برای اصلاحطلبان دوم خردادی است که «اصلاحات» را از فوکو و پوپر و هابرماس و ماکس وبر و …. آموخته باشند اما به الگوی بومی و مسلمان ِ اصلاحطلبی در ایران ِ پس از انقلاب توجه نداشته باشند؟ و نکته سوم: انکار این واقعیت از سوی اصلاحطلبان که طرح گفتمان اصلاحات پس از انقلاب اسلامی از سوی مهندس بازرگان و نهضت آزادی ایران آغاز شده شده است، هیچ حاصلی ندارد جز یک انقطاع تاریخی در ارایه تحلیلی منسجم که بیتردید به عدم اقناع افکار عمومی و تنزل جایگاه جنبش اصلاحات منجر خواهد شد. این پرش هجده ساله پیامدهای مخربی برای پایگاه اجتماعی اصلاحطلبی دارد.
18. آقای تاجزاده میگوید: «آخرین کار مهندس بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا نیز به گونهای بود که اندیشۀ بازرگان را حتا بین اکثر یارانش منزوی کرد. زیرا نتیجۀ منطقی آن سخنرانی این بود که باید بخش نخست شعار تشکیل نهضت را، یعنی اینکه «ما مسلمانیم، ایرانی و مصدقی هستیم» حذف کند.»
این برداشت اعجابآور است. نه بازرگان در میان یارانش منزوی شد و نه طرح این دیدگاه مترادف با انحلال نهضت آزادی ارزیابی میشود. من نمیدانم که برادرمان آقای تاجزاده این کتاب را خواندهاند یا خیر اما پیشنهاد میکنم به تیتر کتاب اکتفا نکنند و یک بار تمام مجموعه را بخوانند. این کتاب نفیس در ادامه همان باورهایی است که بازرگان در «بعثت و ایدئولوژی»، «مرز میان دین و سیاست»، «گمراهان»، «ناگفتههای بعثت» و …. گفته است و بر خلاف برخی ادعاها نه مبتنی است بر تجدیدنظرطلبی و نه به دنبال شخصی کردن دین یا انحلال دین سیاسی است.
این کتاب صرفاً دلالت دارد بر این که اولویت دین و روحانیون باید حضور در عرصه عمومی (مردم) باشد و نه عرصه رسمی (حکومت). به عبارت دیگر، بازرگان با تاسی به آیات صریح و محکم قرآنی همان حقیقتی را مطرح میکند که در آموزههای سیاسی تحت عنوان «جدایی نهاد دین از نهاد دولت» گفته میشود و با جدایی دین از سیاست که حرف بیربطی است، کاملاً فرق دارد. «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا» آخرین کتاب مهندس بازرگان نیست. بازرگان دو سال بعد کتاب «بعثت و آزادی» را مینویسد. اگر بازرگان دنبال شخصی کردن دین بود که نباید به این مساله میپرداخت.
در خاتمه امیدوارم که این نوشتار، عاری از داوریهای هیجانی و احتمالاً رنجشآور، موجب تداوم گفتگوهایی مفید و موثر پیرامون اندیشهها و جایگاه گفتمان مهندس بازرگان در نهضت اصلاحات ایران شود. اهمیت طرح بازرگان در مقام پیشگام گفتمان اصلاحات پس از انقلاب اسلامی، فراتر از انگیزههای حزبی و در راستای راهحلی مرتبط با چالشهای چهل سالگی انقلاب اسلامی و در جهت گذار به دمکراسی میتواند ارزیابی میشود.
انتهای پیام
اولا این اشکال که اگرمرحوم بازرگان انقلابی نبودنبایستی مسئولیت می پذیرفت سخنی کاملا لغو وبیهوده است ..مگر جایگزین دیگری هم بود؟؟شما بزن وبشکن وخراب کردن هارا انقلابی میدانستیدواین روش دقیقا مخالف نظم پذیری ومدیریت اصولی وعقلایی است….ولی اشغال سفارت….هرگز نبایدشور وهیجان دانشجویان را علت اصلی دانست…چراباید کانون بحرانی دراین منطقه وبدست مردمی که تازه از ظلم وستم پادشاهی رها شده بودندایجاد شود واولین موئیدان این حرکت جوجه کمونیست ها وپیرپاتال های روسوفیل باشند ایا تاکنون درباره رهبری وهدایت کننده ان جریان هم سخنی گفته شده؟؟نباید این حرکت را با امادگی ارتش سرخ برای حمله به افغانستان مرتبط دانست ؟؟؟؟که مشغولیت جوامع بین المللی را باتسخیرسفارت امریکادرپی داشت؟؟؟ چرا باید این گروگانگیری 444 روز طول بکشد؟؟که مثلا استیلای حزب جمهوری را از اثراتش بدانیم؟؟و و و و و …….سخن بسیاراست….
بازهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گاندی رهبر بزرگو ازاده که کشور هند را از استعمار انگلیس رها کرد و دموکراتترین کشور در جهان را پایه گذاری کرد معتقد به مبارزه منفی و بدون خشونت بود و هر گز از سلاح استفاده کرد عظمت ایشان هم به همین خاطر است