در پوستین حجتیه
مریم گنجی، خبرنگار در روزنامهی سازندگی نوشت: در روزهای گذشته مستند «پوستین وارونه» به کارگردانی محمدمهدی خالقی و روایت رضا اکبری آهنگر از شبکه افق صداوسیما منتشر شد. مستند پوستین وارونه، دربارهی انجمن حجتیه هرچند داعیه انصاف دارد اما با رویکردی ایدئولوژیک و یکسویه به بیان تاریخچه و اندیشه و فعالیتهای این انجمن پرداخته است. هرچند نسخه پخش شده از صداوسیما نسخه کوتاهتر شده است اما توجه به خاستگاه معرفتی، شنیدن صدای اعضای هنوز باورمند انجمن و بازگویی تمام واقعیت تاریخی میتوانست این مستند را در انجام رسالت خود که آگاهیبخشی به جوانان است، کامیابتر کند. به بهانه این مستند نگاهی به انجمن حجتیه و خاستگاه فکری آن داشتهایم.
مؤسس انجمن حجتیه
شیخ محمود ذاکرزاده تولائی معروف به شیخ محمود حلبی تا پیش از کودتای ۱۳۳۲ در رادیو مشهد برنامههای سخنرانی داشت. او در دوران تحصیل خود شاگرد مرحوم آیتالله میرزا مهدی اصفهانی بود. در دوران نهضت ملی شدن نفت، شیخ محمود در مشهد از طرفداران مصدق و در عرصه سیاسی فعال بود. با گسترش دامنه تبلیغات و فعالیت بهائیان به حمایت رژیم در مشهد، شیخ محمود در کنار کسانی چون محمدتقی شریعتی فعالیت خود علیه آنان را آغاز کرد. مخالفت او با بهائیان به دورهای که هنوز نام و اثری از انجمن حجتیه وجود نداشت، بازمیگردد. او با حضور گاهگاهی در جلسات بهائیان سعی در ارشاد و تغییر موضع آنان داشت و در مراسم نیمهشعبان در محلههایی با جمعیت بهایی به سخنرانی و برگزاری جشن مبادرت میورزید.
در مورد انگیزه او و چرایی تشکیل انجمن حجتیه روایتهای چندی وجود دارد که شاید بتوان با اغماض و تسامح ترکیبی از چند روایت را به عنوان روایت نزدیک به واقعیت درنظر گرفت.
سرخوردگی عمومی و فضای اختناق پس از کودتای ۲۸ مرداد نه تنها فعالیت سیاسی را مختل کرد و بسیاری از فعالان سیاسی را به انزوا کشاند بلکه موجب شکل گرفتن اندیشه لزوم کنارهگیری علما از سیاست و تمرکز بر فعالیتهای فرهنگی و آموزشی دینی در میان برخی از فعالان این حوزه شد. نگاهی که با تلقی ارشاد توده مردم و رسالت فرهنگی به عنوان مهمترین وظیفه روحانیت، زمینهساز نگرشی مبتنی بر جدایی دین و سیاست شد. در چنین فضایی شیخ محمود حلبی، فعال سیاسی دوران نهضت ملی شدن نفت که در حمایت از نهضت و مصدق به سخنرانی میپرداخت، صلاح کار را در اجتناب از فعالیت سیاسی و تمرکز بر فعالیت فرهنگی دانست. او نخست فعالیت خود را در مشهد آغاز کرد اما به زودی به تهران آمد و انجمن حجتیه را با این نگاه تأسیس کرد.
بسیاری زمینه شکلگیری انجمن و رسالت اصلی آن در مبارزه با بهائیت را در تجربهی شخصی شیخ محمود جستوجو میکنند. براساس این روایت زمانی که او طلبهی حوزهی مشهد بود به همراه عباس علوی در معرض تبلیغات بهائیان قرار گرفت. گرویدن علوی به این جریان و تلاش او برای تبلیغ و اثبات آن، شیخ محمود را از مخاطرات این جریان نگران کرد. او با تلاش برای کسب اطلاعات در مورد این فرقه به جلسات تبلیغی «بیتالتبلیغ» راه یافت و از آگاهی به دست آمده در این راه برای ضدتبلیغ علیه آنها با همراهی محمدتقی شریعتی بهره برد.
اما اعضای انجمن روایتی مریدانه و مذهبی از اندیشه شکلگیری انجمن دارند. در این روایت، امر امام زمان در عالم رؤیا بر شیخ محمود برای مبارزه بر بهائیت او را بر این مهم استوار کرده است. در کنار این روایتها برخی با نگاهی شاید بتوان گفت توطئهنگرانه انجمن حجتیه را حاصل حضور فرهنگی استعماری و تلاش برای فرقهسازی و انحراف مردم از مبارزه با استعمار میدانند. همانگونه که استعمار بذر فرقه بهائیت را در ایران کاشت، زمینههای تشکیل انجمن حجتیه را در مخالفت با آن برای فروغ بیشتر و قدرتگیری بهائیت فراهم آورد. هرچند حضور استعماری و تلاشهای فرهنگی قدرتهای استعماری در ایران جای تردید ندارد، اما نمیتوان روایت فوق در حق انجمن را به سادگی پذیرفت. هرچند مواجهه رژیم با دو جریان بهائیت و حجتیه و سیاست نعل و میخ در پیش گرفتهاش در مقابل آنها نیازمند تحلیل روشنگرانه است.
انجمنی برای مبارزه با بهائیت
با اوجگیری فعالیتهای بهایی، موضعگیری آیتالله بروجردی در رد آن و سخنرانی تند فلسفی، فضا علیه این جریان به شدت ملتهب شد. در همین دوران شیخ محمود حلبی، دلکنده از سیاست، انجمنی را با عنوان «انجمن خیریه حجتیه مهدویه» در سال ۱۳۳۶ با هدف مبارزه علیه بهائیت تشکیل داد. انجمن در ادامهی فعالیتهای ضدبهایی شیخ محمود در مشهد قالبی تشکیلاتی و منظم پیدا کرد و به زودی در مراکز استانها شعبی تأسیس کرد. انجمن در هر شهر، دفتری با عنوان بیت امام زمان داشت. در این دفاتر سه گروه تدریس، تحقیق و ارشاد فعالیت میکردند. گروه نخست مسئولیت آموزش نیروها را در سه مرحله ابتدایی، متوسط و عالی برعهده داشتند. گروه دوم با یافتن مسلمانانی که به آئین بهائیت گرویده بودند، برای ارشاد آنان تلاش میکردند. مبارزه انجمن با بهائیت فارغ از جنبههای سیاسی بود و تنها جنبه ایدئولوژیک و معرفتی داشت. حمایت آیتالله بروجردی و آیتالله حکیم از فعالیت انجمن، کار آنان را قوت و مشروعیت بخشید هرچند بعدها این مشروعیت و اعتبار توسط نیروهای انقلابی مذهبی به چالش کشیده شد.
براساس اساسنامه انجمن هدف از تشکیل آن «فعالیتهای علمی، آموزشی، خدمات مفید اجتماعی، با الهام از تعالیم عالیه اسلام و مذهب شیعه جعفری، جهت پرورش استعداد و تربیت انسانهائی لایق و کاردان و مقید به تقوی و ایمان و اصلح به جهات مادی و معنوی» ذکر شده است. در تبصره یک اساسنامه انجمن عنوان شده است که «موضوع و هدف انجمن ثابت و تا زمان ظهور حضرت بقیهالله امام زمان «ارواحنا فداه» لایتغیر خواه بود اما برنامههای آن با توجه به شرایط زمان و نیاز جامعه، میتواند براساس حفظ هدف ملی و رعایت مقررات این اساسنامه تغییر و یا تعمیم شود.»
اما آنچه در ماهیت و رسالت انجمن برای انقلابیون قابل هضم و پذیرش نبود در تبصره دوم آمده است؛ «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسئولیت هر نوع دخالتی را در زمینه سیاسی که از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد برعهده نخواهد داشت.»
