اخلاقی زیستن، نوع خاصی از عقلانی زیستن است
وبسایت بنیاد باران نوشت: ۱۳۸مین نشست تخصصی ماهانه بنیاد باران با ابوالقاسم فنائی و موضوع «موانع اخلاقی زیستن» در محل مرکز همایشهای بینالمللی رایزن برگزار شد. در ادامه متن کامل سخنرانی وی آمده است:
بحث خودم را با چند نکته مقدماتی آغاز میکنم و بعدا سراغ موضوع اصلی بحث میروم. نکته اول که طبیعتا باید به آن بپردازم تعریف اخلاق و اخلاقی زیستن است. تعریف اخلاق، کاری مشکل است. نمیتوان تعریفی پیدا کرد که همگان بر سر آن اتفاق داشته باشند ولی نکاتی کلی عرض میکنم در مورد اخلاق آنگونه که در ذهن ما هست و میخواهیم راجع به موانعاش صحبت کنیم. یکی از ویژگیهای اخلاق از نظر بنده این است که اخلاق همه ساحتهای وجودی انسان را در بر میگیرد. یعنی فقط معطوف به فضائل و رذایل نفسانی نیست، موضوع اخلاق فقط خلق و خوی انسان نیست، بلکه ساحت باورها، عواطف و احساسات، اراده، گفتار و رفتار را هم شامل میشود. همه اینها به نوعی تحت پوشش اخلاق قرار میگیرند و در تمام این زمینهها اخلاق حرفی برای گفتن دارد. بنابراین خطاست که ما اخلاقیات یا قلمرو اخلاق را محدود کنیم به فضائل و رذایل نفسانی. در فرهنگ ما یک تقسیم کار از قدیمالایام جا افتاده. خیلیها معتقدند وقتی ما راجع به فعل صحبت میکنیم، این فعل فقط موضوع فقه و شریعت است. تعریفی که از فقه در بین اندیشمندان ما رایج است این است که موضوع فقه، فعل مکلفین است و از آن طرف وقتی به اخلاق میرسیم میگویند موضوع اخلاق، خلق مکلفین است. این تعریف به نظر من درست نیست. قلمرو اخلاق و موضوع اخلاق بسیار گستردهتر از خلقوخوی انسانها است.
نکته دیگر که باید به در مقام تعریف اخلاق به آن توجه کنیم این است که اخلاق را نباید به مستحبات و مکروهات فرو بکاهیم. همان طور که در قلمرو شریعت، الزامات و تکلیفهایی داریم که آنها را تکالیف دینی یا شرعی میدانیم، در قلمرو اخلاق هم ما الزامات اخلاقی داریم. واجبات و محرمات اخلاقی داریم و اهمیت و ضرورت این الزامات و تکالیف، به هیچ وجه کمتر از الزامات و تکالیفی که ما در شرع داریم، نیست.
مقدمه دیگر، خود مقوله اخلاقی زیستن است. اخلاقی زیستن نوعی سبک زندگی است که در آن تمام ساحتهای وجودی انسان و کارهایش پیرامون اخلاق شکل میگیرد و جریان پیدا میکند. یعنی فردی که میخواهد اخلاقی زندگی کند، در تمام ساحتها سعی میکند ملاحظات اخلاقی مربوط به آن ساحت را بشناسد و در مقام عمل از آنها پیروی کند و بر اساس آن زندگی کند. برای اینکه این نکته روشنتر شود به این مثال توجه کنید. ما میدانیم که زندگی متشرعانه چه نوع زندگیای است. زندگی که حول شریعت شکل میگیرد. کسی که زندگی متشرعانه دارد هرکاری میخواهد انجام دهد، با هر پدیدهی جدیدی که مواجه میشود دنبال این است که ببیند حکم شرعی در این رابطه چیست و آن حکم را در آن مورد خاص مراعات کند. دقیقا همین نقشی که شریعت در یک زندگی شریعتمدارانه دارد، اخلاق هم در اخلاقی زیستن دارد. اگر اخلاق در همه ساحتهای وجود آدمی حضور داشته باشد، معنایش این است که ما وقتی میخواهیم اخلاقی زندگی کنیم. آن وقت باید سراغ شناخت و ملاحظات اخلاقی برویم و بر اساس آنها زندگی خودمان را تنظیم کنیم. این ملاحظات اخلاقی در قالب دلیل به ما عرضه میشود. یعنی اگر عقلانی زیستن را زندگی بر اساس دلیل بدانیم، آن وقت میتوانیم بگوییم اخلاقی زیستن یک نوع خاصی از عقلانی زیستن است. ما انسانها به حکم اینکه عاقل هستیم وقتی میخواهیم کاری انجام دهیم، به یک دلیلی نیاز داریم. شایان ذکر است که کار را در اینجا به آن معنای عام کلمه به کار میبرم، نه فقط در کارهای بیرونی. دلیلی لازم است که عقل ما را برای انجام کاری خاص توجیه و قانع کند که تو مثلا باید این فلان کار را انجام دهی یا حق داری و اجازه داری که این کار را انجام دهی و از سویی دیگر انگیزه لازم برای انجام آن کار را در روح و روان ما نیز تولید کند. اخلاقی زیستن یک نوع خاصی از عقلانی زیستن است. یعنی درواقع یک نوع خاصی از آن دلایلی که با آن دلایل میتوانیم یک انسان عاقل را متقاعد کنیم که تو باید این کار را انجام دهی، همان دلایل اخلاقی است و با همان دلیل هم میتوانیم انگیزه لازم برای انجام آن کار را در آن شخص به وجود بیاوریم. حالا اگر این تعریف از اخلاقی زیستن یعنی زیستن بر اساس دلایل اخلاقی را قبول کنیم، آن وقت میتوانیم راجع به موانع اخلاقی زیستن صحبت کنیم و یک تصور اجمالی از این موانع به دست آوریم. اجمالا اینکه موانع اخلاقی زیستن آن اموری است که دلایل اخلاقی زیستن را یا تضعیف میکند یا از کار میاندازد. یعنی آن دلایلی که به عنوان دلایل اخلاقی در ذهن ما شکل میگیرد یا توسط دیگران به ما عرضه میشود، برای اینکه بتوانند روی رفتار و حرکت و زیستن ما تأثیر بگذارند، باید با مانع مواجه نشوند. اگر با مانعی مواجه شوند آن مانع ممکن است آن دلیل را تضعیف کند. بنابراین موانع اخلاقی زیستن آن چیزهایی است که جلوی تأثیر دلایل اخلاقی را میگیرد و اجازه نمیدهد که آن دلایل به عمل منتهی شود. اموری که ممکن است که این دلایل اخلاقی را تضعیف کند یا از کار بیندازد دو جور است. گاهی اوقات دلیل دیگری میآید که دلیل غیراخلاقی است. آن دلیل، دلیل اخلاقی را از کار میاندازد. گاهی اوقات هم علتی جلوی تأثیر آن دلیل را میگیرد. به عنوان نمونه بعضی از کسانی که به استناد دلایل دینی، یک کار غیراخلاقی را توجیه میکنند، فرایندی در ذهن اینها طی میشود که منجر میشود به کاری غیراخلاقی، این است که آن دلیل دینی جلوی تأثیر آن دلیل اخلاقی را میگیرد و اجازه نمیدهد آن دلیل کار خودش را انجام دهد. پس این موانع یا از جنس دلیلاند، یا از جنس علت.
مقدمه ضروری دیگر را در قالب یک پرسش مطرح میکنم. چرا تأمل و نظریهپردازی در باب موانع اخلاقی زیستن مهم است؟ دلیل ساده و مختصرش این است که اگر موانع اخلاقی زیستن برطرف نشود زیستن اخلاقی برای عموم انسانها در حد تکلیف فوق طاعت خواهد بود. یعنی فقط قدیسان هستند که با آن انگیزه قوی درونی میتوانند بر این موانع غلبه کنند ولی ما میدانیم که اخلاق فقط برای قدیسان نیست. اخلاق برای همه انسانهاست و قرار نیست اخلاقی زیستن فقط چیزی باشد که در اختیار قدیسان باشد. عموم انسانها به خاطر اینکه یک سرشت اخلاقی دارند موظفاند که اخلاقی زندگی کنند. ولی آن موانع در باعث میشوند که اخلاقی زندگی نکنند. بنابراین اگر بخواهیم انسانهای متعارفی که قدیس نیستند، اخلاقی باشند و به سهولت و روانی بتوانند اخلاقی زندگی کنند، باید آن موانع را بشناسیم تا بعد برای برطرف کردن آن موانع برنامهریزی کنیم. به تعبیر دیگر اگر بخواهیم انسان اخلاقی یا جامعه اخلاقی داشته باشیم، دیگر نمیتوانیم به صرف موعظه و نصیحت و پند و اندرز اکتفا کنیم. موعظه و نصیحت لازم هست، اما کافی نیست. موانع را هم باید از پیش پای افراد برداریم. عموم انسانها از این نظر در یک سطح متوسطی قرار دارند و اگر میبینیم جامعهای از جامعه دیگر اخلاقیتر است، این را نباید طوری تبیین کنیم که انسانهایی که در آن جامعه زندگی میکنند لزوما از نظر اخلاقی قدیستر و شریفتر یا اخلاقیتر از انسانهایی هستند که در جامعه دیگر زندگی میکنند. چه بسا موانعی که در جامعه دوم وجود دارد اگر در جامعه اول هم وجود داشت، در آنجا هم به همان میزان رفتار غیراخلاقی و زندگی غیراخلاقی داشتند. به هرحال ما اگر دغدغه این را داریم که یک جامعه اخلاقی داشته باشیم یا خودمان اخلاقی زندگی کنیم یا دیگرانی که نسبت به سرنوشت دنیوی و اخروی آنها حساسایم، اخلاقی زندگی کنند، اصلا نباید به موعظه و پند و اندرز اکتفا کنیم. مهمترین و سختترین کاری که در اینجا باید انجام دهیم این است که تا جایی که امکان دارد موانع اخلاقی زیستن را از پیش پای افراد برداریم. در حقیقت میتوانیم بگوییم تربیت اخلاقی چیزی است که بسیار فراتر، سختتر و مهمتر است از تعلیم اخلاق است و اگر یکی از رسالتهای پیامبران و جانشنینان پیامبران را اخلاقیتر کردن انسانها و اخلاقی کردن جامعه انسانی بدانیم، آن وقت نمیتوانیم بگوییم پیامبران برای انجام این رسالت فقط به پند و اندرز اکتفا میکردند بلکه باید بپذیریم که آنها علاوه بر اندرز و نصیحت، سعی میکردند خودشان هم اخلاقی زندگی کنند و یک الگوی اخلاقی را پیش چشم انسانها ترسیم کنند و ثانیا موظف بودند آن موانع اخلاقی زیستن را هم از پیش پای انسانها بردارند.
