خرید تور نوروزی

مروری بر آرا و آثار جان لاک

محمد رجبي در روزنامه‌ی اعتماد نوشت:

«هر كجا كه قانون متوقف شود جباريت آغاز مي‌شود.» (جان لاک)

جان لاك، فيلسوف و پزشك انگليسي بود كه به عنوان يكي از تاثيرگذارترين انديشمندان عصر روشنگري و پدر ليبراليسم شناخته مي‌شود. ريچارد پابكين درباره اهميت لاك مي‌گويد: «اگر بگويم طراح نظريه دموكراسي جهان غرب جان لاك است سخني گزاف نگفته‌ام.» كارهاي لاك تاثير زيادي بر گسترش معرفت‌شناسي و فلسفه سياسي داشت. نوشته‌هاي او روي اشخاصي همچون ولتر، ژان‌ ژاك روسو و بسياري از متفكران اسكاتلندي عصر روشنگري و همچنين انقلابي‌هاي امريكا تاثيرگذار بود. بازتاب تاثيرات او بر جمهوري‌خواهي كلاسيك و تئوري ليبراليسم در اعلاميه استقلال ايالات متحده مشخص است.

جايگاه عقل نزد لاك

به نظر لاك استفاده از عقل براي فهم حقايق و تمديد كاركرد درست نهادها، گامي است در جهت بهينه‌سازي و توسعه زندگي افراد و جوامع هم از بعد مادي و هم از بعد معنوي. اين خود پيروي از قانون طبيعي و تحقق اهداف الهي براي بشر است. مهم‌ترين نوشته او يعني «پژوهش در باب فهم انساني» به بررسي حدود دانش بشري در مورد خدا، فرد، انواع طبيعي و مصنوع و انواع ايده‌ها و تصورات، مي‌پردازد. از ديگر آثار مهم او در باب سياست، دين و آموزش عبارت است از «دو رساله در باب حكومت مدني»، «جستارهايي پيرامون تسامح»، «عقلانيت مسيحيت» و «انديشه‌هايي پيرامون آموزش». در «دو رساله در باب حكومت مدني» ابتدا به نظريه حق الهي كه از طرف سررابرت فيلمر مطرح شده بود اعتراض كرد و در رساله دوم به بسط نظريه سياسي خود پرداخت. آنچه لاك در تقرير نظريه سياسي خود گفته تا به امروز يكي از مهم‌ترين گفتارها در تاريخ آزادانديشي محسوب مي‌شود، درست به همان‌گونه كه كتاب «پژوهش» او در زمره بهترين تصانيف در تاريخ تجربه‌گرايي جاي دارد.

لاك و طبقه‌بندي انديشه‌هاي پيشينيان

كاري كه جان لاك كرد و بسيار جالب بود اين است كه عقل را قانوني طبيعي به شمار آورد. او در نوشته‌هاي خود از حقوقي طبيعي صحبت مي‌كند كه حامي و مدافع آن عقل است. به همين دليل مي‌توان گفت كه جان لاك توانسته است انديشه‌هاي پيشينيان خود را به خوبي طبقه‌بندي كند و آنها را به صورتي سيستماتيك ارايه دهد.

انسان نه‌تنها از آزادي و برابري در وضع طبيعي برخوردار است كه از استعدادهاي كاملا رشد يافته براي تنسيق رفتار و پذيرش مسووليت موارد موسع نقض قانون طبيعت نيز بهره‌مند است. بنابراين وضع طبيعي فاقد نهادهاي اجرايي و قضايي است ولي آزادي كامل برقرار نيست و اينكه آن‌ طور كه دل‌مان بخواهد عمل كنيم. وضعيت آزادي وضعيت افسارگسيختگي نيست و نبايد باشد.

