مرگ ابوبکر بغدادی و نزاع بنیادگراییها
محمدرضا کلاهی در یادداشتی تلگرامی نوشت: ابوبکر بغدادی کشته شد اما داستان بنیادگرایی به این زودیها خاتمه نخواهد یافت. بنیادگرایی اشکال متعدد و متنوع دارد. از بنیادگرایی مذهبی مانند اوانجلیسم مسیحی، صهیونیسم یهودی، افراطگرایی بودایی و افراطگرایی اسلامی تا بنیادگراییهای به ظاهر غیرمذهبیِ نئوناسیونالیستی، همچنان ادامه دارند و تا آیندهای نامعلوم ادامه خواهند داشت. ترامپ در آمریکا، لوپن در فرانسه، جانسون در انگلستان، ناتانیاهو در اسرائیل، نئونازیسم در آلمان و شکلهای مختلف دیگر بنیادگرایی مذهبی و سکولار، گاه به صورتهایی ظاهرالصلاح و مشروع در قالب دموکراسیهای مدرن با سرووضعی شیک و تمیز، نه تنها در انتهای راه خود نیستند بلکه تازه جان گرفتهاند و حریف میطلبند؛ و بعید است که به صورتی مشابهِ ابوبکر بغدادی عمرشان خاتمه یابد.
در این میان یک صورت از بنیادگرایی بیش از همه مستعد نادیده گرفته شدن است: بنیادگرایی «سرمایهدارانه» که به نام بشر دوستی و به کام منفعت اقتصادی در گوشهوکنار جهان، کاری میکند که عنواناش «مداخلهی بشردوستانه» است و محتوایاش کشتار، ترور. بنیادگرایی سرمایهدارانه به کشتار توسط دیگر بنیادگراها، نام ترور میدهد و به کشتار توسط خود، نام مداخلهی بشردوستانه.
اما این روزها نام بنیادگرایی بیش از هم بنیادگرایی اسلامی را به یاد میآورد. اسلام است که بیش از همه به عنوان ایدئولوژیای مستعد بنیادگرایی شناخته شده است. چرا؟
یک
تحلیل رایج و همهپسند دربارهي بنیادگرایی اسلامی، آن را به «اندیشههای افراطیِ» رهبران و اعضای آن، و در سطحی گستردهتر، به نوع نگرش لانه کرده در آنچه که ناخودآگاه جمعیِ مردم کل خاورمیانه دانسته میشود نسبت میدهد. گویا واضح و مبرهن است که این جریان، محصول تعصب و افراط در اندیشههای مذهبی، محصول سلفیگری و اصالتگرایی است؛ محصولِ درخواستِ بازگشت به چیزی که دین اصیل و واقعی دانسته میشود؛ خلاصه محصول «اندیشههای» منحرف یا «ذهنهای» بیمار. این تحلیلِ ذهنمحور، زمینههای عینیِ تاریخی، اقتصادی و مناسبات قدرت و ثروتی که بنیادگرایی در همهجای جهان (از جمله خاورمیانه) درون آن رشد میکند و پرورش مییابد را نادیده میگذارد.
دو
نادیده ماندن عوامل زمینهای در میان عامهي مخاطبان تحلیل، از جمله به دلیل پیچیده بودن آن است. ارجاع بنیادگرایی به «ذهنهای افراطگرا»، بسیار ساده و سرراستتر است تا ورود به علل زمینهای متعدد و پیچیده. علاوه بر آن، بنیادگرایی را در طول همهی تاریخ خود میتوان با ارجاع به همان تک عاملِ «اندیشههای افراطی» به راحتی توضیح داد و مسأله را یکبار برای همیشه حل کرد. اما علل تاریخی، در هر دورهای متفاوتاند. بنیادگرایی در همهجا و همهي دورههای تاریخ را نمیتوان با فقط یک عامل تاریخی توضیح داد. تحلیل زمینهمند، در هر جایی و در هر دورهی تاریخی نیازمند دادههای میدانی همان موقعیت و همان دورهی تاریخی است. با گذر زمان عوامل تاریخی تغییر میکنند و تحلیلهای پیشین دیگر کارآمد نخواهند بود. این بهروز کردنِ مداوم تحلیلها، مسأله را پیچیدهتر میکند و دایرهی مخاطبان چنین تحلیلی را تنگتر.
سه
اما نادیده ماندن عوامل زمینهای تنها به علت پیچیدگیشان نیست. علتهای پیچیدهتری در این نادیده ماندن دستاندر کارند. در گام اول، پیش و بیش از همه، خود بنیادگرایان هستند که علل زمینهای را در برآمدن خود به شدت انکار میکنند. آنها قدرت گرفتن خود را محصول منطق اندیشهشان میدانند نه محصول عوامل زمینهای؛ چرا که اعتراف به چنان زمینههایی به معنای اضمحلال مشروعیت اندیشهای است که مدعی حقیقت است. بنیادگرایی، اداعای ابتنا بر حقیقت دارد، بنابراین زمینههای تاریخی، اقتصادی و مناسبات قدرتی که درون آن پرورده شده و از آن برآمده است را انکار میکند تا بتواند حضور خود را در قالب نبرد میان حق و باطل مشروع سازد.
چهار
در گام دوم، بنیادگرایی سرمایهدارانه است که درمورد بنیادگرایی اسلامی، از اعتراف به نقش علل و عوامل زمینهای سرباز میزند و علت برآمدن بنیادگرایی اسلامی را به صرفِ عقاید انحرافی و اشتباه کاهش میدهد. چرا که او هم در جستوجوی مشروعیتی است: مشروعیت «مداخلهی بشردوستانه». اگر به علل و عوامل زمینهای اعتراف شود، راهِ حلِ مشکلِ بنیادگرایی، دیگر حملهی نظامی نخواهد بود؛ دیگر تحریم و توقیف و فشار اقتصادی نخواهد بود. اگر قرار باشد به علل زمینهای توجه شود، در آنصورت، راه حل معکوس میشود. در آنصورت نوع مناسبات بینالمللی باید از بنیاد چیز دیگری شود: تعامل برابرانه و عادلانه؛ و عدم مداخلهی سلطهجویانه. ولی «مداخلهی بشردوستانه» نیازمند دشمن است؛ یک دشمن «ضدبشر». کسی که وجودش نه ناشی از محرومیت و تبعیض و فشار و نابرابری، که ناشی از ذات بدذات خودش است. کسی که راه حلاش کاهش محرومیت و تبعیض و فشار نیست؛ راه حلاش حملهی نظامی و حذف فیزیکی است. ایدئولوژي مشروعیتبخش به مداخلهی نظامی همان است که جهان را به خوبها و بدهایی تقیسم میکند که خوب و بدیشان از ذات خودشان یا ذات عقیدهشان سرچشمه میگیرد. آنگاه آسان خواهد بود بپذیریم که خوبها باید در مصافی مقدس، بدها را از میان بردارند. این است ذاتِ از بنیاد «دینیِ» بنیادگرایی سرمایهدارانه؛ و چنین است که بنیادگرایی سرمایهدارنه در نسبت دادن داعش به عقاید انحرافیِ اعضای آن، با خود داعشیها همدست است.
با این حال این ایدئولوژي، هنگامی که جهان را به دو بخش خیر و شر، به دو بخش غرب مسیحی و شرق مسلمان تقسیم میکند، و عقاید اسلامی را حاوی نطفههای بنیادگرایی و مستعد رشد افراطگرایی معرفی میکند، دربارهی افراطگراییهای مسیحی و یهودی و نئوناسیونالیستی ساکت است.
پنج
اما فرایند نسبت دادن داعش به اندیشههای انحرافی و نادیده گرفتن شرایط زمینهای، فقط به دو همدستیِ پیشگفته محدود نمیشود. این فرایند همدستِ سومی هم دارد: بنیادگراییهای رقیب داعش درون جهان اسلام: افراطگرایان شیعی در ایران و افراطگرایان سنی در عربستان سعودی. هر کدام از این دو افراطگرایی مدعی اصالتِ درک خود از اسلام و مدعی رهبری فکری جهان اسلاماند. چنان جایگاهی نیاز به مشروعیت دارد. مشروعیتسازی از طریق غیرسازی انجام میشود. غیری که باید بدنام باشد و شر تلقی شود تا با قرار گرفتن دربرابرش، دوگانهی خیر-شر ساخته شود و مشروعیت حاصل گردد. و چه غیری بهتر از داعش که زحمت بدنام کردناش را قبلاً بنیادگرایی سرمایهدارانه انجام داده است. پس به راحتی میتوان با آنها همدست شد و داعش را به عنوان نمونهی بارز انحراف از «عقیدهی ناب اسلامی» دانست و خود را نمایندهی آن عقیدهی ناب معرفی کرد. غافل از آن که اینچنین حذف زمینههای اجتماعی از وقایع تاریخی، دامن خود آنها را هم که در عقیدهی اسلامی با داعش شریکاند خواهد گرفت.
شش
چنین است که تصویری که بنیادگرایی را محصول اختلالهای ذهنی میداند، خاورمیانه را بستر اصلی رشد آن میشمارد و آن را با بنیادگرایی اسلامی اینهمان میکند، محصول نبرد میان بنیادگراییها است و نتیجهی آن که در این نزاع، بنیادگراییهای ضداسلام در جهان دستبالا را دارند.
انتهای پیام