چرا پروژه «وحدت» شکست خورده است؟
یادداشت حیدر حب الله که در وبسایت دفتر تقریب مذاهب منتشر شده را میخوانید:
در روزگاری که به شدت درگیر بازسازی مفاهیم هستیم؛ و در راستای بیداری تمدنی که پیشگامان نهضت در قرن نوزدهم آن را آغاز کردند، مشکل پیچیده ای باقی مانده است که تا به حال این نهضت، موفق به حل آن نشده است. از سید جمال الدین اسدآبادی بگیر تا امام خمینی و از عبده تا صدر و شمس الدین و از اقبال بگیر تا طباطبایی و مطهری…هر چند تلاش های مهمی در این راستا صورت گرفته است. توسط افرادی مانند آیت الله بروجردی، قمی، شیخ شلتوت، محسن الامین، قرضاوی، شرف الدین، کاشف الغطاء ، غزالی ، خالصی و…
این مشکل ، همان است که امروز به نام «وحدت اسلامی و تقریب بین مذاهب» نام گذاری شده است.
در نگاه کوچکی به این مفاهیم می توانیم مظاهر شکست را مشاهده کنیم. هر چند که نمی شود از پیشرفت هایی که در این زمینه شده است نیزچشم پوشی کرد. در تحلیلی کوتاه می توانیم به مجموعه ای از نکات اشاره داشته باشیم:
۱-ـ ابتدای کار با نگاهی انتقادی، مفهوم «وحدت و تقریب» را بررسی می کنیم. زمانی که بخواهیم مفهوم وحدت را در فضایی علمی و به دور از مسائل سیاسی بررسی کنیم متوجه می شویم که این مفهوم، حاوی تناقض و باعث مشکلاتی معرفتی است. زیرا حقیقتی را که موجود است منکر می شود. چرا؟ چون مفهوم وحدت غیر قابل تحقق است. و بالاتر از این، تحقق وحدت، اصلا امر مطلوبی نیست!
اما غیر قابل تحقق است ؛ زیرا با توجه به منطق «تغییر و تحول علمی»، مفهوم وحدت در عرصه یتفکر و فرهنگ قابل قبول نیست. اصالت تنوع، حقیقتی است که نظام و تاریخ عقل بشری به آن اعتراف می کند. بنابراین، وقتی این اصطلاح را می شکافیم به دلیل قانع کننده ای برنمی خوریم. و چرا غیر مطلوب است؟ چون منطق «تغییر و تحول فکری» را از پا می اندازد. و نشاط اختلاف فکری را از بین می برد. بنابراین، اصطلاح «وحدت»، اصطلاحی ضعیف و نمادین است.
اما مفهوم «تقریب»؛ تقریب تناسب بیشتری با واقعیت مطلوب دارد. مفهومی است که همواره به آن احتیاج داریم. تاریخ را هم که بررسی می کنیم، می بینیم در برخی از عرصه ها به این مفهوم پرداخته شده است. پس از ظهور جریانی در تفکر اسلامی که به مسائل، فراتر از سطح مذهب می نگریست، و در پی پدیده ی جامعه جهانی که جوامع مسلمین را نیز فراگرفت، مقابله با از بین رفتن «خود هویتی» امری ضروری شد.( و مراد از «خود»، «خود» متعالی فرهنگی و رشدیافته است.)و راه این مقابله هم «تقریب» بود که حالا به حکم نظام طبیعت، امری ضروری شده بود.
در همین راستا، و برای ساختن و جایگزین کردن اصطلاحی جدید، مفهوم «تکامل بر مبنای تنوع» را پیشنهاد می کنیم که از واقعیت ریشه داری حکایت می کند. این اصطلاح نسبت به جدال «خود» و دیگری نیز بی تفاوت نیست [آن «خودی» که هویت هرکس را تشکیل می دهد] و نیز بیش از هر عبارت دیگری ،عصبانیت جریان «پس رفت مستمر» را کاهش می دهد. زیرا موضوع وحدت، حذف «خود» را در بردارد و مفهوم «تقریب» – در لایه های درونی اش – دوری از «خود» را شامل می شود که عبارت « تکامل بر مبنای تنوع » می تواند این ضعف را جبران کند.
۲- در سایه مبنای «تکامل بین مذاهب اسلامی» می توانیم اختلافات خودمان را نیز حفظ کنیم. نه حفظی واقعی که از روی اجبار باشد. بلکه زنده کردن مظاهر نقد متبادل است که، بر پایه ی شادی در اختلاف استوار است. و نه عصبانیت در آن.
در همین چهارچوب می توان انتقاد کرد از تفکری که معتقد است «پرونده ی اختلافات مذهبی را باید به کلی تعطیل کرد!» زیرا این نوع تفکرات، واقعیت زنده ای را که در مقابل دیدگانمان حضور دارد نادیده می گیرند. اگرهوشیار باشند، می توانند نمونه ی مسیحی اش را ببینند – که علی رغم تمام فرهنگ مدرنیته ای که غرب را فرا گرفته است – تلاش ها برای پایان دادن به اختلافات درون مذهبی مسیحی، هیچ فایده ای نکرد.
بنابراین، اگر می خواهیم واقع نگر باشیم، بهتر است بیشتر از سازو کارهای اختلاف صحبت کنیم تا از پایان دادن به آن. پس باید بتوانیم واقعیت را زیر چتر «سازوکارهای اختلاف» وارد سازیم.(و این چتری است که از خارج دایره درگیری های مذهبی می آید. یعنی از ساخت های اپیستمیک) آنگاه می توانیم مفاهیم اولویت را فراگیر کنیم. مفاهیمی که امری را محترم می شمارد، بدون این که آن را ترجیح دهد. و این گونه می تواند از تحریک افرادی که چیزی را جز این امر نمی بینند جلوگیری کند.
۳- و در راستای سخن از اولویات، باید از موضوع دیگری نیز سخن گفت: «وارد کردن مسائل مذهبی و مقولات وحدت و تقریب و …در جریانات کلی سیاست.»
و این جایی است که تقریبی ها صحبتی کلیشه ای را شروع می کنند که « با توجه به خطراتی که تمام امت را تهدید می کند، باید به درگیری های مذهبی خاتمه داد… و درگیری اسلام و صهیونیست و درگیری با غرب، اقتضا می کند که متحد شویم و اختلافات جزیی را کنار بگذاریم…»
این سخنان کلیشه ای – با این که کاملا درست است – مشکل اساسی و عمیقی دارند. این ها سخنان زودگذری هستند که اوضاع را موقتا آرام می کنند. در واقع تلاش دارند تا جنگ داخلی و فرسایشی امت را با «منطق اولویت»، متوقف سازند. اما منطق اولویت، مشکلات را به شکل ریشه ای حل نمی کند. زیرا امکان دارد شرایط – هر چند در حوزه های کوچک و جغرافیای معین – تغییر کند.
در نتیجه این تفکر، آنقدر که به درستی این روش کلیشه ای اعتماد دارد و بر اساس آن عمل می کند، برای حل نهایی درگیری – با بار منفی کلمه درگیری – دغدغه خاطر ندارد. نهایت امر می تواند اوضاع را به طور موقت آرام کند. اما با دگرگونی های عالم سیاست ، بلافاصله ساز و کارهایش از بین می رود.
پس راه حلی ناقص و ناتمام است و بدین ترتیب با این که به نکات منفی مذهبی اذعان دارد، خودش آن را تثبیت می کند. حداکثر کاری هم که می کند این است که این پدیده های منفی را به طور موقت، متوقف کند و نه بیشتر. به همین دلیل، اگر خود منادیان این تفکر به نقاط سخت برسند، دوباره به شخصیت های مذهبی دردسرساز تبدیل می شوند و فضا را متشنج می کنند و تمام فضاهای تولید و تمدن سازی امت را از بین می برند. پس مطلوب، سخنان کوچک و زود گذر و داخلی نیست. بلکه تفکر و سخنان ریشه ای است که طرح کلی اختلاف و قواعد معرفتی و اخلاقی آن را ترسیم کند.
۴ – امروز سخنان و تفکری بر فضای وحدت حاکم است که باعث دوگانگی می شود. که این دوگانگی، مشخصه ی بسیاری – و شاید هم اکثریت قریب به یقین – طرف های گفت و گوی اسلامی – اسلامی است. بدین شکل که آنها در ظاهر، طرفدار وحدت هستند و از اختلافات مذهبی دوری می کنند، اما وقتی به جمع خودشان و درون فضای مذهبی خودشان بر می گردند همان سخنان درون مذهبی و اختلاف انگیز قدیمی را تکرار می کنند.
این دوگانگی در رفتار و این عدم شفافیت در نشان دادن خود به دیگران، نه تنها به حل ریشه ای مشکل وحدت نمی انجامد، بلکه مشکلات دیگری را نیز به وجود می آورد. که پدیده ی نفاق سیاسی اجتماعی، کوچکترین اثر آن است. پس ما چگونه به گفت و گو ، وحدت و تقریبی امید داشته باشیم که این قواعدش است و چنین پشت صحنه هایی دارد؟!
۵ – وقتی به عمق این مشکل پیچیده نگاه می کنیم با مساله ای روبه رو می شویم جدا از مسائل سیاسی که به آن اشاره شد. اینکه در ورای طرفداری از وحدت و تقریب، هدف دیگری نهفته است. و اینجاست که مجبوریم مساله ی حساسی را بشکافیم. مساله ای که داعیان وحدت و تقریب آن را دنبال می کنند – با تمام معانی که این اصطلاح می تواند داشته باشد – گفته می شود: «هدف ما گسترش تشیع است» و « هدف ما گسترش مکتب صحابه است ». یعنی هدف – به عبارتی که از مضمون اول فراتر می رود – حذف دیگری است، هرچند از راه صلح و آرامش!
این مفهوم، حساسیت زیادی را دربردارد. آیا این مفهوم است که اولویت دارد؟ یا اولویت برای آن چیزی است که آن را طبیعت اشیاء نام گذاری می کنیم؟ آیا وحدت و تقریب، مفاهیمی هستند تا از آن برای حمله به دیگران استفاده کنیم؟ یا تلاشی است برای اینکه اوضاع اجتماعی و فکری مان را به وضع طبیعی برگردانیم؟
من به شخصه معتقدم دومی صحیح است. و پس از آن نوبت فکر کردن به اولی و تلاش برای تحققش می رسد. و البته که معنای این سخن، آن نیست که از دعوت به سوی مذهب حق چشم پوشی کنیم و طرح و برنامه برای آن را متوقف کنیم.
با توجه به حساسیت این امر، این قلم مجبور است توضیحات بیشتری پیرامون این موضوع بدهد. و سوال اساسی که با آن روبه رو می شویم این است: آیا استفاده جریان تقریب برای ضربه زدن و حمله کردن به دیگری، ما را از این نکته غافل می سازد که « حتما و حتما درگیری و جدالی در راه است که وقتی شرایط ، سخت شود این درگیری خودش را نمایان می سازد؛ و این درگیری دوباره ما را به سوی مفهوم تقریب بر می گرداند. و درنتیجه شاهد تجربه ای شکست خورده در این راه هستیم.»؟ این همان چالشی است که جریان تقریب را تهدید می کند.
۶ – اما تلاش هایی که انجام می شود تا رابطه ی بین مذاهب را به مسیر صحیحش برگرداند – خصوصا در دوره های اخیر – با موجی از مذهب گرایی شدید روبه رومی شود. که ریشه اش ، ترس از دست دادن هویت وجودی و بقاء است. که این مساله ای نگران کننده و متوجه تمام امت اسلام ، و هشداری است که خبر از بحران های بسیار سختی می دهد. در فضایی پر از حساسیت، به وضوح می بینیم که این پدیده ها افزایش پیدا کرده و تلاش می شود تا به قضایایی پرداخته شود که تا به حال به این اندازه مورد توجه واقع نشده بودند. و نیز به شدت تلاش می شود تا تمام مفاهیم و مقولات و اصطلاحاتی که درگیری را علنی می کند به کار گرفته شود.
ریشه ی این پدیده را – که نوعی بازگشت است – می توان در شکست های اجتماعی – وشاید سیاسی – ملاحظه کرد. و البته که اثرات منفی جریان گفت و گو و تقریب نیز یکی دیگر از دلایل این پدیده است. توضیح این که تجربه ی شکست اجتماعی به طور طبیعی باعث به وجود آمدن جریان « بازگشت » می شود که احساس راحتی و خالی شدن انرژی نمی کند مگر در میراث گذشتگان و بازگشت به آغوش گذشته.
مساله اینجاست که اکثر جوامع اسلامی ما با حساسیت درست و صادقانه ای سر می کنند. اما این حساسیت را عده ای به شورش می کشانند. آن هم در سایه ی تجدید نظر و اصلاحات افراط گرایانه و دشمن تراشی و سوزاندن مراحل مختلف. و این هشداری است تا جریان آگاه بیداری، به فکر نقد درون گفتمانی باشد. یعنی وقت آن رسیده است که فرهنگیان جهان اسلام و خصوصا فرهنگیان متدین به نقد خودشان بپردازند. و بهتر است خودشان، خودشان را نقد کنند تا این که اسیر نقد افرادی باشند که به شدت در حال نفوذ در میراث اسلامی هستند.
گمان می کنم که این واضح است که مشکل در تفکر و سیاستی است که تقریبا بر تمام فعالیت های ما حاکم شده است. و اگر انسان معتقد به رابطه ی «تفکر با سیاست» و «سیاست با تفکر» باشد، نمی تواند ناتوانی در مقابل جداسازی را اثبات کند. جداسازی که بر اساس ویژگی هایی قائم است که آن ویژگی ها بر هر دو چهارچوب حاکم است.
تا زمانی که دو جریان سنتی و متجدد جهان اسلام، بخواهند در داخل چهارچوب های سیاسی و حزبی – در معنای وسیع حزب در فلسفه و علوم – سنگر بگیرند، نه بازسازی نظام های « اختلاف » و اخلاقیاتش ، کار آسانی است و نه عبور کردن از چهارچوب های مقطعی و کم اهمیت. یعنی همان چهارچوب هایی که بر بسیاری از فعالیت های ما حاکم است و برای ما این طور نمایان می سازد که این فعالیت ها قادر نیستند ارتباطی برقرار کنند که اساسش ارزش های متعالی اصول حاکم و مبانی اجرایی باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، می توانیم نتیجه بگیریم بین اختلاف «شیعی – شیعی» و «سنی – سنی» از جهتی و اختلاف «شیعی – سنی» از جهت دیگر، رابطه ی تنگاتنگی وجود دارد.
و این یعنی هر گامی که در راستای اصلاح وضعیتمان در دایره ای کوچک تر، برمی داریم برای ما پشتوانه ای محسوب می شود که برای ورود به دایره ی بزرگ تر به آن تکیه کنیم. و اگر چنین نشود و فضای متشنج داخلی ادامه پیدا کند، شرایط سنگین و طاقت فرسایی به وجود می آید که این شرایط، فرصت خوبی برای جریان محافظه کار فراهم می آورد تا در مسیر تقریب و تکامل مانع ایجاد کنند. و از این بالاتر باعث می شود، خود جریان تقریب نیز اشتباهات زیادی را مرتکب شوند. زیرا در این فضا او هم احساس می کند که باید تصفیه حساب داخلی کند. و اینجاست که موضوع از چند طرف گره می خورد.
با توجه به رابطه ی تنگاتنگی که بین این دو حوزه وجود دارد، بر همگی لازم است که این خط ارتباطی را قطع کنند. و هر میدانی را عرصه ای برای تصفیه حساب در میدان دیگر به حساب نیاورند. و بدانند ادامه ی این شرایط ، هیچ کس را از این فکر وسیاستی که بر ما حاکم است رها نمی سازد. در نتیجه از حال و روز نزارمان نیز – که روز به روز هم بدتر می شویم – گریزی حاصل نمی گردد.
انتهای پیام