چند ساعت با رانندهتاکسیهای فرودگاه شیراز
احسان اکبرپور در اعتماد نوشت: «ماشینی که من با آن میرفتم صدمه زیادی دید. . . تاکسی فرودگاه بود و اصلا ربطی به من نداشت… راننده به هر ترتیب بود از میان آنها گریخت… اما شب عید اتومبیل آن بنده خدا هم بهشدت آسیب دید. با آن حجم از آجر و سنگی که به سوی ما پرتاب شد، خیلی شانس آوردم که زنده ماندم».
حالا بعد از گذشت چند روز از «حادثه شیراز»، وزیر کشور هم نسبت به حمله به علیمطهری واکنش نشان داده و «دستور ویژه برای برخورد قاطع با عاملین آن حادثه» صادر کرده است. اما چه بر سر «آن بندهخدا» و تاکسیاش آمد؟10:15 صبح پنجشنبه است. سه روز از «حادثه شیراز» گذشته. باد سرد اسفند پوست صورت را میسوزاند. از تاکسی پیاده میشوم. میدان گلسرخ شیراز، فرودگاه شهید دستغیب. سمت راست خروجی پایانه، سمندها و 405های زردرنگ جابهجا پارک شدهاند. رانندهها که کنار ماشینهاشان ایستادهاند، از مقصدم میپرسند. تشکری میکنم و به جستوجوی پلاک ماشین حامل علیمطهری میپردازم. پیدا نمیکنم.
سراغش را از یکی از همکارانش میگیرم. «همین حالا یک سرویس برد میدان اطلسی». پس برمیگردد؟ «نه. این روزها خیلی کم سرکار میاد. با هیچکس هم حرفی نمیزنه». چرا؟ سکوت میکند. میگویم خبرنگارم. نگاهی به صورتم میکند: «از من نشنیده بگیر، بهش گفتند با هیشکی حرف نزنه». راستی، گفتید سرویس برده، مگر ماشینش درست شده؟. «آره. همون یکیدو روز اول. شیشههاش رو عوض کردن و یه صافکار هم بدنه ماشین رو بدون رنگ درآورد اما…»
یکی از رانندهها که شاهد گفتوگوست جلو میآید: «تازه پنجروز بود ماشین رو خریده بود. بیمه بدنه هم نداشت، حالا برده بیمه، گفتند 10 میلیون افت قیمت پیدا کرده… 30 تومن خریده بود، حالا قیمتش شده 20 تومن». از شب ماجرا میپرسم. «از پنج، شش ساعت قبل از اومدن آقای مطهری اینجا بودند. پراکنده بودند ولی حضورشون حس میشد. بهش هم گفتیم ممکنه براش دردسر شه، ولی آقای خبرنگار! راننده تاکسی که نمیتونه به مسافر نه بگه، وگرنه جریمه و توبیخش میکنند». شما میدانید چه کسانی بودند؟ «نه والا». پس از کجا میدانستید برایش دردسر میشود؟ «معلوم بود میخوان چکار کنن». حمله از کجا شروع شد؟ داخل فرودگاه؟ «نه، بیرون فرودگاه بود. با چماق و آجر و گوجه. اگه زرنگیاش نبود، معلوم نیست چی میشد. زرنگی کرد خودش رو رسوند کلانتری. تازه کلی هم بابت همین، چیزش کردن». تعجب را در صورتم میبیند. . «آره… که چرا دررفته و آقای مطهری رو رسونده کلانتری».
«آن بندهخدا» که علی مطهری را نجات داد، 10 سالی است که در فرودگاه شیراز است. شیفت روز کار میکند و همه راننده تاکسیها از «اخلاق خوبش» تعریف میکنند. چهار ساعت از آمدنم به فرودگاه میگذرد و هنوز برنگشته. «بهت گفتم که، نمیاد». سراغ مسوول خط تاکسیهای فرودگاه میروم. شما به عنوان مسوول و متولی رانندههای فرودگاه از کسی شکایت نکردید؟ «چرا شکایت کنیم؟ وقتی همون شب همهچیز صورتجلسه شده و ماشینش رو هم درست کردند، چرا شکایت کنیم؟» چه کسی ماشینش را درست کرده؟ پاسخ روشنی نمیدهد: «به هرحال درستش کردند دیگه».
اما همکارانش میگویند افت قیمت شدیدی داشته، تکلیف آن چه میشود؟ از صحبتکردن طفره میرود. شماره تلفن «آن بندهخدا» را هم نمیدهد. میگوید امنیت شغلی همکارانش را ترجیح میدهد. پس به عنوان سوال آخر، رو میکنم به همه رانندهها که حالا دورمان را گرفتهاند: «اگر علیمطهری باز هم به شیراز بیاید، سوارش میکنید؟» پاسخشان مثبت است: «حتما. ما آقای مطهری رو میشناسیم. البته فراموش نکنید که برای ما راننده تاکسیها همه مسافرها مطهریاند، همه مطهریها مسافر». ساعت از دو بعدازظهر گذشته و هرچند دقیقه یکبار، صدای فرود هواپیما به گوش میرسد. مسافرانی که از سالن بیرون میآیند، با چمدانهای بزرگشان به سمت راست خروجی پایانه میروند؛ سراغ تاکسیهای فرودگاه. احتمالا بیشترشان میدانند که همین چندروز پیش، یکی از همین «بندهخدا»ها، جان یکی از سرشناسترین نمایندههای مردم را نجات داده.
انتهای پیام