خرید تور تابستان

مرگ دانشجوی دکترا و سوالات بسیار

رضا صادقیان، دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران در یادداشتی برای انصاف نیوز نوشت:
بیخ گوشمان و در همین دانشگاه تهران که وارد شدن به آن یکی از آرزوهای پشت کنکوری‌هاست، دانشجوی دکترا اقدام به خودکشی کرده است. تحلیل‌هایی هم درباره‌ی این مرگ نابهنگام و بسیار ناراحت‌کننده در رسانه‌ها منتشر شده، بدون شک تحلیل‌هایی از این دست باز هم منتشر خواهد شد، سخن استاد دانشگاه تهران هم درباره‌ی این حادثه‌ی غم‌انگیز خواندنی است.
می‌توان به سخن چنین اشخاصی اعتماد کرد چرا که برآمده از همان محیط هستند و موانع مقابل دانشجوی دکترا را بهتر از کسانی که با نگاهی بیرونی به ماجرا نگاه می‌کنند می‌توانند توضیح دهند. در همین مورد چند کلمه‌ای به ذهن نگارنده می‌رسد که در پی خواهد آمد:
1- نمی‌توان خبرهایی از این دست را خواند، ناراحت نشد و سکوت کرد، اندکی دقت بیشتر لازم است. سخن از دانشجوی ترم اول یا ترم دوم و کسانی که تازه از محیط خنده‌دار و ضدآموزش کلاس‌های کنکور گریخته و با هزاران آرزو پا به دانشگاه گذاشته نیست. دانشجویی اقدام به خودکشی کرده که بعد از 12 سال تلاش و کوشش در محیط تحصیلات تکمیلی بی‌خیال جان با ارزشش شده و گویا با خوردن سیانور بار تمام تحقیرها، بدی‌ها و ندیده شدن‌ها را یکجا از روی شانه‌هایش بر زمین نهاده است. فردی که بعد از چندین سال زحمت و کوشش دل‌خوش به جایگاه تحصیلی‌اش باشد و هیچ جواب درخور توجه‌ای از سیستم دانشگاه برای جذب وی در کادر آموزشی نبیند، فشاری بیش از توان آدمی به او وارد می‌شود. مادامی در آن جایگاه قرار نگیریم و تجربه‌ی تحمل سختی‌هایی به این شکل را نداشته باشیم نمی‌توان درباره‌ی آن به درستی سخن گفت. باید دانشجوی دوره‌ی دکترا باشی تا بدانی به دیگر دانشجویان این مقطع تحصیلی چه‌ها که نمی‌رود.
2- در میان خبرها آمده بود، دانشجوی دکترا 12 سال در خوابگاه زندگی کرده است. اگر تصوری از فضای خوابگاهی و غذای دانشگاه‌ها ندارید که هیچ، در غیر این صورت بهتر می‌توان درک کرد دانشجویی که مجبور به زندگی در محیط آلوده‌ی خوابگاه‌های دانشجویی دولتی باشد و غذای دانشجویی میل کند بیش از هر چیز ما را با شرایط بد اقتصادی‌اش روبرو می‌کند. شرایطی که به دانشجو تحمیل شده است و با توجه به وضعیت بد اقتصادی و چندین علل دیگر که باز هم به جیب خالی بازمی‌گردد. مجبور شده سر و صدای تمام نشدنی محیط خوابگاهی و غذاهای به‌شدت بد طعم و بد بوی دانشگاه را بپذیر و با تمام این سختی‌ها کنار‌ آید و درس بخواند و مقاله تحویل دهد و با شمارگانی کارمند کینه‌‌ای و استاد بی‌مایه و پرمدعایی که دستی در سرقت ادبی هم دارند سر و کله بزند تا روزگاری در کسوت استادی بنشید و تمام آن فشارها را اندکی فراموش کند یا از کنار تمام آن برخوردهای آنچنانی کارمندها بگذرد و ببخشد. وقتی نمایی از زندگی آینده در مقابلش نمی‌بیند، ناچار می‌شود از راهی دگر سخن خویش را به گوش دیگران برساند. 
