خرید تور نوروزی

رقابت اصلی بین هیلاری – کروز یا هیلاری – روبیو است

دکتر حسین دهشیار در خبرآنلاین وضعیت رقابت نامزدهای انتخابات آمریکا را مورد تحلیل و تفسیر قرار داد.

سعید جعفری، خبرنگار این خبرگزاری در مقدمه ی گفتگو با او می نویسد:  انتخابات ریاست جمهوری آمریکا این بار روند غیر قابل پیش بینی به خود گرفته است. حضور نامزدهای عجیب با باورهای غریب شگفتی ناظران سیاسی را برانگیخته است. از این طرف پدیده ای قابل ماطلعه به نام دونالد ترامپ ظهور کرده که ابتدایی ترین معیارهای بر عهده گرفتن چنین جایگاهی را ندارد. عجیب تر آنکه همین خارج ترین، در صدر نظرسنجی های جمهوری خواهان قرار دارد. به دلیل مشکل شخصی با مجری مناظره شبکه فاکس نیوز در مناظره شرکت نمی کند ولی باز هم غریب تر آنکه بر میزان محبوبیتنش افزوده می شود. در همین جبهه در حالی که عموم ناظران سیاسی آمریکا جب بوش را جدی ترین نامزد محتمل جمهوری خواهان برای تقابل با هیلاری کلینتون می دانستند، همین حالا می توان او را اوت شده دانست. این در حالیست که جمعی نامزد متوسط، فاقد دانش و ویژگی های پایه ای برای عهده داری چنین مسئولیتی مانند روبیو و کروز تعقیب کننده جدی ترامپ هستند.

اوضاع در جبهه دموکرات ها البته منطقی تر است. هیلاری که تقریبا از چند سال پیش نامزد محتمل و نهایی دموکرات ها ارزیابی می شد، حالا به شدت صدای نفس های برنی سندرز هفتاد و اندی ساله را می شنود. سندرزی که با تاکید پررنگ تر بر انگاره های سوسیالیستی روز به روز جوانان بیشتری را جلب خود می کند، ابتدا شوخی ارزیابی می شد، اما حالا روز به روز تحلیل های بیشتری از جدی بودن خطر سناتور ورمانت برای وزیر خارجه سابق و بانوی اول اسبق کاخ سفید منتشر می شود. برای تحلیل فضای انتخابات آمریکا از حسین دهشیار خواستیم تا به کافه خبر بیاید تا با او در خصوص روندهای جاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سخن بگوییم. دانش آموخته دانشگاه تنسی ایالات متحده، نه ترامپ را جدی می داند و نه سندرز را. در حین حال تاکید دارد هیلاری نقاط ضعف پررنگ و فراوانی دارد که نامزد نهایی جمهوری خواهان (که احتمالا یا کروز خواهد بود و یا روبیو) با زیرکی می توانند به راحتی با تکیه بر همین نقاط ضعف هیلاری را مغلوب کند. مشروح گفتگوی مفصل ما با دکتر حسین دهشیار استاد روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی را در ادامه می خوانید.

 

فضای جمهوری خواهان در انتخابات ریاست جمهوری این دوره عجیب و غریب شده است و پدیده های قابل مطالعه ای مانند ترامپ روی کار آمده اند. این فضای جدید را چگونه باید تحلیل کرد؟

دلیل اینکه همه چیز این همه عجیب به نظر می رسد این است که حیات سیاسی در آمریکا خیلی عجیب شده است. اتفاقی که افتاده این است که تحولات تکنولوژیک در دو سه دهه اخیر در حوزه ارتباطات منجر به این شده ساختار اقتصادی آمریکا خیلی سریع متحول شود. این اتفاق دقیقا مشابه روندی است که در قرن نوزدهم رخ داد یعنی از یک اقتصاد تجاری وارد اقتصاد صنعتی شدند و خیلی ها آمادگی ورود به این دوره را نداشتند. الان شاهد هستیم از یک اقتصاد به شدت پیشرفته سرمایه داری وارد اقتصادی می شویم که بسیار اطلاعات محور است و این منجر به این می شود بسیاری از نظم جدید در حال وقوع احساس ناامنی نمایند و ممکن است در دوره جدید شغل خود را از دست دهند. این باعث شده نگاه مردم آمریکا به قدرت و صاحبان قدرت و سیستم سرمایه داری تغییر کند و این تغییر با ترس همراه است. در نتیجه رفتارهای سیاسی آنها هم متاثر از این ترسی که در حیطه اقتصادی دارند. به همین دلیل است که معادلات حاکم سیاسی مانند همیشه دیگر جوابگو نیست و دیگر ظرفیت پذیرش و پردازش رفتارهای جدید را نداشته باشد. بنابراین ما رفتارهایی از رای دهندگان آمریکایی می بینیم که نشان دهنده هراس اقتصادی آنهاست و این هراس اقتصادی به این معناست که یک گپ یا فاصله بین صاحبان قدرت اقتصادی و مردم به شدت در حال افزایش است و تمرکز ثروت هر روز به میزان غیر قابل تصوری در حال بیشتر شدن است و مهمتر اینکه صاحبان جدید قدرت اقتصادی کمتر به این نکته توجه دارند که به مردم مدیون هستند و این باعث شده رفتارهای سیاسی مردم متاثر از این تنش در جامعه باشد. حالا این رفتارهای سیاسی رفتارهای متفاوتی در مقایسه با گذشته است و در نتیجه طبیعی است که ما ببینم همه چیز وارونه شود و معادلات سیاسی قدیمی نه جوابگو است و نه قابل فهم. به همین دلیل شما چنین تنش هایی در حزب محافظه کار می بینید.

اما رفتارهای ترامپ در برخی موارد بیش از اینکه محافظه کارانه باشد رادیکالی و بعضا فرصت طلبانه است.

دقیقا همینطور است. آقای ترامپ اصولا یک محافظه کار نیست و بیشتر یک بیلیونر نیویورکی است که کمترین میزان وابستگی و شباهت اخلاقی را با یک محافظه کار دارد. یعنی آقای ترامپ نه در حیطه مباحث مذهبی، نه در حیطه مسائل شیوه زندگی و نه در رفتارهای شخصی اش هیچ شباهتی با یک محافظه کار آمریکایی ندارد. ولی جالب است که همین فرد بیشترین میزان محبوبیت را میان محافظه کاران آمریکایی پیدا کرده. چون آقای ترامپ صحبت هایی را طرح می کند که محافظه کاران بسیار علاقه مندند به زبان آورند ولی شجاعت طرحش را نداشتند. ولی ترامپ می گوید چرا که به عنوان  یک فرد ثروتمند و بیلیونر هیچ گونه وابستگی به حکومت ندارد و پولش را خودش در می آورد. بنابراین وقتی ایشان علیه مهاجرت صحبت می کند، مورد استقبال جامعه قرار می گرد. فرض محافظه کاران این است که دلیل اصلی که شغلشان در حال از دست رفتن است، همین افزایش تعداد مهاجرین است، در حالی که اینگونه نیست و اکثر خارجی هایی که به آمریکا می آیند طبقات فقیر و محروم هستند ولی چون نمی توانند مقصر را پیدا کنند و در عین حال نمی توانند سیستم اقتصادی را محکوم کنند، در نتیجه خارجی هایی که به صورت غیر قانونی وارد آمریکا می شوند را مقصر معرفی می کنند. حالا آقای ترامپ به صراحت می گوید نباید اجازه دهیم این افراد وارد کشور شوند و مردم عادی که قوانین را رعایت می کنند، مالیات پرداخت می کنند، باید توسط کسانی که به صورت غیر قانونی مرز را پشت سر می گذارند تحت فشار قرار گیرند. در نتیجه ایشان با وجود اینکه هیچ تناسبی با توده ها ندارد و هیچ سنخیتی با آنها ندارد ولی صحبت هایی را طرح می کند که مورد پسند آنها قرار می گیرد و در واقع ترامپ به بلندگوی این گروه از مردم عادی تبدیل شده است. شما می بینید در عین اینکه حرف های ضد و نقیضی مطرح می کند ولی جالب اینجاست کسی اهمیتی نمی دهد. کسی توجه نمی کند گذشته او چه بوده، چند بار ازدواج کرده، مهم این است صحبت هایی را به زبان می آورد که آنها می خواهند. به همین خاطر هم روزنامه ها و رسانه ها در مقابل ترامپ فلج شده اند. در سیستم انتخاباتی آمریکا فضا به نحوی است که اگر صحبتی خلاف واقع به زبان بیاورند یا اصطلاحا سوتی دهند رسانه ها چنان هجمه ای علیه او به راه میندازند که عملا از عرصه حذف می شود و سقوط می کند در حالیکه چنین قاعده مرسومی در مورد ترامپ صدق نمی کند و نمی توانند او را از این طریق زمینگیر کنند چرا که مردم اهمیتی نمی دهند.

