نگاهی به وضعیت علمی و اخلاقی نسل جوانتر استادان دانشگاه
مرتضی مردیها در یادداشتی تلگرامی نوشت: در فایلی که متعلق به حدود دوماه پیش است اما اخیراً به دست من رسید، دوست و همکار گرامیام استاد نعمتالله فاضلی ضمن خطابهای کوتاه و پرشور در مراسم نکوداشت مقام یکی از دانشگاهیان مطالبی را در خصوص وضعیت علمی و اخلاقی نسل جوانتر استادان دانشگاه مطرح کرد که بهویژه از سوی ایشان که معمولاً اهل میانهروی بوده است مقادیری تعجبانگیز مینمود؛ تعجبانگیز نه از این حیث که مطابق واقع نیست؛ بلکه بیشتر از این نظر که همۀ وجوه ماجرا با هم مورد توجه نبوده است.
ضمن همدلی با بنیان نگرانی و نارضایتی ایشان، نکاتی را در این باب اشاره میکنم.
در برخی از نظرسنجیهای جهانی، اساتید دانشگاه از نظر اعتبار و حرمت اجتماعی پس از رییسجمهور-نخستوزیر، و وزیران مقام سوم را بهدست میآورند. اینکه چرا اینگونه است به گمان من علت را باید در احترام و اعتقادی دانست که مردمان در حق علم دارند. نیز این هم هست که بهنظر میرسد، علم بهگونهای طبیعی به فضیلت راه میبرد. پس تصور این دشوار نیست که وقتی کسانی ملتقای علم و اخلاق شوند مورد ستایشاند؛ و همین عامل مشوقی است برای اینکه کسانی بکوشند به این صنف ملحق شوند و از محبوبیت و حرمت آن بهرهمند.
این تحلیل با تمام راستنماییاش دچار ضدمثالهای فراوانی است. بهویژه در ایران دهههای اخیر این اعتبار گویی رنگ و رؤیت فسون و فسانه به خود گرفته است. فراوان میشنویم که علم و فضیلت از میان این جماعت رخت بسته است، چندانکه دور نیست از منظر سواد با سواد اعظم تودهجات قیاسشان کرد، و از منظر فضیلت هم فراتر از آنها نه.
توجه کنیم که آن میزان از مشکل دانشگاه که از سیاستهای کلی استخدام استاد و انتظارات رسمی از آنان و باقی سیاستگذاریهای کلان برمیخیزد، و در برخی دورهها وخیمتر هم بوده است، چیزی جدای از کلیت اوضاع کشور در دهههای اخیر نیست. برای همین هم مقتضی شگفتی و شکوههای علیالخصوص نیست. بیشتر موضوع درد و رنج است تا خشم و غضب. مدتهاست همه میدانیم که کی، کِی، کجا، چه، چگونه، چرا! این عامل با تمامی تأثیرات مهمی که دارد موجِّهِ همۀ بیمسئولیتیهای استادان، در اقسام کمفروشی علمی و تقلب اخلاقی نیست.
با وجود این، تأکید ویژه بر کژی و کاستی نسل جدید استادان برای من جای پرسش دارد. دربارۀ آنهایی که از خیلی پیشترها استاد بودهاند چه؟ در ابتدای سیاهۀ سخنرانان همین مراسم نکوداشت، نام یکی از همین پیران هست. کارنامۀ علمی و اخلاقی (اخلاق عمومی، نه خصوصی) او را بیاورید و بررسی کنید. آیا وضعیت اساتید جوانی که به تعبیر درست جناب فاضلی (به تدبیر و حیل) در چهل سالگی استاد تمام شدهاند، خیلی بدتر از امثال اوست؟ به شاگردان او در میان همین استاد تمامهای متأخر بنگرید! گروههای فلسفه را به حزبی بدل کردهاند که تا به مرامنامۀ آن اظهار ایمان نکنی به آن راه نداری. استادانی که اگر محصولات علمیشان را، که با همانها استاد تمام شدهاند، کنار انشاهای دوران دبیرستان بعضی قرار دهیم رنگ میبازد: اغلب یکی دو ترجمۀ مبهم و مغلوط، یکی دو رونویسی، عرضۀ تکلیفهای درسی دانشجویان در قالب کتاب و مقاله، همکاری در اجرای چند کنفرانس، مدیریت مالی چند پژوهش خوشپرداخت، و گاه ادارۀ چند شوی تلویزیونی، و البته چیزهای دیگری که درنهفت بهتر. این جماعت، کورانه در فیلسوفانِ ه دوچشمدار درآویختهاند و هرکه را چشم گشاید به عربدۀ کورباش و دورباش میرانند مبادا باطلالسحر طلسمهایشان شود.
از علم بیبهرهاند و بیطاقتی بر این بیبهرگی برایشان بیاخلاقی آورده؛ و عین این دو را برای بسیاری از شاگردانشان سرمشق کردهاند: بیعلمی را با بیتقواییِ بیشتر درمان کنید، تا پیشرفت نمایید.
آن خانی که کلاه بر زمین میزد که غیرجامعهشناس را به گروه جامعهشناسی راه نمیدهیم هم از نسل پیش از ما بود. مشکل، تعارض رشتهها نبود؛ وزن علمیاش چنان بود که بادهای با سرعت اندک هم زوزه از تنه و ریشهاش برمیآورد و هر لحظه بیم سقوط میرفت، چه رسد به طوفان. آن پدر علم مشاوره که بعدِ معاونتِ بدترین رئیس دانشگاه تاریخ ایران، به دانشجوهای فوقلیسانس (در جلسه نخست ترم) گفته بود تا هفته بعد در نت بگردند و افتخارات و جوایز او را پیدا و از بر کنند چون جلسه بعد دربارۀ آن کوئیز میگیرد. یا آنهایی که برخی عالمان طراز اول علم سیاست را محکوم به عزل یا عزلت نمودند، و کسانی را به جای آنان گماشتند که بعضاً از دانشِ سیاست فقط تغلب به مدد تقلب را آموخته بودند. یا پیران دیگری که در محافل فکر و فلسفه به اعیان ثابته شهرت گرفتند، از آنکه هر جلسه و مجلسی در هر موضوعی که بود از آنان خالی نبود. آنانی که بسا نه نام مقالاتی که به اسمشان ثبت است را میدانستهاند نه شمار مجلاتی که عضو تحریریه آن هستند.
آری، از این دست در آن نسل هم کم نیستند. بسیاری از این قوم از هر کسی که نه اینکه دانشمند و نابغه باشد و سخت متأدب به آداب و اخلاق، بلکه فقط به جرم اینکه در بازیهای بده-بستان آنها، در حد کلاس و پایاننامه، و نان قرض دادن و زیرآبزنی، شرکت نکند، و احیاناً خواند و نوشت را هم جدی بگیرد، سخت میهراسند. از اینکه میبینند با این وصف حتی دانشجویان درسنخوان هم شعبدۀ آنها را باور نمیکنند؛ از اینکه از هر گروه و گرایشی گرد اتاق خالی استادان جدی و سختگیری که نکوشیدند از کلاه خرگوش درآورند با شمع و گل اجتماع نمودند، سخت میرنجند؛ و البته به حکم حسد در مقام تلافی برمیآیند. چه، در آیین زور-خانه اولویت با کسوت است؛ حتی اگر پیر عمر را به تمامه ضایع کرده باشد؛ چیزی که منافی رو دادن به نوچههای جوانشان هم نیست؛ حتی اگر مردهریگِ علمی تُنُک یا ایمانی سستپایه را مایۀ دعاوی بلند کرده باشند.
از همه جذابتر اینکه برخی از اینان منتقد سیاست و مدیریت خرد و کلان هم هستند؛ آن هم با چه دردمندی و اظهار حکمت خالدهای یا شناخت جامعهای! اینجاست که با الهام از انفاس ملانصریالدین باید گفت تو بستهای؛ اگر باز بودی بسا که بیش شرارت مینمودی. تویی که بر کرسی استادی اینهمه نفسانیت نفسگیر میورزی، بر کرسی ستادی چه میکردی؟!
پدرم رحمتالله علیه میفرمود از کسی که قید آبروی خود را زد بترس! من میترسم. برای همین کوشیدهام تا جایی که میسر است از مسیر اینان دوری کنم، ولی گاهی به هم زدن بازی فقط نیست که گناه است، بازی نکردن با قواعد آنان هم مظنون به اثم و عدوان است؛ دستکم طرح امکان دیگری است که ممکن است چشم چهار دانشجو را باز کند که چه جنسی به آنها فروخته شده است.
جناب فاضلی چه خوب گفتید که کاستی از آنِ پیران هم هست که یاد نسلهای بعد ندادند که اینسان رسوا از علم و فضیلت فرار نکنند و پرکردن حرفهایِ آییننامۀ ارتقا دین و آیینشان نشود. کاش ولی بر این هم تأکید میکردید که برخی از آن پیران گناهشان بیش از این بود: آموزگاران رندی؛ ولی نه در معنای حافظی. در معنایی که در امثال تاریخ بیهقی آمده است؛ مثلاً در داستان حسنک وزیر که چون او را به ستم بر دار کردند برخی رنود را پول دادند تا بر پیکر آویخته او سنگ زنند. رندانی که یک دست در نقدهای سرِ پایی دارند و یک دست در نسیهکاریهای سرِ کاری.
مولوی میگوید:
جنگ میکردند حمالان پریر (پریروز)
تو نکِش، تا من کِشم حملش چو شیر
حمالان بر سر اینکه کدامیک بار فلان را ببرند با هم نزاع میکنند. دور از شأن استادان است چنین قیاسی؛ وای بر من! ولی، شاید هم اشتباه بوده که گمان بردهایم لااقل برخی موارد از جنگ بر سر مدیریت گروه یا گرفتن پایاننامه یا آوردن همپالکیها در گروه یا یارکشی …، با آن جنگ پریر از بن تفاوت دارد.
بد نبود اگر چالشی هم به راه میافتاد و فعالان عرصۀ فضای مجازی این استاد تمامها را به پرسش میگرفتند تا آوردۀ علمی (اخلاقیاش بماند) خود را رو کنند و نشان دهند با کدام دستاورد به این مقام رسیدهاند؛ درست همانطور که جعلی بودن مدارک دانشگاهی برخی مدیران از همین طریق بر آفتاب افتاد.
کسبِ روزی گناه نیست؛ حتی اگر خردهفروشیِ علم باشد. باری، گولدکوئیست در علم هم همچون اجناس دیگر، نه تولید دارد و نه توزیع؛ داد و ستدِ هیچ است؛ در اینجا جهل. شرکتهای هرمی که سود بیشتر را در گرو اغفال مشتریان و مریدان جدید وامینهند، در دانشگاه هم همچون بازار، به تولید و تقسیم هیچ مشغولاند. هیچ را در هر چه ضرب کنیم باز هم هیچ است. خُرم آنکه بر هیچ نپیچید.
باری، با این همه، چشم انصاف را نباید بست. سعدی میگوید:
چو از قومی یکی بیدانشی کرد
نه کِه را منزلت ماند نه مِه را
باری هم از مهتران قدیم و هم کهتران نسلهای بعدتر، فراواناند در میان استادان، کسانی که به اقسام اوصاف مثبت در دانایی و فضیلت آراسته و پناه علم و اخلاق و امید به انسانیتاند. مقابل آنها به تعظیم میایستیم.
آن همه حقایق تلخ مانع از این نیست که کماکان امید بریم که دانشگاه محل دانش باشد و دانش خودبهخود، به شکل معدل و به اندازۀ محدود و با زاویهای بسته، منجر به افزایش فضیلت شود. امید بریم که به یمن آنانی که هرچند نه داعیۀ نبوغ دارند و نه دعوی قدیس اخلاقی بودن، لیک چون به قدر وسع کوشیدهاند اقلی از حق هر کدام را بگزارند، نقش عقل و علم در ترویج فضیلت را انکار نمیتوان کرد؛ امید بریم که دانشگاههای ایران، بهرغم آن ضعفها در کارِ کشف راستیها و خلق درستیها کارساز باشند. دانشگاه با همۀ کژیها و کاستیهایش، چه تحمیلشده از بیرون و چه درونجوش، هنوز و همیشه پناه صلحجویی و عامگرایی و توسعۀ فرهنگ و تمدن بوده و خواهد ماند.
انتهای پیام