زانو زدن بیماری در برابر هنر
صباالسادات حسینی در روزنامه ی آرمان نوشت: گاهی وقتها ما آدمها در تصوراتمان بعضی وقایع یا افراد را به نحوی قضاوت میکنیم که ممکن است کاملا با آنچه فکر میکردیم متفاوت باشند. این پیشداوریهایی که معمولا با حقیقت فاصله دارد نشان میدهد تا چه حد رفتارهای ما میتواند تحتتاثیر امیال و افکاری باشد که واقعی نیستند. قرار بود بیماری یک نقاش مبتلا به ام.اس که سالهاست به غار تنهاییاش پناه برده است سوژه این گزارش باشد اما، بعد از ملاقات با شهرام سیف فراموش کردم درمورد بیماریاش چیزی از او بپرسم.
متولد سال 1349 تهران و فارغالتحصیل رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در دهه هفتاد بوده است. نمایشگاه گذاشتن و عرضه آثار برای اکثر هنرمندان بهویژه نقاشان شاید از هرکاری مهمتر باشد اما او هیچوقت این کار برایش در اولویت نبوده است. با دید انتقادی که اکثر هنرمندان دارند چون میدانست نمیتواند همه نقاشیهایش را با هم در نمایشگاه عرضه کند تصمیم گرفت هیچکدام را نمایش ندهد اما، تاکنون هرکسی که فرصت یافته آثار او را ببیند مسحور آنها شده است. دانشجویان زیادی از کشورهایی مانند فرانسه به ایران میآیند که استاد و آثارش را از نزدیک در منزل شخصیاش ملاقات کنند و از آن عکس بگیرند. شاید آنها بهتر از هنرمندان داخلی و کسانی که با فاصله مکانی کمی با او زندگی میکنند و او را نمیشناسند ارزش واقعی این آثار را میفهمند.
نقاشی که طراح و عروسک ساز است
یک اثر هنری مانند نقاشی یا یک قطعه موسیقی میتواند به اندازه یک کتاب آمیخته از مفاهیم باشد و کتاب الزاما آن تصوری نیست که ما از یک تعداد کاغذ به هم پیوسته داریم، یک نقاشی پررمز و راز، یک فرش دستباف یا هر اثر هنری دیگری میتواند به اندازه یک کتاب یا حتی بیشتر از آن حاوی معانی باشد مانند نقاشیهای استادسیف که باید برای هرکدامشان یک کتاب نوشت. وقتی وارد منزل او میشوی از جلوی درخانه و حیاط آن میفهمی وارد منزل یک آدم معمولی نشدهای و طرف حتما هنرمند است. او حتی از درخت وسط باغچه هم استفاده کرده و شمایل یک انسان را برای آن ایجاد کرده است. این کار هم به مهارت پیکرهتراشی و مجسمهسازی نیازمند است و هم لازم است باغبانی بلد باشی. قبل از این ملاقات تصور میکردم استاد سیف فقط نقاش باشد اما بعدها فهمیدم او نقاش، مجسمهساز، گرافیست یا طراح و حتی عروسکساز است و سالهاست آثاری دراین حوزهها ساخته که بعضا به شکل عروسک در نمایشهای تئاترشهر یا طراحی لوگو برای بسیاری از موسسات مطرح و بزرگ داخلی و خارجی عرضه شده است اما نقطه ثقل آثار او به نظر من نقاشیهایش است. طرحهایی سرشار از نمادها و آمیخته از مفاهیم ریز و درشت که خودش میگوید همه آنها فیالبداهه به ذهنش میرسد و هیچ وقت برای خلق آنها حتی ثانیهای فکر نمیکند. فقط کمی که جلوتر میروم یک نقاشی بزرگ به اندازه کل مساحت یک دیوار به آنجا وصل شده، اثری که مطمئنا ارزش زیادی دارد اما در حیاط و در میان باد و باران رها شده است. وقتی داخل خانه میشوی متوجه میشوی همه آثار استاد سیف با نوعی بیمهری از طرف او مواجه یا حتی زیر پا افتاده است. خانه پر از نقاشی و رنگ است و برای راه رفتن مانند کسی که از قبرستان عبور میکند مواظبم تا پایم روی طراحیهایی که روی کاغذ کشیده شده نرود اما او بیتفاوت روی همه آنها راه میرود و حتی صندلی چرخدارش را روی آنها میکشد. زمانی که لئوناردو داوینچی، نقاش معروف با نمادها نقاشی میکشید شاید هیچکس در زمانه او معنی این طرحها را نمی فهمید یا شاید برای خیلی از مردم آن زمان کارهای اوبی معنی بوده است. داخل خانه نه فقط تابلوهای نقاشی بلکه انواع عروسکهای نمایشی، پیکره و انواع آثار هنری را میتوان یافت. بهطور کلی همه وسایل منزل سیف حتی وسایل آشپزخانه منزلش با نقاشی و طراحیهای او شکل فرهنگی به خود گرفته است. داخل آشپزخانه نقاشی نقش برجسته دختری جوان قرار دارد که ظرف شیر در دست دارد و اطراف نقاشی جای کارد و چنگال است. اما دراین میان یک نقاشی عجیب توجهم را به خود جلب میکند؛ تصویر مردی که از گردن به پایین روی زمین نشسته درحالی که لبه عبای او تا پایین صفحه کشیده شده است. او میگوید این تصویر امام حسین(ع) است و تصویرروز عاشورا وکل صحرای محشر در این نقاشی آمده است. او میگوید این کار را از یکی از آثار سهروردی درباره امام حسین (ع)، وام گرفته است.
آرزوی دوچرخهسواری
استاد سیف میگوید از بچگی شعر میگفته است. وقتی یکی از شعرهایش را که به مناسبت شب یلدا گفته برایم میخواند، میفهمم او یک هنرمند به تمام معنی است که هنر برای او هیچ حد و مرزی ندارد. خودش میگوید هر انسانی نغمهای درونی دارد که اگر آن را بیرون بکشد، نتیجهاش خلق اثر هنری است. یک دوچرخه تزیین شده گوشه اتاقش هست. وقتی از او میپرسم این چیست با حالتی مغموم میگوید کسی که مبتلا به ام.اس باشد نمیتواند دوچرخهسواری کند زیرا پاهای او دیگر قدرت همپوشانی خود را از دست میدهد و فقط در سرازیری فرد میتواند روی آن بنشیند. درحالی که با برخوردی گرم و صمیمی تا کنون فقط لبخند میزد غم به چهرهاش هجوم میآورد و میگوید مطمئنا بیماری چیز خوبی نیست اما من به مقدرات الهی ایمان دارم. من به این معتقدم که مرگ هر انسانی مانند تولدش در مقدرات او نوشته شده و بیماری و این حرفها بهانه است. بعد از دلایل قهرش با مردم و دوری از اجتماع میگوید واز اینکه زمانی تنهایی برایش بیش از همه چیز دلچسب بوده است. او سالیان سال با نوعی عناد درونی بیدلیل به گفته خودش با همه آدمها قهر بوده و هیچوقت حتی تلاش نمیکرده است از ته دل بخندد. او فکر میکند این استرس و نگاه بدبینانه که با یأس فلسفی همراه است او را به سمت این بیماری هل داد. هرچند بیماریاش زمینههای ژنتیک هم دارد. کارت سبز بیماری ام.اس را که برای تهیه دارو به بیمار داده میشود، از جیبش بیرون میآورد و میگوید از وقتی این کارت را به دستم دادند، فهمیدم زندگی کوتاهتر از آن است که بخواهم قدر آن را ندانم و شاد نباشم. از دشواری و گرانی تهیه دارو میگوید و اینکه یک روز در میان باید حدود 800 هزار تومان برای تهیه دارو با نرخ دولتی پول بپردازد. باورم نمیشود تا این حد این داروها گران باشند اما وقتی آنها را نشانم میدهد و نحوه مصرف و قیمت آنها را میبینم تازه میفهمم منظور از گران بودن داروهای بیماری خاص دقیقا چیست. بحث را به سرعت عوض میکنم. من باور نمیکنم استاد سیف بیمار باشد. دوست دارم خود او هم این را باور نکند. تا چند هفته دیگر در موزه هنرهای زیبای دانشکده هنر دانشگاه تهران قرار است نمایشگاه بگذارد. خیلیها برای دیدن آثاراو صف خواهند کشید. من به این ایمان دارم…
انتهای پیام




