خارج نشین – 21
/ علی معتمدی /
ستون «خارج نشین» انصاف نیوز، «علی معتمدی»:
«خارج خوبه؟ مهاجرت ارزشش رو داره اصلاً؟، آمریکا برم یا اروپا یا اصلن همون استرالیا که ویزایش آسون تره و خالهام هم اون جاست؟»
زیاد از این ور و آن ور، کسی پیدا میشود که سراغ آدم را بگیرد، سؤال کند و جواب بخواهد. با پیغام زدن توی فیسبوک و اینستاگرام و این ور و آن ور. همیشه هر زمان کسی از من چنین سؤالهایی کرده، همهی تلاشم را کردهام که مثل یک روبات، مثل یک سیستم عامل کامپیوتری، خشک و سرد و بدون احساسات جواب بدهم. یعنی جوابی که کف دست طرف میگذارم از روی اطلاعات و واقعیتهای زندگی و تجربههای عینیام باشد، نه از روی نظرات شخصی و خیالات درونی و اوهام و افکارم. چرا که عقیده دارم این سؤالها به هیچ عنوان جوابی جمعی ندارد.
خواهرم، چندین وقت پیش فیلش هوای خارج نشینی کرده بود و مدام از مامان و بابا میشنیدم که میخواهد برای رفتن به کانادا اقدام کند، برای ادامهی تحصیل و به تبع آن، مهاجرت دایمی. خب حقیقت اینست که نگرانی آنها از دور شدن تک دخترشان، به خودشان مربوط بود و نگرانی من از این که حالا نکند مامان و بابا تنها بشوند و غصهی این که حالا چه کسی ازشان نگهداری کند، به من! و اینها هیچ کدام هیج ربطی به شخص خواهرم نداشت. همهی این دغدغهها یک سری مسائل کاملاً شخصی بود. ما انسانها، موجودات خودخواهی هستیم. اصلاً ذات آدمیزاد خودخواه است. همه چیز را برای خودمان میخواهیم، حتی دوست داریم نظرات و تصمیمات دیگران شبیه نظرات و تصمیمات خودمان بشود، دوست داریم بگذاریمشان به منصه ظهور تا همه ببینند و بدانند و تبعیت کنند. خیال میکنیم اگر تصمیمی برای ما جواب داد، برای دیگران هم حتماً کار میکند و اگر جواب نداد، برای دیگران هم کارساز نیست. برای همین است که سر و صدا راه میاندازیم و در صور اسرافیل میدمیم، که
«ایهااناس تو رو به خدا، به هر کی میپرستین، گوش کنین …»
میخواهیم مهاجرت کردن، یا نکردن، به وطن برگشتن یا برنگشتن را نسخه کنیم و برای همهی عالم و آدم بپیچیم و بدهیم دستشان. ولی واقعیت اینست که از ظن خودمان یار حرف دیگران میشویم و بر اساس تجربه و تصویر ذهنی خودمان تأیید یا تکذیبشان میکنیم. فکر میکنیم اگر جلوی همه دنیا را بگیریم تا سر جایشان بمانند و توی مملکت خودشان زندگی کنند، خوشبختشان کردهایم. خیال میکنیم اگر همهی آدمها چمدان ببندند و مرزها را درنوردند و ترک دیار کنند، دنیا گلستان میشود. نه جانم، این طور نیست. هر آدمی داستان خودش را دارد. اصلاً حتی یک نفر هم روی این زمین خاکی، قصهی یکسانی با خواهر و برادر تنیاش هم ندارد، چه برسد به مردم غریبهی کوچه و بازار.
گاهی هر آدمی خودش کلی زمان میخواهد تا بفهمد که با خودش چند چند است. اصلاً هر کس باید چندین بار هم که شده با سر توی دیوار برود، له و لورده شود تا یواش یواش فرمان دستش بیاید. تا آرام آرام بفهمد کدام کوچه بن بست است، یا کدام خیابان کم ترافیک تر. جلای وطن یا بازگشت به دیار، یک علاج و جواب جمعی نیست. باور کنید مهاجرت آدمها، با کوچ سارها فرق دارد، جمعی نیست. یک قصه کاملاً شخصی است. مثل یک دفترچه خاطرات است که به اندازه تمام روزهای عمر آدم صفحه دارد. باید گذاشت هر کسی داستان خودش را خودش بنویسد.
انتهای پیام
سلام.مطالب سایت عالیه.ممنون از شما.به امید توفیق روزافزون.