خرید تور تابستان

پاسخی به عباس عبدی: خاطرات هاشمی را بسوزانید!

محمد محمودی، دبیر پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله هاشمی در یادداشتی در روزنامه آرمان امروز با اشاره به اظهار نظر عباس عبدی در گفت‌وگویی با «اندیشه پویا» که خواستار «جدی نگرفتن خاطرات آقای هاشمی» شده بود، نوشت: «این خاطرات آیت‌الله هاشمی هم بدجوری امان همه را بریده. پیشنهاد نگارنده آن است که به جای این همه تکفیر و تحقیر و تهمت، حکم جمعی به سوزاندن آن در ملأعامبدهند تا خیال لشگری از این‌طرف و آن‌طرف راحت شود که دیگر نگران انتشار سال‌به‌سال آن نباشند و مجبور نشوند برای خلاصی از «سایه حضور هاشمی» خود را عبد و عبید دیگران جا بزنند و از «جدی نگیرید» خاطراتش بگویند!

خاطرات آقای هاشمی مثل خود هاشمی است، حتماً به کام همه قند نمی‌شود. خاطرات سیاسی هاشمی در دهه ۶۰ به مذاق اصولگراها خوش نمی‌آید، روایت‌های جنگی‌اش کام برخی نظامیان را تلخ می‌کند، ماجرای مراودات عمیقش با امام (ره) دل‌پسند برخی‌ها نیست و تکرار تدابیر خاص ونابش هم به کار امروزی‌ها نمی‌آید! حالا انتشار خاطرات آیت‌الله هاشمی تازه به میانه دهه هفتاد رسیده که جیغ اصلاح‌طلبان هم درآمده، چرا؟ چون باب طبع آنان نیست. ‎می‌گویند «جدی» نبایدش گرفت! یاللعجب! پس با این تفاسیر اگر انتشار خاطرات آیت‌الله هاشمی به اواسط دهه هشتاد هم برسد، باید منتظر باشیم که احمدی‌نژاد هم به صدا دربیاید و مدعی شوخی بودن آن بشود!

القصه آقایان، چه آنها که دیروز و در زمان حیات آیت‌الله هاشمی با تهمت و تحقیر به جنگ خاطرات شناسنامه انقلاب رفتند تا خاطر مردم از روایت «دست اول» مرد شماره دو انقلاب کوتاه بماند، چه اصلاح‌طلبانی که امروز دوباره به یاد رفیق قدیم رخت «گنجی» پوشیده و از ترس واگویه دقیق تاریخی وقایع تلخ و شومی نظیر انتخابات مجلس ۷۸ و تحصن مجلس ششم در خاطرات بعدی آیت‌الله هاشمی، دست پیش گرفتند و بر طبل جدی‌نگرفتن آن می‌کوبند، جملگی باید بدانند خاطرات هاشمی مثل خود هاشمی، زنده است، شاهدان زنده هم برای استناد و اثباتش کم ندارد، پس بهتر است من‌بعد به جای نمایش‌های مشمئزکننده «جدی نگیرید» که یادآور «حاجی خاطره» گفتن‌های متعفن برخی دیگر است، به فکر راه علاجی مشترک برای پاک‌کردن گذشته‌های خود باشند که شاید سوزاندن خاطرات هاشمی یکی از آنها باشد و دوای درد دل پرکینه این آقایان شود که قطعاً آقای هاشمی به آن راضی‌تر است!

به قول مولانا

ای خدا، خصم مرا خشنود کن

گر منش کردم زیان، تو سود کن!»


عباس عبدی، فعال و تحلیلگر سیاسی در کانال تلگرامی خود مشروح گفتگویی را باز نشر داد که نشریه اندیشه پویا در شماره اردیبهشت ۹۸ منتشر کرده است.

آقای عبدی! یکی از نکاتی که در خاطرات آقای هاشمی آمده قضیه برگزاری یک انتخابات رقابتی یا یک انتخابات با برنده از پیش معلوم است؛ چیزی که ایشان در دیدار با رهبری مطرح کرده اما اشاره نشده که خودشان طرفدار کدام موضع هستند. به نظر شما آقای هاشمی منظورش از مطرح‌کردن این دو راه چه بود؟

آقای هاشمی به دنبال انتخابات با مشارکت مردمی بالا نبود. یک انتخابات هدایت‌شده و برنامه‌ریزی‌شده را مدنظر داشت. به نظرم این تفاوت آقای هاشمی با مقام رهبری است. رهبری همیشه به دنبال حداکثر مشارکت بودند ولی آقای هاشمی در عمل خواهان مشارکت محدود، برنامه‌ریزی شده و کنترل‌شده بود که قاعدتاً نتیجه آن باید از قبل مشخص می‌بود. آقای هاشمی در بیان این نگاه خیلی پرده‌پوشی نمی‌کرد و تا حدی صادقانه این مطلب را می‌گفت ضمن اینکه این نگاه آقای هاشمی با سایر دیدگاه‌هایش انسجام نسبی داشت.