اما مسئله اینجاست همین صحبت هایی که شما اشاره می کنید بقیه جرات نمی کنند به زبان بیاورند، به نوعی به سبد آرای خود ترامپ هم لطمه می زند. مثلا شما نمی توانید بدون آرای مهاجرین در آمریکا رئيس جمهور شوید. یا سیاهان را نمی توان نادیده گرفت و از این کارزار موفق بیرون آمد. چنین نگاهی از سوی جامعه زنان هم نسبت به ترامپ کم و بیش وجود دارد. 

کسی که در آمریکا بخواهد کاندیدای یک حزب شود باید یک سری مولفه ها را داشته باشد . با توجه به ترکیب جمعیتی کشور، میزان حمایت حزب از او و همچنین میزان حمایت کسانی که کمک های مالی به کاندیداها می کنند بستگی دارد.

البته خود ترامپ ادعا دارد نیازی به کمک های مالی ندارد

بله شاید او چنین بگوید ولی در پروسه ای طولانی که ابتدا انتخابات درون حزبی است و در ادامه باید به انتخابات نهایی برسد بدون دریافت چنین کمک هایی امکان پیروزی وجود ندارد. آقای اوباما رقم بسیار هنگفتی به عنوان کمک های مالی جذب کرد که توانست در رقابت موفق شود. بنابراین در معادلات انتخاباتی برای اینکه کاندیدای حزب شوید با معادلات پیروزی در انتخابات نهایی بسیار متفاوت است. بنابراین کسانی که امروز از آقای ترامپ حمایت می کنند اگر فردا بخواهند رای دهند انتخابشان فرد دیگری خواهد بود. یعنی ایشان را فرد بسیار مناسبی می دانند برای اینکه دغدغه هایشان را ابراز کند ولی فردی نمی بینند که این دغدغه ها را رفع و حل کند. بنابراین ایشان مانند دختری است که شما با او دوست می شوید ولی هیچ وقت برای ازدواج او را انتخاب نخواهید کرد.

در خصوص نقش تعیین کننده اقلیت ها در تعیین انتخابات ریاست جمهوری هم ترامپ وضعیت مناسبی ندارد.

همینطور است. در شرایطی که مجموعه ای اقلیت هایی که شما را راهی کاخ سفید می کنند باید نظرات آنها را جلب کنید حتی اگر هم نمی توانید جلب کنید دست کم نباید اقداماتی انجام دهید که آنها را علیه خود تحریک کنید. بنابراین حرف هایی که امروز آقای ترامپ می زند برخلاف معادله حاکم بر امروز آمریکا است که مجموعه ای از اقلیت ها شما را به عنوان کاندیدای حزب انتخاب می کنند بنابراین وقتی شما به مسلمانان حمله می کنید، به لاتین ها و اسپانیولی ها حمله کردید، زن ها و سیاهان را هم تحقیر کردید دیگر امیدی برای پیروزی ندارید. ایشان پیروز نمی شوند ولی کاری که آقای ترامپ انجام داده این است که کسی که می خواهد انتخاب شود حتما باید راهی را پیدا کند که این دغدغه های مردم را بیان کند بدون اینکه بیان این دغدغه ها خشن جلوه کند.

این دیگر به کیاست نامزد برتر حزب جمهوری خواه بستگی دارد. حالا به دلیل اینکه دموکرات ها در هشت سال اخیر سر کار بودند جمهوری خواهان این فرصت را دارند که حزب دموکرات را محکوم کنند و نتیجه مشکلات و ناکامی های فعلی را حزب دموکرات و آقای اوباما معرفی کنند. در حالی که نامزد حزب دموکرات که احتمالا خانم کلینتون خواهد بود از این توانمندی برخوردار نیست که هشت سال گذشته را مقصر نشان دهد.

اگر بخواهیم جمع بندی بر حضور ترامپ داشته باشیم، آمدن و محبویت او چه نشانه هایی را برای تحلیل جامعه آمریکا به ما می دهد؟

آمدن آقای ترامپ نشان می دهد جامعه آمریکا به شدت ملتهب است، به شدت احساس می کند بین نخبگان حاکم و مردم عادی فاصله عمیقی افتاده و آقای ترامپ نشان داده ثروت در آمریکا بیش از اندازه متمرکز می شود و صاحبان ثروت جدید که اکثرا هم جوان هستند و از بخش تکنولوژی می آیند نتوانستند مانند صاحبان ثروت کهن و سنتی طوری رفتار کنند که نظر مردم نسبت به آنها خصمانه نباشد. با وجودی که دولت آقای اوباما مالیات ثروتمندان را افزایش داده ولی باز هم نتوانست فاصله طبقاتی را کاهش دهد. تعداد کسانی که امروزه در آمریکا ماهانه کمک هزینه غذایی می گیرند بیش از ۴۰ میلیون نفر است. یعنی از هر هفت نفر آمریکایی تقریبا یک نفر از دولت فدرال آمریکا برای کمک هزینه غذا پول می گیرد. این عدد قابل توجهی است. ضمن اینکه در نظر داشته باشید در هشت سالی که آقای اوباما در قدرت بوده چیزی حدود ۵ تریلیون دلار برای کمک به طبقات اجتماعی ضعیف تخصیص داده شده ولی با این حال حس اینکه جامعه در مسیری در حال حرکت است که قدرت و ثروت در حال تمرکز بیشتر است روز به روز تقویت می شود.

به جب بوش بپردازیم. او در پیش بینی های اولیه یکی از نامزدهای جدی جمهوری خواهان برای رقابت نهایی با نماینده دموکرات ها بود، اما خیلی ضعیف تر از انتظارها ظاهر شد. 

به همان دلیلی که ترامپ موفق بود، جب بوش ناکام شد. مسئله این بود که دموکرات ها تقریبا در یک دهه اخیر تثبیت شدند، جمهوری خواهان چون حزب مخالف بودند بیشتر به این مسئله حساس بودند که جامعه در حال تغییر است چون در قدرت نبودند. ضمن اینکه جامعه در مسیری از نظر اخلاقی در حال تغییر است که با خواسته ها و یافته های جمهوری خواهان در تعارض است. بنابراین جمهوری خواهان امروزه برخلاف گذشته که بیشتر به کسانی رای می دهند که ساختار حزبی متمایل به آنها بود یا ساختار تفکرات محافظه کار به آنها نزدیک بود امروزه اعضای حزب جمهوری خواه و به ویژه بدنه این حزب که عموما محافظه کار هستند این معادلات حاکم را خیلی قبول ندارند. به همین دلیل هم جب بوش برای دوره ای خود را کاندیدا کرد که بدترین دوره برای فردی است که از نظر ساختار حاکم حزبی مناسب ترین فرد برای ریاست جمهوری ارزیابی می شود. مردم امروزه می گویند اتفاقاتی که در فضای سیاسی رخ می دهد بدترین شکل آن است بنابراین برای فردی که نشان دهنده سمبل سنت های حزبی و سمبل تفکرات مستقر حاکم است نمی تواند چندان موفق باشد. در واقع ایشان بدترین دوره را انتخاب کرده است. با وجود اینکه هزینه های زیادی هم صرف کرده ولی می بینید که در عموم نظرسنجی ها در رده های پایانی دیده می شود.

با این تفاصیل در جبهه جمهوری خواهان به نظر می رسد مارکو روبیو و تدکروز وضعیت بهتری نسبت به دیگران دارند. شرایط سناتور کوبایی تبار فلوریدا و سناتور تگزاس را چگونه تحلیل می کنید؟

این دو فرد تا اندازه زیادی نماینده ساختار حاکم در حزب جمهوری خواه هستند و همه تلاش ها در بدنه حزب این است که به ویژه آقای روبیو انتخاب شود ولی ایشان باید در ۴ انتخابات اولیه یعنی ایوا، نیوهمپشایر، کارولینای جنوبی و نوادا خود را نشان دهد. در این ۴ ایالت هرکه خود را بهتر نشان دهد در واقع عملا مسیرش هموار می شود.

گفته می شود شانس روبیو بیشتر از تد کروز است

مشکلی که تد کروز دارد این است که خیلی نگاه ارزشی شدیدی دارد و شاید این نگاه ارزشی در دوره کنونی به مشکلی در مسیر انتخاب شدنش تبدیل شود. روبیو فردی است که در عین اینکه یک محافظه کار محسوب می شود قدرت انعطاف بیشتری دارد و به قول خودشان چندان نگاه مکتبی ندارد ولی تد کروز فردی مکتبی و از بافت آقای ریگان به شمار می رود. این بافت ممکن است در وضعیت فعلی چندان مناسب نباشد ولی روبیو هم از ایالت فلوریدا آمده که این بسیار مهم است چون کسی که می خواهد رئيس جمهور آمریکا باشد، اگر محافظه کار باشد حتما باید رای فلوریدا را داشته باشد و اگر رای فلوریدا را نداشته باشد پیروز شدنش به شدت غیر محتمل است.

به وضعیت دموکرات ها بپردازیم. خانم کلینتون به نظر می رسد وضعیت بسیار بهتری دارد و تقریبا از همه ویژگی های لازم برای ریاست جمهوری هم برخوردار است. شرایط وزیر خارجه سابق آمریکا را چگونه می بینید؟

در انتخابات آمریکا در نهایت کسی می برد که نخست حمایت حزبی داشته باشد،  دوم سازماندهی انتخاباتی خوبی داشته باشد و سوم حمایت گروه های ذی نفوذ مالی را داشته باشد و در نهایت ویژگی داشته باشد که دافعه ای برایش ایجاد نکند. مثلا خانم کلینتون دافعه اش این است که از نظر مالی بسیار انسان فاسدی است و اینکه به خاطر پول همه کار می کند. ویژگی دیگرش این است که با وجود اینکه زن است ولی حاضر است برای رسیدن به قدرت جایگاه زن هم پایمال شود. بدشانسی ایشان این است که همسرش با زن بارگی عجین شده است و جالب است که ایشان  در مورد چنین شوهری و در شرایطی که خودش یک فمنیست است اقدامی نکرد. شوهر او افتضاح لویسنسکی را به بار آورد ولی هیلاری هیچ اقدامی جدی انجام ندارد در این راستا که مثلا بیل را تنبیه کند.

ابتدایی ترین راه تنبیه این است که به ایشان بگوید دیگر این کار را انجام ندهد، دومی تهدید به طلاق است اما ایشان هیچ کدام را انجام نداد چون می دانست اگر طلاق بگیرد امکان ندارد چنین شانسی داشته باشد و بخش مهمی از هویت سیاسی اش را از بیل کلینتون می گیرد. بنابراین ایشان بسیار فردی محاسبه گر است و همه هم این ویژگی خانم کلینتون را می دانند و همین ها یکی از نقاط ضعف بزرگ خانم کلینتون است. با این توضیحات باید اشاره کنم خانم کلینتون به شدت آسیب پذیر است و اگر جمهوری خواهان نتوانند خانم کلینتون را شکست دهند دیگر واقعا عجیب خواهد بود.

اما آخر نامزد جدی ندارند؟ کدامیک از این جمع هشت نفره می تواند در مقابل کلینتون رقیب جدی باشد؟

آقای کلینتون وقتی در سال ۹۲ به عنوان رئيس جمهور آمریکا انتخاب شد در مرحله مقدماتی ۱۱ دموکرات با یکدیگر رقابت می کردند و کمترین میزان شانس هم برای کسی قائل بودند که از آرکانزاس آمده و به عنوان یک فرد جنوبی کمترین میزان بخت را برای بیل کلینتون قائل بودند ولی در طول مبارزات انتخاباتی ایشان توانست خود را نشان دهد، خوب توانست صحبت کند، می دانست چگونه با مردم ارتباط برقرار کند و در نهایت هم موفق شد. بنابراین فعلا نمی توان گفت که از این هشت نفر جمهوری خواه کسی نمی تواند حریف هیلاری شود و این پروسه در حدود یک سال در جریان است. در انتخابات آمریکا هر روزش یک عمر است و در طول هشت نه ماهی که به صورت فشرده تر رقابت در جریان است افراد می توانند شخصیتی از خود بروز دهند که دیگران را جلب کنند و یا برعکس دیگران را دفع نمایند. بنابراین بستگی به این دارد که از میان جمهوری خواهان چه کسی نهایی شود و چگونه از ضعف های خانم کلینتون استفاده کند.

به برنی سندرز بپردازیم. روند صعودی سناتور ورمانت بسیاری از تحلیلگران انتخابات آمریکا را شگفت زده کرد. فردی که در ابتدا اصلا جدی گرفته نمی شد حالا به چند قدمی خانم هیلاری کلینتون رسیده است. تاکید ویژه او روی انگاره های چپ گرایی به ویژه سبب شد تا اندازه زیادی مورد توجه رسانه های آمریکایی هم قرار نگیرد اما با توجه به سن و سالش و همچنین عدم توانایی بالای سخنوری خوب توانسته خود را بالا بکشد. آیا می توانیم در جبهه دموکرات ها شاهد یک شگفتی باشیم؟

سندرز و آقای ترامپ دو سوی مخالف یک طیف هستند. طیفی که ضد واقعیات حاکم بر جامعه آمریکا است. یعنی معضلات عدیده ای در اقتصاد و سیاست و جامعه آمریکا وجود دارد و این دو هر یک از زاویه خود این معضلات را به زبان می آورند. یعنی سندرز هم صحبت هایی را طرح می کند که آقای ترامپ آن طرف به زبان می آورد منتهی با واژگانی که پایگاه حزب دموکرات می طلبد. در واقع دقیقا همان صحبت های ترامپ است منتهی شیوه بیان آن متفاوت است.

ولی سندرز فردی است که از سازماندهی افکار برخوردار است و انگاره های اندیشه ای منظمی دارد و نگاه به چپِ سندرز مشهود است در حالی که ترامپ بیشتر یک پوپولیست سرمایه دار ارزیابی می شود.

در آمریکا ما چیزی به نام چپ نداریم. ایشان یک لیبرال دموکرات هستند که اعتقاد دارد سیستم سرمایه داری حاکم باید منعطف تر شود. یعنی در واقع اگر اوباما ۶ تریلیون دلار برای برنامه های رفاهی هزینه کرد سندرز می گوید باید ۱۰ تریلیون هزینه شود. اگر اوباما n درصد مالیات را افزایش داد، سندرز می گوید باید ۲n درصد یا n+x درصد مالیات ها را افزایش داد. بنابراین از این جهت است که برخی فکر می کنند سندرز چپ است در حالی که چپ به آن معنا در آمریکا وجود ندارد. دعوای دموکرات ها بر سر این است که چه میزان مالیات ها افزایش یابد و فرق سندرز و کلینتون این است که درصد کلینتون کمتر از سندرز است. دومین ویژگی این است که میزان هزینه ای که صرف برنامه های رفاهی شود باید چقدر شود که اینجا هم سندرز از رقم بسیار بیشتری حمایت می کند ولی ماهیت و کلیت نظام آمریکا زیر سوال نمی رود. سندرز صحبت هایی که مطرح می کند از زاویه یک دموکرات جامعه را نقد می کند همانطور که آقای ترامپ از زاویه یک جمهوری خواه تقلبی این کار را انجام می دهد.

چرا تقلبی؟

برای اینکه ایشان را اصلا نمی توان جمهوری خواه دانست. ایشان دنبال حزبی می گشت که از آن طریق بتواند وارد صحنه سیاست شود. شما نمی توانید در نیویورک ثروتمند شوید و سرمایه شما به حدود ۱۰ میلیارد دلار برسد و در حوزه هایی چون ساختمان فعالیت داشته باشید مگر اینکه با شهرداری و تشکیلات نیویورک زد و بند داشته باشید، در نتیجه ایشان حتما باید یک دموکرات باشد که آن تشکیلات به او اجازه چنین اقداماتی را بدهد. بنابراین نمی توانید شما یک غیر دموکرات باشید. پس ایشان جمهوری خواهی تقلبی است ولی ببینید چقدر جامعه ملتهب است که به دنبال یه فرد تقلبی جمهوری خواه هم می رود و می تواند دل محافظه کاران را هم به دست آورد..

پس شما اصلا سندرز را جدی نمی دانید؟

خیر به هیچ وجه. همانطور که گفتم هر فردی که بخواهد نامزد نهایی حزب شود باید ۳ ویژگی داشته باشد که ایشان هیچ یک را ندارد.

به یاد داشته باشید آقای راس پرو در سال ۱۹۹۲ سمبل قیام علیه دو حزب بود و سمبل صدای خفته مردم آمریکا بود. ایشان با اینکه پولش را هم خودش داد و یک میلیاردر تگزاسی بود نتوانست بیشتر از ۱۹ درصد آرا را به دست آورد. در آمریکا شما نمی توانید نامزد و پیروز شوید مگر اینکه آن ۳ مولفه را داشته باشید.

ولی فضایی که در خصوص سندرز وجود دارد این است که هرچند شاید به باور شما خود او چپ نباشد ولی صحبت هایی که به زبان می آورد بیشتر از زبان چپ ها شنیده می شود. افزایش تاکید بر خدمات اجتماعی و مدنی، ارزان تر شدن هزینه های تحصیل و دانشگاه ها، حمایت های بیشتر از طبقه ضعیف جامعه و امثالهم در طول تاریخ بیش از اینکه دغدغه راستی ها باشد مد توجه چپ ها قرار گرفته است.

شما دو گروه در آمریکا دارید یکی چپ ها و دیگری راست ها. گروه های راست گرا مانند انگلستان و آقای کامرون خواهان این هستند میزان بودجه رفاهی که تخصیص داده می شود با نیازهای کسانی که واقعا نیازمند هستند تناسب داشته باشد نه اینکه به هر کسی به هر دلیلی کمک شود در حالی که گروه های چپ می گویند نباید از افراد تست گرفت که چقدر نیاز دارند و هر کسی هر چقدر تقاضا کرد به او بدهیم.

البته چپ ها به این صراحت چنین چیزی را نمی گویند

به هر حال باور عمومی چپ ها این است که کارویژه دولت این است که به مردم کمک کند در حالی که راست ها معتقدند باید یک سنجشی پیش از اینکه این کمک ها انجام شود، صورت پذیرد. بنابراین دولت رفاهی در آمریکا مانند اروپا جا افتاده است فقط الان دعوا بر سر میزان هاست. بنابراین سندرز حرف های کاملا شایعی در آمریکا می زند. در مقام جمع بندی باید اشاره کنم خلا قدرتی در داخل آمریکا پدید آمده که باعث می شود افرادی مانند سندرز یا ترامپ به صحنه می آیند و بعضا مورد اقبال هم قرار می گیرند. ترامپ و سندرز ده سال پیش اصلا چنین امکانی نداشتند. تصور اینکه فردی از ورمانت کاندیدای ریاست جمهوری شود اصلا امکان پذیر نبود. ورمانت دهکده ای در شرق آمریکاست و چنین پتانسیلی ندارد ولی همان خلا قدرتی که به آن اشاره کردم باعث شد چنین مواردی امروز رخ نمایی کنند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا