دختران آبی روی خط قرمز
عباس مدحجی، روزنامهنگار خوزستانی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «دختران آبی روی خط قرمز» نوشت:
در ایران ورود زنان به استادیوم ممنوع است اگرچه اخیرا هم از گشایشی برای حضور زنان در بازیهای ملی چیزهایی شنیده شده است. دختری با لباس مبدل وارد میشود، شناسایی، دستگیر و گویا محکوم میشود، قبل از رای نهایی خود را آتش میزند و چند روز بعد در اثر جراحات وارده، خودش هم تمام میشود. البته خبرگزاری میزان نوشته که هنوز دادگاهی شکل نگرفته و حکمی برای دختر صادر نکرده است.
همین چند خط مرثیه کافی ست تا تراژدی مرگ یک انسان باعث به صدا در آمدن تعداد زیادی از افراد عادی و خاص جامعه شود. واکنشها متفاوت است، ازفعالین اجتماعی تا خبرنگاران، از هنرمندان تاورزشکاران و از سیاسیون تا مذهبیون.
سحر که امروز یه دختر آبی مشهور شده یکی از هزاران فوتبال دوست جهان بود که برای تماشای بازی تیم محبوبش تصمیم گرفت ریسک کند. ریسکی که اگرچه بهای جانش شد اما شاید بتواند ریسک حضور تمام هم قطارانش را برای بازیهای بعدی کمتر کند. صدای همه ی آنانی باشد که مصرانه میخواهند فوتبال ببیند، از نزدیک بینند، قانونی و بدون مزاحم ببیند.
بیایید کمی دقیق تر به موضوع نگاه کنیم. هزاران برنامه تبلیغی مستقیم و غیر مستقیم برای جذابیت فوتبال در جهان و در کشور ساخته و پخش میشوند. مستند ، مصاحبه ، گزارش ، پشت صحنه ، پیش بینی، رقابت پیامکی ، واکنش های مجازی ، استوری ، حواشی زرد ، تحلیل و بررسی ، پشت پرده ،، پخش مستقیم و… . نمیتوان انتظار داشت فقط روی مردان جامعه تاثیرگذار باشد وقتی مخاطب تمام افراد جامعه است. زنان و دختران هم بعنوان نیمِ دیگر جامعه، مصرف کننده ی این برنامه ها هستند و بلطبع برای تجربه هیجان فوتبال همان تاثیری را میپذیرند که مردان پذیرفتهاند.
حال در مقابل جذابیت و این تاثیر عمیق ، قانونا حضورشان در ورزشگاها برخلاف تمام دنیا ممنوع میشود. مجذوبشان میکنند و بعد منعشان میکنند. مبهرن است که برای رسیدن به این شوق وصف ناپذیر از جانشان هم مایه میگذارند. ورزش به انسانها جرأت و جسارت را میآموزد. تلاشی خستگی ناپذیر برای رسیدن به هدف، تکرار و تکرار و تکرار برای تجسم رویا و آرزو ، بدون عقب نشینی و از پای نشستن. این ارمغان ورزش است که بیست و چهار ساعته در رسانه ها تبلیغ میشود و اینطور است که دلیلی برای حفظ قانونی که توجیهی برایش ندارند، نمیبینند.
در عوض ، همانطور که در کشور مرسوم است برخی افراد و رسانه ها بسرعت سعی کردند به موضوع رنگ سیاسی بزنند. برخی گفتند میخواهند با موج سواری روی این هشتگ دختر آبی، ماجرای قتل همسر شهردار تهران فراموش شود، برخی گفتند اختلالات دو قطبی داشته و پدرش از قرص خوردن و سابقه ی خودکشی او پرده برداشته، برخی گفتند سابقه کیفری داشته، برخی گفتند از رسانههای معاند خط میگرفته، برخی گفتند با این کار خواسته یا ناخواسته خوراک رسانههای آن ور آبی را تامین کرده ، برخی گفتند عکس منتشر شده از شخص دیگری ست، برخی پای آبی و قرمز را وسط کشاندند برخی هم کل ماجرا را دروغ و توطئه خواندند.
حقیقت این است که رئیس بیمارستان سوانح سوختگی مطهری تهران خبر درگذشت سحر خدایاری که دوشنبه هفته پیش مقابل دادسرا خودسوزی کردهبود را تایید کرد. مرگ وحشتناک دختری که جرمش دو چیز بود: دیدن فوتبال مردان از نزدیک و تاب نیاوردن در مقابل محکومیت جرمش.