3- چند سال قبل یکی از دوستان دانشجوی دکترا می‌گفت: تا زمانی که دانشجوی دکترا نشدی واقعا فشار درسی را درک نمی‌کنی. چنان بلایی به سرت بیاید که تمام موهای سرت سفید شود. درگیری با سیستم اداری فقط یک بخش داستان است، کارمندهایی که نه تنها نگاه مثبتی به دانشجویان دکترا ندارند که تلاش می‌کنند ایرادی در پرونده‌ی تحصیلی دانشجو بیابند و به قول خودشان: فلانی را سنگ قلاب کنند؛ یعنی آنچنان نمایند که بارها پله‌ها را بالا و پایین بروی و همچنان گره فروبسته‌ات باز نشود. با این حال تحمل این فشارها یک‌سوی روایت دانشجویان دکترا است. مشکلاتی دیگری مانند تهیه‌ی هزینه‌ی تحصیلی، خرید کتاب‌های درسی و منابع اصلی که گاه برای یک جلد کتاب باید بیش از 200 هزار تومان پرداخت کرد، فراهم آوردن وقت برای مطالعه‌ی کافی و نوشتن مقالات و نشر آن‌ها. اصلا داستان چاپ مقاله واقعا بغرنج است، با دیدگاهی نو و جدید مقاله را می‌نویسی و برای نشریه‌ی علمی پژوهشی ارسال می‌داری ولی هیچ‌وقت خبری نمی‌شود! یعنی هیچ؛ مورد نوشتن و چاپ نشدن و بدتر از آن دیدن مقالات بی‌مایه در همان نشریه چنان فشاری را به انسان وارد می‌کند که هیچ حساب و کتاب درستی ندارد. دیدن چنین وقایعی یعنی بی‌عدالتی در سیستم آموزشی.
4- سال‌های 89 یا 90 بود که رسول جعفریان در یاداشتی از ظلمی گفت که به دانشجویان دکترا می‌رود، کسانی که هیچ‌ کاری برای آنان نمی‌شود و با تمام سختی‌ها و ناملایمتی‌ها کنار می‌آیند با این حال نتیجه‌ی قابل توجهی نمی‌بینند. حال همان سخنان و کشیدن بار سختی‌ها در عمل نمایان شده است و دانشجوی دکترای رشته‌ی روابط بین‌الملل دانشگاه تهران خودکشی کرده است. در واقع مساله چندان دور از ذهن استادان تیزبین نبوده است که حال و هوای دانشجویان را ببینند و روزگاری را پیش‌بینی کنند که این فشارها کار دست بسیاری می‌دهد. کاری که ابتدا گریبان دانشجو و دکتر ممکلت را می‌گیرد و در ادامه فضایی را می‌سازد که دیگران بدانند عده‌ای با بند و بست‌های درون گروهی و با دانشی ناچیز یا بی‌دانشی کامل به مقام استادی می‌رسند و دانشجویان و استادهایی که حرفی برای گفتن و اندیشه‌ای برای نوشتن دارند به حاشیه می‌روند. 
5- به تکرار در زمان انتخاب واحد ترم جدید این عبارت وحشتناک و دلهره‌آور را از زبان دانشجویان دوره‌ی دکترا شنیده‌ام: به ته خط رسیدم! موارد دیگری که شنیدن هر کدامش برای توجیه مصرف قرص‌های اعصاب و روان کافی است، مراجعه به روانشناس و مشاور جای خود دارد. چه حادثه و وقایعی رخ‌ داده که دانشجویی چنین می‌گوید و تابلوی تسلیم شدن در برابر مشکلات را بالای سرش نگه می‌دارد؟ شاید بهتر باشد کسی را به دوره‌ی دکترا راه نداد یا آنقدر ورود به این دوره را سخت کرد که بسیاری خیر کنکور را بزنند و مشغول کار دیگری شوند؛ دوره‌ای که میزان توقع‌های شخص را از محیط اطرافش به‌شدت بالا می‌برد ولی هیچ نتیجه‌ی مثبتی را لمس نمی‌کند، گویی فقط حمل‌کننده‌ی رایگان باری است به نام دکترا. 
6- افسوس و هزاران افسوس که «حسین خجسته‌نیا» نماند، با تمام توان درس خواند ولی هیچ راهی نیافت که حداقل درآمدی داشته باشد و بتواند از مدرکی که چند صباحی دیگر می‌گیرد استفاده برد. شاید این حادثه به صدا درآوردن زنگ خطری باشد که دیر یا زود بازهم شنیده خواهد شد، سیل بیکاران درس‌خوانده و زحمت کشیده که آینده‌ای برای خود نمی‌بینند روز به روز بیشتر می‌شود. تحصیل کرده‌هایی که راهی نمی‌یابند مگر مهاجرت و یافتن سرزمین دیگر.
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا