خرید تور تابستان

تحلیل سوسن شریعتی از وقایع فرانسه

به گزارش انصاف نیوز، متن گفتگوی سوسن شریعتی با شفقنا در پی می آید:
*فرانسوی ها روزهای عجیب و غریبی را پشت سر می گذارند. ترور 12 شهروند این کشور و پیامدهای ناشی از آن همچنان ادامه دارد. برخی از جوانان و دانشجویان در ایران پیشنهاد جالبی داده اند و آن اینکه راه غلبه بر این بحران ها بازگشت به مذهب علیه مذهب دکتر شریعتی است. شما نزدیک به دو دهه در فرانسه زندگی کرده اید. از نزدیک، هم با فرانسوی ها حشر و نشر داشته اید و هم با جوامع مسلمان. شما ازچه منظری به این مسایل نگاه می کنید؟
شریعتی: شاید ورود به این بحث در حال حاضر نابجا باشد. صحبت از جامعه فرانسوی است و به طور کلی تر جوامع صنعتی، مدرن و دموکراسی های لیبرال اروپایی که این روزها درگیر شده اند با پدیده ای به نام تروریزم به نام اسلام و آن هم برخاسته از لایه های اجتماعی حومه نشین و اکثراً خارجی نشین شهری خودشان. حومه نشینانی که ملیت فرانسوی دارند اما فرزندان و نسل های بعدی مستعمره های قبلی هستند و بعد از استقلال کشورهایشان و عمدتاً در دهه 50-60کم کم تبدیل به حاشیه نشینان شهری کلان شهرهای اروپایی شده اند. نسل های بعدی مهاجرانی که نتوانستند درون این نظام های میزبان جا بیفتند و علی رغم داشتن کارت ملیت فرانسوی خود را بخشی از آن سیستم فرهنگی و اجتماعی بدانند. بر عکسش را هم می توان گفت: سیستم و نظام ناتوان از جذب این عناصر متنوع و متکثر فرهنگی خود بوده است. به تدریج به حاشیه شهرها هول داده شدند و همین واقعیت خود زمینه ساز رقابت هویت های موازی شده است. سال هاست این حومه ها تهدیدی شده اند برای مرکز و سیستم مرکزی. خیزش های گهگاهی این حومه ها که عمدتاً به دنبال خشونت های پلیسی اتفاق می افتاد از سال های 2001 و 2000 آغاز شد و در یکی دو نوبت از محدوده محله خارج شد و به خود شهر پاریس هم کشید. (گمان کنم 2005-2006 بود) و چندین روز ادامه پیدا کرد و با نوعی واندالیزم و تخریب اموال عمومی همراه بود. این حومه ها با ترکیب جمعیتی، موقعیت فرهنگی و قومی خاص خود سال هاست موضوع مطالعات اجتماعی، سیاسی و نیز تاریخی قرار گرفته است و این پرسش که چگونه می شود “فرانسوی” بودن را تعریف کرد.  فرانسوی بودن داشتن تاریخ مشترک است؟ زبان مشترک؟ اسطوره های ملی مشترک، خون؟ و… راست افراطی بر سر همین موضع ضد خارجی تا آنجا رأی آورد که داشت رقیب جدی ژاک شیراک در مسابقه ریاست جمهوری می شد. خارجی هایی که البته دو سه نسل است کارت ملیت فرانسوی در جیب دارند اما همچنان در مناسبات قدرت نادیده گرفته می شوند و به تعبیر اکسل هونت، یکی از تئوریسین های فرانکفورتی در “جامعه تحقیر”، جایگاه مشخصی پیدا نکرده اند.
*این می تواند دلیل باشد یا این هست؟
شریعتی: همین است. هویت های متکثری که توسط سیستم به رسمیت شناخته نمی شود یا حداقل درست نمی تواند اینها را درون خود هضم کند. جامعه فرانسوی از یک سو مباهات می کند به این تکثر فرهنگی و ترکیب پازلی آن metissage، این درهم تنیدگی فرهنگی اما در عین حال سیستم مسلط و نظام سرمایه نتوانسته است درست آن را مدیریت کند. این بحران هویت که در آغاز و گام های اول، بیشتر خود را به صورت اعتراض ها یا خیزش های اجتماعی هر از چندی و جزر و مدی نشان می داد، طبیعتا می تواند نشانه ای از این جست وجوی هویت یا وادار کردن سیستم باشد به دیده شدن. این حومه های شهر نیز اغلب خارجی نشین هستند و در شهرک هایی با ساختمان های متحدالشکل و سازمانی و ارزان قیمت و بسیار فشرده در آن خانواده های پرجمعیت عرب و سیاهپوست و مارتینیکی و هائیتی و… زندگی می کنند. شده اند نوعی گتو. دین دوم فرانسه اسلام است. طبیعتا خود بنیادگرایی از نوع اسلامی اش می تواند نوعی تکیه گاه هویتی باشد برای این بحران و این اعتراض در برابر آن هویت مرکزی و متحدالشکل یا هویت از بالا ارگانیزه شده ای که هویت فرانسوی است. باز به تعبیر هونت، به رسمیت شناخته نمی شود و به این ترتیب می خواهد این بار به این ترتیب جامعه را متوجه خود کند.
رویکرد جامعه شناسانه و نیز تاریخی می توانند پاسخ هایی به دست دهند. به لحاظ تاریخی فرانسه از انقلاب کبیر به بعد درگیر یک الگوی فرهنگی اصطلاحاً ژاکوبنی بوده است. الگوی ژاکوبنی برای از میان برداشتن جامعه سلسله مراتبی و ناعادلانه سلطنتی در پی ساختن الگوی کلان یکسان سازی بود در برابر دولت و آن الگوی شهروند بود. برابری همه شهروندان در برابر قدرت از طرق نادیده گرفتن تنوع و تکثر فرهنگی. به عنوان مثال یهودی هایی که تا آن زمان حق داشتن ملک و زمین نداشتند حال به عنوان شهروند واجد این حق می شدند. اما یهودی ها خواهان آزادی پراتیک مذهبی خود نیز بودند اما انقلابی که خود را لائیک می خواست و در نتیجه مخالف هرگونه بروز و ظهور مذهب در عرصه عمومی، این حق را نادیده می گرفت. متحد الشکلی و برابری در حق به قیمت نادیده گرفته شدن حق آزادی پراتیک مذهبی و همین موضوع سال ها بحث و گفت وگو و تنش ایجاد کرده بود. اقلیتی که خود را محروم می دید و نادیده. این الگوی اتوریتر در نتیجه این تنش را به وجود می آورد: برابری در برابر قانون تا کجا می تواند با لحاظ کردن تنوع و تکثر فرهنگی، قومی و مذهبی… مدیریت شود و تا کجا به قیمت نادیده گرفتن آن میسر شود؛ یعنی از یک سو پذیرفتن واقعیت متکثر فرهنگی، مذهبی، قومی و از سوی دیگر قانون فراگیر و متحدالشکل ساز؛ مساوی در برابر قانون اما با حفظ تشخص و رعایت آن.
این میل به متحدالشکل سازی در قرن بیستم هم ادامه پیدا کرد. فرانسه و برخی دیگر از کشورهای اروپایی در دهه شصت، به دنبال اوج گیری مبارزات ضد استعماری و استقلال مستعمره های سابق، با جمعیتی از مهاجربن در درون کشورهای خود مواجه شدند و حتی از آنها دعوت می شد برای پیوستن به ارتش کار پس از جنگ جهانی دوم. به عنوان مثال بسیاری از کارگران کارخانه سیتروئن و رنو همین مهاجرین هستند. یکی از کسانی که به مهاجرین عرب بفرما می زد همین ژان ماری لوپن بود (از شکنجه گران مقاومت الجزایر در جنگ آزادی بخش الجزایر) که بعدها شد رهبر “جبهه ملی”، جریان راست افراطی ضد خارجی ها. همین جمعیت مهاجر نشین خارجی (عرب-سیاهپوست) و عمدتاً کارگری، با کارت ملیت فرانسوی طی دهه ها شد یک معضل برای کشورهای میزبان. در دهه نود این پرسش مطرح شد که فرانسوی کیست؟ فرانسوی بودن مبتنی بر خون است؟ برخاک است؟ بر زبان است و نژاد؟ و اگر نه مبتنی بر چه ملاک جهانشمولی است؟ بر  اساس چه فاکتور واحدی، سیاهپوست و عرب و …همه می شوند فرانسوی. فرانسوی بودن به چه دیروزی ارجاع می دهد؟ فرهنگ؟ زبان؟ یادم می آید این بحث راه افتاده بود که عرب و سیاهپوست و فرانسوی جد اندر جدی مثلاً سر کلاس تاریخ می نشینند و به آنها گفته می شود: اجداد ما، مردمان گل gaulاین کردند یا آن. سیاهپوست  ها و عرب ها اعتراض داشتند_ به عنوان فرانسوی های امروزی- حرف آنها این بود که اجداد ما مردمان گل نیستند، اجداد ما بردگان شماها بودند، مستعمره های شما بودند. در چنین وضعیتی ارجاع به یک دیروز تاریخی مشترک ناممکن است. اینها خواهان این موضوع بودند که باید تاریخ فرانسه را جور دیگری بنویسید. باید در تاریخ خود بنویسید که استعمارگر نیز بوده اید. من فرانسوی و توی فرانسوی برابر نیستیم! توی فرانسوی ارباب من بودی و من برده تو بودم و در این تاریخ افتخار آمیز فرانسه، بردگان، سیاهپوستان و اعرابی که در جنگ جهانی اول به شما کمک کردند، اصلا لحاظ نمی شوند. باز همان “به رسمیت شناخته شدگی”ای که اکسل هونت از آن یاد می کند. بر این اساس تاریخ باید بار دیگر نوشته شود و این بار هویت های متعدد و متکثری که کارت اقامت فرانسوی را در جیب دارند، باید در این تاریخ که نوشته می شود و در کلاس ها تدریس می شود، لحاظ شوند. در غیر این صورت آن فردی که قرار است به عنوان شهروند، سرکلاس در مدرسه و در دانشگاه همچون شهروند تربیت شود، خودش را بیگانه می بیند در این تاریخ و در این اجتماع. بر این اساس هیچ احساسی به نام احساس ملی شکل نمی گیرد، هویت جمعی وجود ندارد؛ در نتیجه فرانسوی بودن به پرسش گرفته شد. دومین نکته هم همکاری فرانسه در سرکوب یهودی ها در جنگ جهانی دوم  بود که صدای آن را در نمی آورد. همین مسایل بود که ژاک شیراک را مجبور کرد در سال 94-95 بیاید و در نطقی به این دیروز فرانسوی برده دار و استعمارگر هم اشاره کند تا مثلاً نوعی آشتی ملی ایجاد کند. سخنانی با این مضمون که «من به عنوان رییس جمهور برای اولین بار اینجا می گویم که تاریخ فرانسه فقط تاریخ افتخارات و دموکراسی و لیبرالیسم و حقوق بشر… نیست. تاریخ فرانسه، تاریخ سرکوب و استعمارگری و ..هم هست و در نتیجه من در برابر شما فرانسوی هایی که سیاهپوست هستید و توسط اجداد ما به بردگی گرفته شده بودید یا عربی که مستعمره شده بودید یا یهودی ای که فروخته شدید به نظام هیتلری…. عذرخواهی می کنم و از این به بعد باید فرانسه دیگری ساخت که حافظه سرکوب شدگان و به حاشیه رانده شدگان هم در آن لحاظ شود، تا بتواند چیزی به نام احساس ملی به وجود آید».
*اعتراف بود یا عذر خواهی یا هر دو؟
شریعتی: هم عذرخواهی و هم اعتراف کرد که صفحات ننگینی هم در تاریخ فرانسه وجود دارد. یعنی به رسمیت شناختن اینکه فرانسوی سرکوب گر نیز بوده است. قصد، ایجاد آرامش تهدید شده اجتماعی بود. این موضوع، موضوع امروز و دیروز نیست. موضوعی است که حداقل در بیست و پنج و سی سال اخیر موضوع مطالعات اجتماعی، جامعه شناسی و علوم سیاسی قرار گرفته است. آخرین فیلسوفی که در حال پرداختن به این موضوع است، اکسل هونت است. اکسل هونت از آخرین چهره های فرانکفورتی است و به این موضوع می پردازد که چگونه می شود این هویت هایی که توسط سیستم تحقیر شده اند را انتگره و به درون سیستم دعوت کرد. تنها راه این است که آنها را به رسمیت شناخت و قبول کرد که آنها وجود دارند. احساس تحقیرشدگی و به حاشیه رانده شدگی و اینکه آنها هیچوقت نتواستند در سلسله مراتب قدرت رشد کنند، زمینه ساز اتفاقاتی است که مشاهده می شود. اولین و آخرین باری که به طور مثال یک وزیر عرب انتخاب شد، در دوره ریاست جمهوری میشل سارکوزی بود که همه هم تعجب کردند که یک زن عرب را به عنوان وزیر دادگستری انتخاب کرد و البته کمی بعد برکنار شد. حداقل از 1830 الجزیره مستعمره فرانسه بوده است و 1962 استقلال پیدا کرده است. از 62 تا 2010 زمانی حدود 60-50 سال است که مهاجرین عرب در این کشور زندگی کرده اند و در ساخت و ساز نظام اقتصادی این جامعه نقش داشته اند اما انتگره نشده اند. کشورهای اروپای پیر به طور کلی مشکل انتگراسیون یعنی در درون خود جذب کردن نیروهای مهاجر را دارد.
در فرانسه بعد از جنگ دوم نیروی کار کم بود و از میان همین خارجی ها کارگر می گرفتند و تمام کارخانه رنو، کارخانجات سیتروئن و بسیاری از کارخانه ها دست کارگران عرب بود. در آلمان در مورد ترک ها همین ماجراست یا در انگلستان، پاکستانی ها هستند. بمب گذاری های متروهای لندن در سال 2005-2004  که برای انگلیسی ها شگفت آور و ترس آور بود توسط یک پاکستانی انجام شد. این بار برخلاف گذشته تروریست ها وارداتی نبودند و از بیرون به کشور آنها وارد نشده بودند. آن جوان پاکستانی الاصل و انگلیسی که در متروی لندن بمب گذاشت و موجب مرگ بسیاری شد تا همان دیروزش مسوول یک کودکستان بود و در مصاحبه ای با اولیا و کودکان گفته می شد شخصیتی متعادل و همدل بوده است. اینها نسل دوم و سومی هستند که در خود این سیستم ها بزرگ شده اند، رشد پیدا کرده اند، درس خوانده اند و به دلایلی ساختاری دستخوش بی هویتی، نادیده گرفته شدن و به حاشیه رانده شدگی شده اند و طبیعتاً به دنبال یک هویت آلترناتیوند؛ هویت دیروزی، اسلام می تواند تکیه گاهی شود برای خروج از حاشیه.
در سال های پایانی دهه هشتاد و اوایل 1990 که من دانشجو بودم، مساله حجاب برخی از دختران جوان دبیرستانی در فرانسه سر و صدای بسیاری به راه انداخت. دبیرستان ها در فرانسه زیر نظر آموزش و پرورش و در نتیجه قانون لاییسیته و جدایی دین از دولت هستند. در این قانون که در 1910 در فرانسه تصویب شد هرگونه تظاهر و آموزش و تبلیغ دینی در مدارس ممنوع است و طبیعتاً پوشش هم نوعی تبلیغ محسوب می شود. با سر زدن پدیده جدیدی به نام دختران محجبه مسلمان فرانسوی این بحران قانونی پیش آمد که میان دو قانون چه باید کرد: حق آموزش و منع پوشش مذهبی. یک مدیر می گفت بنا بر قانون راه نمی دهم و یک مدیر می گفت بهتر است تحمل کنیم تا فرد منزوی نشود و از مناسبات آموزشی حذف نشود تا قابل کنترل شود. در غیر این صورت میل پیدا می کند به زیست موازی و فرقه ای و قرار گرفتن در شبکه های زیرزمینی. این بحث هنوز هم کاملا بسته نشده است چون یک خلأ قانونی در این مورد وجود دارد. در سال 2009-2008 همین بحث بر سر مساجد بود. فرانسه یک مسجد بزرگ در پاریس و مسجدی هم در مارسی دارد. یکسری اماکن خصوصی و سالن های کوچک محلی هم هست که مسلمین در آنجا نمازهای دسته جمعی برگزار می کنند. مسلمین تقاضای ساخت و ساز مساجد کوچکتر با بودجه شهرداری کردند. این موضوع بحث مفصلی بین شهرداری ها و فراکسیون سبزها شد. شهرداری مانده بود که اجازه را بدهد یا خیر! سبزها می گفتند که باید این بودجه را ترخیص کرد، چرا که دادن بودجه و فراهم کردن چنین فضایی، امکان کنترل بیشتری برای دولت ایجاد می کند و در غیر این صورت این فضاهای نمازگزاری می توانند خصلت شبکه ای و مخفیانه و غیر قابل کنترل پیدا کنند و زمینه ای مناسب برای عضوگیری و جاسوسی و تخریب و بزهکاری و..
*خب این طرح به کجا رسید؟
شریعتی:  دقیقا یادم نمی آید اما ظاهراً به همین جا رسید که باید بودجه بیشتری داده شود تا مساجد رسمی تری ساخته شود و بالاخره سبزها توانستند به جایی برسانند، به خاطر مصلحت خود نظام . همین موضوع درباره انجمن های فرهنگی محلی همین حومه های شهر که عمدتاً مسلمان نشین بود هم راه افتاده بود که بد است یا خوب و موضوع پژوهش های میدانی زیادی در دانشگاه های علوم اجتماعی شده بود. برخی از دختران با حجاب در این انجمن ها حاضر بودند و  در فعالیت های فرهنگی این انجمن ها شرکت می کردند. این پژوهش ها نشان می داد که این انجمن ها فرصت خوبی بودند برای اینکه دختران خانواده های سنتی که مانع خروج فرزندشان از محیط خانه می شوند لااقل با رعایت حجاب از خانه بیرون بیایند و در زندگی جمعی محله نقشی بازی کنند و به این ترتیب به اجتماع بازگردند. مقصود اینکه دولت از یک سو تلاش می کند که این زیرزمینی ها را بیرون بریزد تا بتواند آنها را ببیند و مدیریت کند و در عین حال هنوز نتوانسته است مانع بروز و ظهور سورپریز شود. علل گوناگونی دارد: بخشی مربوط است به نظم سرمایه داری و بخشی بر می گردد به الگوهای فرهنگی مسلط  که هنوز امر متفاوت، متکثر و تحت و ذیل همان ژاکوبانیسم را نمی تواند به خوبی مدیریت کند. از همه مهمتر این است که در این خلأ فرهنگی، هویتی، به رسمیت شناخته نشدن توسط سیستم، احساس تحقیرشدگی، فقر و خود حاشیه نشینی همگی مضامینی است که می توان روی آن مانورهای هویتی داد.
* می خواهید از اینجا به هشداری برسید که در مورد مسلمان شدن اروپا داده می شود. اخیرا برخی سیاستمداران اروپایی دارند هشدار می دهند که موج اسلام گرایی دارد اروپا را در می نوردد؟
شریعتی: خیر! من فکر می کنم که اسلام برای این جوان ها – نسل دوم و سوم مهاجر-  یک تکیه گاه هویتی برای دهن کجی می دهد، برای این که بگوید من هستم  و من فقط یک حاشیه نشین بدبخت مصرف کننده شما نیستم و خودم یک وزن حضور ایدئولوژیک دارم و حتی به لحاظ لباس پوشیدن هم می خواهد تفاوت خود را با آن اکثریت نشان دهد. به طور مثال همین قضیه برقع در فرانسه. حدود 2000 نفر برقع پوش بودند که پدیده ای بود نوظهور. دیگر ربطی هم به مثلا حجاب در مدارس نداشت. در سطح جامعه تردد می کردند و هیاهویی به پا کرد. با اینها چه می شد کرد؟ پلیس می گفت اینها مشکل امنیتی ایجاد می کنند. نمی دانیم پشت این پوشش زن است یا مرد. مسوولین مدارس می گفتند بچه را نمی توانیم تحویل دهیم از کجا معلوم که مادر بچه باشد و… بالاخره ممنوع شد. به نظر می رسد همه این کنش ها و واکنش ها را بشود از همان منظر فلسفه اجتماعی و نظریه انتقادی اکسل هونتی قابل تجزیه و تحلیل کرد: در جامعه تحقیر که تو را نادیده می گیرد، به رسمیت نمی شناسد و می خواهد که شبیه همگان شوی تا حدی برای جلب توجه است؛ مرا تحقیر کردی، مرا ببین، من هستم.
*این گلوله هایی که توسط این دو برادر و دوست دیگرشان شلیک شد، نماد چه چیزی هستند. خشونت در برابر تحقیر؟
شریعتی: این دو برادر سی و چند ساله بزرگ شده فرانسه  هستند. فرانسه ای که به درستی به سنتی به نام آزادی بیان و عقیده مباهات می کند و از سوی دیگر جامعه ای که هنوز درگیر هویت های موازی ای است که عناصر تشکیل دهنده آن است. بچه های پاریسی نسل دوم و سوم عرب هستند که عاملان این کار هستند. چه چیز باعث می شود که این جوانان وارد این سیستم انتقام گیری خشن شوک آور نمایشی شوند؟ تا حد بسیاری دلایل اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی دارد تا دلایل ایدئولوژیک و عقیدتی. اقلیتی نادیده گرفته شده و به لحاظ تاریخی تحقیر شده که حالا نمادهای مذهبی اش را نیز نشانه رفته می بیند. اگرچه بهانه آن کاریکاتورهاست اما این کاریکاتورها همیشه و فقط در رابطه با پیامبر نبوده است، دنیای مسیحی و یهودی و… چهره های سیاسی و غیره را هم بارها سوژه کرده است. ممکن است دست به عقیده ورزی بزند اما عقیده ورزی هایی است که سوار شده اند بر روی یکسری عقده های اجتماعی و فرهنگی. خشونت همواره واکنشی است دفاعی از سوی تحقیرشده. در این تحقیرشدگی طبقاتی و فرهنگی است که بروز و ظهور مذهبی پیدا می کند. بعضی اوقات نیز موضوع روانی است. در یکی دو سال گذشته برعکس این حادثه در نروژ اتفاق افتاد و جوانی بلند شد، نسل دوم و سوم عرب و مهاجرنشین را در یک اردوی دانش آموزی درو کرد، به این علت که معتقد بود اسلام آمده و مملکت ما را خراب کرده و مسلمان ها ما را بیچاره کرده اند و من دیگر تحمل ندارم. یکسری را در اردوی دانش آموزی درو کرد (حدود صد و خرده ای) و بعد هم آمد در میدان شهر و به رگبار بست. این واکنش خشونت آمیز را باید آغاز جنگ های صلیبی دانست؟ بی شک خیر. این یک پدیده ایذایی است البته و در مورد “جهاد هابی”jihad hobby  از حالت ایذایی دارد در می آید و سیستماتیک می شود. جهاد همچون نوعی هابی (سرگرمی). یکی از خوانندگان رپ فرانسوی مسلمان به نام مِدین، در تصنیفی به نام جهاد این هشدار را می دهد: آنهایی که راه حل های نظامی را بر می گزینند، آیا نمی بینند که بیشتر از اینکه کمکی به ما کنند، ما را تنها می کنند و ایزوله. (خطابش بچه مسلمانان اروپایی است). غنای من، غنایی است فرهنگی. مبارزه من مبارزه ای است همیشگی. مبارزه ای است درونی علیه آن من ِ منفی و شر. اما فعلاً و تا اطلاع ثانوی، زمانه، زمانه سختی است: جهاد، جهاد، جهاد…
* چه اتفاقی افتاد که همه رهبران  اروپا در راهپیمایی پاریس حاضر شدند و حتی اوباما هم به سفارت فرانسه در واشنگتن رفت و دفتر یادبود را امضا کرد. این نمایشی ناشی از انفعال نیست؟
شریعتی: انفعال یا غافلگیری؟ بهتر است که با واکنش هایی که در برابر این ترورها در جوامع غربی نشان داده شد یکپارچه برخورد نشود. یکسری مقاومت هایی است که خود جامعه مدنی نشان می دهد و یکسری رفتارهای سیاسی سیاستمداران است. مثل همین کمپین «من شارلی هستم». موجی است که خود مردم برپا می کنند و به طور مثال مردم شبانه می آیند در میدان ریپابلیک (جمهوری) و تا دو سه روز به نشانه اعتراض می مانند. چنانچه همانجا در میدان جمهوری، گویا مردی بالا رفته و شروع کرده به پاره کردن قرآن، خود جمعیت او را پایین کشیده است که اینجا بساط نزاع مذهبی نیست تا کسی جنگ صلیبی راه نیندازد. چند سال پیش بود که بعد از ماجرای کاریکاتورهای پیامبر در دانمارک، یک همایش بین المللی برپا شد گمان کنم به نام کاریکاتوریست و صلح و این پرسش که چه نسبتی است میان آزادی بیان و باورهای مذهبی و مقدسات یک قوم؟ تا کجا علی رغم باور به آزادی بیان خوب است که خطوطی قرمز را برای صلح و  مصلحت اجتماعی، کاریکاتوریست ها رعایت کنند؟ رعایت و احترام به باورهای اقلیت ها و تحریک پذیری آنها، بهتر آن است که از این حق آزادی، در همه جا استفاده نشود. چه آستانه ای را می توان به اجماع رساند؟ و پرسش هایی از این دست.
*این کاریکاتورها بهانه بود نه علت؟
شریعتی: برای بچه هایی که انتقام گرفتند، بله! به خاطر یک کاریکاتور چند سال پیش شارلی ابدو را تهدید  کردند. اینکه رهبران مجبور هستند به شکل نمایشی حرکتی انجام دهند، برای این است که دارد پدیده ای می شود بومی. جوشیده از درون طبقاتی متعلق به این جوامع. این ترس ایجاد می کند. تا قبل از این با کنترل مرز می شد تروریزم را کنترل کرد اما امروز با شهروند خود روبروست. شهروندی که البته عضوگیری می شود توسط گروه های خارج از مرز. تا حدی که خواندم جایی که بسیاری از اولیا از دولت فرانسه می خواهند که به فرزندان ما ویزا ندهید بروند به کشورهای عربی.
*عجیب است عاملان حادثه شارلی ابدو خواننده رپ بودند…
شریعتی: نشانه خیلی گویایی است. یکی از جاهایی که به صراحت می شود رد پای این بحث ها را دید رپ فرانسوی است. رپ اساسا موسیقی اعتراضی، نقد اجتماع، سیستم و نظامی است که تحقیر می کند و دموکراسی اش قلابی است. این سبک موسیقی که در محلات فقیر نشین و خارجی نشین نیویورک در دهه هفتاد شکل گرفت در سال های هشتاد پا باز کرد به فرانسه و خیلی سریع تملک شد توسط جوانان این محلات شهرهای اروپایی. نقد دموکراسی ای که به قول یکی از خوانندگان معروف رپ فرانسوی-یوسفا-“مجبوری بین لوپن و شیراک یکی را انتخاب کنی”.(اشاره به انتخابات 2002) “ظواهر به ما دروغ می گویند”.مضمون اغلب تصنیف های رپ همین تاکیدهای هویتی بر خارجی بودن، غریبه بودن، مسلمان بودن و… است. مِدین، یکی دیگر از همین خوانندگان رپ که الجزایری الاصل است می خواند که “من برمی گردم به کشور خودم، نخواستیم.” تصنیفی به نام “راه بازگشت” بازگشت به کشوری که اصلا نمی شناسد و زبانش را نمی داند اما در عین حال بر آن هویتی که سیستم می خواهد ندیده بگیرد، تکیه می کند. خواننده ای مثل کری جیمز که از اهالی هائیتی است و اسلام آورده است. یکی از معروفترین آهنگ های رپ فرانسوی به نام اچ.ال.ام-تانگوHLM tanngo خواننده ای به نام عبدالمالک، سیاه پوست مسلمان، بر همین مضامین تاکید دارد. می گوید: “من در نگاه دیگری است که من می شود اما تو فقط خودت را می بینی و در نتیجه نمی توانی آینه ای باشی برای اینکه بتوانم خود را در آن بشناسم. سه راه برای من میماند: هروئین، حلق آویز شدن در سلول زندان یا خشونت و تخریب به نام اسلام. و کثیف کردن مذهب زیبای اسلام و ادامه می دهد که فرانسوی بودن فقط روی کاغذ نیست. «اچ.ال.ام.» نام ساختمان های سازمانی و ارزان قیمتی است که در دهه پنجاه در حومه های شهر ساخته شده و اکثراً خارجی ها را در خود جا داده است. جوانان ساکن این شهرک ها عملاً به نوعی در یک گتو زندگی می کنند. محله هایی مستعد بزهکاری و شکل گیری شبکه های بزهکاری و اعتیاد؛ که البته تبدیل به نوعی مباهات هم می شود. (مثل همین که در تهران هم گاه می شنویم: به من میگن بچه فلاح یا بچه مولوی. من خودم سال ها در چنین محله هایی در پاریس زندگی کرده ام.) خوانندگان رپ هم تماما متعلق به این محلات هستند. اینها مضامین اصلی رپ فرانسوی است و در عین حال نشانه هایی. البته این دو برادر خواننده های مطرحی نبوده اند ظاهراً.  بسیاری از این تصنیف ها بسیار تکان دهنده و تاثرآور است و گاه بسیار زیبا و درخشان. البته شو-بیزنس خیلی سریع این نوع بروز موزیکال اعتراض را با تجاری کردن سعی کرد به نوعی خنثی کند و وارد چرخه تولید و سرمایه کند اما ظاهرا روح اعتراض را نه. همه این نمونه هایی که آورده شد از موزیک تا حجاب حدود 25-20 سال است جامعه فرانسه را با خود درگیر کرده است، ده-پانزده سال است که بروز و ظهورهای خشن مقطعی داشته است؛ مثل بمبگذاری های لندن، بمب گذاری های خود پاریس در متروی لوکزامبورگ. یکسری هم که دهه هشتاد اتفاق افتاد اما دولتی و از بالا بود. در آلمان هم چند سال پیش بود که آمده بود بمبگذاری کند منتها سیستم امنیتی آلمان بسیار جدی تر است و این مساله در نطفه سرکوب شد. این پدیده ایست که تمام جوامع مهاجر و حاشیه نشین دارند و نتوانستند به لحاظ اقتصادی درست آنها را انتگره کنند و حدود 25 سال اخیر با این مشکل رو به رو هستند.
آنچه که جدید است البته این است که این اعتراضات به نظر می آید دارد تکیه گاه های ایدئولوژیک برای خود دست و پا می کند با خوانشی بنیادگرایانه، خوانشی رادیکال و بسیج کننده و هویت بخش که تفاوت هایی پیدا می کند با آنچه نامش اسلام اروپایی بود. خود این ماجراها نشان می دهد که این جست وجو برای هویت سرکوب شده و نادیده گرفته شده احتیاج به یک پوشش ایدئولوژیک و اعتقادی دارد و دیگر نمی تواند به حوزه موسیقایی یا مثلاً دنیای ورزش محدود بماند. (ماجرای زیدان را در جام جهانی همگی یادشان هست) حتی در حوزه زبان محاوره فرانسوی یک نوع موازی سازی را در این حومه های شهر می شود دید. همیشه در کنار زبان رسمی و شیک محاوره صحبت از زبان آرگو argo بوده است که به نوعی زبان مردمی و اصطلاحاً لاطی است اما چند سالیست که جوانان محله های حومه نشین و خارجی نشین زبانی باب کرده اند به نام وِرلان verlan که برعکس شده کلمه ایست فرانسوی به معنای “برعکس”(al’envers).زبان برعکس، برعکس زبان مسلط و متحدالشکل مستقری که می خواهند تحمیل کنند. زبانی که ظاهراً فرانسوی است اما با کلمات عربی و تقریباً غیرقابل فهم برای عموم.
*زبان مخفی شده است؟
شریعتی: یک نوع زبان مخفی است، رقیب زبان مسلط. مشکل عرب الجزایری این بود که طی صد و سی سال مستعمره بودن زبانش تاثیر فراوانی از زبان فرانسوی پذیرفته بود و گاه غیر قابل فهم برای بسیاری از اعراب و حال در این زبان محاوره ای “برعکسِ”حومه نشینان ماجرای عکس آن اتفاق افتاده است: استفاده از کلمات عربی و البته کلماتی که برعکس کلمه اصلی نوشته می شود. در این زبان مخفی گویی جوانان می کوشند بر هویت متفاوت خود تکیه کنند و موازی سازی کنند.
به طور کلی مشکل اصلی بیش از هر چیز آن هویت هایی است که خود را در این جهانی شدن، تهدید شده می بیند. به این پارادوکس بسیاری پرداخته اند: در عصر جهانی شدن، این هویت ها بیشتر در حال سر برآوردن هستند. هویت هایی که در این کلان سازی و متحدسازی احساس می کنند نادیده گرفته می شوند. چهار-پنج دهه همگی درگیر همین نسبت امر خاص و امر عام هستند. نسبت میان یونیورسل و امر خاص. یونیورسل ها وجود دارد و نه یک یونیورسل که بتوان بر اساس آن متحدالشکل سازی انجام داد و در عین حال این ضرورت که بدون حداقلی از اجماع نمی توان این یونیورسل ها را در گفت وگو با یکدیگر قرار داد. بر این اساس کوبیدن بر طبل فرهنگ ها این اشکال را به وجود می آورد که دیگر هیچ اجماعی وجود ندارد که براساس آن گفته شود این کار بد است یا خوب. این بحث ها پشتوانه نظری هم دارد؛ امروز هم همین است. از یک طرف جهانی شدن یعنی به طرف متحد الشکل شدن و یکسری ارزش های مورد اجماع کل جامعه بشری است؛ بسیار هم خوب اما چون خرده فرهنگ ها را نادیده می گیرد، این فرهنگ ها دچار ترس و اضطراب می شوند و از سر ترس و اضطراب دست به خشونت می زند. در عصر جهانی شدن به شکل پارادوکسیکال من های متکثر در جست وجوی هویتی شکل گرفت که زیر این متحد الشکل سازی یونیورسل نادیده گرفته می شد. این قصه هم همین است. همین بحثی که در دهه نود راه افتاد که ملیت چیست؟ من فرانسوی هستم یعنی چه؟ فرانسه مباهات می کند به این که درون آن متیساژ فرهنگی وجود دارد یعنی ملیت های مختلف وجود دارد، چه چیزی می تواند چسب این هویت های متضاد در دوره لاییسیته باشد؟ این یونیورسلی که می تواند ما را به نام ملیت فرانسوی زیر یک چتر بنشاند، چیست؟ بر این اساس ضرورتی به وجود آمد که مفهوم ملیت تعریف دوباره شود تا این احساس ملی، وجدان جمعی و همبستگی اجتماعی به وجود آید. در جوامعی که به خاطر سیستم سرمایه، نظام کاپیتالیستی، به حاشیه رانده شدگی و البته خصلت های فرهنگی نمی تواند این تکثر را به خوبی هضم کند، آپاندیس هایی به نام محله و حاشیه نشین به وجود می آید. این آپاندیس ها برای کل سیستم بحران ایجاد می کنند. طبیعتا بیشتر این آپاندیس ها، آپاندیس های فرهنگی و قومیتی هم هستند. اسلامیت نیز در حقیقت یک نوع تکیه گاهی شده است برای این که در این جامعه تحقیر بتواند بگوید به من نگاه کن! مرا لحاظ کن! این آرایش قوای مشاهده شده در تظاهرات پاریس هم نوعی تلاش برای نمایش همبستگی است. همبستگی در اجتماعی که از غیبت آن در درون صفوف خود ترسیده است و شده است معضلی درونی.
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا