جایگاه سیاست در پاتوقهای تهران
/سفرهخانه آذری و پارک دانشجو/
«بیا جلوی این ستون وایسا، به آخر ستون نگاه کن، میبینی؟ نوشته شده حضرت فرح پهلوی جاوید باد. بعد از انقلاب پاکش کردند اما یک جاش مونده. اینو کسی ندیده و نمیدونه.»
اینها را مردی سن و سالدار میگوید، مردی که از وقتی پارک دانشجو افتتاح شد، در هفته پنج روز خود را در اینجا میگذارند، از زمان شاه به اینجا میآید و پاتوق او محسوب میشود.
دربارهی بررسی فضای سیاسی و اینکه چه نوعی از گفتوگوها در میان مردم در پاتوقهای تهران شکل میگیرد، این هفته به پارک دانشجو و قهوه خانه آذری واقع در میدان راه آهن سری زدیم تا با کسانی که آنجا پاتوقشان محسوب میشود، گفتوگویی کنیم.
در ادامه متن کامل این گزارش میدانی را بخوانید:
به گزارش انصاف نیوز، حوالی ظهر است، پارک دانشجو به شلوغی بعد از ظهرها نیست، قدم میزنم و چشم میچرخانم، یکی سیگار میکشد و دیگری برروی نیمکت دراز کشیده است. چند نفر را میبینم مشغول بازی دومینو هستند و باهم بحث میکنند.
مردی که با ظاهری نامرتب آنجا ایستاده است، به من تخمه تعارف میکند، سعی میکنم با او ارتباط برقرار کنم و از او میپرسم «اینجا پاتوق شماست؟» سر تکان میدهد و او را دعوت به گقتوگو میکنم و با چک کردن کارت خبرنگاری من رضایت به گفتوگو میدهد. برروی نیمکتی مینشینیم و میگوید: «منو میشناسی؟ تو چند فیلم سینمایی بازی کردم، اسمم رو سرچ کنی، بالا میاد».
او همچنان تخمه میخورد و از سابقهی بازیگری خود میگوید، از او میپرسم چند سال است که به اینجا میآیی؟ میگوید: «از دورهی پهلوی تا به الان اینجا پاتوق منه؛ حدودا چهل سال. اول اسمش پارک شهرداری بود، بعد پهلوی شد و الان هم دانشجوست. تو هفته حداقل پنج روزش رو اینجام. از صبح ساعت 11 اینجام و اگر دوستای هنری من بیان تا شب میمونم با هم دربارهی تئاتر و سینما صحبت میکنیم».
از او میپرسم، چه بازیهایی را انجام میدهید و دربارهی چه مسایلی صحبت میکنید؟ او در پاسخ میگوید: « بستگی داره کجا بشینی، سمت ساختمان تئاتر شهر بیشتر دربارهی مسایل فرهنگی صحبت میکنن، دانشجوها و هنرمندا میان. منم وقتی کاری ندارم با دوستای قدیمیم دومینو بازی میکنم.
میپرسم شرط بندی هم میکنید، لحنش کمی تند میشود و میگوید: «قمار اصلا».
ادامه میدهد: «دومینو، تخته و پاسور بازی میکنیم، تا فکرمون آزاد شه و ناراحتیها از بین بره. متاسفاته اینجا از نظر سیستم اجتماعی خیلی خراب شده. زمان شاه اینطوری نبود. الان بیشتر ترنسا اینجا میان. ایدز دارن، به خاطر روابط آزاد جنسی که باهم دارن. رعایت نمیکنن. خیلی هم حساسن. صبحا کمتر اینجان، غروبا میان. پلیس هم بهشون گیر میده. اما ترنسا اینجا حکومت میکنن رسما».
به مجسمههایی که در زمان شاه در یکی از حوضهای پارک ساخته شده نگاه میکند و میگوید: «مجسمه بچهایه که سرپا ادرار میکنه، بعد از انقلاب خیلی از مجسمهها را خراب کردن و چند تا بیشتر از آن باقی نمونده. مجسمهها به یه شعر یونانی ربط داشت و کلا کمی سکسی بود. خرابش کردن و همینها که مونده هم خیلیه».
از او دربارهی بحثهایی که اینجا شکل میگیرد میپرسم و اینکه محور گفتوگو چیست و دغدغههای آنهایی که صبح تا شب خود را در این پارک به سر میبرند، چیست؟ میگوید: « اینجا دربارهی همه چی حرف میزنیم، از سیاست، اقتصاد و فرهنگ. مسایل اقتصادی، سیاسی در گفتوگوها جریان دارد و اصلا نمیشه که نباشه. همه این روزها سیاسی هستنن اصلا نمیشه سیاسی نبود مثلا الان تو با سیاست وارد شدی و داری گزارش تهیه میکنی. وضعیت اقتصادی بده؛ گرایش مردم نسبت به خیلی از مسایل عوض شده. دروغ زیاد و محبت کم شده. نسبت به زمان گذشته خیلی تغییر کرده؛ حدودا چیزی بین صفر تا 180 البته اون وقت مردم خیلی زمان خودشونو اینجا تلف نمیکردن و جمعیت انقدر نبود. مثلا نامزدها اینجا میاومدن و یک کافه به اسم شهرداری در همین نزدیکیها بود و اونجا مینشستن. الان تعداد مواد فروشها هم بیداد میکنه .جوونا هم یک چیزی مثل گل رو مصرف میکنند».
من را دعوت به قدم زدن میکند تا کلاهبردارانی که در پارک هستند را به من نشان دهد؛ به یکی در کنارش اشاره میکند و میگوید: «این یکیشون بود. همش دروغ برای مردم میبافه. مثلا هرچیزی بگی انجام میدهند؛ الان بگو یک ویلا میخوام بخرم برات سند یه ویلا رو میارن. فقط باهاشون سلام و علیک دارم؛ دوست ندارم خیلی با اینا صمیمی شم. یه گوشه مینشینن، شطرنج و پاسور بازی میکنن و گاهی مخ دخترها رو هم میزنن. اینایی که من باهاشون رفیقم، خانوادهدار هستن و یکیشون بازنشسته بانکه و یکی دیگه هم تو لاله زار مغازه لوازم الکترونیکی داره و وقتی مشتری نداره، میاد اینجا.
زمان انتخابات اینجا دعوا میشه؛ میخوام بگم اینجا از همه چی و همه کس وجود داره. مثلا وقتی روحانی کاندید شد، درگیری بود، یکی میگفت روحانی خوبه و یکی میگفت رییسی خوبه. خلاصه به تیپ و تاپ هم میزنن. اما ما از جامعه چی میخوایم؟ جامعهای که تو اون فساد، دزدی و دروغ نباشه، آسایش داشته باشیم. اما اعتراضات آبان ماهو من قبول نداشتم و حتی اون موقع از خونه هم بیرون نمیومدم».
من را به سمت پشت ساختمان تئاتر شهر میبرد و میگوید: «این کسی که از کنار ما رد شد، مامور لباس شخصیه و میاد اینجا سر و گوش آب میده. دانشجوها و هنرمندا هم بیشتر نزدیک به ساختمان تئاتر شهر میشینن. اینجا بغل ساختمون تئاتر شهر محیط بهتری دارد و حس آرامش بیشتری وجود دارد؛ اینجا که با من قدم میزنید بهتره؛ نگاه آدمای داخل پارک متفاوته با اینجا. همین که من با شما اینجا میگردم فکر میکنند، تو دنبال مواد هستی یا من میخوام مخ بزنم».
قهوه خانه آذری
قلیانهای رنگارنگ و فضای رنگی در اینجا با دود خاکستری رنگ ترکیب شده و بوی توتون و تنباکو همهجا را گرفته بود. موسیقی سنتی بهگوش میرسید. تابلوها تمثال امامان شیعه، میزهای چوبی، مشک حضرت ابوالفضل و شمشیر حضرت علی توجهها را به خود جلب میکرد. کوزههایی رنگارنگ در سایزهای مختلف در گوشه گوشهی این قهوهخانه خودنمایی میکرد. اینجا همهچیز بوی سنت میدهد و در فضای پر هیاهوی میدان راه آهن و ویراژ موتورسوارها مامنی محسوب میشود.
صاحب قهوه خانه میگوید همین جایی که من نشستهام روزی سید محمد خاتمی رییس جمهور پیشین ایران نشسته است و با افتخار تاکید میکرد که «اینجا رجل سیاسی بزرگی میآیند». از روزی میگوید که دختری در این سفره خانه به دین اسلام گرویده و همان روز به صورت اتفاقی آیت الله خوانساری آنجا حضور داشته و انگشتر خود را به آن دختر هدیه داد.
او من را با پیرمرد خوش اخلاق 70 سالهای آشنا میکند که از دههی 40 این قهوه خانه پاتوقش است و اگر تهران باشد هرروز به اینجا میآید و یک روزنامه اطلاعات در دست دارد. از او میپرسم چرا اطلاعات میخوانید؛ میگوید: «دیگه عادت کردیم، دو سه روزیه قیمتش دو برابر شده؛ البته الان همه با موبایل کار میکنن، خبرها رو قبل از اینکه تو روزنامه بخونم روی موبایلم میبینم اما امروز فراموش کردم با خودم بیارمش. البته زیاد بلد نیستم با موبایل کار کنم و واتس اپ هم دارم».
او در ادامه با اشاره به زندگی شخصی خود میگوید: «پیمانکار راه و جادهسازی بودم، راه آهن پاتوق بنا و کارگر بود؛ به راه آهن میاومدم تا کارگر و بناها رو با خودم برای کار به شهرستانها ببرم. از سال 45 به اینجا میام، اون وقتها مرحوم پدرشون اینجا رو اداره میکرد. فضای اینجا شکل دیگهای بود و این قسمتی که ما نشستیم حیاط بود.»
به حوض مشکی رنگی در سفره خانه اشاره میکند و میگوید: «این حوض خیلی قدیمیه و جوونا زیاد به اینجا میان. روزهای تعطیل اینجا خیلی شلوغه. از طبقهی ضعیف تا ثروتمند اینجا میان. من اهل قلیان نیستم؛ به خاطر همین یه جا میشینم دودش اذیتم نکنه. مجردها کمتر به اینجا میان و فضا بیشتر خونوادگیه. مثل بقیه قهوه خونهها نیست. اغلب تنها و گاهی با دوستام به اینجا میام؛ وقتی مکه هم رفتم، مهمونی رو اینجا گرفتم. خارجیها هم زیاد میان اینجا.
دیروز قزوین بودم تا به تهران برگشتم، گفتم بیام اینجا یه چایی بخورم. اگه تهران باشم، هرروز اینجام. انگار که به اینجا معتاد شدم، این اطراف قهوه خونههای زیادی داره اما این قهوه خونه هم بهتره و هم تمیزتر. جاهای دیگر چایی نپتون میدن و اینجا چایی دمی. برای من استکان مخصوص چایی میارن و با بقیه استکانا فرق داره.»
از او دربارهی فضای قهوه خانه و بحثهایی که عموما در اینجا شکل میگیرد، میپرسم، او پاسخ میدهد: «حرفای خودشونو میزنن؛ بحث سیاسی نشنیدم تا حالا. بیشتر دربارهی کارشون صحبت میکنن. قبلا میگفتن که بحث سیاسی ممنوعه. الان اینم نمیگن. انگار مردم دیگه با سیاست کاری ندارن.
مثلا در زمان انتخابات گاهی بحثایی دربارهی کاندیدها شکل میگیره، اما در نهایت بهم میگن اختیار دارید به هرکسی میخواید رای بدید. یه دوستی داشتم که الان فوت شده، یادش بخیر همیشه میگفت زمان شاه سیب زمینی میفروختیم و حالا پیاز.
از سال 70 اینجا بازسازی شد، از اون وقت جنس مشتریهاش هم تغییر کرد، فضای فیزیکی هم نسبت به زمان شاه تغییر کرد؛ خانمها اینجا زیاد مییان. حالا امروز خلوته، بعضی از روزها اصلا جا نیست که بشینی. با دوستایی که قبلا اینجا میومدم، پیر شدن و حوصله ندارن بیان. وقتی تلفن همراه نبود، به تلفن ثابت اینجا زنگ میزدیم که فلانی اینجاست؟ بهم نیروی کار معرفی میکردیم».
او در ادامه دربارهی وضعیت کاری خود میگوید: «چند سالیه خونه نشین شدم، شرکتم خوابیده و پول کاری رو که سال 94 انجام دادم رو هنوز نتوانستم بگیرم. بنیاد مسکن هم تازگی یه پیشنهاد کاری بهم داد، قبول نکردم چون پروژه رو شش ماهه باید تحویل میدادیم و بعد از دو سال پولش رو پرداخت میکردن، الان دیگه پروژهها رو به خودیها میدن و اکثرا هم بازنشستههای نهادها هستن».
او در پاسخ به اینکه وضعیت سیاسی را چگونه تحلیل میکند، میگوید: «خدا به راه راست هدایتشون کنه. همش اختلاسه و پاکترین دولت، دولت آقای خاتمی بود؛ نه دزدی وجود داشت و نه پارتی بازیای بود، آقای خاتمی با مردم صادق بود. دوران خیلی خوبی برای ما بود».
صاحب قهوه خانه من را با زنی دیگر آشنا میکند که چند سالی است چند ماه یکبار به قهوه خانهی آذری میآید و معتقد است فضای اینجا اصلا سیاسی نیست و بحثها حول محور زندگی شخصی و کاری است و میگوید: «امروز دوستامو ناهار مهمون کردم و فضای اینجا رو خیلی دوس دارم و برعکس قهوه خونههای دیگه زنا هم میتونن بیان و انقدر محیط مردونه نیست».
او در پاسخ به این پرسش که معمولا از کدام قشر جامعه به اینجا رفتوآمد دارند، میگوید: «والا من هر وقت اومدم کلی ماشین لوکس اون بیرون پارک بود، ما هم اینجا میایم تا دور هم باشیم.»
انتهای پیام