انقلاب، در اقبال و ادبار فقهای عصر اخیر / سروش محلاتی
حجت الاسلام والمسلمین محمدسروش محلاتی، مصاحبه ای به مناسبت دهه ی فجر 93 را در وبلاگ خود منتشر کرده که متن آن در پی می آید:
س: در سال 1357و در دوره انقلاب، شما چه سن و سالی داشتید و چه می کردید، آیا خاطره ای از آن روزهای انقلاب دارید؟
ج: آن موقع 17 ساله بودم و دو سال بود که طلبه شده بودم و به قم آمده بودم، موج انقلاب طلاب جوان را به حرکت در آورده بود و بنده هم یکی از آنها بودم، مثلا د رتجمع 19 دی ماه در اعتراض به مقاله روزنامه اطلاعات در بیت مراجع و علما حضور داشتم، سخنرانی آیت الله نوری را در کوچه بیگدلی به خاطر دارم، و همینطور در منزل آیت الله وحید و علامه طباطبایی، همراه جمعیت بودم، در درگیری چهار راه بیمارستان (شهدا) هم که ماموران رژیم به تظاهرکنندگان شلیک کردند و موجب پراکندگی جمعیت شدند، بودم، البته به من صدمه ای وارد نشد، ولی جریان از سنگ پرانی به بانک صادرات و شکستن شیشه بانک شروع شد که موجب حمله مزدوران رژیم و کشتار گردید. در آن زمان بنده تجربه ای نداشتم و درک نمی کردم که سنگ زدن به شیشه بانک می تواند سناریوی رژیم باشد تا بهانه ای برای کشتار مردم و برخورد با تظاهرکنندگان آرام بوجود آورد. بعدا از امام آموختم که دیکتاتورها خودشان مقدمات برخوردهای خشن را درست می کنند و به نام اعتراض کنندگان تمام می کنند تا بهانه ای برای سرکوب داشته باشند. امام در اولین سخنرانی شان در نجف پس از واقعه 19 دی، این موضوع را افشا کردند و حتی متذکر شدند که در فاجعه 15 خرداد هم خود رژیم کتابخانه ای را آتش زد و مغازه ای را غارت کرد تا بهانه ای داشته باشد که با مسلسل به مردم شلیک کند. (صحیفه امام ج 3 ، ص 2و 3)
علاوه بر حضور در تظاهرات، کار دیگر بنده و امثال بنده در ان روزها، توزیع بیانیه ها و اطلاعیه های حضرت امام و علمای دیگر بود. در آن موقع، بنده این اطلاعیه ها را از آقای سید مرتضی نبوی که از دوستان مبارز بودند به صورت انبوه می گرفتم، ابتدا منزل ایشان در همان تهران نو -محله خودمان- بود و بعدا رفتند خیابان امیریه، و از این جهت بسیار فعال بودند، البته پس از مدتی به فکر افتادم که خودم دستگاه تکثیر تهیه کنم و چون رژیم نسبت به این موضوع حساس بود، با آقای مسیح مهاجری در میان گذاشتم و ایشان هم از طریق اخوی شان یک دستگاه پلی کپی دستی برایم تهیه کردند.
اقدام دیگر، سخنرانی در مساجد و اجتماعات بود که به مناسبت ایام محرم برگزار می شد، غالبا در مسجد بقیة الله نارمک که پدرم در آنجا فعالیت داشت، سخنرانی داشتم، و به دلیل همان سخنرانی های تند تحت تعقیب قرار گرفتم و یک شب که ماموران به مسجد آمده بودند از پشت مسجد که یک درب کوچک در یک کوچه باریک داشت فرار کردم.
در ماههای آخر، احساس می شد که باید جوانان آمادگی نظامی داشته باشند تا در صورت ضرورت بتوانند در برابر رژیم دست به اقدام مسلحانه بزنند. برای این کار عده ای از دوستان را در شهرستان محلات دعوت کردم و شروع به تمرین کردیم در آن موقع آیت الله یزدی، محور فعالیتهای انقلابیون در قم بود و این کار را هم زیر نظر ایشان و کسی که ایشان معرفی کرد برای آموزش، شروع کردیم، ولی با پیروزی انقلاب، نیازی به پیگیری این کار باقی نماند.
آنچه را که عرض کردم، ارزش خاطره انقلاب بودن را ندارد، ولی همین مسائل کاملا عادی دوره انقلاب را اشاره کردم برای اینکه معلوم شود که انقلاب یک تحول اساسی و فراگیر در میان همه مردم و حتی نوجوانان و یا جوانان نورس ایجاد کرده بود. انقلاب بچه ها را رشید کرده بود، آنها هم صاحب درک و فهم شده بودند هم احساس وظیفه و مسئولیت می کردند، به میدان آمده بودند و اعتنایی به خطرات و تهدیدات نداشتند.
س: اشاره به مسجد بقیة الله نارمک کردید که پایگاه فعالیتهای دینی و اجتماعی والد شما مرحوم آیت الله سروش محلاتی بوده است، مناسب است اگر خاطره ای از نقش و حضور ایشان در انقلاب دارید بازگو کنید.
ج: مرحوم والد به دلیل ارتباط بسیار نزدیک و صمیمی که با حضرت امام در دهه سی تا چهل داشتند، بسیار به ایشان عشق و ارادت داشتند لذا قبل از اینکه انقلاب مطرح باشد، به شخصیت علمی و اخلاقی امام اعتقاد داشتند و با ارتحال آیت الله بروجردی، با همه وجود برای مرجعیت امام اقدام کردند. بارها فرمودند ما امام را به خاطر انقلاب، انتخاب نکردیم و گاه از برخی از شخصیت های روحانی انقلابی نام می بردند و اشاره می کردند که آنها پس از انقلاب و بخاطر انقلاب به سراغ امام آمدند و قبلا با بیوت دیگر ارتباط داشتند. البته مرحوم والد با آغاز انقلاب، از همراهان حضرت امام در نهضت بود، و برای ایشان رژیم، مزاحمت هایی از قبیل دستگیری فراهم می کرد، بنده از آن دوره نخست که مربوط به سالهای 42 می شود، خاطره ای ندارم، ولی در سالهای اوج انقلاب، مسجدشان، یکی از پایگاههای نهضت بود، مثلا مسجد بقیة الله د رسال 48 با سخنرانی آقای مروارید که از چهره های مبارز و انقلابی تهران بود، و با حضور عده ای از فضلای حوزه قم – که با مساعدت مرحوم ایه الله محصلی نیشابوری – به تهران آمده بودند، افتتاح شد، و همین مساله باعث دلخوری برخی از بیوتات گردید.انتقال ایشان به تهران با موافقت حضرت امام که کتبا از نجف مرقوم فرموده بودند – والان اصل ان موجود است – انجام گرفت . معمولا نام ایشان در اعلامیه های نهضت دیده می شود، در فعالیتهای دیگر هم مثل تحصن علما در دانشگاه تهران در اعتراض به منع پرواز امام از پاریس، حضور داشتند.
س: بدون تردید یکی از مهم ترین عوامل وقوع انقلاب، قیام حضرت امام و رهبری ایشان بوده است، ولی سوال این است که این اقدام ایشان، واقعا برخواسته از فقه شیعه واز نوع اجتهاد فقهای گذشته بوده است و یا ناشی از نظریه خاص ایشان در این موضوع است؟ در صورت اول، چرا فقهای دیگر در اعصار گذشته، و حتی در همین عصر اخیر، اکثرا و غالبا مانند ایشان موضع گیری نداشتند، و در صورت دوم، تفاوت نظریه فقهی ایشان که بوقوع انقلاب می انجامد با دیگران چیست؟
ج: این موضوع، سوالی برای پاسخ گفتن در یک مصاحبه نیست، بلکه سوژه ای برای یک رساله تحقیقی و یک پژوهش مستقل است، و بنده نمی دانم که آیا این کار انجام گرفته یا نه؟ ولی بهرحال در حد مقدور نکاتی را عرض می کنم و هر کجا که ابهامی در عرایضم بود، متذکر شوید تا توضیح دهم.
اول این مقدمه را متذکر شوم که موضع حضرت امام در براندازی رژیم سلطنتی و تغییر نظام، یک موضع استثنائی در میان فقهای طراز اول شیعه است. طراز اول را از این جهت قید می کنم که گاه شخصیت های درجه دوم و سوم و یا حتی پایین تر، دارای این گونه مواضع بوده اند، ولی در همین دو قرن اخیر مثل شیخ انصاری، یا میرزای شیرازی، و یا صاحب عروه، و بعد سید ابوالحسن اصفهانی و نائینی، و حاج شیخ عبدالکریم حائری و آیت الله بروجردی، چنین برخوردی با رژیم و یا حتی شخص پادشاه، و سلطان نداشته اند، (البته فعلا قیام مشروطیت و موضع علما را نادیده بگیرید تا اگر لازم باشد در ادامه به آن هم خواهم پرداخت).
اتفاقا امام خمینی در کتاب کشف اسرار در پاسخ به حکمی زاده که به علما اعتراض دارد که با حکومت ها مخالفند، همین مطلب را آورده اند و تصریح کرده اند که اگر علما گاهی با سلطانی مخالفت کرده اند، مخالفت با همان شخص بوده، و الا با اصل سلطنت، مخالفتی نداشته اند (به صفحه 186 این کتاب مراجعه شود) در همانجا امام اضافه کرده اند که علما فرضا حکومت را هم جائرانه تشخیص دهند، باز هم مخالفت نکرده و نمی کنند.
س: شما از این جملات امام خمینی، استنباط می کنید که ایشان با مواضع سیاسی حاج عبدالکریم حائری در مماشات و مدارا با حکومت رضا خان موافق بوده اند؟
ج: بنده چنین استنباطی ندارم، ولی اسناد و مدارک متعددی وجود دارد که امام با مواضع مرحوم حاج شیخ، موسس حوزه، موافق نبوده است، و همچنین اسنادی وجود دارد که ایشان با مواضع مرحوم آقای بروجردی هم در مماشات با پهلوی دوم موافق نبوده است، لذا عرض کردم که مواضع انقلابی حضرت امام جنبه استثنایی دارد، البته این موضع از سال 40 به بعد که مقارن با مرجعیت ایشان است در «قیام» امام و مبارزه عملی ایشان ظهور و بروز دارد، که کاملا منحصر به فرد است، ولی قبل از آن در دوره حاج شیخ و آقای بروجردی که در مسند زعامت حضور نداشته اند و یکی از فضلای برجسته حوزه قلمداد می شدند، در مقابل زعامت تشیع و مراجع عصر نبودند ولی در عین حال به بزرگان حوزه، انتقاد داشتند، و در همان موقعیت هم، باز موضع انقلابی امام در مقایسه با اقران خود و ریاست حوزه، استثنائی بود.
یک سند بر این ادعا، همان یادداشت امام در کتابخانه وزیری یزد است که مربوط به اردیبهشت سال 1323 است، یعنی بعد از فرار رضا خان از ایران و در اوائل حکومت محمد رضا پهلوی. در آنجا امام خمینی مفاسد رژیم را می شمارد و به شدت از سکوت حاکم گلایه دارد. مثلا می نویسد: «موقوفات مدارس و محافل دینی را تسلیم مشتی هرزه گرد بی شرف کرده و نَفَس از هیچ کس در نمی آید، چادر از سر زن های عفیف مسلمان برداشت و کسی بر علیه آن سخن نمی گوید.» در ادامه همین یادداشت با تعبیرات تندی به کسروی اشاره می شود و با تاکید بر عنوان روحانیون و علما اضافه می شود: «کتابهای یک نفر تبریزی بی سر و پا که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و به امام صادق و امام غایب آن هم جسارتها کرد هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بی چارگی است که شماها را فرا گرفته؟» مخاطب این کسی جز علمای بزرگ حوزه است؟!
بعد از آغاز نهضت هم در سال 42، حضرت امام نامه ای به علمای یزد دارند که به رویه علمای گذشته در سکوت و کناره گیری اشاره می کنند و با توضیح جنایات رژیم نتیجه می گیرند که «امروز، روزی نیست که به “سیره سلف صالح” بتوان رفتار کرد.» این جمله گویای آن است که نهضت امام در ادامه شیوه و روش علمای گذشته نیست و امام اعتقاد دارد که دیگر نمی توان به آن رویه ادامه داد. و در همان ایام حضرت امام به کسانی که به “سیره سلف صالح” استناد می کردند و حرکت امام را تخطئه می نمودند، در سخنرانی مسجد اعظم خود پاسخ دادند و فرمودند: «ای علما، ساکت ننشینید، و نگویید علی مسلک الشیخ» این جمله اشاره به سخنان کسانی است که مسلک و شیوه سیاسی حاج شیخ عبد الکریم در برابر مفاسد رژیم پهلوی استناد می کردند، و امام در صدد تغییر این شیوه و به میدان آوردن علما بودند.
البته امام خمینی در اظهار نظر نسبت به علما و مراجع بسیار محتاطانه سخن می گفت ولی از لابلای همان اشارات می توان به خیلی از مواضع انتقادی ایشان دست پیدا کرد، مثلا ایشان نامه ای به شهید ایه الله سید محمد رضا سعیدی دارند در آبان ماه سال 47. و در آنجا به صراحت از اینکه توسط مراجع گذشته “فرصت سوزی شده است، به خصوص در آغاز به قدرت رسیدن محمد رضا، می شد کار او را یکسره کرد و علما این فرصت ها را از دست دادند، گلایه دارند، امام خمینی با تعبیر سلف صالح ما به دوره مرجعیت سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی اشاره می کند، و با تعبیر سلف خبیث به رضا شاه اشاره دارد و می گوید: «سلف صالح ما – رضوان الله علیهم – فرصت عجیبی را در موقع رفتن سلف خبیث از دست دادند و پس از آن هم فرصت هایی بوده و از دست رفت تا این مصیبت ها پیش آمد»
بنظر شما این اشارات و بلکه تصریحات، چیزی به جز تخطئه شیوه مراجع قبل در مماشات با رژیم پهلوی است؟ و آیا به این معنا نیست که امام در یک وادی جدید قدم گذاشته است؟ و آیا غیر از آن است که امام در صدد عوض کردن ریل سیاسی قطار روحانیت و مرجعیت و تغییر جهت آن بوده است؟
س: بر اساس این تحلیل، آیا امام خمینی موفق شد که مراجع معاصر خود را از طریقه سلف صالح جدا کند و آنها را در مسیر جدید برای مقابله با رژیم قرار دهد؟
ج: موفقیت، بلی. ولی موفقیت مطلق، نه، چون عده ای از علما همراهی کردند و عده ای دیگر همراهی نکردند، البته برخی از همراهان هم بعد از چندی جدا شدند، ولی آنها هم که ماندند هیچ یک با قدرت و قوت امام مسیر را طی نکردند. البته نباید توقع داشته باشیم، که امام خمینی یک تنه یک فرهنگ ریشه دارد هزار ساله را از بیخ و بن بیرون بیاورد.
مرحوم حائری و مرحوم بروجری شخصیت های بسیار بزرگی بوده اند و در حوزه و بیرون آن، از نفوذ فوق العاده ای برخوردار بوده اند، هنوز هم سیطره معنوی و علمی آنان کاملا در حوزه احساس می شود، لذا جدا شدن افراد نسل بعد مانند آیت الله سید احمد خوانساری از این فضای فکری را نباید ساده و عادی به حساب آورد، آنان تمام زوایای روحی این گونه شخصیت های دوره بعد را تسخیر کرده بودند. امام خمینی پیام تندی برای آقای خوانساری در هفتم خرداد 42 دارند و در آن به سکوت علمای تهران در برابر «گرگهای درونی» اعتراض می کنند و بعد اضافه می کنند که «در زمان پدر – محمد رضا – هم هر کاری کرد هیچ کس حرفی نزد و می گفتند ببینیم آخر الامر چه می شود.» اینگونه پیام های توام با خشم و ناراحتی، هم اعتراض به موضع آن نوع علماء مانند آقای خوانساری است و هم اعتراض به پیشینه اینگونه موضع گیری در زمان رضا خان و کوتاه آمدن در برابر او . بخشی از عتاب امام به ایشان چنین بود: «چرا در مقابل این لامذهب ها که می خواهند دینمان را از دستمان بگیرند، سکوت کرده اید؟ چرا در مقابل شاه مملکت که می خواهد روحانیت را از میان بردارد قیام نمی کنید؟ چرا دربرابر حکام سکوت می کنید؟ اگر دلتان می خواهد مملکت اسلامی ما و دین و آیین ما از بین برود، به من بگویید»
آیت الله خوانساری که در آن ایام کم و بیش با امام همراهی می کرد، پس از همین مرحله بود که به طور کلی کناره گیری کرد و دیگر حاضر به هیچ اقدامی بر علیه رژیم نشد.
امام خمینی در آغاز تلاش می کرد که مراجع را در این قیام وارد کند، و لذا با آنها به بحث و گفتگو می نشست و سعی می کرد به شکل مشترک و دسته جمعی حرکت و اقدام صورت گیرد، ولی در ادامه از اقناع و همراهی آنان مایوس گردید، و بر حسب تشخیص خود مبارزه را ادامه داد، هرچند برخی از مراجع، همراهی خود را با سرعت کمتری ادامه دادند، ولی برخی هم حاضر به تغییر مشی خود نشدند، مثلا با تبعید امام خمینی به نجف، و در هنگام ملاقات با آیت الله حکیم، امام ایشان را به حضور در مبارزه دعوت کرد، ولی این دعوت، با مقاومت اقای حکیم روبرو شد و گفتگوها به نتیجه ای نرسید. در همان ملاقات هم حضرت امام، سخن خود را با نقدی نسبت به مواضع گذشته آیت الله بروجردی آغاز کردند و البته توجیهی هم برای آن بیان کردند: «در زمان مرحوم بروجردی عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره ، حمل بر صحت می کردم و می گفتم مطالب را به ایشان نمی رسانند.» این جمله گویای اعتراض امام به اقای بروجردی در مماشات با رژیم پهلوی است .بهر حال اینکه گاه گفته می شود اگر امام هم در زمان اقایان حائری و بروجردی قدرت و زعامت داشت مثل انها عمل می کرد چون چاره ای غیر ان نبود، درست نیست.
س: بدون شک شخصیت انقلابی حضرت امام، دارای امتیازاتی بوده است و همین امتیازات موجب تفاوت ایشان با فقها و مراجع دیگر شده است، ولی به لحاظ اقدام علیه رژیم شاه مواضع صریح امام ناشی از چه بود و چرا دیگران نمی توانستند، در آن افق خاص، اوج بگیرند و مشابه ایشان عمل کنند؟
ج: به گمان بنده، این تفاوت از سه جهت قابل بررسی و مطالعه است، یکی از جهت روحیات شخصی حضرت امام که از نظر شجاعت و استقامت، یک شخصیت کاملا استثنائی است، و دیگری از جهت هوش و استعداد فوق العاده در درک مسائل اجتماعی و سیاسی، فهمیدن نقشه های دشمن و راههای خنثی کردن آنها، و سوم از جهت مبانی فقهی سازگار با انقلاب.
س: خوب است همین جهت سوم را ادامه دهیم، یعنی حضرت امام تئوری و نظریه فقهی خاص برای انقلاب داشتند و فقهای دیگر با نظریه ایشان همراهی نداشتند؟
ج: البته هم درک امام خمینی از شرائط سیاسی و اجتماعی جامعه و حکومت با علمای دیگر تفاوت داشت و هم برخی از نظرات فقهی ایشان متفاوت بود، ولی فرصت پرداختن به همه این مباحث در اینجا نیست، بنده فقط به برخی از نکات را که می تواند ریشه های این تفاوت موضع گیری فقها را روشن کند. اشاره می کنم به جای تحلیل موضوع، صرفا به همان مواردی که مورد استناد آقایان مراجع قرار گرفته، اکتفا می کنم.
یک نکته در موضع گیری علیه شخص شاه، مربوط به جنبه مذهبی شاه است، بهرحال شاه، وابسته به مذهب تشیع بود، و او در میان کشورهای اسلامی، تنها پادشاه شیعه بود، بسیاری از علما به این موضوع اهمیت می دادند که او را در میان سران دیگر کشورهای اسلامی، نباید تضعیف کرد چون این کار به هرحال به موقعیت تشیع لطمه وارد می کند. این جمله عیناً از حضرت امام است: «در شروع مبارزات اسلامی اگر می خواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب می شنیدی که شاه شیعه است». اگر چه این جمله امام مربوط به همان سالهای 41 و 42 است، ولی این تحلیل سابقه بیشتری دارد، حسین مکی در تاریخ بیست ساله خود بعد از اینکه به استقبال برخی از علمای نجف از به قدرت رسیدن شاه خان اشاره می کند، به علت آن هم اشاره دارد که آنان او را “تنها شاه شیعه” می دانستند. از این رو با توجه به خطراتی که از داخل و خارج کشور امنیت ایران را تهدید می کرد، مراجعی مانند نائینی و اصفهانی، از به سلطنت رسیدن رضا شاه استقبال کرده و در حقیقت اقتدار کشور تشیع به وسیله او را به مصلحت دانستند. البته وی پس از آن به دلیل رفتارهای ضد مذهب خویش مانند اجبار به کشف حجاب، این حمایت را از دست داد. حتی در دوره قبل از آن هم علما نگران بودند که مبادا در اثر اعتراض آنها دولت شیعی قاجار در برابر سلطان عثمانی تضعیف شود لذا خیلی احتیاط می کردند، آیت الله حاج آقا موسی شبیری زنجانی بواسطه از حاج شیخ عبد النبی نوری نقل کردند که گفته بود جمال پاشا به من گفت: چرا ناصر الدین شاه را بر کنار نمی کنید؟ و جواب دادم، با برکناری اش چه کسی جانشین او می تواند باشد؟ و او گفته بود، سلطان سلیم، و شیخ عبد النبی، نفی کرده بود، و میرزای شیرازی که ماجرا را شنیده بود فرموده بود اگر فلانی جواب مثبت داده بود، او را راه نمی دادم، حاج آقا موسی – با سند – اضافه می کرد که: میرزای شیرازی بعد از نهضت تنباکو، ناراحت بود و می ترسید که حکومت شیعی در ایران از بین برود و عثمانی ها زمام امور را در دست بگیرند، لذا خیلی احتیاط می کرد.
نکته دوم در تفاوت موضع گیری های مراجع دیگر، به یأس و نا امیدی آنان از دستیابی به پیروزی در این مبارزه بود، برای آنان قابل تصور نبود که نیروهای مردمی با دست خالی بر یک رژیم مسلح فائق آیند. بنده به خاطر دارم که آیت الله حاج شیخ یحیی انصاری شیرازی یک روز در جلسه درس خصوصی خود تعریف می کرد که :
پس از آنکه بدلیل اعلامیه دوازده نفره علمای حوزه در مرجعیت آیت الله خمینی، گرفتار شدیم و آیت الله سید احمد خوانساری وساطت کردند و ممنوعیت ما بر طرف شد تا بتوانیم به قم برگردیم، برای عرض تشکر و سپاس خدمت ایشان رسیدیم، ایشان مثل همیشه وسط اتاق نشستند و به دیوار تکیه نکردند، و به ما خطاب کردند و فرمودند: «من نمی دانم شما چه می گویید شما که تفنگ و فشنگ ندارید چطور می خواهید با شاه بجنگید»
این سخن که با مشت در برابر درفش نمی توان مقاومت کرد، یک بهانه عامیانه برای فرار از مبارزه نبود، بلکه سخنی بود که در سطح علمای بزرگ حوزه مطرح بود و جلوی هر اقدامی را می گرفت. در صحیفه امام یک صحبت نسبتا کوتاه از امام خمینی ثبت شده است که مربوط به اواخر دی ماه 41 و در موضوع رفراندوم شاه است، مخاطب آن سخنان چند تن از حضرات آیات قم و از آن جمله مرحوم آیت الله حاج آقا روح الله کمالوند است و در آنجا امام به پاسخ این شبهه پرداخته اند و به آنها فرمودند: «ما که نمی خواهیم به جنگ توپ و تانک برویم که می گویید از ما ساخته نیست و مشت با درفش مناسبت ندارد، کار ما بیدار کردن مردم است آن وقت خواهید دید که دارای چه نیروی عظیمی خواهیم بود که زوال ناپذیر است و توپ و تانک هم حریف آن نمی شود.»
نکته سوم و در واقع مانع دیگری که برای اقدام بر علیه رژیم پهلوی وجود داشت این بود که اگر روحانیت در صحنه مبارزه جدی حاضر شود و قیام کند، چه وضعی پیدا خواهد کرد؟ آیا رژیم شاه به این بهانه، حوزه علمیه و روحانیت را قلع و قمع نخواهد کرد؟ و آیا به مصلحت است که این درخت تنومند به دست آنها به آتش کشیده شود؟ این خطر به قدری اهمیت داشت که مراجع ترجیح می دادند آسیب های جزئی به دیانت را تحمل کنند ولی اساس روحانیت را در معرض فروپاشی و هجوم دشمنان قرار ندهند چون اگر این اساس باقی و برقرار باشد، بالاخره در آینده می تواند از اسلام و کشور صیانت کند. بهرحال منظورم این است که آنها یک حساسیت جدی داشتند که روحانیت، بزرگترین سرمایه اجتماعی و دینی در جامعه ماست، و مبادا در کشاکش مبارزه، این سرمایه آسیب بیند، چه آسیب فیزیکی و چه آسیب از نظر وجاهت و آبرو و اعتبار. لذا آقای مصلحی فرزند مرحوم آیت الله اراکی از قول پدرش نقل کرده است که به همراه آیت الله خوانساری (سید محمد تقی) خدمت آیت الله بروجردی رفته بودند، و آقای خوانساری به ایشان گفته بود که امروز (یعنی حدود سال 1325) شاه ضعیف است و وقت اقدام بر علیه اوست و مردم که متدین هستند با ما در این اقدام همراه خواهند بود، ولی آقای بروجردی در نهایت فرموده بود: «می ترسم که خاتمه روحانیت باشم». متاسفانه بنده هنوز به متن کامل مذاکرات آن جلسه دسترسی پیدا نکرده ام. اگر این مذاکرات را پیدا کنیم، شاید پاسخ اعتراضات حضرت امام به مراجع آن دوره، معلوم شود.
نکته چهارم که تفاوت را نشان می دهد، اختلاف نظر درباره آینده مبارزه با رژیم و جایگزین آن در صورت سقوط رژیم پهلوی بود. بسیاری از فقها و مراجع بزرگ بر این باور بودند که حتی اگر مبارزه به پیروزی بیانجامد، اداره حکومت دارای مشکلاتی است که از عهده ی ما خارج است و لذا ما نباید خود را در معرض توقعات و انتظارات مردم قرار دهیم که توان انجام آنها را نداریم. می دانید که یکی از اقدامات رضا خان، اجباری کردن دوره سربازی بود، و همین کار باعث اعتراض عده ای از علما شد، از آن جمله علمای اصفهان به رهبری حاج آقا نورالله قیام کردند و به قم هجرت کردند و توقع داشتند که حاج شیخ عبدالکریم حائری هم از آنها حمایت کند ولی حاج شیخ حاضر به این کار نشد و آنها هم ناراحت شدند و به نقل از مرحوم آیت الله فاضل قفقازی – پدر مرحوم فاضل مرجع تقلید – آن گروه از علمای اصفهان هم در اثر همین کدورت از نفوذشان استفاده کردند و نگذاشتند مردم اصفهان از حاج شیخ عبدالکریم تقلید کنند. بهرحال وقتی حضرات آقایان از اصفهان به قم آمدند، حاج شیخ در مخالفت با قیام و نهضت آنها بر علیه رضا خان چند استدلال داشت، این استدلالها را حضرت آیت الله حاج آقا موسی شبیری زنجانی از مرحوم آیت الله فرید اراکی که در جریان موضوع بوده است، نقل می کنند، از آن جمله حاج شیخ به آنها گفته بود که، «اگر به قدرت خودتان در مبارزه با دولت اطمینان دارید و فکر می کنید که با حمایت عشایر و دیگران می توانیم دولت را ساقط کنیم و دولت جدید تشکیل دهیم، چه کسی را باید رئیس دولت کرد که مورد اتفاق نظر باشد؟ در این مسأله خود روحانیت با هم اختلاف پیدا می کنند و همین مقدار اعتقادات مردم هم با اختلاف روحانیت، از بین می رود.» در این جملات کاملا توجه و نگرانی از به قدرت رسیدن روحانیت دیده می شود . بنده همین نگرانی را از علامه طباطبائی – به واسطه یکی از اعاظم شاگردانشان – شنیده ام .
درباره همین موضوع، مشابه اینگونه نگرانی از آینده در لابلای اظهارات علمای دیگر هم دیده می شود، مثلا مرحوم آیت الله بروجردی گاه، اشاره به این مضمون می کردند که اگر فرضا قدرت در اختیار ما قرار گیرد، وضع بهتر نخواهد بود، در این باره نقل های متعددی از آقای سید جلال آشتیانی، و از آقای منتظری وجود دارد که ایشان اشاره به یکی از اطرافیان خود کرده بود و فرموده بود وی با دکتر اقبال (نخست وزیر محمد رضا شاه) فرقی ندارد، مرحوم آقای سلطانی طباطبایی هم که از نزدیکان آیت الله بروجردی بوده در قضیه آمدن نواب صفوی به قم و عدم اجازه آیت الله برای ملاقات وی، نقل می کند که یکی از علما به آقای بروجردی اعتراض کرد و گفت: چرا نواب را که خواهان حکومت اسلامی است به خانه راه ندادید؟ ، و آیت الله بروجردی در پاسخ فرمود: «این آقایان می خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند و اگر شاه با اسلحه، توپ، و تفنگ به جان مردم می افتد و با این اسلحه می شود مقابله کرد، ولی وقتی شما به جای او باشید، اسلحه تان عقاید و ایمان مردم است که با این سلاح به راحتی نمی توان مقابله کرد.»
درباره نگرانی از آینده مبارزه و نظام جایگزین، نقل های دیگری هم از مراجع بزرگ وجود دارد، که فعلا نیازی به بازگو کردن همه آنها نیست. در برابر این تحلیل و پیش بینی، تحلیل امام خمینی وجود دارد، امام در همان سال 1357 که مبارزات اوج می گرفت و این نگرانی اظهار می شد که «اگر شاه برود، چه کسی می تواند کشور را اداره کند؟» پاسخ دادند که «اگر این برود، عبیدالله هم بیاید بهتر از این است». و البته استدلال امام این نبود که شاه پلیدترین شخص است و لذا هر فرد دیگری به جای او باشد، پاکتر بوده و بهتر عمل خواهد کرد، بلکه امام استدلال می کرد «این شاه کهنه کار شده و دیوانه است و به هرجا می زند و می کشد، اگر او برود، هرکس دیگری، که قدرت را به دست بگیرد، مردم تا مدتها راحت هستند». علاوه بر این حضرت امام بر این باور بود که در میان ملت ایران، شخصیت های لایق و کارآمد فراوانی وجود دارند که به راحتی از اداره کشور بر می آیند.
س: آیا می توان گفت که مسأله مشروعیت حکومت هم در مبارزات ضد رژیم موثر بوده است، یعنی فقهایی که رژیم مشروطه را فاقد مشروعیت می دانستند و آن را به نوعی «غاصب» و جائر به حساب می آوردند، در صحنه مبارزه با رژیم، راحت تر حاضر می شدند، و چه بسا اگر کسانی آن رژیم را ذاتا مشروع می دانستند، انگیزه کمتری برای ورود به مبارزه داشتند؟ و آیا اساسا در میان فقهای اخیر چنین نظریه ای در مشروعیت دولت های عرفی مثل دولت مشروطه، وجود داشته است؟
ج: همینطور است، اعتقاد به مشروعیت نظام یا عدم مشروعیت آن، در چگونگی وقوع مبارزه، کاملا موثر است، کسی که نظام را مشروع می داند، ظلم و فساد را به شکل موردی و استثنایی تلقی می کند و لذا حاضر نیست بخاطر برخی از رفتارهای غلط، اصل نظام را مورد هجوم قرار دهد، بر عکس کسی که رژیمی را از ریشه نامشروع می داند با کمترین رفتار غلط حاکمان، بهانه ای برای مبارزه با اصل رژیم پیدا می کند.
در زمان پهلوی اول و دوم، برخی از علمای بزرگ، ذاتا برای رژیم، مشکل مشروعیت نمی دیدند، این فقها اعتقاد داشتند که در عصر غیبت و در شرایط عدم دسترسی به امام معصوم، هرکسی که از شیعیان متصدی اداره حکومت شود بدون در نظر گرفتن شرط فقاهت، اگر به وظایف اصلی حکمرانی مثل تامین امنیت اقدام کند، حکومتش مشروع است. در این نظریه فقهی، حکومت حق ویژه فقها نیست. موسس حوزه قم حاج شیخ عبدالکریم حائری این نظر را دارد. ایشان در بحث مکاسب محرمه که شاگردشان مرحوم آقای اراکی تقریر کرده اند، وقتی سراغ مسأله معروف همکاری با ستمگران – معونة الظالمین – می رود، و در آنجا می گوید به پادشاهان شیعه، ظالم اطلاق نمی شود، زیرا آنها منصب کسی را به ناروا تصاحب نکرده اند تا ذاتاً حکومتشان ظالمانه باشد، بلکه ممکن است برخی از اقدامات و رفتارهای آنها ظالمانه باشد، ولی باز هم نمی توان آنها را به شکل مطلق «ظالم» و جائر گفت بلکه باید گفت که فلان کارشان، ظالمانه است. بنظر بنده برای فهم درست مواضع سیاسی ایشان در برابر پهلوی اول و برخی از مماشات ها و مداراها، نباید این مبانی فقهی حاج شیخ را نادیده گرفت.
به نظر بنده مرحوم آیت الله بروجردی هم همین نظر را داشتند، البته ایشان تصریح به این مطلب نکرده اند، ولی از بحث نماز جمعه ایشان اینطور فهمیده می شود که ولایت فقها را در تصدی حکومت و اداره امور کشور قبول ندارد، در حالی که حکومت را لازم و ضروری می دانند، حالا بررسی نظر ایشان احتیاج به بحث بیشتر دارد، ولی نظر حاج شیخ کاملا صریح است. بر اساس این مبانی، حکومت های عرفی اگر در اجرای احکام شرعی، مسامحه نکنند، می توانند از مشروعیت برخوردار باشند، و ذاتا غیر مشروع نیستند، ولی به نظر حضرت امام و عده ای از فقهای دیگر، اینگونه حکومت ها حتی اگر کاملا ضوابط شرعی را هم رعایت کنند، وقتی فقیه عادل در راس قرار ندارد و یا آن را تنفیذ نمی کند، فاقد مشروعیت است و لذا در مبارزه، دغدغه مبارزه با یک نظام مشروع و یا دغدغه تضعیف یک رژیم مشروع وجود ندارد.
انتهای پیام