اینکه آقای هاشمی به دنبال یک رقابت مدیریت‌شده و از قبل تعیین‌شده بوده باشد، با روند حرکت ایشان در انتخابات مجلس پنجم که منجر به زاده‌شدن کارگزاران و رقابت آنها با روحانیت مبارز شد همخوان نیست. بالاخره هاشمی از ابزار صندوق رأی و رقابت انتخاباتی برای تقویت جناح جدید متولد‌شده کارگزاران استفاده کرد. بعدها نیز بارها وارد فرایند انتخابات شد و خودش را در معرض رأی مردم گذاشت.

این دو هیچ تعارضی با هم ندارد. در آن قضیه هم اگر یادتان باشد، ایشان ابتدا در پی این بود که جامعه روحانیت مبارز پنج نفر از لیست کارگزاران را در لیست خود بگذارند و یک لیست رأی بیاورد. چون روحانیت مبارز نپذیرفتند و انحصارطلبی کردند، کارگزاران در مسیر جدا شدن قرار گرفتند. وگرنه آقای هاشمی قصد داشت از این طریق همان پنج نفر را در لیست بگذارد و انتخاب شوند و تمام.

به نظر شما مطلوب هاشمی کدام یک از کاندیداهایی است که نامشان در خاطرات مطرح شده است؟ ناطق، روحانی، حبیبی، ولایتی یا خاتمی؟

به نظرم ایشان به لحاظ فکری دنبال یکی از این سه نفر بود: در درجه اول آقای ولایتی، بعد آقای روحانی و بعد آقای حبیبی. اما ترجیح عملی او آقای حبیبی بود زیرا ایشان چهره موجهی داشت و حدس من این است که آقای هاشمی فکر می‌کرد آقای حبیبی در جناح چپ رأی خوبی می‌آورد و مورد حمایت قرار می‌گیرد؛ در حالی که جناح چپ از آن دو نفر دیگر حمایت نمی‌کنند. بنابراین فارغ از همه مسائل، از نظر آقای هاشمی دکتر حبیبی زمینه خیلی بهتری برای حضور در انتخابات داشت.

به نظرتان اگر آقای حبیبی به صحنه انتخابات وارد می‌شد، چقدر امکان پیروزی داشت؟

اگر آقای دکتر حبیبی می‌آمد احتمال اینکه رأی بیاورد وجود داشت زیرا حتماً به سمت جناح اصلاح‌طلبی امروز یا جناح چپ آن زمان می‌رفت؛ کمااینکه روابطش هم با آنها به نسبت خوب بود و وارد مجادلات خطی و سیاسی نشده بود. یکوجهش هم این بود که غیر روحانی بود. چون معاون آقای هاشمی بود، انتخابش می‌توانست به معنای تأیید آقای هاشمی هم باشد.

اما وقتی تلاش برای کاندیداتوری حبیبی و روحانی از طرف آقای لاریجانی و ناطق و جریان مقابل دنبال می‌شود، به نظر می‌رسد که هاشمی با این طرح همراهی نشان نمی‌دهد.اینطور نیست؟

نظام، آقای حبیبی را به عنوان یک تکنوکرات محترم و مستقل به رسمیت می‌شناخت، بنابراین طبیعی بود که مجموعه ساخت قدرت خواهان این بودند که برای افزایش رقابت انتخاباتی و گرم‌شدن تنور آن آقای حبیبی بیاید. در حالی که آقای خاتمی اخراجی کابینه آقای هاشمی بود. استعفا داده و از آن خارج و اخراج شده بود. ضمن اینکه وابسته به مجمع روحانیون بود که شکاف جدی با آقای هاشمی در انتخابات مجلس چهارم و در مجموع داشتند. پس طبیعی است که آقای هاشمی علاقه زیادی به حضور آقای خاتمی نداشت.

می‌توان این برداشت را هم از خاطرات آقای هاشمی داشت که او در پاییز و زمستان سال ۷۵ با طرح کاندیداتوری حبیبی و روحانی و بعدتر سکوت همراهانه در حمایت کارگزاران از خاتمی، می‌خواسته نقشه رأی آوردن آقای ناطق را بهم بزند و جلوی یک دست شدن حاکمیت را بگیرد.

اطلاق عباراتی چون نقشه به هم زدن و جلوگیری از یک‌دست شدن حاکمیت به حرکات آقای هاشمی را درست نمی‌دانم. اگر آقای هاشمی می‌خواست، می‌توانست در خاطراتش بنویسد که مثلاً پیروزی آقای ناطق‌نوری مفید نیست. خاطراتش که دست خودش بود، چرا این را ننوشته؟ مگر اینکه بگوییم نمی‌خواسته اینها را بنویسد. این همان ایرادی است که به این خاطرات هست. چیزهای عجیب و غریبی از آن در می‌آید که عموماً استنتاجات شما از لابه‌لای خطوط است. خاطرات شخصی که دیگر نباید لابلای سطورش گشت. البته می‌توان حدس زد که آقای هاشمی خیلی خوشش نمی‌آمد از اینکه جناح راست حاکم مطلق شود. اما حتی وقتی آقای خاتمی پیروز شد و به‌خصوص در اوایل دوره آقای خاتمی، آقای هاشمی همچنان از جناح چپ نفرت داشت زیرا ساخت ذهنی آقای هاشمی تا آن زمان ساخت همسویی با قدرت بود. همیشه فکر می‌کرد که می‌تواند با قدرت بهتر سازگاری داشته باشد. چون به رهبری نزدیک بود و در جامعه روحانیت مبارز بود، فکر می‌کرد با آنها می‌تواند کنار بیاید. بعلاوه چرا به آقای ناطق رأی داد و حتی این رأی را اعلام کرد؟ آقای هاشمی در واقع مجبور شد بین خاتمی و ناطق قرار بگیرد. اگر به خودش بود حبیبی یا روحانی و مقدم بر اینها ولایتی را ترجیح می‌داد. چون آنها را زیرمجموعه خودش حساب می‌کرد. بین ناطق و خاتمی هم معتقدم ناطق را ترجیح می‌داد. البته این تحلیل مربوط به سال ۷۵ است. آن دو هفته آخر ممکن است تا حدی نظرش تعدیل شده باشد هر چند به آقای ناطق رأی داده. کسی هم که نمی‌خواسته رأی ایشان را آشکار کند. زیرا آقای هاشمی آدم به نسبت پراگماتیستی بود و اینطور نبود که اگر کسی رأی می‌آورد، بیخود جلوی او بایستد و خودش را خراب کند.

بالاخره کارگزاران مولود آقای هاشمی بوده‌اند و اگر آقای هاشمی با نامزدی آقای خاتمی یا پیروزی او مخالفت داشت، چرا تمام تلاشش را نکرد که خاتمی نامزد کارگزاران نباشد یا حتی ایشان را منع کند از حمایت از خاتمی؟

این میزان وابسته و تابع تلقی‌کردن رأی کارگزاران به اراده آقای هاشمی عینی نیست. اگر آقای هاشمی تصمیم می‌گرفت که به کارگزاران توصیه کند که از آقای ناطق حمایت کنند، بخشی از آنها قطعاً زیر بار چنین چیزی نمی‌رفتند و موجب شکاف میان آنان می‌شد. اگر می‌خواست فرد جدیدی را بیاورد، شرایط عینی جامعه و جناح چپ اجازه نمی‌داد که چنین اتفاقی بیفتد و الا ترجیحش این بود که آقای حبیبی بیاید. البته این هم مطرح است که شاید آقای هاشمی می‌خواست برادرش محمد هاشمی را به صحنه بیاورد. اما اینطور نبود که دست آقای هاشمی و یا هر کس دیگری اینقدر باز باشد که کسی را بیاورد و او انتخابات را ببرد. در بطن و زمینه اجتماعی و سیاسی است که نیروها تصمیم می‌گیرند و این زمینه اجتماعی شانس چندانی برای این نوع حضورها باقی نمی‌گذارد.

پس شما معتقدید که هاشمی نه با ناطق موافق بوده و نه با خاتمی و برای ایجاد جبهه سومی مثلاً با حبیبی یا روحانی تلاش کرده و بعد از عدم کاندیداتوری ایشان ناچار میان ناطق و خاتمی، بین بد و بدتر از دیدگاه خودش انتخاب کرده و جناح خودش یعنی کارگزاران را به سمت دفاع از خاتمی ترغیب کرده است؟

بله، همین طور است. ترجیح آقای هاشمی این بود که کسی منتسب به خودش و دولت خودش و احیاناً ادامه‌دهنده راه او و شنونده حرف او، رئیس‌جمهور شود. ولی در مورد اینکه آقای هاشمی کارگزاران را به حمایت از آقای خاتمی ترغیب کرده، به نظرم خود کارگزاران باید توضیح دهند. اگر چنین بود چرا آقای هاشمی در خاطراتش در این خصوص چیزی نگفته است؟ می‌توانست این کار را بکند. اگر این کار را کرده بود یا به کسی توصیه کرده بود باید آن را در خاطراتشمی‌نوشت. پس خاطرات به چه دردی می‌خورد؟ برای همین می‌گویم که بهتر است خیلی روی خاطرات آقای هاشمی حساب جدی باز نکنید.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا