رسالتِ با شكوهِ انسانی
سارا قزلباش، دانشآموخته مقطع دكتراي رشته فلسفه پژوهشگاه علوم انساني در یادداشتی با عنوان «رسالتِ با شكوهِ انسانی» در روزنامهی اعتماد نوشت:
«هيچ كس خواسته و دانسته، مرتكب عمل خلافِ حق نميشود.» 1 سقراط
به راستي، فلسفه را بايد انديشيدن و به ويژه هنرِ انديشيدن درباره حقيقت، خويشتن و حقايق مربوط به خود دانست. اگرچه نميتوان همگان را به مطالعه فلسفه و آثار فيلسوفان بزرگ فراخواند، اما ميتوان آنها را به انديشيدن درباره آنچه فيلسوفان گفتهاند و زندگي انسان مربوط به آنها است، فراخواند و دعوت كرد. از اين رو، ميخواهيم با ارايه خلاصهاي آزاد از يكي از كتابهاي فلسفي، ضمن معرفي آنها، خوانندگان محترم را با آثار فلسفي و انديشههاي فلاسفه، آشنا سازيم.
در اين قسمت ميخواهم به معرفي كتاب «دوره آثار افلاطون»، 2 بخش «آپولوژي» يا «خطابه دفاعي سقراط» بپردازم كه در آن، افلاطون فيلسوف بزرگ يوناني و از شاگردان سقراط، به زيبايي و كاملا مستند، به بازنويسي محاكمه سقراط در محكمهاي پرداخته كه در آن، به خاطر آرا و نظراتش مورد محاكمه قرار گرفته و به مرگ محكوم ميشود. آنچه بيش از همه در اين محكمه تاريخي مورد توجه است، دفاعيه سقراط از «حقيقت» است كه همچون آينهاي شفاف، هر آنچه هست را همانگونه بازنمايانده و بدون قضاوتي يك سويه، خطاب به همه تماشاگرانِ تاريخي اين محكمه ميگويد: هر آنچه ميپنداريد «ميدانيد» را هر روز، در محكمه «آزمون» گذاشته و خود را مورد نقد و پرسش قرار دهيد».
سقراط؛ شايسته دفاع از حقيقت
در اولين اثر ارزشمند افلاطون (آپولوژي)، با يك رسالت باشكوه انساني مواجه هستيم؛ رسالت دفاع از انديشه و تفكر، دفاع از حقيقتجويي. انديشهاي كه شايسته هرگونه دفاعيه و جانبداري است، زيرا اساسا انديشهاي درباره «حقيقت» است و حقيقت را جز به راستي و درستي، نميتوان انديشيد و اظهار كرد. از اين رو، دفاعيه از «حقيقت» را كسي ميگويد كه جز «راستي» سخني نگويد؛ كسي همچون سقراط.
آپولوژي، تصويري خيره كننده از دفاعيهاي كوتاه، صريح و متأمّلانه است كه در يك محكمه «قانوني» ايراد ميشود؛ دفاعيه سقراط از آنچه «هست» در برابر اتهام به آنچه «نيست!» دفاعيه از حقيقت كه به گفته وي همچون يك خطابه دلنشين يا استدلال قانع كننده نيست زيرا حقيقت، نيازي به اقناع يا استدلالهاي فريبنده و پيچيده ندارد. سخنِ حق ساده است و سخنگوي حقيقت راستگو است.
چرا بايد از حقيقت دفاع كرد؟
اما اساسا چرا حقيقت نيازمند دفاعيه است؟! آيا حقيقت، آنچنان آشكار نيست كه همگان دانسته و نيازي به سخنوري درباره آن نباشد؟ سقراط در دفاعيات خود، «حقيقت» را امري معرفي ميكند كه بايد آن را «دانست». از اين رو، ميتواند همواره در پنهانترين لايههاي زندگي بشر در شكلي ابهام آميز به سر برده و امكان «يافتن» آن وجود نداشته باشد. بر اين اساس، اين حقيقت نيست كه پنهان است، بلكه «دانش» ما به حقيقت است كه آن را آشكار يا پنهان ميسازد. مهمتر اينكه چنين دانش ناقصي از حقيقت در انسان، ايجاد «باور» ميكند و اين باور ميتواند براي قرنها، خود را در شكل يك «حقيقت دروغين يا كاذب» جلوه داده و خودنمايي كند.
دفاعيه حقيقت در برابر دو گروه انجام ميگيرد؛
1) گروهي كه حقيقت را «مي دانند» و با آن به تقابلِ آگاهانه ميپردازند.
2) گروهي ديگر كه حقيقت را «نمي دانند» و صرفا اخبار نادرست را «باور» كردهاند.
طبق تعابير سقراط چنين تقابلي، تقابل حقيقت با اشباح و سايهها است. زيرا هيچ گفتوگويي بين حقيقت و سايه امكان پذير نيست و سايه، همواره در حضور حقيقت، غايب است! با اين حال، اين حقيقت است كه «پرسشگر» است، زيرا «نقص» و كاستي را شناخته و آن را تشخيص ميدهد. هر گونه پاسخ در برابر اين پرسشگري نيز بايد در راستاي اصلاح و رفع آن كاستي باشد؛ اگر چه چنين پاسخي هيچگاه از سوي سايهها و اشباح ارايه نميشود!
مخاطبان دفاعيات حقيقت چه كساني هستند؟
در اين صورت، حقيقت چه نيازي به دفاعيه داشته و اساسا مخاطبان چنين دفاعياتي چه كساني هستند؟ طبيعتا مخاطبان چنين محكمهاي، كساني هستند كه به حكم «قوانين» احترام گذاشته و ميخواهند حقيقت را بشناسند؛ كساني كه از ناداني و ناآگاهي گريزان بوده و در جستوجوي يافتن آن و شنيدن دفاعيه تاريخياش هستند. از اين رو، مخاطب دفاعيات حقيقت، انديشمندان يا انديشهورزان هستند كه قانونمندي، بستري را فراهم كرده تا در پي يافتن حقيقتي باشند كه درصدد آگاهي از آن هستند. در واقع، تا محكمه قانون برقرار نباشد، امكان دفاعيه حقيقت و آگاهي از آن نيز ميسر نخواهد بود. بنابراين، هر گونه دفاع از حقيقت، هم براي انديشمندان و متفكران سودمند بوده و هم به آشكاري حقيقت كمك ميكند.
حقيقت، آن امر فراگير است كه هم چون آينهاي، همه چيز را در خود نمايان ميسازد؛ حتي آنچه را كه «باطل» مينامند! از اين رو، گِلايه سقراط در محكمه قانون اين است كه «[ميگويند:] سقراط … باطل را حق جلوه ميدهد و اين كارها را به ديگران نيز ميآموزد» .3 طبيعي است بزرگترين مخالف حقيقت در اينجا باطل است؛ زيرا خود را در آينه چنان ميبيند كه از جلوه خود، به درد آمده و حقيقت را به بدنمودنِ خود متهم ميكند. اما اين ماهيتِ «دانش» است كه هر آن چيز را آن گونه كه هست، بازنمايد؛ بي آنكه در فريب و رياكاري، فرو رفته باشد؛ دانشي كه با «فضيلت» همراه است.
فضيلت در دو سطح
سقراط به دو سطح فضيلت اشاره ميكند؛ فضيلت انساني و فضيلت مدني؛ در رابطه با اين دو، مساله اين است كه آيا فضيلت، امري آموختني است؟ براي پاسخ به اين پرسش، بايد ابتدا به محتواي آنچه ميآموزيم بپردازيم؛ در واقع بايد بپرسيم محتواي دانش چيست؟ و دانايي كدام است؟ به گفته سقراط اولين حقيقتي كه در دانايي نهفته است، «ناداني» است؛ زيرا تا آگاهي از فقدانِ امري نباشد، دانايي و كسب آن غيرممكن است. از اين رو، تا ناداني را نشناسيم، دانايي را نخواهيم شناخت؛ تا به غيبتِ حقيقتي پي نبريم در جستوجوي آن نخواهيم بود. بنابراين، وي اولين مرتبه و مرحله از دانايي خود را شناختِ ناداني خود ميداند: «… دريافتم كه من به راستي، داناتر از او هستم، زيرا من و او، در ناداني برابر بوديم، ولي او با اينكه هيچ نميدانست، گمان ميبرد كه داناست، در حالي كه من نه ميدانستم و نه خود را دانا ميپنداشتم. پس دانستم كه در همين نكته كوچك، من از او داناترم، زيرا اگر چيزي را ندانم، خود را دانا به آن نميپندارم».4
اهميت دانستنِ «ناداني»
نكته بسيار دقيق و جالب در اينجا آن است كه بر اين اساس، رسالت حقيقت نيز بيش از آنكه آشكار كردنِ دانش و دانايي باشد، توضيح و نمايان ساختنِ «ناداني» است. زيرا تا روشن نشود كه در پي چه هستيم، نميتوانيم بگوييم كه آيا آن را يافته ايم يا خير؟ از اين رو، حقيقت، به بهاي مغشوش كردن صافي و آينه خود، در پي آشكار كردن ناداني است تا صرافت و بداهت دانش را با عبور از آن، به دست آورد. حال اين آينهاي كه ناداني، ابهام و تاريكيها را نمايان ميكند، مهمترين تقابل را با ناداني و تاريكي آغاز ميكند، زيرا اين جلوهگري، روشن ساختنِ مهمترين حقيقت است و آن اينكه، ناداني در مقام و جايگاه دانايي و دانش نشسته و حتي در اين جايگاه، از سود و منافعي نيز بهرهمند شده است! چنانكه مثلا سوفسطاييان، براي ارايه آنچه به نام فضيلت و دانش به ديگران ميآموختند، مزد دريافت ميكردند. اين گونه بود كه حقيقت به «بدنمايي» شُهرت يافت و ناداني، جايگاه «فضيلت» به خود گرفت.
ناداني در آينه حقيقت
آنچه از «ناداني» در آينه حقيقت نمايان ميشود، اشكالي از آن است كه به گفته سقراط، گاهي شرمآور و گاهي تأسف برانگيز است؛ زيرا ناداني، به طرز شگفتانگيزي، هر آنچه يافته را «كل حقيقت» ميداند! و نميپذيرد كه تنها جنبهاي از دانش را به طور نسبي شناخته است. تأسف برانگيزتر آنكه ناداني، گاهي حتي معناي آنچه را كه ميگويد «ميداند» را نيز نميداند! در واقع ناداني، به شرايط و موقعيت خود نيز آگاه نبوده و تنها به آنچه ميپندارد، «باور» يافته است. اين اولين بدنمايي تأسف برانگيزِ ناداني است كه در آينه حقيقت صورت ميگيرد و آن را مغشوش ميسازد. با اين حال، ناداني، بُنمايه دانايي است؛ به شرط آنكه پيش از دانايي، جلوه كرده و حقيقتِ آن را دريابيم. از اين رو، سقراط پيام راستين را اين ميداند كه «داناترين شما آدميان، كسي است كه چون سقراط، بداند كه هيچ نميداند» .5 طبق اين فراز زيبا، ناداني به خودي خود، بسيار نيكوست؛ به طوري كه اولين فضيلت آدمي محسوب ميشود. اما زماني كه بخواهد جلوه حقيقي خود را منكر شده و خود را در جايگاه دانش قرار دهد، ديگر نه مرتبهاي از دانش، بلكه دشمن آن است. زيرا تنها در «تقابل» با دانش ميتواند سخني براي گفتن داشته باشد!
بر اين اساس، آنچه «دفاعيه حقيقت» روايت ميكند آن است كه ناداني، لباس دانش به تن كرده و در ميان جويندگانِ آن، خود را به عنوان ماهيت و محتواي دانش معرفي ميكند. اين گونه ديگر كسي در جستوجوي حقيقت نيست. زيرا آنچه ميبيند و ميشنود را «دانش» پنداشته و اين «پندار» را باور ميكند. از اين رو، مهمترين رسالت اين دفاعيه، «راستگويي» است، اما در برابر آن، «ادعانامه» قرار دارد كه ديگر آن جديت و استواري دفاعيه را ندارد؛ زيرا در پي راستگويي و متعهد به آن نيست. بلكه حاوي آن گزارههايي است كه گوينده آن تشخيص داده بگويد و اعتباري فراتر از پندارهاي وي ندارد. حتي طبق روايت سقراط، چه بسا حاكي از نوعي هوا و هوس و خودرأيي است كه گوينده ادعاها آن را در جايگاه نوعي دانش قرار داده و در برابر حقيقت برافراشته است!
اندرز؛ منصفانهترين فاصله بين انسان و ايدهآلهايش است
حال اگر اين تقابل و رويارويي بين «دفاعيه حقيقت» و «ادعانامه» را با سقراط و مخالفانش در دادگاه پيش ببريم، محاورهاي بين انسان و تاريخاش خواهيم داشت؛ محاورهاي بين آنچه هستيم و آنچه به حقيقت بايد باشيم! اگر انسان در آنچه هست خطايي كرده باشد، بايد پيش از گناهكار بودن، مورد اندرز قرار بگيرد. اندرز، منصفانهترين فاصله بين انسان و ايدهآلهايش است؛ آنهم در محكمهاي كه «قانون» برپا كرده است نه «حقيقت»…! اما محكمهها، پيش از همه چيز انسان را قضاوت ميكنند تا اندرز! چنانكه سقراط ميگويد: اگر اندرزها، تو را به حقيقت خوانده بودند، بيدرنگ به سوي آن شتافته بودي و شائبهاي در قضاوت كردنت نبود. اما آتنيان در محكمه خويش، تنها گناهكاران را قضاوت ميكنند. يعني كساني را كه ديگر اميدي به رهاييشان نيست.
شوخي ديالكتيكي سقراط كه موجب محاكمهاش شد
بهترين روش براي گناهكار دانستن انسانِ تاريخي، درگير كردن او در تناقضات است؛ تناقضاتي كه راهحلي جز اطاعت يا محكوميت ندارند. تناقضاتي همچون: «تو كردار نيكي انجام ندادهاي، چون كرداري كه ما به آن معتقد هستيم را انجام نداده و كردار متفاوتي را انجام دادهاي!» اگر چه اين شوخي بزرگي است، اما سقراط را به خاطر همين شوخي ديالكتيكي، در محكمه قانون محاكمه ميكردند. از اين رو در دفاعيه حقيقت، انسان بيش از آنكه محكومِ چيزي باشد كه هست، محكوم چيزي است كه ديگران ميگويند هست؛ يعني محكوم چيزي است كه «نيست» و ديگران ميخواهند كه باشد! محكوم انجام دادن «كرداري» است كه خود اراده كرده و انجام ندادنِ كرداري كه ديگران ميگويند بايد انجام ميداده است؛ آن هم در حالي كه هنوز معيار كردار درست، شناخته نشده است!
در اين محكمه تاريخي، يك ادعاي تناقضآميز وجود دارد؛ و آن اينكه: «آنچه ما ميدانيم را بايد عمل ميكردي، نه آنچه را كه خود ميداني، گفته و عمل كني، زيرا ما دانا هستيم و تو نادان!» حال كه آينهاي براي تماشاي «خويشتن» و جستوجوي حقيقت نيست تا آن را معيار دانايي و دانستن بدانيم، پيش از آنكه به سادگي بپرسيم «معيار دانش چيست؟» اين پرسش مطرح ميشود كه چرا آنچه شما ميگوييد ميدانيد، حقيقتِ دانش بوده و درست است و آنچه من ميگويم، ناداني و نادرست است؟ وقتي هنوز معياري براي دانش يافت نشده و همگان بر آن آگاه نشده و توافق نكردهاند، چگونه ميتوان كسي را براي آنچه ميداند، محاكمه كرده و راي خود را، معيار قضاوت و حكم دانست؟! دفاعيه سقراط در اين محكمه تاريخي آن است كه حال كه معياري براي «دانش» ارايه نشده است، من ناداني خود را پذيرفته و بر آنچه محكوم شدهام، واهمهاي ندارم. اما شما خود را بخاطر آنچه شايسته آن نبوده و دارا نيستيد، بر من فضيلت داده و مرا محكوم ميكنيد؛ شما فضيلتِ دانستن و دانش را به خود نسبت داده و براي محكوميت من تصميمگيري ميكنيد. در حالي كه هنوز مشخص نيست، «دانش» چه بوده و حقيقت چيست!
تنگدستيِ سقراط، گواه صادق او
شايد كمدي بزرگي به نظر برسد اگر گفته شود كه در چنين محكمه سرنوشت سازي كه فردي را به خاطر ناداني، سرزنش و محكوم به مرگ ميكنند، پيش از همه چيز، وي را از نعمتهاي مادي زندگي محروم ميكنند. كسي را كه تاكنون نيز به خاطر همين سرزنشها و محكوميتها از رفاه و ثروت محروم بوده و به گفته خود گواه صادق سخنانش مبني بر اينكه از راه ترويجِ آنچه «نمي دانسته»، مزدي دريافت نكرده است، «تنگدستي اوست!» او كسي است كه محكوم است به اينكه از راه ترويج ناداني، مزد دريافت ميكرده است؛ يا بهتر بگوييم، او محكوم است به اينكه از راه ترويج آنچه «خود» دانسته و انديشيده (نه آنچه بزرگان شهر ميدانند و ميگويند)، مزد دريافت كرده و محكوم به سرزنش است! حال تنها يك بازي درست در اين نمايش شگفتانگيز و تاريخي وجود دارد و آن، «آزمودنِ» دارندگانِ دانش يا دانايان است كه چنين محكمهاي را برپا كرده و قانون را به جانبداري خود، واداشتهاند. اما اين «صحنهاي» نيست كه در هيچ يك از كمديهاي تاريخي همچون اين محكمه تاريخي ديده شده باشد! زيرا مدعيان دانش، پيش از هر محكمهاي، حكم را در مورد خود صادر كرده و اجازه برپايي هيچ آزموني را به هيچ كس، حتي قانون، نميدهند! و اين، بزرگترين تراژدي تاريخي است كه محكمههاي تاريخ، از داشتنِ چنين صحنه باشكوهي، محروم بودهاند.
مرگ؛ پايان دفاعيه حقيقت
محكوميت به مرگ، پايان دفاعيه حقيقت است. آن هم در محكمهاي كه حكم، از پيش معلوم بوده است؛ حكم به اينكه «بايد آنچه را ميدانستي، با آنچه ما ميدانستيم، مطابقت ميدادي تا سرزنشي در كار نباشد!». اما اين پاياني نيست كه سقراط از آن غافل بوده يا دچار شگفتي شود. زيرا خود ميداند كه دانستن، بهاي سنگيني دارد كه هر كس حاضر نيست آن را پرداخته و در چنين محكمهاي، از آزمونِ آن جانبداري كند، اما آنچه او از حاضران و تماشاگران ميپرسد آن است كه «من چه حكمي پيشنهاد كنم؟!».6 اين احترامِ تاريخي سقراط به خود، احترامِ تاريخي به «انسان» است؛ انساني كه در هر محكمهاي، چه محكمه عقل و خردِ خويش و چه محكمه مردم و قانونشان، به انديشه و اراده آزادانديش خود احترام گذاشته و خود و ديگران را مورد پرسش و نقد قرار ميدهد. سقراط، خود را مقهور چنين حكمي نميبيند، بلكه باز در پاسخ به راي دادگاه، اين «مساله» را مطرح ميكند كه هنوز ندانستهاند «دانش» و «حقيقت» چيست؟ با اين حال، نه پرسشي راجع به آن ميكنند و نه در جستوجوي يافتنِ پاسخي براي آن هستند. اين در حالي است كه راجع به آن حكم صادر ميكنند!
آنچه سقراط در مورد خود حكم ميكند آن است كه گريزي از چنين محكمه و محكوميتي ندارد، زيرا راهي را كه در پيش گرفته است، در هر مكان و در ميان همه مردمان، چنين محكمه و محكوميتي را به دنبال خواهد داشت؛ چرا كه سقراط همواره در پي آزمودن حقيقتي است كه بيشتر مردمان، ادعاي داشتن و دانستنِ آن را داشته و بيشتر در پي محكوم كردن كسي هستند كه دانايي آنان را مورد ترديد يا انتقاد قرار داده و به ويژه، چيزي جز آن بينديشد! سقراط در پي تبرئه خويش در آستانه مرگ نيست و حقيقت را آنچنان كه هست، در آينه صداقت مينماياند: «…اگر بگويم بزرگترين موهبت براي آدمي اين است كه هر روز درباره فضايل انساني بگويد و بشنود و درباره خود و ديگران پژوهش كند و زندگي بدونِ پژوهش درباره خويش، فاقد هرگونه ارزش است، اين را كمتر از سخن پيشين خواهيد پذيرفت. ولي آتنيان، سخن راست همين است كه گفتم، هر چند متقاعد ساختنِ شما به راستي آن، آسان نيست».7
چرا دفاعيه سقراط ناكام ماند؟
شايد به راستي، جنون آميز به نظر برسد، اما حقيقتا سقراط در اين محكمه تاريخي، به اعدام محكوم ميشود! در واقع دفاعيه حقيقت در برابر ادعاهايي هر چند سرزنشآميز و انتقادآميز كه هيچگاه در هيچ محكمه تاريخياي مورد آزمون قرار نگرفت، محكوم شده و مرگ را همچون پاياني محتوم پذيرفت. اما چرا چنين دفاعيه آشكار و احترامانگيزي كه همچون آينهاي شفاف هر آنچه بود و هر آنچه ميدانست را باز مينمود، بايد ناتوان از دفاع خويش باشد؟! سقراط باز به روشني سخن ميگويد؛ چنانكه اين ناتواني را نيز به صراحت باز كرده و به تماشاگران تاريخي خود چنين ابراز ميكند: «راست است كه سببِ محكوم شدن من، ناتوانيم بود، ولي نه ناتواني در سخن گفتن، بلكه من از بي شرمي و گستاخي و گفتنِ سخناني كه شما خواهان شنيدن آن بوديد، ناتوان بودم و نميتوانستم لابه و زاري كنم و سخناني به زبان آورم كه شما به شنيدنِ آنها از ديگران، خو گرفتهايد و من در خورِ شأن خود نميشمرم. نه هنگام دفاع از خود، آماده بودم براي گريز از خطر، به كاري پست تن دردهم و نه اكنون، از آنچه كرده و گفتهام پشيمانم. بلكه مُردن پس از آن دفاع را از زندگي با استرحام و زاري برتر ميشمارم، زيرا سزاوار نميدانم كه آدمي چه در دادگاه و چه در ميدان جنگ، از چنگال مرگ به آغوش ننگ بگريزد…».8
حال چه اين محكوميتِ تاريخي را يك تراِژدي از پيش معلوم بدانيم يا يك كمدي ساختگي كه انسان در طي تاريخ به صحنه برده است، دفاعيه حقيقت، براي هميشه مختومه شد و پرونده اين محكمه شگفت انگيز با مرگ بسته شد. به راستي، اگرچه پايانِ هر محكمهاي را داوران و دادرسان تعيين ميكنند، اما آنچه در اين محكمه تاريخي، تعيين كننده «قضاوت راستين» است، دفاعيه حقيقت بود كه در آينه آشكار خود، جز اين سخن نمينماياند كه: «آنچه ميپنداريد ميدانيد را به محكمه آزمون بسپاريد!» سقراط، انديشمند تنگدست كه تا پايان محكمه خود را «نادان» ميشمرد، در خاتمه دفاعياتش ميگويد: «آري آتنيان، گريز از مرگ دشوار نيست، گريز از بدي دشوار است، زيرا بدي، تندتر از مرگ ميدود».9
پينوشتها:
1- صفحه 25
2- جلد اول، ترجمه محمد حسن لطفی، رضا کاویانی، چاپ سوم، مهرماه 1380، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
3- صفحه 21
4- صفحه 22
5- صفحه 25
6- صفحه 39
7- صفحه 41
8- صفحه 42
9- همان
انتهای پیام