مسائل حلنشده: آنچه زیر پوست جامعه باقی میماند
به گزارش انصاف نیوز، دکتر محمد فاضلی، جامعه شناس در ششمین شماره ی مجله ی زنان امروز نوشت:
اسیدپاشی به زنان در اصفهان حادثهای دردناک است و اگرچه امروز بیش از هر چیز یافتن اسیدپاش یا اسیدپاشان اهمیت یافته است، اما در لابهلای زوایای پنهان این مسأله میتوان یکی دیگر از مسائل جامعه ایرانی را نیز سراغ گرفت و درباره آن مفهومسازی کرد. بر خلاف روال معمول جامعهشناسان و تحلیلگران اجتماعی، میخواهم عاقبت این مسأله در فضای اجتماعی را پیشبینی کنم. این پیشبینی نه متکی بر داشتن شواهد میدانی، بررسی پرونده، یا علم غیب، بلکه بر اساس خصیصهای از جامعه ایرانی است که از فقدان سرمایه اجتماعی و مرجعیتی برای خاتمه دادن به مسألهها بر میخیزد. جامعه ایرانی را میتوان «جامعه مسائل حلنشده» خواند و همین خصیصه میتواند به ما قدرت پیشبینی بدهد.
چیزی برای آنکه مسأله اجتماعی باشد، باید هر دو وجه واقعی و ذهنی را توأمان دارا گردد. واقعیتی باید وجود داشته باشد و ذهنها نیز باید آنرا به عنوان مسأله به رسمیت بشناسند. برای مثال، بحران آب در ایران، بر اساس واقعیتهای زیستمحیطی، حداقل از میانه دهه 1370 وجود داشته است، اما اذهان عمومی این مسأله را بیش از هر زمان دیگری در تابستان 1392 کم و بیش به رسمیت شناختهاند. مسأله وقتی واقعیت اجتماعی یافت که وجوه واقعیت مادی و ذهنی-جمعی آن با هم توأمان شدند.
همان گونه که برای خلق مسأله اجتماعی توأمان شدن وجوه عینی و ذهنی لازم است، حل کامل مسأله اجتماعی نیز نیازمند رفع وجوه عینی و ذهنی است. مسأله وقتی نسبتاً کامل حل میشود که واقعیت عینی مسأله رفع شده، و اذهان نیز درباره علل بروز مسأله، سازوکار بروز آن، و رفع شدن آن اطمینان حاصل کنند. مسأله جامعه ایرانی از همین وجه دوم آغاز میشود و این جامعه را به انباشتهای از مسائل حلنشده تبدیل میکند. به عبارتی، همواره ابعادی ذهنی از مسأله باقی میمانند که جامعه درخصوص آنها هیچ اطمینانی ندارد و بنابراین هر مسألهای، حداقل از جنبه ذهنی، به انباشته مسائل پیشین اضافه میشود. ریشه این معضل، در زوال سرمایه اجتماعی و فقدان اعتمادپذیری نهادی جامعه است. کمتر نهادی قادر به حل و فصل مسأله و ایجاد اطمینان از پایان یافتن علل ایجادکننده مسأله یا معرفی عامل، و اطمینان دادن به جامعه است.
حال میتوانیم از این منظر به مسأله اسیدپاشی در اصفهان نگاه کنیم. چند فرضیه در جامعه مطرح شده و نشان خواهم داد که صرفنظر از درستی یا نادرستی هر فرضیه، که من هیچ اطلاعی درخصوص آنها ندارم، هیچ کدام از فرضیهها با پذیرش عمومی مواجه نمیشوند و بخش مهمی از جامعه به آن اعتماد نمیکند. اما چند فرضیه:
یک بیمار روانی، با عقدههای شخصی به زنان اسید پاشیده است.
سرویسهای امنیتی خارجی برای سوءاستفاده از شرایط جامعه و ایجاد اخلال در امنیت ملی، اسیدپاشی به زنان را سازماندهی کردهاند.
فرد یا گروهی، با سوءتعبیر از وظیفه شرعی، دست به اسیدپاشی زدهاند.
رد پای هر سه فرضیه را میتوان در ابراز عقیدههای مختلف این روزها، در همه رسانهها و در گفتار عمومی مردم یافت. مسأله پیش رو دو حالت دارد. حالت اول آنکه کسانی دستگیر شده و به عنوان مجرمان به مردم معرفی شده و بنا بر موضعگیریهای انجام شده به اشد مجازات میرسند و بنابراین وجه واقعی مسأله از میان برداشته میشود. حالت دوم آنکه پلیس نمیتواند کسی را دستگیر کند و وجه واقعی مسأله نیز ناشناخته باقی میماند. اما فقدان اعتماد و سرمایه اجتماعی در جامعه ایرانی باعث میشود فرق زیادی میان حالت اول و دوم وجود نداشته باشد. چرا چنین است؟
اگر فرضیه اول درست باشد و فردی بیمار یا دارای مسائل شخصی، عامل معرفی شود، گروه زیادی خواهند بود که خواهند گفت در نهایت اسیدپاشی سازماندهی شده بر مبنای سوءتعبیرهای مذهبی به نام بیچارهای که بیمار و دارای مسائل شخصی خوانده شد تمام شد. جملاتی مشابه این همین الان هم در سطح جامعه به عنوان پیشبینی رایج است. اگر واقعیت نهایی، فرضیه دوم باشد و سرویسهای امنیتی خارجی مسبب ماجرا باشند، هر کسی که به عنوان مجرم و عامل سرویسهای بیگانه معرفی شود، گروهی خواهند گفت مثل همیشه سرویسهای خارجی عامل اخلال دانسته شدند، و احتمالاً در تکمیل حرف خود میگویند «مگر همیشه خلبانان هواپیماهای سقوط کرده عامل سقوط شناخته نمیشوند؟ این بار هم خارجیها پوششی برای رفع مسأله شدند.» و اگر فرضیه سوم صحت داشته باشد و دستگاه قضایی با نهایت صداقت نسبت به کشف مسأله، معرفی مجرم یا مجرمان و مجازات آنها اقدام کند، حتماً گروههایی از افراد مذهبی و همدلتر با نظام قضایی وجود دارند که مدعی شوند دستگاه قضایی مرعوب فضای شبکههای اجتماعی، طرفداران فلان جناح سیاسی، سکولارها یا فلان دستگاه شده و نتوانسته دست سرویسهای امنیتی یا فلان گروه را در پیدایش مسأله رو کند.
جامعه ایرانی تعداد زیادی از این گونه مسائل را در حافظه جمعی خود دارد. جامعه همواره صداقت نهادهای تعیینکننده مقصر سوانح هوایی را زیر سؤال برده، به شناسایی دقیق عوامل پروندههای بزرگ فساد شک کرده، و در چنین فضایی حتی برای حوادث طبیعی نظیر زلزله بم یا اهر و ورزقان نیز علتهای عجیب و غریب تراشیده است. در چنین فضایی که هیچ نهادی آن قدر اعتمادپذیر نیست که اعلام موضعاش پایانبخش مسائل باشد، مسائل همواره زیر پوست جامعه حرکت میکنند و همچون زخمی باز و بهبودنیافته باقی میمانند. حتی وقتی مقصرهای واقعی شناسایی میشوند و به مجازات میرسند، وجدان جمعی به آرامش نمیرسد. همواره گروهی هستند که کثیرند و مطمئناند که عامل اصلی مجازات نشده است و به جامعه میخندد. بنابراین، هر بار که مسألهای رخ میدهد، بار و فشار آن بر جامعه احساس شده و در عالم ذهن باقی میماند و بر مردم فشار میآورد.
چنین خصیصهای برآمده از فقدان اعتماد نهادی و زوال سرمایه اجتماعی نهادی در جامعه ایرانی است. باید مرجعیتی قادر باشد مسائل را ختم کند. به گمان من این مسأله بیش و بزرگتر از خود مسائلی است که برای جامعه به صورت دورهای پیش میآیند. در جامعهای نظیر نروژ با همه شاخصهای توسعه انسانی و آرامشی که به آن نسبت داده میشود، فردی پیدا میشود که بمبگذاری کند و اجتماع جوانان حزب حاکم را به گلوله ببندد. قریب هشتاد نفر در حادثه سال 2011 در این کشور کشته شدند. بروز چنین سطحی از خشونت در جامعه نروژ هم ممکن است، اما جامعه در نهایت مسأله را شناسایی کرده و در اذهان پایان یافتن آنرا به رسمیت میشناسد.
حالت طبیعی جامعه، بروز مسائل عذابآور برای وجدان جمعی است. همه جوامع از پیشرفتهترین تا توسعهنیافتهترین به چنین مسائلی دچار میشوند. تیراندازی به دانشآموزان مدارس در آمریکا یا قتلهای سریالی در کشورهای مختلف از جمله این مسائل هستند. بروز چنین مسائلی در جوامع امروزی ناخوشایند و در عین حال طبیعی است. غیرطبیعی آن است که جامعه نمیتواند به حل مسأله اعتماد کند. به این ترتیب جامعهای خلق میشود که مسائل مثل اشباح در اطراف مردم پرسه میزنند، و بر روح و روان آدمیان فشار میآورند. بحران اعتماد و زوال سرمایه اجتماعی، یکی از اصلیترین عوامل خلق چنین وضعیتی است. «جامعه مسائل حلنشده» وصف چنین جامعهای است.
انتهای پیام