نقش روشنفکران در عرصه عمومی چیست؟
روزنامهی ایران نوشت: «وضعیت روشنفکری در ایران» مدتی است که مورد بحث و بررسی اهالی اندیشه قرار میگیرد و نظرات متفاوتی پیرامون آن وجود دارد؛ برخی به بیاثری آن در این روزها نظر میدهند و برخی هم معتقدند حتی بیش از پیش فعال و اثرگذار شده است. از این رو، این بحث را با دکتر علی پایا و حسین پایا در میان گذاشتیم. آنچه در ادامه میخوانید، جواب مکتوب آنان به پرسشهای «گروه اندیشه ایران» است که در قالب مقاله ارائه شده است. دکتر علی پایا دانشیار مرکز تحقیقات سیاستگذاری علمی کشور و استاد مدعو دانشگاه وستمیستر انگلستان است و دکتر حسین پایا مدیر انتشارات طرح نو است. سؤالاتی که با آنان در میان گذاشتیم چنین بودند:
-چرا در جامعه ما فکر به عمل درنمیآید؟ آیا این امر به این دلیل است که جهان روشنفکری ما از جهان مردم فاصله گرفته است؟
– آیا میتوان گفت روشنفکران در جهان سوم از اثرگذاری اجتماعی کمتری برخوردار هستند؟
– امروزه برخی از اهالی اندیشه بر این باورند که در جامعه ما روشنفکران توان راهبری اجتماعی مردم را از دست دادهاند، آیا شما با این اظهارنظر همدل هستید؟
– چه عواملی باعث میشود دامنه اثرگذاری روشنفکران به حیطه کوچک طرفدارانشان و حیطه «روشنفکری دانشگاهی» محدود شود؟
– گرامشی در مقابل «روشنفکران سنتی» از «روشنفکران ارگانیک» نام میبرد که با ایدئولوژی برخاسته از دل مردم به شکل فراساختاری فعالیت میکنند که عضو سازنده گروه غالب جامعه و طبقه حاکم هستند و به دنبال اهداف فردی و گروهی نیستند، بلکه خیر کل جامعه را هدف قرار میدهند. شما این نظریه را در بافت جامعه کشور ما چگونه میبینید؟
«ایران» موضوع حاضر و مدعیات این گفتوگو را به بحث میگذارد و آماده انتشار دیدگاههای صاحبنظران و اهالی اندیشه است.
***
بحث درباره افول نقش روشنفکران در حیطه عمومی و ابراز نگرانی در این زمینه، اختصاص به ایران و سالهای اخیر ندارد. سابقه این دلنگرانی به دهههای قبل بازمیگردد و حتی میتوان رد آن را تا دهههای نخست قرن بیستم پی گرفت. به عنوان مثال در سال 1921 نویسندهای به نام هارولد استیرنز در مجموعه مقالاتی که خود ویراستاری آن را برعهده داشت مقالهای را با عنوان «روشنفکرانمان کجا هستند؟» درج کرد و در آن دغدغه درباره غیبت روشنفکران در حیطه عمومی را مطرح ساخت.(1) از آن زمان تاکنون مقالات و کتابهای بسیاری درباره نقش روشنفکران در حیطه عمومی و احیاناً زوال و افول آنان به رشته تحریر درآمده است. یکی از مشهورترین این کتابها را یک قاضی امریکایی به نام ریچارد پوزنر در سال 2001 با عنوان «مطالعهای در افول روشنفکران عمومی»(2) منتشر ساخت.
بحث درباره نقش روشنفکران در جامعه، چنان که گذشت، بحثی مستمر است و در هیچ برههای طی چند دهه گذشته فضای عمومی از بحث و اظهارنظر در این زمینه خالی نبوده است. یکی از تازهترین آثار در این زمینه بازنشر کتاب مشهوری است که نُعام چامسکی روشنفکر سرشناس امریکایی در دهه 1967 تألیف کرده بود. این کتاب دو سال پیش با پیشگفتار تازهای از نویسنده انتشار یافت.(3)
برای پاسخگویی به پرسشهای مطروحه از جانب روزنامه ایران نخست میباید شناختی، هرچند اجمالی، از روشنفکری که در حیطه عمومی فعالیت دارد به دست آورد و سپس به این نکته پرداخت که آیا جایگاه و نقش این کنشگر اجتماعی در جامعه ایران کمرنگ و بیاثر شده است یا آنگونه که مارک تواین طنزنویس متذکر شده بود: «اخبار مربوط به مرگ او با اغراق فراوان همراه بوده است.»(4)
روشنفکر عمومی به وسیله نویسندگان مختلف به گونههای متنوعی توصیف شدهاند. در این توصیفات وجوه مشترک نیز به چشم میخورد. به عنوان نمونه: «روشنفکران عمومی باید قادر باشند درخصوص شمار گستردهای از موضوعات سخن بگویند. اما آنان در عین حال باید درباره مسائل جدی یا برجسته نیز نظر دهند و میباید این کار را با نکتهسنجی ناشی از عمق دانش به انجام رسانند.»(5) «روشنفکر عمومی نظر خود را به گونهای عرضه میکند که برای حیطه عمومی قابلفهم باشد، و تأکید او در بیان این مسائل موضوعاتی است که از حیث اهمیت عمومی آنها، مورد توجه یک طبقه سیاسی یا ایدئولوژیک است یا تحت تأثیر آن قرار گرفته است.»(6) «بهترین کارکرد روشنفکر، عمل در مقام یک منتقد است.»(7) «روشنفکران میباید کسانی باشند که ناسیونالیسم افراطی و تفکر سرمایهداری متکی به شرکتهای بزرگ [چند ملیتی] و نیز امتیازات طبقاتی، نژادی و جنسیتی را مورد نقد قرار دهند.»(8) «روشنفکر میباید وجدان اخلاقی جامعه باشد.»(9)
روشنفکر عمومی با مشخصاتی که به پارهای از آنها اشاره شد میتواند استاد دانشگاه باشد و یا در بیرون از دانشگاه در مقام نویسنده، شاعر، روزنامهنویس، منتقد ادبی و نظایر آن فعالیت داشته باشد. زمانی در گذشته، روشنفکران عمومی عمدتاً گرایشهای چپگرایانه داشتند. اما از دهه 1970 به بعد اندیشکدههایی با رویکردهای محافظهکارانه و راستگرایانه نیز به ترویج دیدگاههای خود در حیطه عمومی اقدام کردند.
حیطه عمومی نیز که مخاطب روشنفکر عمومی است به نوبه خود به «حیطه عمومی به طور کلی(10)»، و «حیطه عمومی علاقهمند به پیگیری مسائل(11)» تقسیم میشود.(12) نکته دیگر آنکه ارتباط میان روشنفکر و حیطه عمومی به نحو مستقیم صورت نمیگیرد. مخاطب اولی روشنفکر عمومی آن بخش از حیطه عمومی علاقهمند به مسائل است که به نحو مستمر موضوعات مختلف را دنبال میکند. این مخاطبان آنچه را که از روشنفکران آموختهاند (در حدی که خود توانستهاند آن را درک و جذب کنند) با زبان و بیان خویش به بخش گستردهتر حیطه عمومی منتقل میکنند.(13)
یکی از خدمات اصلی روشنفکر به حیطه عمومی ارزیابی نقادانه مفروضات و دیدگاههایی است که در جامعه، خواه در میان نخبگان صاحب قدرت و مکنت و خواه در میان عامه، رواج و رسوخ دارد و در تدوین سیاستها و تنظیم رویّهها تأثیر میگذارد. درافتادن با این مفروضات کار آسانی نیست. یک دلیل این مدعا آن است که مفروضات مورد اشاره طی سالیان دراز در جریان عمل «مورد تأیید» قرار گرفتهاند و از آنجا که اکثریت با رویکردی «تأیید گرایانه»(14) و نه نقادانه و ابطالگرایانه، با امور مواجهه میشوند، تجمیع موارد «تأیید»، در نظرشان با «صادق بودن» مفروضات یکی انگاشته میشود. و از آنجا که این مفروضات، واقعیت پیچیده را در نظر باورمندان به آنها، قابلفهم میسازد، ایمان ایشان به صحت و صدق آنها مستمراً افزایش مییابد. مخالفت گسترده عامه و نیز نخبگان در مسند قدرت با روشنفکران، زمانی که آنان به نقد باورهای رسوخ یافته و رایج میپردازند، ناشی از همین وابستگی شدید فکری و عاطفی به آن باورها است.(15) صاحبان قدرت و ثروت معمولا در مواردی که باورهای مورد قبولشان از سوی روشنفکران به نقد کشیده میشود کوشش میکنند با استفاده از امکاناتی که در اختیار دارند و نیز جلب مشارکت عامه، روشنفکران را بیاعتبار سازند و یا به هر نحو ممکن به سکوت وادارند.
اما جامعهای که راه را بر روشنگری روشنفکران سد میکند و به عوض تشویق آنان به بازنمودن نقایص مفروضات و باورهای رسوخ یافته، میکوشد به هر شکل ممکن بر زبان و قلم روشنفکران مُهر بزند و یا فعالیتهای آنان را محدود سازد، در واقع خود را در معرض بزرگترین خطرات قرار داده است. از آنجا که هیچ یک از مدلها برساخته آدمیان، از جمله مدلهایی که مسئول تولید مفروضات و ذهنیتهای رواج یافته در میان عامه و نخبگان است، نمیتواند چنانکه باید از عهده شناخت و نیز شناساندن واقعیت برآید، سیر تحولات بیرونی، دیر یا زود هر مدل از واقعیت را، هر اندازه هم که با دقت و استواری تدوین شده باشد، از دور خارج میکند. اما عدم اطلاع بموقع از کاستیهای مدلهای مورد استفاده و تداوم بهرهگیری از آنها، جامعه را بشدت در برابر تحولات بیرونی آسیبپذیر میسازد. زیرا بر مبنای مفروضات پذیرفته شده، قرار نیست تحولی چشمگیر و بخصوص نامطلوب در اوضاع و شرایط رخ دهد و بنابراین نیازی به کسب آمادگی از پیش در میان نخبگان صاحب قدرت و مکنت و نیز عامه احساس نمیشود. به این ترتیب زمانی که سیلی سخت واقعیت بر چهره جامعه مینشیند، اکثریت مردم و حتی بسیاری از خواص غافلگیر میشوند. روشنفکران عمومی با نقادی مستمر و پیش هشدار دادن به حیطه عمومی، کوشش میکنند از شوک و ضربه شدیدی که میتواند از رهگذر «رخ نمودن واقعیت» و فروپاشیده شدن نظام باورهای رسوخ یافته و رایج، گریبانگیر خواص قدرتمند و عامه باورمند شود، تا حد امکان جلوگیری کنند.(16)
یکی از برجستهترین، اگر نه برجستهترین، رسالتهای روشنفکر عمومی در جهان جدید مبارزه با استبداد در اشکال مختلف آن است. این سخن نیازمند توضیح بیشتر است. استبداد، پیشینهای به درازای تاریخ آدمی روی کره ارض دارد. اما در جهان کهن استبداد چنان سنگین بود که احیانا تنها پیامبران شجاعت مقابله با آن را در خود مییافتند. آنجا که حافظ از جریده رفتن سخن میگوید و تأکید میکند که «گذرگاه عافیت تنگ» است، زبان حال اکثریت مردمان جهان پیشامدرن را بیان میکند که به تجربه دریافته بودند که مخالفت با استبداد میتواند به زیر و زبر شدن بنیاد هستیشان منجر شود اما در جهان جدید شرایط تا حد زیادی تغییر کرده است. یکی از تفاوتهای اساسی جهان پیشامدرن و جهان مدرن در آن است که در دومی شتاب تغییرات و بنابراین ظهور ظرفیتهای تازه به مراتب بیشتر است. این امر منجر به پدیدار شدن امکاناتی میشود که در جهان کهن نشانی از آنها نبود. از جمله تحولاتی که در جهان مدرن ظاهر شد، ظهور خودآئینی و آشکار شدن اهمیت آزادی فرد برای به فعلیت رساندن استعدادها و قابلیتهای وجودیش بود. در چنین عرصهای است که استبداد (که در اینجا به منزله عنوانی ژنریک برای همه مظاهر سرکوب و سلطه به کار میرود که هدفش منقاد ساختن افراد و بهرهکشی از آنها به انحای مختلف، خواه اندیشهای، خواه عاطفی و احساسی، خواه فیزیکی، خواه معناشناسانه و روحانی است)، تمامی قدرت و توان خود را به کار میگیرد تا بندهای فرمانبرداری و انقیاد را هر چه محکمتر بر دست و پای افراد استوار سازد و آزادی و خود آئینی آنان را سلب کند و امکان کنشگریشان را منتفی سازد.
روشنفکر، مهمترین وظیفه خود را در صحنه این مبارزه است که ادا میکند: او میکوشد پیامبروار، بندهای اسارت و غلامی را از دست و پای آدمیان باز کند و در برابر قدرتهایی که آدمی را خوار و خفیف و دست بسته و شکست خورده و تسلیم و فرمانبردار میخواهند، او را نسبت به توان خودآئینی و اراده آزاد خویش آگاه سازد و روح امید و مبارزه و تسلیم نشدن و از پا ننشستن را در او بدمد. برای به دست دادن نمونههایی هرچند مختصر میتوان از فیلوزوفهای عصر روشنگری در فرانسه، طرح مسأله روشنگری و دفاع از خودآئینی در فلسفه کانت در آلمان در قرن هجدهم، جنبش فابینها و مساواتگرایان در انگلستان قرن نوزدهم، بحث در باب شخصیت اقتدارگرا و صنعت فرهنگ نزد فیلسوفان حلقه فرانکفورت در قرن بیستم، طرح نظریه جامعه باز به وسیله کارل پوپر، و ارائه نظریه عدالت به مثابه انصاف به وسیله جان رالز یاد کرد. با وجود تنوع و اختلاف در میان پروژههای روشنفکری از دیرباز تاکنون، با اندکی تأمل در این پروژه میتوان بخوبی به این نکته پی برد که همواره هسته سخت مشترکی در میان همه آنها وجود داشته است. آن هسته سخت، حساسیت به مسأله استبداد و خسران جبرانناپذیری است که بر روح و روان افراد و جوامع وارد میآورد. از آنجا که استبداد به اعتبار پیچیدگی و بازیگری زیرکانه هر نوبت خود را همچون بت عیار به شکلی تازه درمیآورد تا از این رهگذر خود را در اذهان عامه مشروع جلوه دهد، روشنفکران نیز در هر زمانه کوشیدهاند با هزار جهد از چهره این عجوزه که عروس هزار داماد است نقاب برکنَند و در منظر عموم رسوایش سازند. روشنفکران بخوبی میدانند پدیده شوم استبداد همچون اسیدی روح اخلاق، امید و خودآئینی و حساسیت نسبت به عدالت و انصاف را در اشخاص و جوامع میخورد و افراد را به موجوداتی دستآموز و تهی شده از تخیّل خلاق و متکی به اندیشههای کلیشهای و ناتوان از بهبود بخشی به زندگی خود و دیگران مبدل میسازد. هدف همه پروژهها و طرحهای روشنفکران در حیطه عمومی، توجه دادن افراد نسبت به اهمیت امر سیاسی به نیت زنده نگاه داشتن آگاهی و حساسیت اخلاقی به عدالت و عدم تبعیض است. استبداد برای تداوم بقای خود با ابزارهای نظری و تکنولوژی تبلیغات و ترس و ارعاب به صحنه میآید و میکوشد چنان گوشها را پر کند و جانها را مرعوب سازد و فضا را تاریک و سنگین که مخاطبان روشنفکر نتوانند یا جرأت نکنند به پیام او توجه کنند. با این حال روشنفکر دقیقاً در چنین فضایی است که میکوشد شعلهای ولو کم فروغ برافروزد و با کورسوی آن، همچنان به حیطه عمومی راه رهایی را از چاه بندگی و غلامی بازبنمایاند.
روشنفکران عمومی در راه ادای رسالت خود، با انواع تهدیدات و خطرات و آسیبها مواجهاند که به برخی از آنها به اجمال اشاره شد. شماری از خطرات به نحو اختصاصی برای هر یک از دو دسته کلی از روشنفکران که پیشتر معرفی شدند، ظاهر میگردد. به عنوان مثال از جمله خطراتی که فعالیت روشنفکران دانشگاهی را تهدید میکند آن است که بشدت در لاک آکادمیک و دانشگاهی خود فرو روند و به عرصه تخصصگرایی درغلتند. داشتن تخصص، آنهم در بالاترین سطح، در یک قلمرو معین، یکی از ضرورتهای پیشرفت در جهان مدرن است. اما وظیفه و کارکرد متخصصان، با روشنفکران عمومی بکلی متفاوت است. روشنفکر عمومی شاغل در دانشگاه، به اعتبار قلمرو خاصی که در آن پژوهش میکند میباید از توان تخصصی برخوردارباشد. اما برخلاف کسانی که صرفاً متخصصند، او میباید انرژی و نیروی خود را در یک عرصه دیگر، یعنی عرصه اطلاع بخشی به حیطه عمومی و نقادی باورهای نادرست در این حیطه و ارائه پیشنهادهای مناسب برای دستیابی به راهحلهای کارآمد برای مسائل پیش رو نیز به کار اندازد. تحقق این شیوه عمل البته به هیچ روی آسان نیست و جمع میان این دو تقاضای نامتجانس فشار زیادی بر روشنفکر دانشگاهی وارد میآورد. این فشار بخصوص زمانی بیشتر احساس میشود که همکاران متخصص روشنفکر دانشگاهی به او انگ میزنند که به عوض تولید مطالب عمیق و وزین به سادهسازی مفاهیم روی آورده و کارش صبغه «ژورنالیستی» پیدا کرده است.(17)
خطر دیگر برای روشنفکر دانشگاهی آن است که او مفتون و اسیر شهرتی شود که از رهگذر ارتباط با حیطه عمومی برایش حاصل شده و در تلاش برای حفظ موقعیت کسب شده در نگاه عامه، هر روز، بیشتر از روز پیش، چنان سخن بگوید و عمل کند که با اقبال بیشتر عموم همراه شود. اما فروافتادن در دام شهرت، نتیجهای جز سقوط روشنفکر عمومی، در معنای مبتذل شدن و از دست دادن کارکردهای اصلیش، به همراه نخواهد داشت.
خطر سوم برای روشنفکر دانشگاهی، که با دومین خطر برخی اشتراکات را دارد، محافظهکار شدن روشنفکر و موافق سلیقه قدرتمندان سخن گفتن وی است. در این حال نیز روشنفکر در بهترین حالت به موجودی عقیم و بیخاصیت و در بدترین حالت به توجیهکننده قدرت و سرپوش گذارنده بر خیانت و جنایت بدل میشود.
دو خطر اخیر، روشنفکر غیردانشگاهی را نیز عینا به همان شدت تهدید میکند. روشنفکر غیر دانشگاهی، در عین حال، برخلاف آن دسته از روشنفکران دانشگاهی که از موقعیت شغلی مستقری برخوردارند، با خطر بیکاری و غم نان نیز مواجه است و این امر میتواند موجبات وابستگی او به قدرت را فراهم سازد.(18)
به دنبال این توضیحات کلی اکنون میتوان به سراغ پرسشهای مطرح شده رفت و کوشید برای آنها پاسخهای مناسب ارائه داد. اما پیش از آن تأکید بر این نکته ضروری است که از 5 پرسش مطروحه، چهار پرسش نخست کم و بیش بیانگر یک مطلبند و به گونهای گسترده همپوشانی دارند. در پاسخ به پرسش نخست از این چهار پرسش به هم پیوسته باید متذکر شد که اگر سوال پرسشگر بدرستی منطبق با یک واقعیت در جامعه ما باشد، در آن صورت عدم استفاده از اندیشه و به خدمت نگرفتن فکر و به جامه عمل درنیامدن آراء و پیشنهادهای روشنفکران بیانگر یک رابطه دو طرفه است که در یک سوی آن روشنفکران قرار دارند و در سوی دیگر، به توضیحی که در بالا آمد، سه گروه نخبگان صاحب قدرت و مکنت، آن بخش از حیطه عمومی که با علاقمندی مسائل را دنبال می کند، و بالاخره حیطه عمومی به نحو عام و فراگیر جای دارند. عدم ارتباط سازنده میان دو گروهی که در دو سوی این رابطه قرار دارند میتواند ناشی از ناکارآمدی و کیفیت پائین اندیشههای تولید شده از سوی روشنفکران، و یا بیرغبتی گروه دوم به استفاده از این اندیشهها، احیانا به علت احساس استغناء از آنها، ولو با فرض با کیفیت بودن آنها، و یا به علل دیگر، باشد. این احتمالات میباید به نحو نقادانه مورد سنجش قرار گیرند.
آیا اندیشههایی که روشنفکران ایرانی از دوران پیروزی انقلاب به این سو تولید کردهاند فاقد کیفیت و نابرخوردار از کارآمدی متناسب با شرایط ایران بوده است؟ به نظر میرسد شواهد موجود این گمانه را ابطال میکند. به عنوان مثال، بحثهای دکتر سعید حجاریان درباره تبعات نظریه ولایت فقیه برای عرفی شدن بسیاری از آموزههای قدسی، و بحث مهم حاکمیت دوگانه و اهمیت دولت در تقویت مدنیت، دیدگاههای دکتر عبدالکریم سروش در خصوص تأثیرات زمان و مکان در دیدگاههای دینمداران از فقیهان و مفسران گرفته تا متکلمان و فیلسوفان، و نیز اهمیت پلورالیسم، اندیشههای آقای سید محمد خاتمی در باب جامعه مدنی و نقش گفتوگوی تمدنها در جهان مدرن، آراء آقای محمد مجتهد شبستری در خصوص تأثیر رویکردهای هرمنیوتیکی در فهم دین، استدلالات صاحب این قلم در خصوص تکنولوژی بودن فقه و ناممکن بودن تولید علم دینی و رویکرد عقلگرایانه نقاد برای شناخت امور، بحثهای دکتر حسین راغفر درباره اقتصاد فقر، آراء دکتر هادی خانیکی درباره گفتوگو و رسانهها و جامعه اطلاعاتی، آموزههای آقای عمادالدین باقی و دکتر محسن کدیور در مورد جایگاه حقوق بشر در اسلام، آراء دکتر حمیدرضا جلاییپور در مورد جنبشهای اجتماعی، دروس آقای مصطفی ملکیان در باب معنویت، دیدگاههای مطرح شده از سوی خانم شهلا شرکت و دیگر محققان در خصوص جایگاه زن در اسلام، نظرات دکتر حسین بشیریه در باب اهمیت جامعهشناسی سیاسی و اندیشههای دکتر داریوش شایگان در باب رواداری برای فهم دیگری، مواضع دکتر یوسف اباذری در نقد نئولیبرالیسم، بحث آقای مراد فرهادپور در تبیین تناقضهای مدرنیته و جهان سرمایهداری، و آراء و اندیشههای شماری دیگر از روشنفکران که عموم با نام و دیدگاههایشان آشنایی دارند، همگی در حیطه عمومی (از جمله در میان مخاطبان پیگیر مسائل در حوزه و دانشگاه) کم و بیش تاثیرگذار بوده است.
فهرست مسائلی که در بالا بدان اشاره شد و شماری دیگر از مسائل پرتنوع که در جامعه امروز ایران مطرح شده است نشاندهنده این نکته است که روشنفکران ما در حد توان خود مسائلی را که مبتلا به جامعه بوده است مورد توجه قرار دادهاند. اما اگر چنین است، که ظاهرا شواهد، تقویتکننده همین نظر است، آنگاه میتوان پرسید که پس به چه سبب پرسشهایی نظیر آنچه روزنامه ایران مطرح ساخته است، موضوعیت پیدا میکنند. در پاسخ به این پرسش، که در برگیرنده چهار پرسش نخست روزنامه ایران است، میتوان شماری از علل مؤثر در این امر را مورد توجه قرار داد.
نگاهی به تحولات فکری و نیز گرایشهای روشنفکری در ایران در سالهای پس از انقلاب، بخصوص در یکی دو دهه اخیر، آشکار میسازد آن دسته از جریانهای فکری و/یا روشنفکری که پیامشان (با توضیحی که بعدتر میآید) ناظر به نیازهای عاطفی و احساسی و روانی افراد است با اقبال از سوی حیطه عمومی (بخصوص حیطه عمومی در معنای نخست این اصطلاح) روبرو شده است. به نظر میرسد بنمایه پیام جریانهای فکری نظیر عرفان کیهانی که متافیزیک بدیلی در برابر متافیزیکهای سنتی پیشنهاد میکنند، و نیز رویکردهای روشنفکرانهای که با کنار گذاردن بحثهای متافیزیکی و پرداختن به امور روزمره که با ذوق و سلیقه و میل و گرایشهای متعارف افراد و توجه به امور عادی و شخصی سروکار دارند و میکوشند خلأ روانی و نیازهای معنوی افراد را با بهرهگیری از همین شیوههای بظاهر دسترسپذیر پرسازند و بدانها پاسخ گویند، کنار گذاردن امر سیاسی و یا به حاشیه راندن آن، و برجسته ساختن امر شخصی است.
میتوان گمانه زنانه پیشنهاد کرد که یک علت اقبال حیطه عمومی (بخصوص در معنای نخست این اصطلاح) به این قبیل جریانهای فکری و روشنفکری، تلقی پدیدارشناسانه و متکی به تجربههای زیسته افراد از مُنسَد بودنِ (نسبی) سپهر سیاست در ایران است. به نظر میرسد بیش از یک قرن مبارزه علیه «استبداد» در اَشکال مختلف آن، نتوانسته است آن گونه که خواست عامه است، امکان عمل به نحو دموکراتیک در حیطه سیاسی برای کنشگران فراهم آورد. سرخوردگی مردم از تجربههای مشارکت گسترده در انتخابات و نظارگر تکرارِ چرخه باطل «همان آش و همان کاسه» شدن، این تلقی بدبینانه را دامن زده است که «گویا در صحنه سیاست کاری از دست ما ساخته نیست». در واکنش به این پاسخ یاسآور برخی احیانا تا آنجا در این بدبینی به جلو رفته اند که تنها راه نجات را مداخله اجنبی تلقی میکنند. گروهی دیگر نیز که احیانا از تنگتر شدن عرصه سیاست بهرههای زیادی عایدشان میشود به ترویج این اندیشه همت گماردهاند که در شرایط کنونی از آنجا که حفظ تمامیت ارضی ایران از دموکراسی مهمتر است، فروگذاردن سازوکارهای دموکراتیک و پذیرش شیوههای غیردموکراتیک را باید به مثابه دارویی شفا بخش تلقی کرد. همه این عوامل دست به دست هم دادهاند تا نوعی روحیه واپسزدگی در قبال امر سیاسی و مسوولیت اجتماعی و مشارکت عمومی در میان افراد رواج یابد. در چنین بستری، آن دسته از آموزهها که دوایی برای دردهای بظاهر بیدرمان از طریق ترویج آموزههای خاص نظیر ارتباط با انرژی کیهانی یا سرخوش شدن به آداب زندگی روزمره تجویز میکنند، از جاذبه برخوردار میشود.
اقبال عامه به آموزههایی که در بالا بدانها اشاره شد و عدم توجه آنان به پیام روشنفکران عمومی، ظاهرا حاکی از آن است که روشنفکران در انتقال پیامشان به حیطه عمومی با توفیق همراه نبودهاند. عدم کامیابی روشنفکرانی که به برخی از دستاوردهایشان اشاره شد، در این عرصه، از یکسو ناشی از این واقعیت عریان است که آنان از حیث عِدّه و عُدّه در قیاس با دیگرانی که از امکانات رسانهای و مالی گسترده و انواع مصونیتها برخوردارند، در موقعیتی بکلی نابرابر قرار دارند. آنان که از روشنگری روشنفکران در هراسند از یکسو با در اختیار گرفتن بخش اعظم امکانات اطلاعرسانی و نیز همه آنچه با زندگی روزمره سروکار دارد، روشنفکران را از امکان گفتوگوی مؤثر با مخاطبان خود محروم ساختهاند و از سوی دیگر با فراهم ساختن امکان برای جریانهای شبه روشنفکری، که علیالظاهر به برخی از عمیقترین نیازهای عاطفی عامه از حیث دستیابی به «معنا» پاسخ میدهند اما در همان حال بکلی از امر سیاسی و توجه به عرصه سیاست پرهیز میکنند، احتمال خودآگاه شدن عامه از رهگذر دریافت پیام روشنفکران را به حداقل تقلیل دادهاند.
یکی دیگر از علل کمرنگ شدن تأثیر اندیشههای روشنفکران در حیطه عمومی، قدرت افسونگری و «بخود مشغولسازی» شبکههای اجتماعی است که با سرگرم ساختن مخاطبان به انواع پیامها، از یکسو فرصت پرداختن به امور دیگر را برای آنان محدود میکنند و از سوی دیگر در آنان تَوَهُم درگیر بودن در فعالیتهای بظاهر حائز اهمیت القاء میکنند. در عین حال، این نکته که بسیاری از روشنفکران نیز احیانا از ابزار شبکههای اجتماعی برای ارائه پیام خود استفاده بهینه نمیکنند و یا در این زمینه با محدودیتهای اجباری روبرو هستند در کاستن از دامنه تأثیرگذاری آنان، بخصوص در میان نسل جوان که بهرهگیریش از شبکههای اجتماعی بیشتر است، نقش دارد.
عامل دیگری که به نظر میرسد در کاستن از توان روشنفکر عمومی در ایران برای برقراری ارتباط مؤثر با مخاطبان در حیطه عمومی سهیم بوده، آن است که علیالظاهر روشنفکر حیطه عمومی در ایران چنانکه باید در ارائه تحلیلهای تازهای از اوضاع و شرایط که با راهکارهایی عملی همراه باشد که نه تنها نخبگان دارنده قدرت و ثروت را در خصوص ضرورت پذیرش شیوههای پیشنهادی قانع سازد، که به حیطه عمومی (به هر دو معنای کلمه) نیز به نحو عملی و کاربردی نشان دهد که رویههای عرضه شده، بهتر از هر گزینه دیگری هم به نیازهای عاطفی و معنوی آنان پاسخ میدهد و هم زمینه را برای رشد واقعی ظرفیتهایشان فراهم میسازد، کامیاب نبوده است. به عبارت دیگر، به نظر میرسد روشنفکرانی که در بالا به آنان اشاره شد، هرچند هر یک از موضعی به برخی از مسائل حائز اهمیت در جامعه توجه کردهاند، اما محصول تکاپویشان چنان نبوده است که همچون یک گروه مرجع بلامنازع مورد استناد و رجوع عموم قرار گیرند. به عبارت دیگر، چنین مینماید که روشنفکران ایرانی در مقام ارائه صورتبندی تازه و کارآمد از برنامه پژوهشی خود جهت مقابله با مشکلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، با نوعی کندی و تانّی یا ناهمزمانی عمل کردهاند و ازاین رو، جای خالیشان در عرصه عمومی احیانا بیش از پیش مشهود شده است. اما آیا بواقع نیز چنین است؟ این نکته نیاز به اندکی توضیح دارد.
برای ادامه بحث گزارههای ذیل را به عنوان مقدماتی که فیالجمله میتوان بر سر صدق آنها توافق کرد پیشنهاد میکنیم:
1 – روشنفکر در حیطه عمومی تأثیرگذار است و نقشی عموما مثبت ایفا میکند. این نکته هم در خصوص روشنفکر عمومی در سطح جهانی و هم در خصوص روشنفکران ایرانی صادق است. تجربههای متعدد و متنوع از کشورهای گوناگون و از جمله ایران، بخوبی نشان میدهد که بیاعتنایی به نقش روشنفکران عمومی و عدم بهرهگیری از تواناییهای آنان، آسیبهای جدی به منافع ملی کشورها وارد میآورد. در کشور خودمان، آنان که با تاریخ آشنایند احیانا بخوبی از نقش مؤثر روشنفکران در دوره پهلوی اول و از نفرت پهلوی دوم از روشنفکران اطلاع دارند. در اواخر دوران سلطنت پهلوی دوم زمانی که طغیان عمومی فراگیر شده بود، شاه به فکر استمداد از روشنفکران افتاد اما زمان برای این اقدام سپری شده بود. در دوران ریاست جمهوری آقای سید محمد خاتمی روشنفکران نقشی کم و بیش پر رنگ در حیطه عمومی داشتند و این امر موجب آزاد شدن انرژیهای سازنده و نوآورانه فراوانی شد که نشاطی گسترده در جامعه ایجاد کرد. در امریکا تا قبل از کِنِدی، روسای جمهور امریکا علاقهای به بهرهگیری از دانش و بینش روشنفکران نداشتند. اما حضور آنان در عرصه سیاست از دوران کندی به بعد نقش بسیار موثری در ازدیاد قدرت جهانی امریکا و صورتبندی سیاستهای کارآمد ایفا کرد. دو نمونه مثال زدنی در این زمینه نقش هنری کیسینجر وزیر امور خارجه امریکا، که در عین حال استاد دانشگاه و مدرس روابط بینالملل بود، در برقراری رابطه امریکا با چین، و نیز نقش روشنفکران در دوران اوباما در ارائه سیاستهای عامالمنفعه بود. اوباما البته خود نیز استاد دانشگاه و روشنفکر به شمار میآمد. در عوض در دوران جرج بوش، عدم بهرهگیری از اندیشه روشنفکران و محدود ساختن مشورت در این زمینه به گروه کوچکی از مشاوران نظیر برنارد لوئیس که در دشمنی با اسلام شهره بود، امریکا را در داخل و خارج با انواع بحرانها مواجه ساخت.
پاسخهای دکتر علی پایا و حسین پایا به پرسشهای «ایران» در باب «نقش روشنفکران در عرصه عمومی» هیچ جامعهای بینیاز از روشنفکران نیست
2- صاحبان قدرت و مکنت و تحکیمکنندگان سلطههای استبدادی با روشنفکران و نقش آنان در روشنگری در جامعه، که نتیجه آن، تضعیف موقعیت اصحاب قدرت است، سرسازگاری ندارند. پیشتر اشاره شد که روشنفکران همچون پیامبران جهان کهن، در جهان جدید نقشآفرینی میکنند. ماجرای موسی و فرعون که در قرآن در مواضع مختلف به آن اشاره شده است، تمثیل درخشانی از موقعیت روشنفکران و اصحاب قدرت را ترسیم میکند. البته در زمانه جدید قدرت فرعون و توانایی افسونگری افسونگرانی که در خدمت او قرار دارند به مراتب افزایش یافته است. روشنفکران اما همچنان با امکاناتی اندک میباید با فرعونهای زمانه و نیروی عظیم آنان مقابله کنند.
3 – دستیابی به تحلیلهای دقیق و راهکارهای کارآمد، امری نیست که بتوان با به چرخش درآوردن یک عصای جادویی به تحقق آن توفیق یافت. حل مسأله، آنهم مسائل عمیق و پیچیده مربوط به واقعیتهای هزارتو و پیچ در پیچ، صرفا از رهگذر اهتمام مستمر صاحبان اندیشه، آن هم به گونهای نظاممند و حسابشده، به یافتن راهحل برای آنها، احیانا (و نه ضرورتا) امکانپذیر تواند بود. اما این تنها راه عقلانی برای دستیابی به چنین راهحلهایی است. معنای این سخن آن است که اگر حیطه عمومی و نخبگان صاحبان قدرت و مکنت خواهان دست یافتن به چنین راهحلهایی هستند آنگاه میباید زیستبوم مناسب برای نیل به این مقصود را فراهم آورند. یکی از اجزاء اساسی این زیستبوم حمایت حقوقی و مالی و اجتماعی و سیاسی از روشنفکرانی است که از تواناییهای معرفتی لازم و تجربههای زیسته مناسب برای تعامل با مسائل مورد نظر برخوردارند. در این زمینه اشاره به یک مورد مشخص احیانا خالی از فایده نیست. طی چهل سال گذشته بودجههای کلانی برای تولید آنچه که از آن با عنوان «علم اسلامی» یاد میشود هزینه شده است. اما پروژه «تولید علم اسلامی» چنان که نگارنده در مقالات متعددی خاطر نشان کرده است، آب در هاون کوفتن است و راه به جایی نخواهد برد. اگر یک دهم یا حتی یک صدم امکانات مالی و حمایتهای نهادی که برای پروژه «تولید علم اسلامی» سرمایه گذاری شده است، مصروف کمک به فعالیتهای ناظر به حل مسائل واقعی از جانب روشنفکران حیطه عمومی میشد، شرایط کشور از حیث در اختیار داشتن گزینههای مناسب برای تعامل با دشواریهای پیش رو، بکلی متفاوت میبود.
4- این مثل رایج در زبان فارسی که برگرفته از بیتی از صائب تبریزی همراه با اندکی دستکاری در عبارات بیت است «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد»، بیانگر واقعیتی اساسی در ارتباط میان روشنفکر و مخاطبان وی است. عقلگرایان نقاد در مدلی که برای شناخت واقعیت عرضه می کنند، واقعیت را به اجزاء خردتری تقسیم میکنند تا کار شناخت آن آسانتر شود. سه جزء از این اجزاء عبارتند از «جهان 1= جهان واقعیتهای مادی، از جمله جامعه انسانی»، «جهان 2= جهان ذهن هر فرد مشتمل بر همه ظرفیتهای ادراکی و عاطفی وی»، و بالاخره «جهان 3= جهان محصولات اندیشهای آدمی که دربرگیرنده همه نظریهها، قوانین، اصول، آموزهها، طرحها و نقشههای دستگاهها و تکنولوژیها و سمفونیها ونغمهها و شعرها و رمانها و… است». سهم روشنفکر غنیتر کردن جهان 3 در جوامع است. جهان 3 غنی شده، بر جهان های 2 (ذهنیت تک تک افراد) تاثیر می گذارد و موجب غنی شدن آنها میشود. این غنیتر شدن به نوبه خود در جهانهای 1 و 3 تأثیر مثبت بر جای میگذارد. اما اگر روشنفکر مخاطب نداشته باشد، اندیشهاش از زایایی و زایندگی عاری میشود و این امر در نهایت به حقیر شدن جهان 3 و نیز حقیر شدن جهانهای 2 عامه و ضعیف شدن آنان در برابر سلطه استبداد و کوشش استبدادگران برای منقاد ساختن آنان منجر میشود.
روشنفکر حیطه عمومی مورد نظر در این مقال، با ویژگیهایی که برخی از آنها در ابتدای این یادداشت برشمرده شد، با نظر به نقش خود به منزله وجدان بیدار جامعه، بر مبنای این پیشفرض که «زندگی سراسر حل مسأله است»(19)، مستمرا میکوشد تا با توجه به مسائلی که بر مبنای تجربه و تخصص خود حضور بالفعل یا وقوع قریب آنها را تشخیص میدهد، با ارائه آگاهیها و هشدارهای لازم به حیطه عمومی به افراد امکان دهد تا به منزله کنشگران خودآئین(20)آنان را به تکاپو برای تعامل با مسائل و یافتن راه حل برای آنها و یا به کار گرفتن راهحلهای بهینه پیشنهادی تشویق کند. روشنفکر عمومی، با این توصیف در برابر روشنفکر افلاطونی قرار میگیرد که به ایدههایی یکسره آرمانی و ناکجا آبادی دلبسته است و انتظاراتی مُثُلوار دارد و زمانی که این انتظارات غیرواقعبینانه تحقق پیدا نمیکنند دچار سرخوردگی و یأس میشوند. چنان که افلاطون از دموکراسی آتنی سرخورده شد. اما روشنفکر عمومی (یا لااقل آن گروه از آنان که به آموزههای عقلانیت نقاد پای بندند) در عین توجه به افقهای دور و ایدههای آرمانی، در مقام عمل و اجراء، با تأکید بر اصل پیشروی گام به گام و تکیه به شیوه سعی و خطا و درسگیری از اشتباهات، میکوشد تا میزان خسارات ناشی از اقدام برای حل مسائل را به حداقل ممکن تقلیل دهد و در عین حال همواره بر بازبودن آینده و ضرورت امیدوار بودن و ترویج آن به منزله یک امر اخلاقی پافشاری میکند.(21) روشنفکر عمومی در عین حال با آن دسته از جریانهای روشنفکری که تأکیدشان بر «زندگی روزمره» است و امر سیاسی را کنار میگذارند، در این نکته اساسی اختلاف دارد که از نظر وی در جهان مدرن «امر سیاسی» دائر مدار همه امور در عرصه تعاملات اجتماعی و سپهر «وضع و حال و شرایط انسانی» است. توجه به مقتضیات «زندگی روزمره» بیاعتنا به مقتضیات امر سیاسی، زمینه را برای رشد بیشتر استبداد و بنابراین فروبستگی بیشتر کار فرد هموارتر میکند. روشنفکر عمومی، با همین ملاحظه، با رویکرد کسانی که دموکراسی را برای شرایط کنونی ایران ضروری نمیدانند، بکلی مخالف است. از نظر روشنفکر عمومی آنگونه که مَدّ نظر مقاله کنونی است، استبداد امری غیراخلاقی است که آدمیان را از اراده آزاد خود و مسؤلیت خودآئینی تهی میسازد و امکان تحقق ظرفیتهای مثبت ایشان را از آنان سلب میکند.
نتیجهای که مایلیم از آنچه که گذشت اخذ کنیم آن است که رسالت روشنفکران، همچون رسالت پیامبران، ابلاغ آگاهی است. آنان بجز نیروی اندیشه و بیان خود، نیروی دیگری در اختیار ندارند. تأکید آنان به حیطه عمومی و نیز به صاحبان قدرت و مکنت آن است که بهترین شیوه زیست برای عموم در جهان جدید، آن است که بنیادهای آن بر اخلاق و عدالت و بر دوری گزینی از استبدادورزی و گشودگی به آینده و امیدوار بودن به بهبود و پرهیز از تسلیم شدن به یاس و کلبی مسلکی و نیهیلیسم استوار است. این شیوه هم برای حکومتگر و هم برای شهروندان، مناسبترین است. هر شیوه دیگری، نتیجهای جز حرمان و نومیدی و دشمنی و نقار و نفرت و ویرانی به بار نخواهد آورد. چندین دهه قبل در سال 1949 شش عضو سابق احزاب کمونیست در اروپا، از جمله آرتور کوستلر، ایگنازیو سیلونه و آندره ژید، پس از آشکار شدن جنایت های استالین و خیانتهای او به آرمانهای سوسیالیسم، کتابی را منتشر کردند با عنوان خدایی که شکست خورد(22) پیام کتاب انتقاد از رویههای استالین و محکوم کردن فجایعی بود که در شوروی رخ داده بود. روشنفکر عمومی اما تأکیدش بر آن است که نباید در عرصه سیاسی خدایی و بتی برساخت که با شکستش همه امیدها به یاس بدل شود. در برابر روّیههای بتسازانه استبدادگران، روشنفکر عمومی، که در جامعه ایران احیانا بیشترین سهم نمایندگیشان بر عهده روشنفکران دینی است، آموزههایی را که چند سطر بالاتر مورد تأکید قرار گرفت ترویج میکنند. اما، اگر حیطه عمومی از روشنفکر حمایت نکند در آن صورت ظرفیتهای موجود در هر دو سوی رابطه روشنفکر و جامعه مغفول و بالااستفاده و تحققنیافته باقی خواهد ماند.
اما در مورد پرسش آخرتان، با تعبیر شما از «روشنفکر ارگانیک» موافق نیستم. در تفسیر گرامشی، «روشنفکر سنتی» مدافع نظم پیشین است. «روشنفکر ارگانیک» نیز در تعبیر ایدئولوژیک و طبقاتی او، نقش خاصی را در خدمت یک ایدئولوژی خاص ایفا میکند. اما اگر بخواهیم مدل گرامشی را که نظیر هر مدل دیگر مواجه با محدودیتهای زمان و مکان خود بوده است، با شرایط کنونی منطبق سازیم، باید بگوئیم روشنفکر سنتی از دیدگاه او مدافع نظم مستقر است و با تحول و تغییر (بخصوص تحولات اساسی) موافق نیست. روشنفکر ارگانیک اما، با تعبیری به مراتب موسعتر از آنچه که گرامشی مطرح ساخته است و البته گسسته از چارچوب ایدئولوژیک خاص وی، در پیوند با مردم و حیطه عمومی است که میکوشد جامعه را از سلطه استبداد و فاجعه از دست رفتن خودآئینی برهاند. روشنفکر ارگانیک در این تعبیر موسع، با توصیفی که از روشنفکر حیطه عمومی در این مقاله شد انطباق دارد. وظیفه چنین روشنفکری، با هر نامی که مورد خطاب قرار گیرد، آن است که به منزله وجدان بیدار جامعه، نقایص و کاستیها را آشکار سازد و در حد امکان برای مقابله با دشواریها راهحل ارائه دهد. با این تعبیر، عرصه اصلی کار روشنفکر عمومی، عرصه سیاست، در معنای مدرن کلمه، یعنی عرصه تمشیت تعاملها در سپهر وضع و حال انسانی است. سرمایههای اصلی این روشنفکر در چنین عرصهای، معرفت نظری و زیست اخلاقی (یعنی مبالات در نظر و عمل) است. روشنفکر، به تعبیری که در مقاله توضیح داده شد، در حد توان خود میکوشد در زیستبومی که بدان تعلق دارد روشنگری کند. شامه او در استشمام رایحه استبداد تیز است و در حد ظرفیتهای فردی از شجاعت برای تداوم مبارزه برخوردار. او در هر زمان و مکان به شیوهای که مناسبتر میداند و با تواناییهایش تناسب بیشتری دارد تلاش میکند در سطوح و ترازهای مختلف با مظاهر متنوع استبداد مقابله کند. روشنفکر در هر زیستبوم در این تکاپو است که افراد و جمعیتها را به این خودآگاهی برساند که برای غلبه بر مشکلات و موانع باید بر نیروی خود تکیه کنند و مستمرا خواست معرفتی و اخلاقی برای عدالتجویی و رهایی از تحقیر و زمینهسازی برای آزاد شدن ظرفیتهای مثبت را دائما در خود زنده نگاه دارند. مثال روشنفکر، مثال هُد هُد داستان عطار نیشابوری است که مرغان را از نیرویی که در خود آنان به ودیعه نهاده شده است آگاه میسازد. با چنین اوصافی، در جهان جدید هیچ جامعه ای، خواه در شرق این کره خاکی و خواه در غرب آن، بینیاز از روشنفکران نیست.
پینوشتها:
1 . Harold Stearns, “Where Are Our Intellectuals?” in America and the Young Intellectual, ed. Harold Stearns [New York, NY: George H. Doran, 1921], 46-51)
منبع فوق در مقاله ذیل مورد اشاره قرار گرفته است که نگارنده از آن برای پاسخ دادن به پرسش های کنونی بهره فراوان برده است:
Amitai Etzioni “Are Public Intellectuals an Endangered Species?”, in Public Intellectuals An Endangered Species?
Edited by Amitai Etzioni and Alyssa Bowditch, Oxford & New York: Rowman & Littlefield Publishers, 2005.
2. Richard A. Posner, Public Intellectuals: A Study of Decline (Cambridge, MA: Harvard University Press, 2001.
3. Noam Chomsky, The Responsibility of the Intellectuals, The New Press, 2017.
4. مشهور است که یکی از روزنامه های معتبر امریکا سوگنامه ای در رثای مارک تواین منتشر ساخت و تواین بعد از اطلاع به مزاح پاسخ داده بود «اخبار مربوط به مرگ من با اغراق فراوان همراه بوده است!».http://www.thisdayinquotes.com/2010/06/reports-of-my-death-are-greatly.html
5 . Daniel C. Brouwer and Catherine R. Squires, “Public Intellectuals, Public Life, and the University,” Argumentation and Advocacy 39 (2003): 204. منقول در منبع مذکور در پانوشت2.
6. Posner 2001, p. 35. منقول در منبع مذکور در پانوشت2.
7 . Epstein, “Intellectuals—Public and Otherwise,” Commentary, May 2000, 48. منقول در منبع مذکور در پانوشت2.
8 . Edward Said, Representations of the Intellectual (New York, NY: Pantheon
Books, 1994), xiii. منقول در منبع مذکور در پانوشت2.
9. C. Wright Mills, “On Knowledge and Power,” in Power, Politics & People: The
Collected Essays of C. Wright Mills, ed. Irving Louis Horowitz (New York, NY: Oxford
University Press, 1963), 611. .منقول در منبع مذکور در پانوشت2
10 . general public
11 . attentive public
12. منبع مذکور در پانوشت2 ص 5.
13. پیشین ص 6.
Confirmationist approach.14
15. منبع مذکور در پانوشت2، صص 6-8.
16. پیشین 8-9.
17. پیشین 11-12.
18. پیشین 12-14.
19. کارل پوپر، زندگی سراسر حل مساله است، ترجمه شهریار خواجیان، تهران: نشر مرکز.
20 . autonomous agents
21. در این خصوص بنگرید به کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: انتشارات خوارزمی.
22 . Arthur Koestler, et.al. The God That Failed, New York: Harper & Row, 1949.
انتهای پیام