مواضع سیاسی و مذهبی انجمن مبارزه با بهائیت
مرحوم حلبی و به تبع او انجمن با تلقی خطر بهائیت بیش از امپریالیسم و رژیم حاکم و با توجه به پرهیز از فعالیت سیاسی تمام فعالیتهای خود را متوجه این امر کردند. این جنبه از فعالیتهای انجمن موجب انتقادات بسیاری از سوی نیروهای انقلابی شد زیرا به زعم آنان انجمن به جای پرداختن به مبارزه اصلی جای علت و معلول را عوض کرده بود. حال آنکه مبارزه اصلی و تعیینکننده با استعمار و رژیم حاکم بود که آنها نه تنها از آن تن زده بودند که به نوعی همکاری و حمایت ساواک را نیز با خود داشتند. انجمن در مبارزه با بهائیت نیز گزینشی و بخشی عمل میکرد و در زمانی که داعیه مخالفت با این فرقه را داشت، بسیاری از بهاییان بر صدر امور و مناصب مهم بودند اما فراغت انجمنیها از سیاست، نتیجهای جز سکوت در این زمینه به بار نیاورد.
امتناع از سیاست
همانگونه که در تبصره دوم اساسنامه انجمن ذکر شده بود، اعضای آن از دخالت در سیاست به شدت پرهیز داده شده بودند و در همان ابتدای عضویت ملزم به تعهد عدم فعالیت سیاسی بودند. این مسئله از سوی نیروهای انقلابی به عافیتطلبی انجمنیها تعبیر شده بود که در کارزار مبارزات خود را به مبارزه عقیدتی با بهاییان دلخوش کرده بودند و البته با جلب نیروهای جوان مذهبی مستعد مبارزه و بلااثر کردن آنها، میدان مبارزه را خالی میکردند.
این رویکرد انجمن و مرحوم حلبی را گاه بر سر دوراهی قرار میداد ازجمله زمانی که امام خمینی دستگیر شد و بسیاری از علما به اعتراض و مخالفت برخاستند. حلبی در این مورد در دیداری با آیتالله محمدهادی میلانی گفته بود؛ ما بین دو راه قرار گرفتهایم؛ از نظری هجرت آقایان علمای اعلام به تهران صورت گرفته که وظیفه همگان است، همصدایی و همکاری با آقایان و ما هم خود را موظف به همبستگی با آنان میدانیم و از طرفی هم مبارزه ما با بهائیت ادامه دارد و سازمان امنیت نیز در اختیار آنها است و هر روز به بهانه دخالت در کارهای سیاسی، ما را میکوبند و مانع از مدافعات ما از مقام شامخ حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میشوند. اما درعینحال مطیع مصالح روز و نظر مبارک آقایان مراجع هستیم. آیتالله میلانی نیز در پاسخ او را به ادامه مدافعات و تبلیغات خود دعوت کرده بود که اگر انشاءالله ما پیروز شدیم، شما از ما هستید و اگر العیاذبالله شکست خوردیم، با شما کاری نخواهند داشت.
اصل تقیه
انجمن با قائل بودن به اصل تقیه و واجب شمردن آن، تقیه را در زمانی که خوف و ضرر به جان، مال و آبروی مؤمن میرفت، وارد میدانست و بسیاری از پرهیزها و سکوتهای خود را براساس این اصل توجیه میکرد، حال آنکه به باور روحانیت مبارز و نیروهای انقلابی تقیه در ایمان و جهاد وارد نبود و انجمنیها عافیتطلبی را با نام تقیه سکه میزدند. خزعلی نیز در خاطرات خود موضعگیری سیاسی انجمن را ناشی از تقیه دانسته است: موضعگیری سیاسی انجمن حجتیه نیز بیشتر از سر تقیه بوده است. این مسئله غیر از شعار جدایی دین از سیاست است. اعضای انجمن حجتیه بر این اعتقاد بودهاند که ما قدرت مقابله با حکومت محمدرضا پهلوی را نداریم.
مهدویت و حکومت اسلامی در زمان غیبت
انجمن حجتیه با قائل بودن به اصل انتظار، امید اصلاح از امام زمان (عج) داشتند و امکان تشکیل حکومت اسلامی را به ظهور آن حضرت پیوند میزدند. مسئولیت شیعه در دوران انتظار از نظر انجمن نگه داشتن نیروهای بالقوه، تقلید و دعا برای تعجیل فرج بود. انجمنیها احادیثی در حمایت از عدم قیام در زمان غیبت و در توجیه سکوت و انفعال خویش بیان میکردند که از نظر نیروهای مذهبی مبارز و امام خمینی در کمترین حالت دچار اشتباه در تفسیر شده بودند.
حجتیه پس از انقلاب
مبانی فکری و سیاسی انجمن حجتیه مانع همراهی آنها با انقلاب بود. جوهره فکری آنها که بر عدم دخالت در سیاست و اطلاق مشروعیت معصوم برای تشکیل حکومت اسلامی استوار بود، موجب شده بود مبارزات امام را نه تنها کارساز ندانند که آن را مانع از انجام فعالیت و تبلیغ مذهبی بدانند. با اوج گرفتن مبارزات انقلابی و انتظار پیروزی انقلاب و شکست رژیم، بسیاری از اعضای بدنه انجمن که تمایل به امام خمینی و انقلاب داشتند به این موج پیوستند و به اعضای اصلی انجمن برای این کار نیز فشار وارد کردند.
پس از انقلاب با تغییری در اساسنامه به نوعی رهبری امام را پذیرفتند، حال آنکه به زعم نیروهای انقلابی این حرکت از سر عافیتجویی بوده است و تأیید پیروزی پس از پیروزی. محمود صدری، از اعضای سابق انجمن حجتیه معتقد است انجمن پس از انقلاب با قائل شدن به فلسفه خط فقاهت خود را دنبالهرو آن میدانست و نام سایر مراجع را در کنار امام خمینی قرار میداد. این کار همانگونه که آشکار بود از نظر مخالفان انجمن به معنای تغییر در رویکرد اصلی انجمن تلقی نشد. با اوج گرفتن اختلافها میان اعضای انجمن و نیز با سران نظام، امام در روز سهشنبه ۲۱ تیر ماه ۱۳۶۲ هـ ش در اشارهای غیرمستقیم به انجمن حجتیه فرمودند: «یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید معصیت زیاد بشود تا حضرت صاحب بیاید، حضرت صاحب مگر برای چی میآید؟ این اعوجاجات را بردارید.
این دستهبندیها را برای خاطر خدا اگر مسلمید و برای خاطر کشورتان اگر ملی هستید این دستهبندیها را بردارید. در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست.» پس از این موضعگیری انجمن با صدور بیانیهای براساس آنچه «عقیده دینی و تکلیف شرعی خود، تبعیت از مقام معظم رهبری و مرجعیت، حفظ وحدت یکپارچگی امت و رعایت مصالح عالیه مملکت و ممانعت از سوءاستفاده دستگاههای تبلیغاتی بیگانه و دفع غرضورزی دشمنان اسلام» خواند، فعالیتهای خود را تعطیل کرد.
منابع:
ـ عمادالدین باقی (۱۳۶۳)، در شناخت حزب قائدین زمان، نشر دانش اسلامی
ـ حسن شمسآبادی (۱۳۸۹)، نگاهی اجمالی به زمینههای تشکیل انجمن حجتیه و رویکرد آن به انقلاب اسلامی، فصلنامه پانزده خرداد، بهار ۱۳۸۹، شماره ۲۳
مدرسه علوی؛ خاستگاه انقلاب و حجتیه
با سیاستهای فرهنگی شاه و تلاش برای مدرنیزاسیون دستوری و بخشی و اختناق سیاسی حاکم، جریانهایی از نیروهای مذهبی رسالت خود را در آموزش و تربیت نیروهای مذهبی تعریف کردند و با تأسیس مدارس دینی به این مهم اهتمام ورزیدند. مدرسه علوی حاصل این دوران و این تفکر و خاستگاه بسیاری از نیروهای مذهبی انقلابی و منطقه نفوذ اندیشه انجمن حجتیه بود. مدرسه علوی در سال ۱۳۳۵ به ابتکار مرحوم علیاصغر کرباسچیان و با همراهی هادی مقدس تهرانی و رضا روزبه تأسیس شد درحالیکه حمایت جمعی از علمای حوزه علمیه قم و بازاریان را داشت.
فشارهای ساواک و تجربه تعطیلی مدارس رفاه و کمال به دلیل فعالیت سیاسی، سبب غلبه رویکرد پرهیز از سیاست در میان مدیران این مدرسه شد. بسیاری از نیروهای انقلابی، سیاستمداران پس از انقلاب و روشنفکران تجربه تحصیل در مدرسه علوی و به تبع آن عضویت یا دستکم آشنایی با انجمن حجتیه را دارند. یکی از شاخصترین این چهرهها عبدالکریم سروش است که با یک سال سابقه عضویت در انجمن و با توجه به حضور در عرصههای سیاسی و فکری پس از انقلاب، تحولات معرفتی و ایدئولوژیکی او بخشی از تحولات معرفتی-ایدئولوژیکی زمانه و روشنفکران را نمایندگی میکند.
با توجه به خاستگاه انجمن حجتیه در مدارس دینی چون علوی جوانان مذهبی که دغدغه اسلام داشتند، جذب آن میشدند اما انفعال و پرهیز از سیاست انجمن آنان را از همراهی با این جمع ناامید میکرد ازجمله این جوانان که درنهایت راه خود را جدا کردند و به سازمان مجاهدین که درگیر مبارزات انقلابی بود پیوستند، میتوان به مسعود رجوی، وحید افراخته، حسین احمدی روحانی، محمد حیاتی، سیدمحسن سیدخاموشی، سیدمحمدحسین اکبری آهنگر و علی میهندوست اشاره کرد.
نامهای دیگری چون شهید چمران، محمد نهاوندیان و… را میتوان در میان اعضا یا مرتبطان با انجمن دید که در این فرصت کوتاه امکان پرداختن به آنها و صحت و سقم ارتباط فکری و چگونگی جدایی آنها وجود ندارد.
پوستینی عجولانه
مستند «پوستین وارونه» که کارگردان و راوی آن ادعای انصاف و همهجانبهنگری در روایت از تاریخچه انجمن حجتیه دارند، به روایتی یکجانبه و ایدئولوژیک از آن بسنده میکند. درحالیکه میتوانست در مصاحبه با طیفهای متفاوت موافق و مخالف یا دستکم کسانی که موضع همدلانهتری با انجمن داشتهاند، تصویر منصفانهتر و دقیقتری از انجمن ارائه دهد، تنها در گفتوگو با مخالفان و اعضای سابق که از انجمن دل بریده و بیشترین فاصله را دارند، در پی ترسیم چهرهای یکجانبه و دلبخواهی از انجمن است.
هرچند یک مستند برای پرداختن به تمام زوایای فکری، معرفتی، سیاسی و تاریخی انجمنی چون حجتیه زمان کافی در اختیار پژوهشگر نمینهد اما در مستند فقدان پسزمینه نظری احساس میشود. برای درک فعالیتهای انجمن و چرایی آنها نیاز است مخاطب با زوایا و پیچیدگیهای انتخابهای آنها – تا جایی که ممکن است- آشنا شود.
راوی مستند، رضا اکبری آهنگر که خود از متولدان دهه شصت و از دانشآموزان سابق مدرسه علوی است، بدون رواداری در مورد اعضای انجمن و اهداف آن، هرگونه پذیرش همدلی و همراهی آنها با انقلاب را نوعی سادهانگاری از سوی مخاطب میداند و با آنکه در انتهای مستند به اعضای انجمن که در جبههها حضور پیدا کرده و حتی شهید شدهاند، اشاره میکند اما اصرار دارد که این افراد همه از جمله دلبریدگان از انجمن بودهاند. حال آنکه با توجه به ارتباط مهندس چمران با انجمن، کم نبودند اعضای انجمن که در ستاد جنگهای نامنظم حضور داشتند.
از دیگرسو در بررسی مواضع انجمن پیش و پس از انقلاب تنها مواجهه و مواضع آنان را برجسته میکند و از فشارهای وارد آمده بر آنها که کسانی چون خزعلی و مطهری را دلنگران کرده بود، سخنی نمیگوید. البته در اشاره به شهدای انجمن در جنگ تحمیلی اشاراتی به شهید دیالمه و برخوردهای حذفی و سختی که با کسانی چون او میشد و تلاشهای ناجوانمردانه برای انگزنی و برچسبزنی به افراد و حذف آنها از صحنه اشاره میکند.
انتهای پیام
برای بی انصافی شما همین بس که هر چه پیام برای شما میفرستم ومؤدبانه هم هست کارسازی نمی کنید