وقتی مصباح یزدی مرید خود را آقا خواند
انصاف نیوز: خاطره ی یکی از مریدان آیت الله مصباح یزدی از دیدار با وی نمایانگر نوع این رابطه ی مرید و مرادی است؛ مهدی جمشیدی در روایتی از دیدار 10 سال پیش خود نوشته است: ایشان شديداً و دائماً در حال «مراقبه» بودند ؛ دقيقاَ توجه مي كردند كه چه مي گويند.
به گزارش انصاف نیوز، متن کامل این خاطره به شرح زیر است: استاد شخصاً دستور داده بودند كه مسئولين دفتر، وقت خاصي را برايم تعيين كنند : ششم بهمن ١٣٨٣، ساعت ١٦و ٣٠ دقيقه ، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، دفتر علامه محمد تقي مصباح يزدي .كمي در اتاق منتظر ماندم تا استاد وارد شوند . پس از ورود ايشان ، يكديگر را به گرمي در آغوش كشيديم و سپس نشستيم . متن كوتاهي را خواندم و از ايشان درخواست كردم تا صحبت كنند . در اين ميان ، پرسش هاي خود را نيز مطرح ساختم. در حاشيه ديدار، نكات و لطايفي را دريافتم كه ابتدا آنها را برمي شمارم :
١- ايشان در آغاز ورودشان به اتاق ، در پاسخ به حركت عاطفي ام ، مرا سخت در آغوش كشيدند و به گرمي فشردند.
٢- ايشان با اصرار سعي داشتند اول من بنشينم.
٣- با اين كه تمايل داشتم ايشان باب گفتگو را بگشايند ، اما به ناگزير، خود صحبت را آغاز كردم و كمي در مورد احساساتم نسبت به ايشان ، تاريخچه آشنايي ام ، علت ارادت خاصم و فعاليت هاي علمي ام سخن گفتم.
٤- در ابتداي ديدار، يك متن ادبي خواندم و در آن ، ايشان را با تعبير « مصباح عزيز » و « تو » مخاطب قرار دادم . ايشان هم با دقت تمام گوش دادند.
٥- بيشتر جملات ايشان داراي واژه ها و مفاهيم الهي و اخلاقي بود ، به طوري كه تصور مي كردم در جلسه درس اخلاق قرار گرفته ام.
٦- ايشان شديداً و دائماً در حال « مراقبه » بودند ؛ دقيقاَ توجه مي كردند كه چه مي گويند.
٧- « خضوع » و « فروتني » ايشان وصف ناپذير بود . ايشان غالباً سر به زير مي انداختند و به سمت پايين نگاه مي كردند.
٨- ايشان آن قدر « مؤدبانه » و « متواضعانه » رفتار كردند كه به تدريج ، فراموش كردم كه در مقابل چه كسي قرار دارم . آن چنان احترام نهادند و بي پيرايه و ساده رفتار كردند كه كم كم اين احساس كه در كنار فردي خاص و عالي و بي نظير نشسته ام ، در من كم رنگ شد.
٩- برخلاف سخنراني هاي متعددي كه از ايشان شنيده بودم ، ايشان در پاسخ به پرسش هايم ، مدت قابل توجهي (گاهي حدود شش ثانيه ) ، درنگ و تأمل مي كردند و سپس پاسخ مي دادند . گاهي اوقات ، در ميان سخنان شان هم اين توقف ، مشهود بود.
١٠- ايشان مرا با لفظ « آقا » مي خواندند.
١١- تبسم دلنشين شان ، آن گونه كه در فيلم ها و تصاوير ديده بودم ، همچنان بر چهره ايشان نقش بسته و ثابت بود . اين شكرخند ، احساس لطيف و خوشايندي را به من منتقل مي كرد ، به طوري كه ، نماد محبت ايشان بود.
١٢- در ابتدا از ايشان پرسيدم كه من چقدر زمان در اختيار دارم . ايشان با لبخند آرامش بخشي گفتند : « وقت داريم عجله نكنيد ! » اما با اين كه وقت از پيش تعيين شده ام ٣٠ دقيقه بود ، گفت و شنود ما تا ٥٠ دقيقه به طول انجاميد ! با اين كه وقت گذشته بود ، ايشان تلاش نمي كرد تا مقدمات پايان ديدار را فراهم كند و به من تفهيم نمايد كه وقت تمام شده است . حتي سه بار به فاصله ٥ دقيقه، يادآور شدم كه اگر اجازه دهيد ديگر مزاحمتان نمي شوم ، چون فرصت پايان يافته ، اما ايشان به هيچ روي ، تمايلي به خاتمه ديدار از خود نشان نمي دادند . هرچند هم چنان تشنه كلام و ديدن او بودم ، اما حيا كردم از ادب و اخلاق ايشان سوء استفاده كنم و وقت گرانبهاي ايشان را ضايع سازم.
١٣- كتابي را كه ويراستاري و بخشي از آن را تأليف كرده بودم ، به عنوان هديه به ايشان تقديم كردم . در حالي كه من اين كار را با يك دست انجام دادم ، ايشان با حالت احترام و ادب ، آن را دو دستي تحويل گرفتند ! پس از تورق آن ، بيش از سه بار خواستند تا يادداشتي را در صفحه اول آن براي ايشان بنويسم ، اما من به شدت پرهيز كردم و گفتم اين كار از شأن من بسيار فراتر است و اين كتاب ارزشي در مقابل شما ندارد ! ايشان نيز با لبخند گفتند : « چون ملاقات اول است ما خيلي سخت نمي گيريم ، انشاء ا… در دفعات بعدي».
١٤- در پايان ، از ايشان خواستم كه باز هم اجازه بدهند به ديدارشان بيايم ، گفتند : « مشكلي نيست، هر وقت خواستيد با دفتر هماهنگ كنيد » . گفتم: « به شما بسيار نياز دارم»، گفتند : «همه ما به خداوند نياز داريم ، خداوند انشاءا… نياز ما را برطرف كند».
١٥- در هنگام خروج از اتاق ، ايشان دوبار مرا در آغوش خود فشردند و گونه هايم و سپس پيشاني ام را بوسيدند و با كمال ادب و احترام از من خداحافظي كردند.
١٦- ايشان آن قدر در جلوي در اتاق ، منتظر ايستادند تا من امتداد راهرو را طي كنم و از زاويه نگاه ايشان خارج شوم!
انتهای پیام



