چیزی بطلب که بگنجد!
محمدحسین کریمی پور، تحلیلگر، در یادداشتی تلگرامی نوشت:
هیشکی نمیدونس ننه بابای صابرو کی بودن و ای بچه از کجا پیدا شد؟ از اون اول که یاد دارم، زیر پله مسجد ده، لونه ش و ته مونده سفره خادم، خوراکش بود. اما جنم داش، لامصب! کاری نبود، ازش بر نیاد. از خروسخون تا بوق سگ، از فعلگی تا پشم چینی، صابرو پا کار بود. زد و چوپون ارباب ور پرید. ارباب هرچی فک کرد، دید بیتر تر از صابرو، کی واسه گله؟ ایطوری شد چوپون ارباب، چن صباح بعدم، مباشر دار و ندارش. القصه، ارباب از عیاشی و عرق خوری سقط شد. حکایت عرق خوریشو جایی واگو نکنین، پشت سر میت، معصیته بمولی. خلاصه، یه زن عجوزه موند و یه تا دختر خل چل و البت کلی ضیاع و عقار. صابرو دختره رو گرفت و شد متولی اموال . انصافی، سی سال آزگار ور دل زنک مشنگ نیشس تا ضعیفه ریق رحمتو سر کشید و عمرشو داد به شوما.
جونم واست بگه، شده بود شصت سالش. از مال دنیا کم نداش ولی یه روز خوش بعمرش ندیده بود. حکایت صب تا شوم صابرو سالی دوازده ماه جلالی، حکایت سگ دو زدن بود، اولش سی ارباب، بعدشم سی خود نفلهش! میدونس کلهم اجمعین، بی حرف پیش، فوقش یه سه چار پنسالی فرجه مونده بود تا فاتحهش. این بود که گیوهها رو ورکشید: “میراث خور که نارم، باس تا نفسو میا، همه مکنت ثروتو خودوم تکی بلمبونم، تا پاپاسی آخرش. باس حسرت به دل، نکپم سینه قبرسون.“ به خاکپدر نداشتهاش قسم خورد: “قبل ایکه چونه بندازم، کام ای دلمو از ای دنیای بی پیر سگ مصب میگیرم”. رف شهر، یه خونه باغ اعیونی خرید با همه اسباب اثاث و یه جفت کنیز سیاه تا به تا و یه غلوم حبشی نره غول. بعدش، یه کاره، دست رو دختری گذاش که نباس میذاش.
پری خانم، دختر شونزه ساله حسن خان تاجرباشی بود. آقو! پری میگوم پری میشنفی! آتیش پاره، جا خواهری، اونقده خوشگل بود که به آفتاب میگف پیف به مهتاب، پوف! عربی یاد داش، فرانسه میدونس و بوستان گلستان رو فوت آب بود. ملکه ملک جمال بود، سلطون دار کمال! اللهم ارزق جمیع المومنین. آمین آمین!
عربای بحرین پول بابای چلمن پری خانوم رو خورده بودن یه آبم روش. یارو پس یه عمر کاسبی و میونداری، یه پا مونده بود آویزون، بدهکار نصف بازار! اما از حکمت خدا، صابرو با یه کرور اشرفی اومد خواستگاری. کرمتو شکر اوس کریم! واسه مام بساز که خوب بلتی بمولی!
معامله صابرو، معامله اهل دهات بود. قر و فر نداش: “پری رو میسونم، تموم بدهی رو به جرینگ طلا میسلفم! خلاص!“. آق بابای درمونده از سر سفره شوم تا خود صلات صب، یکسره یاسین خوند تو گوش پری خانوم: “پولداره، معتبره، بلن قده، نوکرته، هرچی بخوای سیت میسونه. ای کلفتو او نوکرو، سلسل طلا، قند و باقلوا. تو حالا بذار بیاد یه نظر بیبین. پسندیدی بگو ها، نخواستی بوگو گور پدر پدر سوخته بوآم”. دخترک یه چش اشک یه چش خون، رضایت داد صابرو رو ببینه!
آق دومادی که دختر زیارت کرد – نه یه قرون کم، نه یه شاهی اضاف- یه پیری دیلاق لق لوق لنگ لوچ آبله بی دندون بدبوی بی سواتی بود که مسلمان نشنفه کافر نبینه!
دختر بلا، نه گذاش و نه برداش، با چشم گریون در اومد که: ”امر آقام رو چشام اما شرط دارم. صابرو باس فرانسه یاد کنه، لفظ قلم حرف بزنه، سرداری بر کنه، متصل اونجاشو نخارونه، قوز نکنه، بو گند ماهی مرده نده، یه ریز آروغ نزنه، صاف راه بره، خرناس نکشه، هی باد در نکنه، لک و پیس و زخم و زیلشو دوا درمون کنه .. خلاصه کلوم، بشه عینهو آدمیزاد“.
صابرو یه جواب پختهای داد که تو کل ممالک محروسه، ضرب المثل خلق الله شد: “اینکه میگوی دیگه صابرو، نیس مسلمون … تزار پطل پورطه!“
یاد مصیبت “ملت و آقای نظام و تمنای اصلاح” افتادید؟! کلهتان خراب است که ذهنتان جاهای بد بد میرود. یک فکری بحال خودتان بکنید. از ما گفتن، خود دانید!
انتهای پیام