وضع طبيعي وضع آزادي است اما آزادي بي‌بندوباري نيست، آزادي بدون قانون وجود ندارد و وجود آن امكان‌پذير نيست. بنابراين در وضع طبيعي عقل حاكم بر انسان و آزادي‌هاي اوست. قانوني كه بر وضع طبيعي حاكم است قانون طبيعي است. اين قانون الزام‌آور است و دست همگان را مي‌بندد و عقل كه همان قانون است به همه انسان‌هايي كه از عقل راي مي‌جويند، مي‌آموزد كه چون همه برابر و مستقلند، هيچ كس نبايد گزندي به جان، سلامت يا آزادي كسي بزند. زيرا كه انسان‌ها همه آفريدگان خدايند و اگرچه آدمي مجاز است كه در برابر حمله ديگران به دفاع از خود برخيزد و به ابتكار شخصيتش متجاوزان را كيفر دهد، از آنجا كه بنابر فرض هيچ حاكم يا قاضي دنيوي مشتركي در ميان نيست، وجدانش مقيد به قانون اخلاقي طبيعي است كه همگان را به استقلال از جامعه مدني و مقررات قضايي آن ملزم مي‌گرداند.

هدف از قانون طبيعي

هدف قانون طبيعي تامين صلح و صيانت از ذات انسان است و از آنجا كه مجري قانون ندارد همگان مي‌توانند متجاوز را مجازات كنند. شكننده قانون طبيعت را تا جايي كه مانع قانون‌شكني او شود مي‌توان مجازات كرد. قانون طبيعت نيز مانند هر قانون ديگري كه با زندگي اين جهاني بشر ارتباط دارد، نيازمند مجري است. اگر قانون طبيعت، براي حفظ بي‌گناه و مهار متجاوز مجري نداشته باشد بي‌اثر و بيهوده خواهد بود. اگر فردي بتواند فرد ديگري را كه شرارتي انجام داده است مجازات كند همه مي‌توانند چنين كنند، زيرا در وضعيت برابري كامل جايي كه هيچ كسي نسبت به كس ديگري برتري ندارد، اگر فردي حق اجراي قانون طبيعت را داشت همه نيازمند آن حق هستند.

منظور لاك از قانون طبيعي قانوني نيست كه بر رفتار انسان حاكم است و اين قانون رفتار موجود افراد بشر را تشريح نمي‌كند بلكه رفتاري كه بايد داشته باشند، بيان مي‌دارد. از اين رو منظور لاك از وضع طبيعي چيزي نيست كه در روزگار معيني از تاريخ بشر واقع باشد. اگر او مي‌گويد انسان‌ها در وضع طبيعي آزادي و مساوات دارند منظور اين نيست كه دوره‌اي مردم آزاد و مساوي بوده‌اند بلكه مي‌خواهد بگويد كه مردم بايد آزاد و برابر باشند اگر چنين نباشد تخلف از حكم طبيعت است. لاك مي‌خواهد بگويد كه انسان در طول تاريخ زندگي خود روزگاراني بدون نهاد سياسي زيست كرده است و ملاك آن قانون طبيعي بود.

اگر همه افراد انساني در وضعيت طبيعي بر حسب قانون طبيعي و عقلاني عمل كنند و بتوانند با يكديگر برابر و آزاد رفتار كنند آنگاه اين حالت، حالت صلح طبيعي دائمي بود و جنگي هم صورت نمي‌گرفت. اما لاك اذعان مي‌كند كه وضعيت طبيعي گاهي به وضعيت جنگ و نزاع هم تبديل مي‌شود و آن وقتي است كه اعضاي غيرعقلاني جامعه به دلايلي از جمله نفع شخصي يا تفسير نادرست از قانون بنيادين طبيعت به حقوق ديگران تجاوز كنند. اين حالت كه تضاد در منافع پيش مي‌آيد، مي‌تواند وضع طبيعي را به وضع جنگ تبديل كند. انسان به سه دليل گرفتار وضع جنگ در حالت طبيعي مي‌شود يكي اينكه قانون طبيعي معيار مشخصي از تشخيص حق و ناحق به دست نمي‌دهد، دوم اينكه كسي كه در وضع طبيعي بتواند قاضي بي‌طرفي براي مجازات باشد، وجود ندارد. سوم آنكه قدرتي كه بتواند احكام به حق را كامل اجرا كند، وجود ندارد.

جان لاك در دوران دكارت زندگي مي‌كرد و در دوران ميانسالي تحت تاثير انديشه‌هاي او قرار داشت؛ انديشه‌هايي كه در آغاز او را مجذوب متافيزيك كرد.

از اين رو آن ذهنيت خردگرايي را كه ما در جان لاك مشاهده مي‌كنيم در واقع تفكر غالب دوره‌اي است كه بستر تاريخي آن وجود داشت. در اين دوره رنسانس پشت ‌سر گذاشته شده و باورهاي آسماني در حال خصوصي شدن است و تصميم درباره امور جامعه به تدريج به عهده همگان گذاشته مي‌شود. در اين زمان حكومت به عنوان نماينده خود مردم عمل مي‌كند. از اين جهت حكومتي كه جان لاك ايده آن را طرح مي‌كند، حكومت هابز نيست كه حاكم مطلق را همه كاره مي‌داند، حكومت لاك مشخص و مشروط است، يعني حكومتي كه با توافق همگان تاسيس شده و خير و صلاح همگان را نيز دارد.

توافق همگاني؛ محور تئوري سياسي

جان لاك

لاك به زميني كردن حكومت پرداخت و مشروعيت آسماني و خدايي آن را زير سوال برد. البته جان لاك هرگز خدا را كنار نمي‌گذارد. او به طور غيرمستقيم به اين مساله اشاره دارد. از نظر او خداوند اين حق طبيعي را به انسان داده كه حكومت خود را تعيين كند. از اين رو بحث جان‌لاك در مورد ذات و طبيعت انسان است. لاك دين را به حوزه خصوصي مي‌راند اما در عين حال متفكر بي‌خدايي نيست. اساسا ذات حكومت جان لاك بر محور توافق همگاني است و هدف چنين حكومتي بايد خير و صلاح عمومي باشد. نزد جان لاك قدرت يك حق نيست؛ بلكه وابسته به اعتمادي است كه مردم براي حفظ جان و مال و آزادي خودشان به حاكميت مي‌كنند. به عبارت ديگر در انديشه لاك، قدرتي را كه اساسا متعلق به مردم است به يك حكومت تفويض مي‌كنند تا از جامعه محافظت كند. بحث جان لاك اين است كه عقل كه همان قانون طبيعت است، چنين چيزي را تاييد مي‌كند. حكومت ايده‌آل از نظر جان لاك حكومتي است كه با توافق و رضامندي مردم تاسيس شده باشد.

درباره تساهل

جان لاك در «جستاري در باب تساهل» به بررسي دقيق جايگاه دين و باورهاي مذهبي در جامعه آن زمان و سنجش استحكام‌مندي آن در سيستم اجتماعي مي‌پردازد و به اين ترتيب خواهان آزادي و شكيبايي مذهبي همچنين جدايي دين از دولت مي‌شود. اين مساله اساسا فلسفه او را شكل مي‌دهد. او خواستار آن مي‌شود كه كليسا از ساختار سياسي رسمي‌ دولتي جدا شود. از اين رو ديگر هيچ پادشاهي نمي‌تواند خود را فرستاده و امين ويژه آسمان بداند. به همين علت معتقد است كه اين تساهل مي‌تواند آينده دولت و نيز آزادي انسان را بر مبناي عقل تضمين كند. او در اين باره در همين رساله جستاري در باب تساهل مي‌نويسد: «آزادي مطلق، آزادي حقيقي و درست، آزادي بي‌طرفانه و مساوات، چيزي است كه ما بدان محتاجيم.» اين بنيانگذار ليبراليسم كلاسيك وقتي هم كه مرد بر سنگ مزارش نوشتند: «رهگذر، لختي درنگ كن! در اينجا جان لاك خفته است. مي‌پرسي او چگونه مردي بوده است؟ چنين پاسخ مي‌دهد: كسي كه با دارايي مختصر خود رضايتمند زيست.»

انسان؛ تنها مالك خود و انديشه خود

يكي از نكات ظريفي كه جان لاك مطرح مي‌كند درباره مالكيت انسان است. او مي‌گويد انسان در درجه اول مالك شخص خودش است و مي‌توان گفت كه اين فرضيه جان لاك پايه و اساس بحث او قرار مي‌گيرد. من مالك شخص خودم هستم. كس ديگري مالك من نيست و اگر من اين نيروي خود را در اختيار كس ديگري مي‌گذارم با توافق خودم است. كس ديگري حق ندارد من را به تصاحب خود درآورد. اين يك حق است؛ اين حق گسترش مي‌يابد. از اين رو آن چيزي كه من را از حالت طبيعي خارج كند بر آن حق مالكيت دارم.

او سپس تصريح مي‌كند: از اين رو مالك انديشه خود هم هستم. جان لاك اعتقاد دارد انسان‌ها در وضعيت طبيعي اين درك را دارند كه متوجه شوند خودشان‌ يك سري حقوق طبيعي دارند و ديگران هم يك سري حقوق طبيعي كه بايد به آنها احترام گذاشت. قانوني كه اين درك را در ما دروني كرده از نظر جان لاك قانون عقل است. لذا نظريه سياسي لاك بر مبناي قرارداد اجتماعي پايه‌ريزي شده‌ است. بر خلاف توماس هابز، لاك عقيده داشت كه طبيعت انسان با تعقل و بردباري مشخص مي‌شود. در وضع طبيعي، همه مردم برابر و مستقل هستند و هر كسي اين حق طبيعي را دارد كه از «زندگي، سلامتي، آزادي و دارايي‌هايش» دفاع كند.

مقايسه نگاه هابز و لاك به سياست

جان لاك در ديدگاه سياسي خود، برخلاف ديدگاه فلسفي‌اش معتقد است كه انسان در وضع طبيعي پي مي‌برد كه داراي حقوقي است و به طور كلي به اين حقوق احترام مي‌گذارد و آنها را رعايت مي‌كند. به عبارت ديگر، ظاهرا لاك نمي‌گويد كه ما از طريق تجربيات حسي به چنين حقوقي پي مي‌بريم. بلكه معتقد است كه ما مستقيما و بدون واسطه حقوق طبيعي را درك مي‌كنيم و ظرفيت عقلاني‌مان حكم مي‌كند كه بايد حقوق ديگران را نيز در وضع طبيعي رعايت كنيم و به آنها احترام بگذاريم. انديشه‌هاي سياسي جان لاك را مي‌توان در رساله دوم درباره حكومت جست‌وجو كرد. او اين رساله را با تشريح شرايط انسان در وضع طبيعي آغاز مي‌كند. لاك نيز مانند هابز، بررسي خود را با اين فرضيه آغاز مي‌كند كه انسان پيش از ورود به جامعه مدني در وضع طبيعي زندگي مي‌كرده است. از نظر هر دوي اين متفكران وضع طبيعي، وضعيتي است كه انسان پيش از بستن قرارداد اجتماعي و برپايي حكومت در آن زندگي مي‌كرده است. لاك معتقد است كه در چنين وضعي انسان درصدد حفظ جان و مال خود برمي‌آيد و متوجه مي‌شود كه بايد رعايت جان و مال ديگران را نيز بكند. از ديد او:

وضع طبيعي داراي قانوني طبيعي است كه آن را كنترل و هدايت كرده و همه را به رعايت آن وامي دارد. اين قانون كه همان عقل است، به همه انسان‌ها كه با آن مشورت مي‌كنند مي‌آموزد كه هر كس مستقل و همه با هم برابرند و هيچ كس نبايد به زندگي، سلامت، آزادي يا دارايي ديگران آسيبي برساند. زيرا همه انسان‌ها آفريده و مخلوق يك سازنده و فرزانه مطلق و خدمتگزار يك پيشوا و فرمانروا هستند، و براي اجراي اوامر او به دنيا آمده‌اند.

برخلاف جان لاك، توماس هابز فرض را بر اين مي‌گذارد كه انسان در وضع طبيعي هيچ احساس وظيفه‌اي نسبت به ديگران ندارد.