از اینجا ما میرسیم به خدماتی که دین در قلمرو اخلاق میتواند انجام دهد. به یک معنا میتوانیم بگوییم کل آموزههای دینی در خدمت اخلاقی زیستن انسانهاست. به عنوان مثال اگر شرک و توحید را در نظر بگیرید که آموزه محوری ادیان توحیدی است (منظورم از شرک در اینجا شرک در پرستش و توحید در پرستش است) به یک دستور اخلاقی میرسیم، چون ما اگر از این زاویه به آیات قرآن نگاه کنیم، درمییابیم بعضی از آیات قرآن میگویند شرک علاوه بر اینکه خودش یک فعل غیراخلاقی است، مانع از اخلاقی زیستن نیز میشود. مانند آن آیهای که بیانگر نصایح لقمان به فرزندش است: یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ. پیامبرانی که دغدغه ساختن یک جامعه اخلاقی را دارند، باید این مانع را هم از پیش پای انسانها بردارند. البته من در اینجا فرصت بیشتری برای شرح و بسط خدمات دین در قلمرو اخلاق ندارم ولی به ذکر همین نکته اجمالی اکتفا میکنم. اما در ضمن بحثهای بعدی به خدمات متنوعی که دین در قلمرو اخلاق دارد، اشاره خواهم کرد که تلاشهایی است که دین برای برطرف کردن موانع اخلاقی زیستن، دارد.
حالا میتوانیم برویم سراغ بحث اصلی خودمان. موانع اخلاقی زیستن خیلی زیاد است و من هم در اینجا ادعای این را ندارم که یک بحث جامع و مانعی از این موانع دارم. من فقط به برخی از مصادیق این عنوان اشاره میکنم و یک مقدار راجع به هرکدام از آنها توضیح میدهم تا ببینید این موضوع چقدر گسترده است و چقدر مهم است. از یک نظر این موانع را میتوانیم به دو دسته تقسیم بکنیم. یکی موانع درونی و دیگری موانع بیرونی. منظور از موانع درونی آن موانعی است که به خود کنشگر اخلاقی برمیگردد یعنی آن چیزهایی که در ساحت وجودی خود فرد مکن است اتفاق بیفتد و به صورت یک مانع برای زیست اخلاقی عمل کند. منظورم از موانع بیرونی نیز موانعی است که محیط بیرونی بر سر راه اخلاقی زیستن ایجاد میکند. خود این موانع بیرونی انواع و اقسامی دارد. مثل موانع اقتصادی، موانع سیاسی، موانع اجتماعی و موانع فرهنگی، که من به نمونههایی از برخیشان بعدا اشاره خواهم کرد.
ابتدا میپردازم به موانع درونی. آنها را میتوانیم به دو دسته کلی تقسیم کنیم. یکی موانع روحی و روانی و دیگری موانع جسمانی. مثلا اگر بخواهیم یکی از موانع جسمانی را مطرح کنیم، دوستانی که اطلاعات پزشکی دارند، میدانند افرادی که اختلال در ترشح غده تیروئید دارند، عصبانیمزاج هستند و وقتی در محیطی قرار میگیرند که آن محیط آنها را وادار میکند کنشی نشان دهند، آنجا ممکن است پرخاشگری کنند و این معنایش این است که مشکلات جسمی شخص به صورت یک مانعی عمل میکند برای رفتار اخلاقی. غلبه بر آن مانع برای این شخص سختتر است تا یک آدم عادی که ترشح غده تیروئیدش نرمال است. او راحتتر میتواند جلوی خشم خودش را بگیرد و بیادبی و اهانت نکند یا خشونت نورزد. معنای این حرف این است که اگر بخواهیم شخصی که چنین مشکلی دارد مثل بقیه انسانهایی که این مشکل را ندارند، اخلاقی زندگی کند، باید مشکلاش را حل کنیم و این مانع را باید از سر راه او برداریم.
اما موانع روحی و روانی؛ آنها هم طیف گستردهای از موانع را شامل میشوند. من فقط در اینجا به برخیشان اشاره میکنم. یک نوع خاصی از این موانع پیشفرضهای نادرستی است که داریم. این نیز خودش مصادیق بسیار متعددی دارد و عنوان نمونه به تعدادی از آنها اشاره کنم. مثل باور نادرستی که ما در مورد اخلاق داریم و اخلاق را فرو میکاهیم به مستحبات و مکروهات. یعنی چیزی که اگر از آن پیروی کنید، خوب است ولی اگر پیروی هم نکردید خیلی به جایی برنمیخورد، مهم نیست. این یک باور نادرست باعث میشود که در زندگی فردی و اجتماعی خودمان آن ارزشهای اخلاقی و هنجارهای اخلاقی را مراعات نکنیم. یک باور نادرست دیگری که در اینجا وجود دارد این است که اخلاق را به آداب و رسوم فرو میکاهند. اخلاق غیر از آداب و رسوم است. باور دیگری که در جوامع دیندار خیلی رواج دارد، نشاندن فقه یا شریعت به جای اخلاق است. خیلی از ما مسلمانها فکر میکنیم اگر تکالیف شرعی خودمان را بشناسیم و به آنها عمل کنیم دیگر تکلیف دیگری در این رابطه نداریم و جالب اینجاست که این فقط مختص ما ایرانیان یا ما شیعیان هم نیست. حتی اگر با مسلمانهای کشورهای غربی هم نشست و برخاست داشته باشید، میبینید ذهنیتی که آنها راجع به دین دارند، شبیه ماست. به آنها میگوید تنها منبع تکلیف و هنجاری که شما باید بر اساس آن زندگی کنید، همان شریعت است. یادم میآید آن موقعی که انگلستان بودم در ایام ماه مبارک رمضان کانال ۴ تلویزیون انگلیس یک برنامهای داشت به نام شریعت تیوی، تلویزیون شریعت. ساختار برنامه به این صورت بود که از یک سو چند متفکر مسلمان میآوردند و از سویی دیگر تعدادی جوانهای مسلمان را دعوت میکردند، از طیفهای مختلف و در مورد موضوعات خاصی گفتوگو میکردند. من وقتی این برنامه را میدیدم توجهم خیلی به این نکته جلب شد که تنها دغدغهای که اینجا مطرح میشود، مباحث شریعتی است. وقتی یک موضوع جدیدی به میان میآید پرسش همه دعوتشدگان این بود که نظر شریعت راجع به این موضوع خاص چیست؟ هیچکدام از آنها در بحثها اصلا این پرسش را مطرح نمیکردند که اخلاق در اینجا از ما چه میخواهد؟ یکی از موانع اخلاقی زیستن همین است که شخص گمان کند اگر شریعت را بشناسد و از شریعت پیروی کند آن کاری را که باید انجام دهد، تمام و کامل است. یک مشکل مهمتری که اینجا هست، بر میگردد به همان نزاع گستردهای که تاریخ بسیار بلندی دارد. این نزاع هم مختص مسلمانها نیست و در همه ادیانی که دین نقش پررنگی در آنجا دارد موجب شده که هم متفکران و هم دینداران به دو دسته بزرگ تقسیم شوند. در فرهنگ ما این نزاع با بحث بر سر عقلی بودن یا شرعی بودن حسن و قبح صورتبندی میشود. درواقع اگر کسی حسن و قبح را شرعی بداند، به این معناست که شما اگر فقهی زندگی کنید و شرعی زندگی کنید، اخلاقی هم زندگی کردهاید. جالب اینجاست که در بین متفکران شیعه با اینکه اکثریت قریب به اتفاقشان در نزاع بر سر سرشت حسن و قبح، جانب عقلگرایان را گرفتند و معتقدند که حسن و قبح عقلی است، اما از یک مسیر دیگری به همان نتیجه اشاعره میرسند. آن هم قاعدهای است که میگوید هر حکمی که در عقل هست در شرع هم هست و آن حکم عقل هم منظور حکم اخلاق است. حالا اگر کسی این را بپذیرد باز به همان نتیجه میرسد که اگر شما به شرع عمل کنید درواقع وظایف اخلاقی خودتان را هم به جا آوردید. این قبیل موانع از ساحت باورها و پیشفرضهای نادرستی برمیخیزد که یک شخص ممکن است داشته باشد و آنها مانع از زندگی اخلاقی میشوند.
یک ساحت دیگر وجود ما ساحت انگیزههاست. در آنجا هم ممکن است تحولاتی اتفاق بیفتد که تبدیل به موانعی برای اخلاقی زیستن شوند. مثل ترس و طمع. ترس و طمع دو تا از مهمترین موانع اخلاقی زیستن به حساب میآیند. شما اگر به قرآن هم مراجعه کنید میبینید از آیات قرآن هم چنین نکتهای استخراج میشود. مثلا آنجایی که قرآن میخواهد بگوید شیطان چگونه انسان را فریب میدهد، میگوید الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقرَ وَیَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ. فحشا را میدانید در زبان عربی مطلق کار زشت و کار غیراخلاقی است. یعنی شیطان به شما میگوید اگر بخواهید اخلاقی زندگی کنید، فقیر میشوید. بعد که طرف را خلع سلاح میکند به او میگوید برای اینکه فقیر نشوی این کار را انجام بده. یا در آن آیاتی که بیانگر قصه آدم و حواست وقتی میخواهد مکانیزم فریب آنها را بگوید به طمعشان تاکید میکند. به آنها گفت میدانید چرا خدا شما را از تناول میوه این درخت منع کرده؟ به خاطر اینکه خدا نمیخواهد شما به فرشته تبدیل شوید و نمیخواهد زندگی جاودانه داشته باشید. این برخورداری از زندگی جاودان و فرشته بودن، چیزی است که به نحو طبیعی هر انسانی ممکن است دوست داشته باشد به آنجا برسد. شیطان روی طمع آدم و حوا دست گذاشت و از این طریق آنها را فریب داد و به عصیان وادار کرد. لذا ترس و طمع از مواردی است که میتواند جلوی تأثیر دلایل اخلاقی را در ما بگیرد و اگر ما میخواهیم جامعه اخلاقی داشته باشیم باید این ترس و طمع را در آن جامعه تا حد ممکن پایین بیاوریم. چون خیلی از انسانها نمیتوانند در مقابل این ترس و طمع مقاومت کنند و همین جا دقیقا یکی از آن خدمات مهم دین در قلمرو اخلاق مطرح میشود. دین با مکانیزم خاصی سعی کرده که این موانع را از پیش پای انسانها بردارد. بدین صورت که به انسانها یک منبع ترس و یک منبع طمع بسیار مهمتری را معرفی کرده؛ همان آموزه حیات پس از مرگ و بهشت و جهنم و گفته شما اگر کار اخلاقی کنید به بهشت میروید، اگر کار غیراخلاقی کنید به جهنم میروید و آن کسی که ترس و طمع دارد و اهدافش بر اساس این دو مولفه شکل گرفته، می تواند با جهان پس از مرگ توجه داشته باشد و وقتی میخواهد بین انجام دادن و انجام ندادن یک کار، یکی را انتخاب کند، این ترسها و طمعهای زودگذر را نادیده بگیرد و اگر واقعا به حیات پس از مرگ و بهشت و جهنم، ترس از جهنم و طمع بهشت باور جدی داشته باشد، آنگاه آن طمع موقتی که شخص را به رفتار غیراخلاقی وادار میکرد، تأثیر خودش را از دست میدهد و شخص نهایتا کار اخلاقی انجام میدهد. نکته مهم روانشناسانهای که در اینجا در حاشیه خدمتتان عرض میکنم این است که ما در ابتدای سیر و سلوک اخلاقی هیچوقت نمیتوانیم از انسانها انتظار داشته باشیم که با انگیزه صد در صد اخلاقی، کار اخلاقی انجام دهند. در ابتدای مسیر ما باید نشان دهیم که اخلاقی زیستن در راستای منافع شخصی خود فرد است و نفع آن به خود فرد برمیگردد. وقتی او عادت کرد به رفتار اخلاقی و برایش ملکه شد، بعد میتوانیم به او بگوییم که تو که این کار را انجام میدهی بیا این را با یک انگیزه بالاتر و بهتری انجام بده. این دقیقا مکانیزمی است که اگر شما به قرآن و منابع دینی مراجعه کنید میبینید که از این نکته مهم و آموزه مهم روانشناسانه استفاده کردهاند. یعنی مراحل ابتدایی سیر و سلوک بهشت و جهنم را به انسانها معرفی میکنند و فقط وقتی فرد جلوتر رفت، به این نتیجه میرسد که نیت خودش را هم باید اصلاح کند و آن کاری که انجام میدهد، ارزش آن کار فی حد نفسه است و اصلا ارزش این را ندارد که به خاطر رفتن به بهشت یا نرفتن به جهنم، آن کار را انجام دهد.
ساحت دیگری که داریم ساحت عواطف و احساسات ما هست که در آنجا هم عواطف و احساسات غیراخلاقی در ما شدید میشود و آنها میتوانند مانع اخلاقی زیستن ما باشند. یک اتفاق بدی که ممکن است در بعضی از جوامع دینی بیفتد، بر میگردد به تعلیم و تربیت دینی. در تعلیم و تربیت دینی، والدین یا سیستم آموزش و پرورشی که به دینی زیستن اهمیت میدهد، سعی میکنند انگیزههای افراد و دلایلی را که برای توجیه یک کار دارند را منحصر به دلایل دینی کنند. اگر نگاه کنید خیلی از خود ما به طور ناخودآگاه وقتی میخواهیم فرزندمان کاری را انجام ندهد به او میگوییم این کار را انجام نده برای اینکه خدا بدش میآید. اگر میخواهی خدا دوستت داشته باشد این کار را انجام نده یا میگوییم اگر دروغ بگویی، جهنم میروی. مثلا میگوییم اگر میخواهی پیغمبر یا امام زمان دوستت داشته باشد، این کار را بکن یا آن کار را نکن. آن کسانی که با این شیوه تربیتی بار میآیند، انگیزهها و دلایلشان برای اخلاقی زیستن منحصر میشود به دلایل و انگیزههای دینی. اگر از بد حادثه یک اتفاقی در آن جامعه دینی بیفتد، مشکلاتی پیش بیاید، مثل مشکلات سیاسی یا اجتماعی، که باورهای دینی افراد جامعه تضعیف شود، اخلاق هم خودبخود از بین میرود. یعنی اگر به هر دلیلی، به خاطر توطئه دشمنان یا به خاطر ناکارآمدی سیستم سیاسی، افراد در موقعیتی قرار بگیرند که در وجود خدا یا وجود زندگی پس از مرگ دچار شک و شبهه شوند، بنیانهای اخلاقی جامعه هم فرو میریزد و پشتوانه روانشناختی اخلاق از بین میرود و خیلی راحت رفتارهای غیراخلاقی از او سر خواهد زد. در حالی که همین فرد اگر از همان ابتدای کودکی پدر و مادر به او گاهی اوقات هم میگفتند که این کار را نکن، چون خوب نیست، یعنی دلیل و انگیزه اخلاقی برای او تولید میکردند، آن مشکلات پیش نمیآید. مثلا به فرزندمان بگوییم این کار را نکن، چون مردمآزاری است و مردمآزاری بد است. یا بگوییم دوست داری دیگری همین بلا را سر تو دربیاورد؟ دوست داری همان طور که تو خواهرت را کتک میزنی، برادرت هم تو را کتک بزند؟ اگر از این جور دلایل را در ذهن فرزندمان پررنگ شود و او را به این صورت تربیت کنیم، وقتی آن باورهای دینی تضعیف شود، هنوز هم شخص دلیل و انگیزهای برای اخلاقی زیستن دارد و از این جهت مشکلی برای او به وجود نمیآمد.
برسیم به موانع بیرونی. همان طور که خدمتتان گفتم اولین دسته از موانع بیرونی، همان موانع اقتصادی است. رابطه اقتصاد با اخلاق چیزی بوده که از قدیمالایام برای اخلاقیون، معلمان و مربیان اخلاق پرسش بوده که آیا فقر بهتر است یا غنا؟ کدام یک از اینها به صورت مانعی برای اخلاقی زیستن عمل میکنند؟ متفکران به راههای مختلفی رفتند و پاسخهای گوناگونی دادند. ۹۹۹۹مثلا غزالی میگوید فقر بهتر است از غنا ولی خود من احساسم این است که ما در اینجا قاعده کلی نداریم. این کاملا بستگی به تیپولوژی روانی انسانّها دارد. ممکن است دربارهی یک فرد خاصی یادر یک جامعهی خاصی فقر باعث شود که رفتارهای ضداخلاقی و غیراخلاقی در آن جامعه رایج شود. در یک جامعهی دیگری ممکن است ثروت و غنا این تأثیر را داشته باشد بنابراین مورد به مورد باید اینها را بررسی کنیم. اما یک چیزی را میشود تقریبا به ضرس قاطع گفت و تحلیلاش کرد با مطالعات عینی که در این رابطه صورت گرفته آن هم این است که اگر فقر از یک حدی بیشتر شود و آن انگیزههای اولیهی انسانها، نیازهای اولیهی انسانها تأمین نشود دیگر زمینهی مساعد برای اینکه طرف دغدغهی اخلاقی زیستن داشته باشد اصلا از اول به وجود نمیآید. آن کسی که صبح تا شب باید دوندگی کند برای اینکه یک لقمه نانی در بیاورد و بتواند شکم خودش و زن و بچهی خودش را سیر کند، این دیگر فرصت و مجالی ندارد به اینکه فکر کند اخلاق هم یک مقولهای است در این عالم و ملاحظاتی اخلاقی و ارزشهای اخلاقی وجود دارد که من باید از آنها پیروی کنم. بنابراین آن دولتمردان و سیاستمدارانی که ادعایشان این است یا واقعا دوست دارند یک جامعهی اخلاقی داشته باشند، آنها مهمترین یا یکی از مهمترین کارهایی که باید بکنند این است که یک حد متوسطی از معیشت را برای انسانها فراهم کنند. این البته به این معنا نیست که مستقیما به افراد حقوق بدهند. بلکه معنایش این است که آن ساختار اقتصادی و سیاسی که طراحی میکنند و میخواهند اجرا کنند زمینهی مساعدی را فراهم کند که یک فرد با یک تلاش متعارف بتواند از راههای اخلاقا مشروع آن مقدار درآمدی که برای رفع حاجات خودش نیاز دارد را بتواند از راه درست بدون دروغ گفتن، بدون رشوه دادن، بدون فریب دادن دیگران، بدون تقلب و این طور چیزها به دست بیاورد. اگر این کار را نکنند نمیتوانند انتظار داشته باشند از انسانها که آنها اخلاقی زندگی کنند. البته جنبههای دیگری هم این موانع اقتصادی دارد که خود دوستان میتوانند روی آن تأمل کنند و این ایده را بست دهند. برویم سراغ موانع سیاسی. یکی از مهمترین موانعی که به عنوان مانع سیاسی بر سر راه اخلاقی زیستن میشود مطرحش کرد سرکوب کردن یا تضعیف کردن هویت انسانی است و نشاندن هویت دیگری به جای این هویت. به یک معنا اخلاق از هویت انسانی ما سرچشمه میگیرد. یا به تعبیر دینی اخلاق از کرامت انسانی انسان سرچشمه میگیرد. یعنی آن انسانی اخلاقی زندگی میکند که…، این کرامت یک امر نفسالامری است. یعنی همهی انسانها کرامت دارند اما آن چیزی که موتور محرکهی اخلاقی زیستن است احساس این کرامت است. اینکه شخص برای خودش این کرامت را قائل باشد و این کرامت حضور پررنگ و زندهای در ذهن و ضمیر او داشته باشد. وقتی به خودش نگاه میکند آن تصور و تلقی که از هویت خودش دارد، خودش را به عنوان یک انسان بشناسد. اگر این هویت انسانی در شخص پررنگ باشد، رفتارش با دیگران و این دیگران البته به معنای اعم کلمه نه فقط انسانهای دیگر بلکه حیوانات و محیط زیست و هر موجود دیگری که با او سروکار دارد یک رفتار انسانی خواهد بود. وقتی میخواهد کاری انجام دهد آن کار را با این معیار میسنجد که آیا در شأن من به عنوان یک انسان هست که این کار را انجام دهم یا این سخن را بر زبان بیاورم یا نه. اگر بود از این فیلتر رد شد آن وقت آن کار را انجام میدهد. اگر نشد آن کار را انجام نمیدهد. بعضی از نظامهای سیاسی برای اینکه بتوانند شهروندان خودشان را مطیع بار بیاورند و بتوانند به حکومت خودشان ادامه دهند، این هویت انسانی را در آنها تضعیف میکند. از چه طریق؟ از طریق اینکه یک خرده هویتی را در آن جامعه پررنگ میکنند مثل هویت نژادی، هویت ملی و بعضی وقتها مثل هویت دینی. وقتی آن هویت خاص جای این هویت انسانی را گرفت در رفتار انسان هم و در سبک زندگی او هم آن هویت دیگر است که حرف اول را خواهد زد و هرجا که بین اقتضای هنجاری و ارزشی آن هویت انسانی با آن هویت دیگری که جایگزین آن هویت انسانی شده، تعارضی پیش بیاید، این تعارض همواره به نفع غیراخلاقی حل خواهد شد. در همین رابطه شواهد زیادی را میتوانیم در متون دینی پیدا کنیم از جمله در نهجالبلاغه، حضرت میفرمایند که مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُهُ. یعنی آن کسی که احساس کرامت میکنند نه ان کسی که کرامت دارد چون به لحاظ وجودی و متافیزیکی همهی ما انسانها کرامت داریم اما بعضیها این کرامت را احساس نمیکنند. چرا احساس نمیکنند؟ به خاطر اینکه آن هویت انسانی در آنها تضعیف شده. آنهایی که این کرامت را احساس میکنند، دیگر آن تمایلاتشان که آن تمایلات آنها را میکشاند به رفتار غیراخلاقی، آن تمایلات در نظر اینها خار و حقیر میشود. یعنی وقتی تمایلات آنها از آنها میخواهد کاری انجام دهند اما آن هویت انسانی به آنها میگوید این کار نادرست است، اینها جانب آن هویت انسانی را خواهند گرفت. البته به خاطرم نیست در نهجالبلاغه است یا در مجامع روایی دیگر ما، یک روایت خیلی جالبی هست که حضرت میفرمایند: مَنْ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ. آن کسی که احساس حقارت میکند و برای خودش شخصیت قائل نیست، شما از شر او ایمن نباشید. چون آن چیزی که مانع درونی که باعث میشد این طرف شری به دیگران نرساند آن مانع درونی همان احساس کرامت بود و این آن احساس کرامت را ندارد. برای همین آن گروهها یا دولتهایی که میخواهند افراد را به رفتار غیراخلاقی وادار کنند، یکی از آن کارهایی که در ضمن شست و شوی مغزی انجام میدهند این است که یک هویت دیگری را جایگزین آن هویت انسانی آن فرد میکنند. وقتی آن هویت جایگزین این هویت انسانی شد دیگر این مانع از سر راه رفتارهای غیراخلاقی برداشته میشود. این یکی از موانع سیاسی است که در اینجا میشود به آن اشاره کرد. البته موانع دیگری همدر اینجا وجود دارد. مثلا یکی از موانع دیگر این است که مخصوصا در این جوامعی که دین با سیاست یک پیوند تنگاتنگی برقرار میکند، مردم به مسئولان و دولتمردان خودشان فقط نگاه دولتمرد ساده ندارند بلکه به آنها به عنوان یک الگوی اخلاقی هم نگاه میکنند. اینکه پیغمبر میفرماید الناس علی دین ملوکهم لا علی دین آبائهم، این را در مورد اخلاق هم میشود گفت. وقتی مردم ببینند یک دولتمردی اختلاس میکند یا دروغ میگوید یا فریب میدهد یا خلف وعده میکند اینها میگویند چرا ما این کار را انجام ندهیم. بنابراین این هم یکی از آن موانع سیاسی اخلاقی زیستن است که باید فکری برایش بشود. برویم سراغ موانع فرهنگی و من با ذکر چند نمونه عرایض خودم را در اینجا تمام کنم. یکی از مهمترین موانعی که در قلمرو فرهنگ وجود دارد برای اخلاقی زیستن سرکوب تخیل اخلاقی است. یعنی بعضی از فرهنگها یک طوری هستند که تخیل اخلاقی را یا وجدان اخلاقی را یا بصیرت اخلاقی را در شهروندان خودشان سرکوب میکنند و این تخیل اخلاقی یکی از ارکان اساسی اخلاقی زیستن است. کسی که میخواهد اخلاقی زندگی کندحتما این تخیل اخلاقی باید در او خیلی پررنگ و فعال باشد. این موضوع آن قدر مهم است که بعضی از فیلسوفان اخلاق در مورد این کتاب نوشتند. اینها تحلیلشان این است که اگر ما میبینیم که بعضی از انسانها اخلاقی رفتار نمیکنند باید فکر کنیم که این رفتارهای غیراخلاقی به خاطر ضعف قوه عاقلهی آنهاست. اتفاقا خیلی آدمهای باهوش و عاقلی هستند خیلی از کسانی که رفتار غیراخلاقی انجام میدهند و ضریب هوشیشان بالاست پس مشکل بر نمیگردد به ضعف قوهی عاقله. به چه بر میگردد؟ به ضعف قوهی تخیل. یعنی طرف وقتی میخواهد طرف مقابلش را فریب دهد، بلایی سر او در بیاورد، آسیبی به او بزند، حقی از او ضایع کند این تخیلاش آنقدر پرورش پیدا نکرده که جای خودش را با آن دیگری عوض کند، ببیند چه احساسی پیدا خواهد کرد اگر دیگری آن رفتار را با او داشته باشد. این تخیل اخلاقی چطور پرورش پیدا میکند؟ تنها راه پرورش تخیل اخلاقی، هنر و ادبیات است. از طریق آموزشها و مطالعات دیگر، از طریق علم و دانش و فلسفه و اینها نمیتوانیم این کار را انجام دهیم. فقط از طریق هنر و ادبیات میشود این کار را انجام داد. بنابراین آن فرهنگهایی که در آن فرهنگها هنر و ادبیات یک امر مذمومی تلقی میشود، اینها طبیعتا در آن فرهنگ این باعث میشود آن شهروندانی که آن فرهنگ را دارند تخیل اخلاقیشان به اندازهی کافی پرورش پیدا نکند و طبیعتا آن چیزی که باعث میشود که انسان رفتار اخلاقی از او سر بزند در آنها در آن حد یا اصلا وجود ندارد یا کاملا تضعیف شده. آنقدر قدرت ندارد که بتواند کارکرد شایستهی خودش را انجام دهد. در همین رابطه اگر به ادبیات دینی خودمان مراجعه کنیم میبینیم روی این نکته خیلی تأکید شده. از جمله کلمات مولا علی (ع) را اگر از این زاویه نگاه کنید خیلی جالب است، یک جا در آن کلمات قصار حضرت میفرمایند که کفاک أدبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک. ما وقتی در یک موقعیت قرار میگیریم که در آن موقعیت میخواهیم تصمیم بگیریم که یک کاری را انجام دهیم یا انجام ندهیم طبیعتا اینجا ممکن است فریب منافع شخصی خودمان را بخوریم یا تمایلات ما ما را گول بزند و باعث شود کار غیراخلاقی انجام دهیم. آنجا اگر میخواهیم ببینیم وظیفه اخلاقیمان چه هست باید بتوانیم خودمان را جای دیگری بگذاریم و ببینیم اگر دیگری این کار را انجام میداد داوری ما در مورد آن کار چگونه بود؟ این دقیقا بر میگردد به پیشفرض این سخن این است که تخیل اخلاقی آن فرد به اندازهی کافی پرورش پیدا کرده باشد تا بتواند تصور کند که اگر دیگری این کار را انجام میداد من چه حکمی، چه قضاوتی از نظر اخلاقی در مورد این کار داشتم. نکته جالبی که از این فرمایش حضرت استفاده میشود این است که برای اخلاقی زیستن نیازی به معلومات گسترده نداریم یعنی این طور نیست که یک فهرست بلندبالایی از ارزشها و هنجارهای اخلاقی وجود داشته باشد که آنها را برویم یاد بگیریم و یکی یکی اینها را ببینیم که در هر موقعیت خاصی چه اقتضایی دارند و بر آن اساس عمل کنیم. حضرت میگوید اگر میخواهی خودت را تربیت کنی فقط یک اصل اینجا وجود دارد. از این اصل اگر پیروی کنی برای تو کافی است. آن هم این است که به تخیل اخلاقی خودت مراجعه کنی، به وجدان اخلاقی خودت مراجعه کنی و ببینی که فرض کنی، تخیل کنی که اگر دیگری این کار را انجام میداد داوری اخلاقی و ارزشیام نسبت به این کار مثبت بود یا منفی بود. این هم از یک معضل فرهنگی که ما در اینجا داریم. نتیجهای که میشود از این گرفت این است که اگر بخواهیم این مانع اخلاقی زیستن را از پیش پای انسانها برداریم باید مجال و میدان را برای هنر و ادبیات فراهم کنیم. انسانها را جوری بار بیاوریم که اینها خریدار محصولات هنری و ادبی باشند و اجازه دهیم کسانی که میتوانند این آثار را بیافرینند آنها هم آزادانه کار خودشان را انجام دهند. واقعا گاهی اوقات میشود که یک فیلم یا یک تئاتر یا یک رمان آن تأثیری که میتواند بگذارد در اخلاقی زیستن انسانها آن تأثیر بیشتر از تأثیر هزار منبر یا هزار موعظه و نصیحت اخلاقی است به خاطر اینکه وقتی شما با آن اثر هنری ارتباط برقرار میکنی خیلی راحت میتوانید همذاتپنداری کنید با شخصیتهای آن داستان یا هنرپیشههای آن فیلم و از این طریق آن تخیل اخلاقی شما پرورش پیدا میکند. من به یک مورد دیگر در اینجا اشاره کنم البته به طور ضمنی در عرایض قبلیام عرض کردم خدمتتان و بحث خودم را تمام کنم. آن هم این است که در جوامع دینی شاید بشود گفت یکی از مهمترین موانع اخلاقی زیستن، ترویج یک تصویر غیراخلاقی از خداوند است. اگر دینداران خدایی که میپرستند یک خدای غیراخلاقی باشد، پرستش این خدا از چند جهت تأثیر میگذارد روی رفتار آنها و باعث میشود خیلی راحتتر رفتار غیراخلاقی از آنها سر بزند. اولین تأثیرش تأثیر علی است، ناخودآگاه وقتی من به کسی عشق میورزم این رابطهی عاشقانه یا رابطهی پرستش با دیگری برقرار میکنم، آن ویژگیهایی که برای معشوق خودم یا محبوب خودم قائل هستم، آنها به طور ناخودآگاه در من پرورش پیدا خواهد کرد بنابراین اگر خدایی که من میپرستم یک خدای غیراخلاقی باشد، من هم طبیعتا تبدیل میشوم به یک موجود غیراخلاقی. چه بخواهم و چه نخواهم. این یک راه تأثیر پرستش چنین خدایی است. راه دیگرش همان چیزی که قبلا در آن انگیزهها خدمتتان عرض کردم که اگر خدای غیراخلاقی را بپرستیم معنایش این است که خدایی که میپرستیم حق دارد دستورات غیراخلاقی صادر کند و ما موظف هستیم از آن دستورات غیراخلاقی هم پیروی کنیم. این هم یک شیوهی دیگری است که پرستش خدای غیراخلاقی به صورت مانعی بر سر راه اخلاقی زیستن در جوامع دینی عمل میکند. شما اگر به تاریخ جوامع دینی مراجعه کنید میبینید خیلی از حکومتهای ستمگر یکی از کارهایی که میکردند همین بوده که برای اینکه حکومت نامشروع خودشان را توجیه کنند، رفتارهای غیراخلاقی خودشان را توجیه کنند و زیردستان خودشان را هم وادار کنند که رفتار غیراخلاقی انجام دهند اینها آن تصویری را که از خدا بر فراز تریبونهای دینی معرفی میکردند یک خدای غیراخلاقی را به انسانها، به مخاطبان خودشان معرفی میکردند. آن تعلیم و تربیت دینی که در آن نظامها از جمله شما اگر به تاریخ بنیامیه مراجعه کنید آنجا میبینید که خیلی از این باورهای دینی مثل باور به جبر و این طور چیزها که مانع اخلاقی زیستن است یا این باور که حق خدا مطلق است به این معنا که خدا حق دارد یک انسان فاجر فاسق ظالم را هم به حکومت منصوب کند، اینها چیزهایی بوده که بنیامیه پول میدادند به روحانیت درباری آن زمان و آنها این ایدهها را بر فراز منابر تبلیغ و ترویج میکردند. عذرخواهی میکنم از تصدیع اوقات. بسیار سپاسگزارم از حسن استماع عزیزان. اگر دوستان نقدی دارند یا سؤالی دارند در خدمت شما هستم.
انتهای پیام