روایت «حسین آقا» از رنج اعتیادی 50 ساله
/بعد از پنجاه سال ترک مصرف کردم/
نسترن فرخه، انصاف نیوز: «همسایمون سمساری داشت، توی حیاطش کلی جنس دست دوم بود، منم از دیوار حیاط بالا میرفتم و یه چیزی مثل چراغ گازی میدزدیدم، بعد میبردم به خودش میفروختم. با پولش مواد میخریدم و مصرف میکردم.»
این بخشی از ماجرای مردی است که دوازده سالگی شروع دردی پنجاه ساله برای او بوده است، پنجاه سال برای هیچ زندگی کردن، از همان سن و سال شروع به مصرف سیگار و بعد از آن حشیش میکند، کم کم تریاک، مشروب و هرویین هم جزو نیازهای روزانهاش میشود، نیازهایی که کودکی و جوانی او را همچون اسارتگاهی به اسیری میگیرد و برای درمان این درد بی درمان گاه دست به دزدیهای کوچک هم میزده. روزگارش با اعتیاد، درد و حقارتهای همیشگی جلو میرود، اما از جایی به بعد این مسیر را با خود غریبه میبیند و راه دیگری را برمیگزیند. حسین آقا حالا ۷۰ سال دارد، باید پیر مردی رنجور و از دست و پا افتاده باشد که اعتیاد همچون میلههای سلولی انفرادی او را در خود مچاله کرده باشد اما پیرمردی که روبه روی من نشسته تا ماجرای دردی پنجاه ساله را برایم بازگو کند شبیه هیچ دردمندی نیست، اینجا پیرمردی قبراق و سرشار از امید نشسته است و سالها است حامی دیگر بیمارانی شده که قصد ترک این مسیر پر از رنج را دارند.
حسین آقا بعد از ترک به صورت جدی شروع به تقویت زبان انگلیسی میکند تا جایی که حالا مشغول کار مترجمی است و حتی برای جلسات بینالمللی ان ای (NA) به چندین کشور خارجی هم سفر کرده، بعد از خلاص شدن از دست این بیماری ازدواج میکند، بین صحبتهایش آرام دستش را روی میزی که دور آن نشستیم میگذارد و با صدای آرام اما صمیمی میگوید «بعد این همه سال حتی یک روز هم نشده از ان ای دل بکنم»
همیشه فکر میکردم میتوانم مصرفم را کنترل کنم
بین صحبتهایش گاه اصطلاحات را به زبان انگلیسی ادا میکند، با لبخندی تمام نشدنی بر لب ماجرای شروع درگیری با اعتیاد و بیرون آمدن از این اسارتگاه را برایم میگوید، این پیرمرد نه هیجانی میان صحبتهایش دارد و نه حتی بغضی، فقط گاهی صدایش آرام و گاهی بلند میشود که نشان میدهد بر هیجاناتش کنترل دارد.
با خنده میگوید: «از کجا شروع کنم؟» بعد خودش را روی صندلی جا به جا میکند و با همان لبخند اعتماد بر انگیز میگوید: «زندگی من همش داستانه ولی خب از دوازده سالگی سیگار رو شروع کردم، وقتی هم چهارده سالم شد رفتم سراغ حشیش، دلیل اصلی این اشتباه میدونی چی بود؟ اینکه واقعا کسی نبود تا مسیر درست نشون ما بده، هرکسی هر چیزی میگفت به راحتی قبول میکردیم. هیچ چیز مثل الان نبود، انقدر اطلاع رسانی نبود، منم که همیشه فکر میکردم میتونم مصرفمو کنترل کنم، این فکر اشتباه همیشه جلوی راه برگشت مصرف کنندههارو گرفته، جلوی راه من و خیلی از مصرف کنندههای دیگه…»
حسین آقا به نشان تاکید، دستش را جلو میآورد و میگوید: «تا وقتی که هنوز اعتیاد به جون آدم نیومده بشینه، اگه آدم نکشه هم اتفاقی نمیوفته اما اگه کشیدی، تداوم پیدا میکنه یعنی کم کم به جونت میشینه که اون موقع دیگه هیچ کاری غیر ادامه دادن به این مسیر نداری.
میدونی، توی این مسیر یه اشتباهاتی فقط بین آدمای مختلف تکرار میشه و همیشه ثابت هست، منم همین شکلی وارد این مسیر اشتباه شدم، بعد از حشیش شروع به مشروب خوردن کردم و چند وقت یه بار تریاک میکشیدم، این مسیر زندگی من شده بود. هر چی جلوتر میرفتم مسیر دردناکتر میشد، تا اینکه به سمت هرویین رفتم و تا ۴۹ سالگی وضعیت زندگی من این شکلی بود.»
حسین آقا افسر نیروی هوایی بوده، افسری که به دلیل درد اعتیاد از کار اخراج شده اما در آن شرایط هم اعتیاد همچون زنجیری بر جانش با او همراه بوده، با چشمان درخشان و پر امید ادامه میدهد: «افسر هوایی بودم اما به خاطر اعتیاد اخراجم کردن، بعدش مجبور شدم دنبال کارهای دیگه برم، مثلا یکی از او کارا تدریس زبان انگلیسی بود، سخت بود چون باید قبل کلاس به خودم میرسیدم تا خمار نباشم اما این کار برای من خیلی خستهکننده بود چون باید با دانش آموزا کلی سر و کله میزدم تا پول حق التدریس بگیرم بعد همون پول رو یک جا برای مواد میدادم و تموم میشد، این روند هر روز من بود که خستهام کرده بود.»
از درد اعتیاد حقارت کشیدم
حسین آقا محبوب جمع بچههای ان ای است، برای همه دوست داشتنی است و همه به حرف او اعتماد و اطمینان دارند، اما این حسین آقا با آدم زمان اعتیاد فرق دارد، آدمی که جملات و رفتار تحقیرآمیز نثارش میشده اما این حقارت را به جان و دل میخریده تا شاید راهی برای مصرف باز شود. از آن روزها میگوید: «دوستانم را فقط آدمهای معتاد تشکیل میدادن، همون شکلی که فرد معتاد طرف فرد سالم نمیره،فرد سالم هم طرف معتاد نمیره، برای همین همیشه اطراف آدم معتاد فقط معتاد هست. بعد از اخراجم کار به جایی رسید که خانوداه سعی میکرد من رو از چشم همه مخفی نگه داره یا برای من تصمیم بگیره، مثلا به من که یه مرد جوون بودم میگفتن پاشو برو بیرون الان مهمون داریم یا برو حموم بو میدی، اینا جملاتی بود که با شنیدنش یک فرد سالم تحقیر میشه اما راستش اون زمان من فقط به فکر این بودم که چطوری به مواد برسم و کجا مصرف کنم.
با مادرم تو یک خونه زندگی میکردم، البته هنوز هم همانجا هستم و حالا همسرم هم هست، آن زمان به زور و التماس از مادرم پول میگرفتم تا صرف مصرف کنم، ماجرا زیاد است اما همهی درد و رنجای این مسیر باعث شد تا 49 سالگی حس کنم به آخر خط رسیدم و شروع به ترک کنم.»
دیگر موادی که مصرف میکردم جوابگوی من نبود
با صدایی آرامتر میگوید: «تمام تجربیات زندگی توی اون دوره برای من سخت بود، اما موضوع سختتر میدونی چی بود؟ موادی که مصرف میکردم دیگه جوابگوی من نبود، یعنی اون شکلی که باید نعشهام کنه، عمل نمیکرد. با هزار بدبختی و تحقیر پول جور میکردم تا مواد بگیرم اما میدیدم این موادم اثر قبلشو نداره، خلا درونیم که قبلا با مواد پر میشد حالا دیگه پر نمیشد. طوری شده بود که چه مواد میزدم، چه نمیزدم یه خماری مداوم رو تجربه میکردم، لاغر، نحیف و ناتوان شده بودم، یعنی به آخر خط رسیده بودم».
شاید به خاطر اعتیاد پنج بار به حبس رفتم
حسین آقا بیشتر ماجرا را با خندهای روی صورت تعریف میکند، حتی وقتی که خاطرات تلخی را بازگو میکند همچنان لبخندی دارد، خاطرهای از دستگیری و جمعآوری معتادان در اوایل انقلاب را تعربف میکند: «در آن سالها به خاطر اعتیاد شاید پنچ بار به حبس رفتم، یا مواد خریده بودم و یا در حال خرید بودم که پلیس ما رو میگرفت. اون اوایل کمیته ماشین پاترول داشت، یادمه که ده، بیست نفر از ما رو با فشار در صندوق عقب این ماشین جا میدادن تا با خودشون ببرن، حتی یه بار هشت نفر از ما رو توی صندق عقب پیکان جا دادن و بردن. اما با این حال بیشتر وقتا توی خونه خودمون مواد مصرف میکردم، یادمه یه بار توی شوفاژخونه تزریق کردم بعد پنچ ساعت همون جا بیهوش افتادم.»
حسبن آقا آخر بیشتر جملاتش، جملهای تکراری را ادا میکند و میگوید: «به آخر خط رسیده بودم.» و با ابن جمله تاکیدی بر اضمحلال آن روزهای خود دارد. بعد ماجرای تصمیم عجیب برای ترک مصرف خودش و یکی از هم محلهایهایش را تعریف کرد: «یکی از بچههای هم محلمون مثل من مصرف میکرد، اما جفتمون از مصرف خسته شده بودیم ولی نمیدونسنیم باید چیکار کنیم، برای همین تصمیم گرفتیم بریم درکه، اونجا توی چادر کمپ کنیم تا مواد مصرف نکنیم، حدود یک ماه واقعا مصرف نکردیم اما میدونستیم به محض اینکه به پایین کوه برسیم مصرف مواد رو دوباره شروع میکنیم و دقیقا همین اتفاق افتاد، ولی وقتی کمپ بودیم، یک گروه ده دوازده نفر بودن که دو نفرشون هر از گاهی کوهپیمایی میکردن، یکی از روزا که اونجا بودیم با این دو نفر برخوردیم، یکی از اونا رو من میشناختم چون با برادرم آشنا بود، همون روز پیام NA رو به ما داد و ما هم قبول کردیم تا به جمعشون ملحق شیم.
بعد با همین دوستم اولین جلسه رو رفتیم، برای من همه چیز جالب بود اما رفیقم خوشش نیومد و به هیچ چیز باور نداشت، وسط جلسهام بلند شد و رفت، منم رفتم دنبال رفیقم تا برش گردونم، رفتم که رفتم.»
حسین آقا بلند بلند میخندد، از ماجرای درناکی به خنده افتاده که یک روز بلای جانش بوده اما حالا آزادانه به آن روزها نگاه میکند و برای دیگران بازگو میکند، از ادامهی این مسیر تا رسیدن به پاکی میگوید: « بعد بیست ماه دوباره برگشتم به NA، یعنی از اردیبهشت سال 78 اومدم و تا الان موندگار شدم.»
سی روز اول قطع مصرف یک لحظهام چشم برهم نذاشتم
حسین حالا تصمیم گرفته بود تا این مهمان ناخوانده را از زندگی بیرون کند، سی روز اول قطع مصرف حتی یک لحظه چشم بر هم نگذاشته، اما عقب نکشیده و مسیر سلامت را تا انتها رفته است، در مورد روزهای اول قطع مصرف میگوید: «سی روز اول قطع مصرفم، حتی یک لحظهام چشم بر هم نذاشتم، حتی یک لحظه هم خواب به چشمم نرفت، توی خونه یا توی حیاط خونه مونده بودم، دردم کمتر از بیقراری و بیحالی بود، روز دوم، سوم درد و تشنج سراغ آدم میاد ولی بعد از اون تشنجای بعدی کمتر میشن، الان همهی این مراحل رو خوب میشناسم اما اون زمان اصلا نمیدونستم بنابراین چون نمیدونستم ترس به سراغم میومد.
بعد از سی روز تونستم رو پا شم و راه برم تا به جلسه NA برسم، راستش انگیزه اصلی ترک مصرف رو از NA گرفتم چون به خودم گفتم وقتی این آدما تونستن مصرف رو کنار بگذارن من هم میتونم و ترسم ریخت که مثلا نکنه سکته کنم یا هر اتفاق دیگهای بیوفته. وقتی تصمیم به ترک کردم خانواده و مادرم فکر میکردن باز یه چیزی برای خودم میگم اما کمکم میکردن تا خونه بمونم که حداقل بیرون نرم تا مصرف کنم. البته در اون سی روز اول هیچ آرامبخش و یا مسکنی استفاده نکردم فقط غذا میخوردم آنهم روزای اول آبکی، ولی سیگار و چای خیلی استفاده میکردم.
یکی از کسایی که اون روزا توی جلسههای NA برامون حرف میزد مرد خوش لباسی بود که فکر میکردم دکتر باشه اما وقتی به حرفاش گوش دادم دیدم تجربیاتش همه مثل من بود و مثل من مصرف کننده بوده، همدرد من بود و همونجا اعتماد کردم و همین شد که به خودم گفتم شروع کن و سی روز توی خونه موندم.»
وقتی ترک کردم زندگیم دگرگون شد
حتی وقتی ماجرای ترک کردن مصرف را میگوید، صدایش زنگ دیگری دارد، بین صحبتها چیزی نمیگویم تا احساساتش را کامل نشان دهد و من تنها تماشاگری روبه روی او باشم. میگوید: «وقتی ترک کردم به کلی زندگیم تغییر کرد، از خدمت هوایی که اخراج شده بودم، یک سال بعد از اینکه پاک موندم یعنی 50 سالگی آچار فرانسه یک شرکت شدم، یعنی همه کار میکردم اما بعد از ده سال کار کردن توی این شرکت مشاور مدیریتی، از شانس من بسته شد توی شصت سالگی خودمو بازنشست کردم و دوباره رفتم دنبال تدریس زبان انگلیسی، همون روزا توی NA برای من اتفاق جالبی افتاد، اول نماینده یکی از گروهها شدم و همینطور که جلو میرفتیم ساختار انجمن کاملتر میشد تا اینکه متوجه شدیم به یک مترجم نیاز داریم که من توی بخش ترجمه مسئولیتی به عهده گرفتم.
شش سال خدمتگذار بخشی از NA بودم توی این شش سال به 8 کشور سفر کردم حتی چون برای سفر به آمریکا بهم ویزا ندادند از طریق ویدیو کنفرانس ارتباط برقرار کردم، در این بیست و یک سال یک شب بدون NA و این بچهها سر نکردم، الان تعداد زیادی رهجو دارم و خودم هم زندگیای دارم که ازش راضی هستم. مجموعه این اتفاقات من را در حرف زدن و فکر کردن توانمند کرد، چشممو به واقعیتهای زندگی باز کرد. سفرهای که رفتم روی مکالمهام تاثیر داشت چون کار توی NA باعث شد زبانم بهتر بشه، حالا گاهی کار ترجمه مخصوصا در حوزهی هوانوردی انجام میدم.»
بازگویی یک خاطره: دزدی هم میکردم
به گفتهی حسین آقا هر آنچه نیاز بود تا به من بگوید را گفته بود اما در انتهای صحبتشهایش خندهای میکند و شروع به تعریف کردن خاطرهای از همان روزها میکند و میگوید: «برای خرج مصرفم گاهی دزدی میکردم اما بیشتر از داخل خانه و از اجناس مادر، خواهر و برادرانم، مثلا ظروف و ساعتشون رو بر میداشتم و میفروختم. حتی اجناس یکی از همسایههامونم یرمیداشتم، آخه سمساری داشت، اجناس دست دوم خرید و فروش میکرد.
یه خونه پر از اجناس دست دوم داشت، من از دیوار حیاطشون بالا میرفتم و مثلا یه چراغ گازی برمیداشتم و میرفتم مغازش و به خودش میفروختم،اما بعد چند سال این ماجرارو براش تعریف کردم تا حلالم کنه. اونم گفت نوش جانت.»
انتهای پیام