ويژگي‌هاي انسان از نگاه هابز

به عقيده او:

وضع انسان حالت جنگ همه عليه همه است كه در اين حالت هر كس تابع عقل خويشتن است و مي‌تواند براي صيانت حيات خود در مقابل دشمنان خويش از هر چيزي كه در آن كار مفيد افتد، بهره جويد. در نتيجه در چنين وضعي همه آدميان نسبت به هر چيزي حتي نسبت به جسم و جان يكديگر حق دارند.

در وضع طبيعي، افراد واقعا از دنياي خارج بي‌خبر و نسبت به آن بيگانه‌اند و زماني كه نسبت به انسان‌هايي آگاه مي‌شوند كه در پيرامون‌شان هستند، به ‌شدت يكه مي‌خورند. در واقع با كسب آگاهي نسبت به ديگر افراد، انسان طبيعي هابز از تنهايي خارج مي‌شود. انسان هابز به تدريج متوجه مي‌شود كه ديگر انسان‌ها يكديگر را مي‌كشند. او همچنين متوجه مي‌شود كه اين افراد از جمله خود او، براي زنده ماندن بيش از هر چيز به دنبال كسب قدرت، تسلط، كنترل و اندوختن هستند. به عقيده هابز، عامل اصلي در وضع طبيعي، قدرتي است كه فرد در جست‌وجوي آن است تا بتواند با آن جلوه‌گري كند يا در تلاش براي بزرگ جلوه دادن و حفظ موقعيت خود در برابر مرگ از آن استفاده كند. انسان هابز ذاتا سيري‌ناپذير است و نمي‌تواند به دستاوردهاي اوليه قدرت خود اكتفا كند. امنيت براي چنين انساني زماني حاصل مي‌شود كه آن چه را دارد بسط و توسعه دهد. اين به آن معناست كه در همه انسان‌ها گرايشي كلي وجود دارد كه همان «ولع ناآرام و دائمي قدرتي پس از قدرت ديگر است كه تنها با مرگ به پايان مي‌رسد قوانين طبيعي هابز ثمره برخورد ميان قدرت‌طلبي و ترس از كشته شدن قهرآميز است. او همه فلسفه سياسي خود را بر محور مرگ بنا مي‌كند، به ‌طوري كه مي‌توان از او به عنوان فيلسوف مرگ ياد كرد.

به عقيده جان لاك، در وضع طبيعي هر فرد قاضي خود است. چرا كه هيچ مرجع مشتركي كه توانايي چنين كاري را داشته باشد، وجود ندارد. اما برخلاف انسان هابز كه در چنين حالتي هيچ وظيفه‌اي نسبت به ديگران ندارد و فقط درصدد حفظ و حراست زندگي خود است، انسان لاك در وضع طبيعي، نه فقط درصدد حفظ و حراست از زندگي و دارايي خود است، بلكه اين احساس وظيفه را نيز دارد كه بايد از زندگي و دارايي ديگران هم به همان صورت حراست كند.

آزادي بدون بي‌بند و باري در انديشه لاك

انسان لاك بايد «تا آنجا كه مي‌تواند در حفظ و نگهداشت نوع بشر تلاش كند. همه موظف به حفظ زندگي، آزادي، سلامت و اجزاي بدن يا كالاهاي ديگران هستند، مگر آنكه بخواهيم در راه اجراي عدالت، مجرم را كيفر دهيم.» در نظر او، وضع طبيعي وضعيتي است كه «در ‌آن همه قدرت و اختيارات قانوني دوسويه است و هيچ‌كس نسبت به ديگري برتري ندارد. اگر چه در وضع طبيعي آزادي كامل وجود دارد» اما اين آزادي جواز بي‌بند و باري نيست. گر چه در اين وضعيت انسان براي بهره‌مند شدن از خود و اموال خود آزادي نامحدودي دارد اما آزادي تباه كردن خود يا آفريده ديگري را كه در تصرف اوست، ندارد. به عبارت ديگر اين مساله حقيقت دارد كه انسان در وضع طبيعي داراي آزادي غيرقابل كنترلي براي سر و سامان دادن به خود و دارايي‌هاي خود است، اما نمي‌تواند خود يا هر مخلوق ديگري را كه در تملك اوست از بين ببرد. هر كس كه از قوانين طبيعت سرپيچي كرده يا آن را پايمال كند، در حقيقت عقل و عدالت را سركوب كرده است و همه اين حق را دارند.

يكي از تفاوت‌هاي اساسي ميان هابز و لاك اين است كه انسان هابز اصولا به فكر خود بوده و از دنياي اطراف بي‌خبر است، ولي انسان لاك آن قدرها در بند خود نيست كه از اصل واقعيت اطراف خود بي‌خبر باشد .

نتيجه‌گيري:

لاك را مي‌توان به عنوان يكي از نخستين متفكراني كه ذهني مدرن داشته‌ است، توصيف كرد. اين امر به خاطر آن است كه او برخي از مسائل مهم در تفكرات پس از قرون وسطا را گردآوري و آنها را در قالب يك چشم‌انداز واحد ارايه كرد. بخشي از پيام او به بشريت را مي‌توان در قالب اين كلمات خلاصه كرد: «هرگز بدون تفكر از سنت و قراردادهاي اجتماعي پيروي نكنيد. براي خودتان به ‌طور مستقل فكر كنيد. به شواهد موجود نگاه كنيد و سعي كنيد ديدگاه‌ها و رفتارتان را بر پايه اينكه مسائل واقعا چگونه هستند، بگذاريد.» امروزه شايد براي انسان‌هايي كه در جوامع مدني زندگي مي‌كنند، سخت باشد كه تصور كنند اين پيام براي جامعه زمان لاك چقدر جديد بوده‌ است. اين پيام تاثيرات انقلابي بر سيستم آموزشي، دانش، سياست و حتي خود فلسفه در غرب گذاشت.

لاك را بايد بنيانگذار فلسفه تجربي جديد دانست. در سراسر قرن هيجدهم به ويژه فرانسوي‌ها از او بسيار الهام گرفتند. ولتر، منتسكيو و اصحاب دايره‌المعارف فلسفي در فرانسه، انديشه‌هاي فلسفي، سياسي، تربيتي و اخلاقي لاك را به مثابه بنيادي دريافتند كه مرجع كسب تكليف‌شان براي در انداختن تحولات اجتماعي بود؛ تحولاتي كه به انقلاب كبير فرانسه انجاميد. انديشه‌هاي لاك در زمينه سياسي و اخلاقي هنوز هم مورد توجه و تامل است.

منابع:

1- جان لاك، رساله‌اي درباره حكومت، ترجمه حميد عضدانلو، تهران: نشر ني؛ ۱۳۸۷.

2- جان لاك، نامه‌اي درباب تساهل، شيرزاد گلشاهي كريم، تهران: نشرني؛ ۱۳۷۷

3- فرشيد شريعت‌پناهي، جان لاك وانديشه آزادي، تهران: نشر آگاه؛ ۱۳۸۰

4- محمود صناعي، آ زادي فرد وقدرت دولت، تهران: انتشارات سخن؛ ۱۳۳۸ .

5- برايان رد هد، انديشه سياسي از افلا طون تا ناتو، مرتضي كاخي، اكبر افسري، بي‌جا: نشر آگه؛ ۱۳۷۵

6- كمال پولادي، تاريخ انديشه سياسي درغرب از ماكياولي تا ماركس، تهران: نشرمركز؛ ۱۳۸۲

7- سيدعلي محمودي، نظريه آزادي در فلسفه سياسي هابز ولاك، تهران: پژوهشگاه علوم انساني ومطالعات فرهنگي، ۱۳۷۷ .

8- مهدي راونجي غلامرضا، مباني معرفتي دموكراسي در آراي جان لا ك (پايان نامه)، قم: دانشگاه مفيد، ۱۳۸۲.

9- جين همپتن، فلسفه سياس پژوهشگر فلسفه

خشايار ديهيمي، تهران: طرح نو، 1385

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا