واقعبین باش و هیچ نخواه! | محمدرضا تاجیک
«محمدرضا تاجیک»، تحلیلگر سیاسی اصلاحطلب در «شرق» نوشت:
یک نفر از هیرر کیونر پرسید که آیا خدایی وجود دارد؟ هیرر کیونر گفت: من به تو توصیه میکنم در این باره بیاندیشی که چگونه رفتار تو نسبت به پاسخ این پرسش تغییر خواهد کرد. اگر رفتار تو تغییر نخواهد کرد، در این صورت ما میتوانیم پرسش را رها کنیم. اگر رفتار تو تغییر خواهد کرد، در این صورت من میتوانم به تو کمک کنم دست کم تا آنجا که میتوانم به تو بگویم: تو پیشاپیش تصمیم گرفتهای: تو به یک خدا نیاز داری. برشت هم در جایی میگوید: ما هرگز در یک وضعیت مستقیم انتخابکردن میان تئیسم و آتئیسم نیستیم، چون انتخاب بهمعنای واقعی کلمه پیشاپیش درون عرصهی باور قرار گرفته است. «آتئیسم» (در معنای تصمیم گرفتن باور نکردن به خدا) موضع بیهوده، رقتانگیز، کسانی است که آرزوی خدا را دارند اما نمیتوانند او را پیدا کنند (یا کسانی که در برابر خدا عصیان میکنند). یک آتئیست حقیقی آتئیسم را انتخاب نمیکند: برای او، خود پرسش بیارزش است ــ این همانا موضع یک سوژه حقیقتا آتئیست است.
2
اصلاحطلبان (رسمی و اسمی) امروز پیشاپیش تصمیم خود را گرفتهاند: آنها به قدرت و در قدرتبودن نیاز دارند. بنابراین، مسئله برای آنان چندان این نیست که برون/برقدرتی وجود دارد، چون در رفتار و میل و ارادهی معطوف به قدرتشان تغییری ایجاد نخواهد کرد. مسئله برای اصلاحطلبان حتی این نیست که اگر شرطبازی کنیم و در این بازی شرطبندی ناکام بمانیم چه باید کرد و چه نباید کرد؟ چون آنچه حادث میشود در رفتار انتخاباتی و بازی قدرت آنها تاثیر و تغییر معناداری نخواهد گذاشت – در هر حال جریان اصلی/رسمی اصلاحطلبی در انتخابات شرکت خواهد کرد. بگذارید یک گام جلوتر بگذاریم و بگوییم که برای اصلاحطلبان رسمی، مسئله حتی این نیست که اگر با تمامی کارتهای در دست و بدون شرط و شروط پای میز بازی انتخابات حاضر شوند و حقیرانه شکست بخورند، نباید در انتخابات شرکت کنند، چون با این حرکت، در واقع، بر سرِ هستی و هویت خود قمار میکنند. پس، با این وصف، در افق رفتاری اصلاحطلبان سه راه پیداست: نخستین، راه به ننگ آغشته اما رو به شهر و باغ و آبادی. این راه، راه انتخاب انتخابات (بازی مرسوم و مسلط قدرت و سیاست) بدون هیچ پیشاشرط، و تندادن بهنوعی حذف ادغامی یا ادغام حذفی است. دو دیگر، راه نیمش ننگ و نیمش نام. این راه، راه انتخابِ انتخاب است، راهی بهسوی پیروزی «انتخاب» و نه لزوما پیروزی جریان اصلاحات، یا به بیان رانسیری، پیروزی سیاست و نه پلیس. سه دیگر، راه بیبرگشت، بیفرجام. این راه، راه خروج و عبور و امتناع و تخطی و تحریم است.
3
بهگونهای دیگر بگوییم: وضعیت امروز این اصلاحطلبان بیشباهت به وضعیت آن بیمار داستان ژیژک که دچار تزلزل سوبژکتیو شده، نیست. ژیژک در مقالهی «ناانسان» خود نقل میکند: یک بیمار در یک اتاق بیمارستانی بزرگ با تعداد زیادی تخت در مورد سر و صدای مداومی که سایر بیماران تولید میکنند به دکتر شکایت میکند، سر و صدایی که او را دیوانه میکند. دکتر پاسخ میدهد که هیچ کاری نمیتواند بکند؛ نمیتوان بیماران را از بیان یأسشان ممنوع کرد، چون آنها همگی میدانند که در حال مردن هستند. بیمار اولی جواب میدهد: «در این صورت چرا آنها را در اتاقی مجزا برای مردن قرار نمیدهید؟ دکتر به آرامی و با چربزبانی جواب میدهد: «همین اتاق مخصوص کسانی است که در حال مردن هستند…» مزهی «هگلی» این جک، به بیان ژیژک، دقیقا به دلیل پیچش نهایی است، پیچشی که در آن وضعیت سوبژکتیو بیمار متزلزل میشود: او خود را گنجاندهشده در همان مجموعهای پیدا میکند که میخواست فاصله خود را با آن حفظ کند. در این حالت، بیمار را سه رفتار ممکن است: نخست، فغان برآورد که مرا با شما (سایر بیماران) سروکاری نیست و در بودنم در میان شما اشتباهی یا جفایی رخ داده است… و تلاش برای پرتاب خود (یا دیگران) به بیرون اطاق. دو دیگر، واقعیت را بپذیرد و زیر فشار سوبژکتیویتهی عاصی خود و نگاه خیرهی دیگری بزرگ، به ساختن یادبودهایی از آرمانهای خود و خودِ آرمانی مشغول شود. سه دیگر، به خمودگی آموختهشده تن سپارد و به دیگری بزرگ توکل و تکیه کند.
4
در شرایط کنونی، و در میان این سه «ناراه» آنکه عقلاییتر و ممکنتر راه نیمش ننگ و نیمش نام است. سقراط زمانی گفت: فلسفه مشق مرگ است. اما اگر در گفتوگویی فلسفی آنچنان ببازید که چیزی برای گفتن نداشته باشید، آن وقت اعتراف میکنید که فلسفه نه مشق مرگ، که خودِ مرگ است. امروز بازی سیاست و قدرت برای اصلاحطلبان بازی مرگ یا خودِ مرگ است – چه در بازی باشند و چه بر بازی. اما نباید این بازی را آنچنان ببازند که چیزی برای گفتن نداشته باشند. پس، تمام هستی اصلاحطلبان در شرایط اکنون، در گرو این «گفتن» (چه گفتن و چگونه گفتن و با چه کسی گفتن) است. شاید امروز اصلاحطلبان باید از انتخابِ انتخاب بگویند: کنشی نه ناظر بر میل و ارادهی قدرت، بلکه ناظر بر میل و ارادهی معطوف به خودآیینی، سوژهشدگی و شور زندگی و جشن و جنبش باهمبودگی؛ از امکانِ انتخاب، بهمثابه نوعی آگورا بگویند؛ از انتخاب بهمثابه نوعی امکان برای تبدیل امر سیاسی به یک اثر هنری و زیباشناختی بگویند؛ از انتخاب بهعنوان نوعی گریزگاه – طریقی برای کندهشدن از آنچه هستند به آنچه میخواهند باشند – و راهی برای آفرینش دوبارهی خود و تاریخ و سرنوشت خود، بگویند، از انتخاب بهمثابه تنها راه ممکن و مطلوب برای تغییر بگویند، و یا از ارادهی معطوف به انحلال مردم توسط برخی از اربابان قدرت – از رهگذر انفعال آنان و توسط خودشان – بگویند. شاید باید از تاثیرات انضمامی انتخاب و انتخابات در زندگی روزمره و زیست امروز و فردای مردمان بگویند. شاید با بیان و زبانی شاملویی باید به مردم بگویند که گناه همواره به گردن کسانی است که در هنگامههای انتخاب و تغییر تاریخی جامعهی خود غایبند. شاید باید از ناکارآمدی و پرهزینهبودن راههای دیگر بگویند.
5
اما بهنظر نمیرسد که شرایط کنونی و افکار عمومی جامعهی امروز ایرانی را صرفا بتوان با این «گفتن»ها تدبیر و تمهید کرد، زیرا گفتهپرداز خود با نوعی بیکفایتی کفایتِ نمادین و بیاقتداری/بیاعتباری در بیان گزارههای جدی (به بیان فوکو) مواجه است. پس شاید مقدم بر «گفته» و «گفتن» باید درنگی انتقادی و واساختی در زبان و بیان و منش و روش گفته/نکتهپرداز (جریان اصلاحطلبی) داشت و آن را با یک «انتخاب و تغییر در خود» مواجه کرد. دایموند با بهرهگیری از کار درمانگران بیان میکند که راز موفقیت افراد در مقابله با بحران «تغییر انتخابی» است. افرادی که با موفقیت بر مشکلی فائق میشوند تمایل دارند با شناسایی و تفکیک مشکل مشخص کنند که «چه بخشهایی از شخصیتشان از قبل بهخوبی کار میکنند و نیاز به تغییر ندارند و چه بخشهایی از کار افتادهاند و باید عوض شوند». اکنون پرسش این است آیا جریان (رسمی) اصلاحطلبی پذیرای چنین تغییر انتخابی هست؟ به بیان دیگر، آیا این جریان برای تدبیر هنگامههای انتخاب و تغییر جامعهی خود گریز و گزیری جز دیدنِ خود بهمثابه یک «مشکله» و تغییر انتخابی بخشهای از کار افتاده و اوراقشده خود دارد؟
انتهای پیام