هر روزه کلی آدم بیگناه و گناهکار ممکن است دست به خود سوزی بزنند اما چرا این دختر گداخته ی آبی اینقدر روان جامعه را جریحه دار کرد سوالی ست که باید قانون گذاران و جامعه شناسان و حقوق دانان به آن پاسخ دهند.
روانشناسان باید پاسخ دهند که چگونه میشود دختری ظریف خود را برای چنین مرگ وحشتناکی راضی کند. فوتبال دوستان باید پاسخ دهند چگونه میشود فردی برای دیدن فوتبال راضی شود چنین عواقبی را به جان بخرد. قانون گذاران باید پاسخ دهند که چگونه شهروندی حاضر میشود قانونشان را زیر پا گذارد. حقوقدانان باید پاسخ دهند که چگونه میشود شخصی حقوق اجتماعی خود را در قوانین جامعه گم شده میبیند. جامعه شناسان باید پاسخ دهند چگونه میشود جامعه با شخصی که قانونی را زیر پا گذاشته بیشتر همدردی کند تا قانون گذار. رسانه ها و تحلیلگرانشان باید پاسخ دهند دید و نظر جامعه و تمام افراد درگیر در قضایای مشابه چگونه است.
میگویند مراقب اسطوره سازی باشید. بعید است کسی که درمقابل مشکلات بجای پایمردی ، خودکشی کند گزینه ی خوبی برای اسطوره شدن باشد اما اگر اثبات شود با مرگش توانسته حقی را زنده کند یا جلوی قربانی های بعدی را بگیرد ، بی انصافی ست که براحتی به باد فراموشی سپرده شود. کسی که با مرگش توجهات داخلی و حتی بین المللی را متوجه موضوعی کرد که گرچه اولویت خیلی از دختران امروز ایران نیست اما شاید راهی باشد برای رسیدن اولویت های اصلی.
مگر میتوان از حضور زنان در ورزشگاه ها گفت ولی از کودک همسری و بازماندگی از تحصیل گذشت؟ در واقع بازماندگی از تحصیل و ازدواج در سنین پایین سهم کودکانی است که یا در روستاها و حواشی شهرها زندگی میکنند یا در شرایطی هستند که توانایی تصمیم گیری یااحقاق حق و اعتراض ندارند و برای همین است صدای آنها کمتر بگوش میرسد و شاید اگر همین شبکه های اجتماعی هم نبودند کلا صدایشان در محاق توقیف بود. اما آنان که بدنبال راهیابی به ورزشگاه ها هستند اغلب در جایگاه بهتری در احقاق حقوق حقه ی خود هستند و تلاش میکنند با روشهای موردنظرشان (صحیح یا غلط) به آنچه میخواهند دست پیدا کنند.
اگر فارغ از تمام دروغ ها، حاشیهها ، موجها و تسویه حسابها به کلیت موضوع بنگریم که بانوان خواهان حضور در ورزشگاها هستند آیا این از ضعف مسوولین امر نیست که نتوانسته اند زیرساختی برای این امر ساده تدارک ببینند؟ آیا جز این است که پیام ضعف مردان و زنان ایرانی از کنار هم تماشاکردن فوتبال را به دنیا مخابره میکنیم؟ فیفا را هم بخواهیم کنار بگذاریم دنیا نمیپرسید سلبریتیهای ورزشی و هنری این کشور چرا نمیتوانند در جا انداختن این فرهنگ کمکی کنند؟ میشود از تجربیات مشابه کشورهای مسلمان در برگزاری بازیها با حفظ شوؤنات بهره برد یا چرا راه دور برویم، در برخی شهرهای کشور مثل خرمشهر و بوشهر هم زنان در ورزشگاه حضور یافتند و اتفاقی هم نیفتاد. بهتر نیست یکبار برای همیشه تکلیف این موضوع مشخص شود و یا دلایل منطقی، عقلی، حقوقی و شرعی عدم حضور زنان در استادیوم بیان شود و بر ممنوعیتش صحه گذاشته شود یا ممنوعیت برداشته شود و شاهد دختران آبی دیگری مباشیم؟
مرگ دختر آبی هیچ کاری هم نکرده باشد حداقل چراغ چند سوال را در ذهن افکار عمومی روشن کرد. سوالاتی که بسرعت درحال کپی شدن در رسانههای خرد و کلان هستند و هرکس به فراخور اندیشه و بیانش پاسخشان را میدهد. سوالاتی که پیش از این اتفاق باید توسط مسوولان پیشبینی و پاسخ داده میشد. ولی حال که جامعه به این مرحله رسیده باید دید بطور کلی اعتراضات مدنی و حمایتهای فکری و حقوقی چقدر در مدنیت امروز ایران ثقل دارند.
انتهای پیام
بسیار عالی