پاسخ مترجم به نقدهای کارشناس مطالعات ترجمه
نشر چشمه میگوید جلوی چاپ مجدد را گرفته است
نادر فتورهچی خبرنگار سابق روزنامهی شرق که انتشار نقد مهرداد رحیمی مقدم، دانشجوی دوره کارشناسیارشد مطالعات ترجمهی دانشگاه تهران به یکی از ترجمههای او باعث توقف چاپ کتابش شده [لینک]، به مقالهی منتقد پاسخی داده است که متن کامل آن در پی میآید:
مدیر سایت انصاف نیوز،
موظفید بنابر قانون، متن جوابیه را که لینک آن در ذیل آمده، به طریقی که در متن اصلی (از «کلبیمسلکان بددماغ» تا «زنانگی ترشیده»: نگاهی به ترجمههای نادر فتورهچی) [لینک] کار شده، یعنی با تفکیک رنگها و غیره منتشر کنید.
نکاتی درباره یک بزهکاری در نقد ترجمه
نکاتی درباره یک بزهکاری در نقد ترجمه کلاهبرداری، تقلب، سانسور، غلطنمایی با چاشنی هتاکی و گندهگویی!
1- آنچه که در ادامه میخوانید، نه پاسخ به «نقد ترجمه»، بلکه رونمایی از یک کثافتکاری تبهکارانه ذیل نام دهان پُرکنِ «نقد ترجمه» است که هدف آن تخریب من به دلیل تلاشهایم در پیگیری چند پرونده فساد و البته تلاش برای تشویق مخاطبان در فضای مجازی به ضرورت مطالعه مباحث فلسفی و تاریخی و پرهیز از قرارگرفتن در معرض موجسازیهای مبتذل رسانههای فاسد بوده است.
2- شواهدی که مبین تخریب است را در درون متن میتوان به شکلی منطقی و مسجل نشان داد.
الف- در 25 مورد به اصطلاح «نقد» به ترجمه که من در ذیل به بررسی تک تک آنها در یک کتاب (ترور و تفکر) پرداختهام،منتقد شیاد در 18 مورد دست به کلاهبرداری برای فریب مخاطب زده است و از چند شگرد مشخص استفاده کرده است.
شگردهای فریب و کلاهبرداری او، عموما از پنج الگو پیروی کردهاند:
*جا زدن ترجمه یک اصطلاح به جای ترجمه یک اصطلاح دیگر
*جا زدن ترجمه جمله بعدی به جای جمله قبلی
* سانسور جملات ابتدا یا انتهای پاراگرافها با هدف بیمعنا جلوه دادن ترجمه جملات
*بازنویسی ترجمه جملات با تغییر دو یا سه کلمه
*قرمز کردن اصطلاحات و جملات با هدف القای ترجمه غلط به مخاطب و عدم ارائه توضیح درباره غلط بودن آنها
ب- منتقد شیاد مدعی «نقد آکادمیک» است، اما به 4 دلیل واضح میتوان ادعای «آکادمیک» بود او را نیز بخشی از پروژه کلاهبردارانهاش دانست:
*در یک «نقد اکادمیک»، منتقد باید «اثر» را بدون حب و بغض و کینه و عقده بررسی کند، اما در اینجا ما شاهد این قبیل هتاکی به مترجم هستیم:«وامانده»،«مزخرف گو»،«شارلاتان»،«دچار زوال عقل»،«نفهم»،«بیسواد»،«احمق»،«بیشعور»و…
*در یک نقد آکادمیک نمیتوان مرتکب کلاهبرداریهای ناشیانه و البته مبتذلی از قبیل جابجا کردن جملات، فریب مخاطب با قرمز کردن واژگان و … شد.
*در یک نقد آکادمیک، منتقد نمیتواند اثر را به شکلی «گزینشی» نقد کند، بدین صورت که در کتابی با دو مترجم، فقط یک ترجمه را تخریب کند و درباره دیگری سکوت کند و یا در یک مجموعه مقاله با حضور 15 نفر، فقط یک مترجم را هدف تخریب قرار دهد.بسیار واضح است که کار این شیاد «نقد ترجمه» نبوده، بلکه «تخریب مترجم» بوده است.
3- فرد به اصطلاح «منتقد» در مقدمه نوشته است:«اهمیت بررسی ترجمههای فتورهچی در وهلهی دوم مربوط به طرز رفتار یکی از منتقدان ژورنالیستی ترجمه، یعنی صالح نجفی با ترجمهی فاجعهبار رفیق رخدادی خودش است. نوشتههای یک یا دوصفحهای نجفی برای علاقهمندان به مباحث ترجمه و نقد ترجمه کاملاً آشنا است. یادداشتهایی که در آنها با اشاره به چند جملهی کوتاه و بلند حکم کلیای مبنی بر بیمصرف بودن یک ترجمه صادر میشود.»این دقیقا ترفندی در «نقد ترجمه» است که خود این شیاد مرتکب آن شده اما در مقدمه انجام همین شیوه توسط فردی دیگر را «نقد ژورنالیستی ترجمه» دانسته است.مضاف براینکه حتی در ارائه یک «نقد ژورنالیستی» هم ناتوان بوده و دست به کلاهبرداری، دروغگویی، هتاکی، لگدپرانی و … زده است.
4- مورد دیگری که در اینجا پرداختن به آن ضروریست، یک حقۀ نه چندان هوشمندانه از سوی منتقد شیاد است به نام«توضیحات».
بر اساس قاعده، نقد ترجمه مقابلهای، ساختاری اینگونه دارد:
اول، آوردن کل پاراگراف متن اصلی.
دوم،آوردن کل پاراگراف ترجمه مورد نقد.
سوم، ترجمه کامل پاراگراف مورد نقد با موارد مشخص تفاوت از ترجمه اول.
چهارم، نوشتن توضیحات.
در اینجا، ما با قالتاقی نه چندان هوشمند مواجهیم که سعی کرده با درز گرفتن بخش «ترجمه پیشنهادی من/ترجمه صحیح» به خیال خود ردی از خود به جا نگذارد و «آتو» به دست ندهد، حال آنکه با وجود تمسک به این شگرد نیز نتوانسته در یک نقد، چند مورد گاف ندهد (ناتوانی از درک اصطلاحات، پس و پیش گفتن تاریخها، اشتباه گرفتن کشورها و…).
5- برای من هتاکیها و عقدههای روانی «منتقد شیاد» که مشخص است در حال و هوای «انگری یانگمن»های دهه80 موسسات علوم انسانی و محفلبازهای عشق شهرت و اسم و رسم میچرخند مهم نیست.
در خصوص موارد ارتکاب به «بزه» کلاهبرداری و تقلب نیز اگرچه امکان پیگیری حقوقی ماجرا وجود دارد، اما در مشی من دست زدن به این اقدام برخلاف پرنسیپهای شخصیام تلقی میشود.
6-در اینجا ضروریست به این حقیقت اعتراف کنم که با توجه به نقدهایی که خود بر ترجمههایم در یک دهه گذشته داشتم و 5سال قبل نیز آنرا با مخاطبان در میان گذاشته بودم، و با توجه به هجمه سنگینی که طی یک هفته به شکلی بیوقفه و با همکاری سایت انصاف نیوز، یکی از مزدوران شبکه فساد صندوق ذخیره فرهنگیان در آمریکا و یک تیم سایبری در شبکههای مجازی و البته چند زخمخورده از نقدهایم در جریان بود، تا چند روز قبل فرصت نگاه کردن به متن منتقد شیاد را پیدا نکرده بودم و پس از مراجعه به متن، از حجم تبهکاری و کلاهبرداری موجود در آن شوکه شدم و در نخستین گام ضمن تماس با نشر چشمه، اعلام کردم که کتاب ترور و تفکر را میتوان با تغییر چند مورد انگشت شمار در 150 صفحه، همچون روال سابق چاپ کرد و بیتردید پیگیر اصلاح این موارد خواهم شد و در چاپ بعد، کتاب را با بازبینی دقیق بخش ترجمههای خود و تصحیح چند فقره اشتباه منتشر خواهم کرد.
7-در حال بررسی نحوه پاسخگویی انتشارت بیدگل هستم و قبل از آن باید از احتمال یک «هماهنگی» بین این نشر و منتقد شیاد مطمئن شوم و سپس در صورت لزوم تمرکزم را بر روشن شدن علت توئیت این انتشارات خواهم گذاشت. این نشر، یا برای مطرح کردن خود و «خودشیرینی» برای مخاطب یا در یک هماهنگی با منتقد شیاد، از عملیات کلاهبرداری او به عنوان «نقدهای بجا» تشکر کرده و سپس اشتباهات را پذیرفته و مدعی شده که «تلاش میکنیم تا در چاپهای بعدی ویرایش و اصلاح شود و یا در صورت نیاز در چاپ مقاله تجدیدنظر شود».این درحالیست که متنی که ترجمه من بوده است، در چاپهای دوم و سوم این کتاب حذف شده و معلوم نیست نشر بیدگل میخواهد درچاپهای بعد چه چیزی را اصلاح کند؟!
8- با توجه به آنکه من در واکنش اولیهام به این هجمه، تمام اقداماتی که متضمن رعایت اخلاق بود را انجام دادم، ذکر چند نکته در باره ترجمه ضروریست:
الف- هیچ ترجمهای از هیچ زبانی به هیچ زبانی نمیتواند بیغلط، فاقد بدفهمی در برخی جملات یا اصطلاحات، فاقد جا افتادگی، فاقد جملاتی اضافه برای کمک به درک بهتر مخاطب باشد.
ب-با توجه به توان و قدرت متفاوت زبانها و عطف به ساختارهای متفاوت آنها، هیچ مترجمی نمیتواند متن را به شکل لغت به لغت ترجمه کند آنهم به نحوی که کل معنا را حفظ کند. از اینرو بسته به هر نثری، بسته به هر متنی، بسته به هر ذوقی، درصدی تمایز در متن مبدا و مقصد اجتناب ناپذیر است.
ج-تردیدی در وجود پارهای اشکالات در ترجمههای من وجود ندارد.اما عملیات فریب و کلاهبرداری را برای «وخیم» نشان دادن این ترجمهها، تحت هیچ شرایطی نمیپذیرم و دربرابر این کلاهبرداری، ضمن رعایت صداقت و اخلاق، میایستم.
9- منتقد شیاد در مقدمه متن خود علاوه بر هتاکی و عقدهگشاییهای سخیف، ادعایی را مطرح کرده که باید اثبات کند. اینکه چون در ترجمه 12 سال قبل من، مثلا جملۀ «مارکس این کار را کرد» را «مارکس این کار را نکرد» ترجمه کردهام، پس 12 سال بعد نمیتوانم درباره مسئله «ارباب جدید» در گفتار لاکان حرف بزنم یا از «بحران ارگانیک» در آرای گرامشی سخن بگویم یا برضرورت خوانش وضعیت سیاسی-اجتماعیای که در آن زندگی میکنم بر اساس چیزی بیش از تحلیل طبقاتی و لزوم نگاه به سویههای روانکانه یا به تعبیری تلفیق مارکس و فروید حرف بزنم.این جعلق شیاد باید توضیح دهد ربط منطقی بین این دو مقوله را چگونه برقرار کرده است؟
منتقد شیاد یا هرکس دیگری باید برای نفی «بدیهیات»، «رشته توئیت»ها، مصاحبهها، مقالات، مواضع و… من، تناقضها یا نقصها را به شکلی درونماندگار نشان دهد، نه با ارجاع به چند مورد غلط ترجمه در 12 سال قبل.چون در آنصورت، من نیز میتوانم هرکسی را مثلا به این خاطر که در دیکته کلاس پنجم دبستانش «آب» را «عاب» نوشته است، فاقد صلاحیت بدانم و نتیجه بگیرم مثلا توئیت یا اظهارنظرش در 20 سال بعد غلط است.بماند که در فقره اخیر، ما با شیادی مواجهیم که حتی در متنی که برای تخریب یک متن متعلق به 12 سال قبل نوشته، بارها سوتی داده و گافهایش در حد اشتباه گرفتن جنگ ویتنام و ژاپن مضحک و خندهدار است. آنهم در دورانی که با گوگل، میتوان فهمید جنگ ویتنام در سال 1955 شروع شده و علیالقاعده عضو مجلس نمایندگان امریکا در سال 1943-1941 -نمیتوانسته در رای گیری با آن مخالفت کرده باشد.
آنچه که در ادامه خواهید خواند، بررسی موارد کلاهبرداری فردی شیاد است که به لطف پشتیبانی یک شبکه سایبری در توئیتر، مامور انجام یک عملیات فریب بوده و در اجرای این ماموریت، مرتکب یکی از کثیفترین پروژههای تخریب شده است.
توضیح آنکه، من در هر بند، متن مربوط به این شیاد را عینا نوشته ام،سپس «پاسخ» خود را در ذیل آن ضمیمه کردهام.
یکم
Of course, human beings have been at each other’s throats since the dawn of time.
ترجمهی فتورهچی: این سطر در ترجمه حذف شده است.
توضیح: علت حذف روشن است، فتورهچی با مقولهی Idiom در زبان انگلیسی آشنا نیست و تقریباً در تمامی موارد با ترجمهی تحتاللفظی اصطلاحات آنها را بیمعنی کرده است. در اینجا نیز احتمالاً این جمله را بهطور کلمه به کلمه و بهصورت «انسانها همواره در گلوی یکدیگر بودهاند» ترجمهکرده و با مشاهدهی بیمعنیبودن آن، ترجیح داده بیسروصدا آن را حذف کند.
پاسخ:
منتقد شیاد در جایجای متنی که به او «سفارش» داده شده، مرا به «گنجاندن تخیلات به جای متن اصلی» متهم کرده که در ادامه خواهید دید، اما اینجا چون میبیند تکنیک تخریب به واسطه «گنجاندن تخیلات» جوابگو نیست، برای آنکه مبادا مخاطب حتی یک لحظه هم فکر نکند فتورهچی هم ممکن است مثل هر انسان دیگر یک جمله را سهوا ندیده باشد، و یا مثل تمام کتابهای ترجمه دیگر، در کتاب او هم ممکن است یک جمله جا افتاده باشد، به رذیلانهترین شکل ممکن، دست به یک سناریوسازی عجیب و غریب میزند. او یک جمله را خودش به شکلی مضحک ترجمه میکند، سپس آنرا به درون ذهن من میفرستد،بعد از طرف من درباره این جمله مضحک تصمیمگیری میکند، و در نهایت این تصمیمگری را به نداستن اصطلاحات در زبان انگلیسی ربط میدهد، و سرآخر نتیجه میگیرد من این جمله را بعد از اینکه ترجمه کردم و دیدم بیمعناست و چون با Idiom در زبان انگلیسی آشنا نبودم، با قصد و نیتی شیطانی حذف کردهام.این سناریوسازی درحالیست که در ادامه لاطائلاتی که به عنوان «نقد» سرهم کرده، بارها مرا به خیالپرداز متهم میکند. حال سوال اینست: چرا در همه جای متن به گفته منتقد شیاد من دست به خیالبافی زدهام اما در این یک مورد خیالپردازی نکردهام و جمله را با قصد و نیت شیطانی حذف کردهام؟ درحالی که میتوانستم با همان خیالپردازی، این جمله را هم ترجمه کنم که شیاد مذکور الان بتواند آنرا پیراهن عثمان کند.اما حالا چون سهوا ندیدهام وچون در اینجا امکان زدن اتهام «خیالپردازی» وجود ندارد، پس از طریق متهم کردن به «عدم آشنایی با مقولهی Idiom در زبان انگلیسی» باید مترجم را لجن مال کرد. آنهم به این شیوه که اورا به طور عام و کلی فاقد آشنایی اساسا با مفهوم «اصطلاحات» معرفی کرد و بعد یک متن را ترجمه کرد و به جای ترجمه او جا زد.
دوم
Terror first sees the light of day, like so much else in the modern world, in the French revolution.
ترجمهی فتورهچی: اولینباری که این پدیده در روشنایی روز دیدهشد، همچون بسیاری دیگر از نمادهای دوران مدرن، در انقلاب فرانسه بود.
توضیح: ایگلتون خیلی ساده میگوید ترور، مانند بسیاری از پدیدههای دیگر، نخستین بار در جهان مدرن، در طی انقلاب فرانسه پدیدار شد. اما فتورهچی که روش ترجمهی اصطلاحات را بلد نیست، با ترجمهی تحتاللفظی، جملهای نامفهوم تولید کردهاست.
پاسخ:
منتقد شیاد، در ابتدای جمله میگوید ایگلتون «خیلی ساده میگوید»، در انتهای جمله میگوید «sees the light of day» یک Idiom است.
از این تنافقض که چگونه میتوان متن نویسندهای که در یک پاراگراف از دو Idiom استفاده کرده را «ساده» دانست، میگذریم و به این نکته میپردازیم که چرا منتقد اجیرشده، ناچارست با چاشنی هتاکی، تلاش برای حفظ ارزش ادبی متن ایگلتون را نفهمیدن معنای اصطلاح « to see the light of day» جا بزند؟
در اینجا ضروریست به ایهام مضاعف این اصطلاح در بستر متن و البته بستر تاریخی آن اشاره شود تا مشخص شود چرا گفته میشود فوق لیسانس مترجمی زبان برای ترجمه متون فلسفی-تاریخی کافی نیست.
روشنایی روز در اینجا به معنای «پدیدار» شدن نیست، بلکه مسئله به تعبیر فلسفی-ادبی «عصر ظلمت» در توصیف قرون وسطا باز میگردد.چه چیزی این شب ظلمت را پایان داد؟ عصر مدرن، یعنی همان «روشنایی روز».سوای همه این نکات،فکر میکنم منتقد اجیرشده ما، از معدود کندذهنهای پرمدعاییست که نتوانسته معنی جمله «اولینباری که این پدیده در روشنایی روز دیدهشد، همچون بسیاری دیگر از نمادهای دوران مدرن، در انقلاب فرانسه بود.» را متوجه شود و فکر کرده این ترجمه غلط است، در حالی که اگر ذرهای شعور ادبی در درک صنایع بلاغی داشت و البته «سر سوزنی شرافت»، فهم این جمله سخت نبود.
سوم
As an Irishman whose relatives had been active in anti-colonial struggles, and who as a child attended a hedge school (open-air school) in County Cork, Burke knew a thing or two about terror.
ترجمهی فتورهچی: برک از یک سو بهعنوان یک ایرلندیتبار که روابط نزدیک و مستحکمی با مبارزات ضداستعماری ایرلند داشت و از دیگرسو در مقام پرورشیافتهی مدرسهی «روباز» کانتیکورکف، احتمالاً یکی دو چیز را دربارهی پیشینهی «ترور» میدانسته است.
توضیح: ایگلتون مینویسد برک، بهعنوان یک ایرلندیتبار که آشنایاناش در مبارزات ضداستعماری نقش فعالی داشتند، بهطور کلی با پدیدهی ترور آشنا بود. فتورهچی، آَشنایان برک را بهخود برک تبدیلکرده و در ترجمهی اصطلاح بسیارسادهی knew a thing or two (بهمعنی داشتن یک آشنایی کلی) نیز علیرغم انتقال نسبی معنا، بسیار ناشیانه عمل کردهاست.
پاسخ:
منتقد شیاد نوشته است:«در ترجمهی اصطلاح بسیارسادهی knew a thing or two(بهمعنی داشتن یک آشنایی کلی) نیز علیرغم انتقال نسبی معنا، بسیار ناشیانه عمل کردهاست»
ترجمه این اصطلاح کاملا صحیح است و این منتقد شیاد است که به شکلی ناشیانه آنرا به «کلی» ترجمه کرده است.
« a thing or two » یعنی «مختصر» و نه «کلی».
او باید توضیح دهد چرا ترجمه «دانستن برخی چیزها» به «دانستن یکی دو چیز» بسیار ناشیانه است و ترجمه «آشنایی کلی» نشاندهنده هوش و ذکاوت و توان و تسلط؟
چهارم
The British ruling class, Burke considered, had developed practices and customs over centuries that bound the affections of their subjects to them.
ترجمهی فتورهچی: طبقهی تصمیمگیرندهی بریتانیا_ که برک بر آنها تمرکز میکند_ در طول قرون متمادی، سنن و آدابی را توسعه دادهبودند که بهواسطهی پیروی از آنها، سوژههایشان را به خود وابسته کنند.
توضیح: بهطور کلی فتورهچی و دوستان رخدادیاش علاقهی خاصی به سوژه دارند، برای همین در عطش متن یا نوشتهای هستند که این لغت در آن بسیار تکرار شدهباشد، هرچه سوژه بیشتر، بهتر. بهخاطر همین هم مترجم در اینجا معنی برده را به سوژه برگردانده، و جمله را بیمعنی کرده است. Subject در اینجا بهمعنی رعیت و برده است، نه سوژه. ایگلتون مینویسد طبقهی حاکم بریتانیا در طی قرون متمادی بهواسطهی آداب و سننی طبقهی تحت تسلط خود یا همان رعیتها را بهخود وابسته کردهبود.
پاسخ:
در اینجا منتقد شیاد چون دیده است ترجمه صحیح است و نمیتوان ایراد خاصی از آن گرفت، زده است به صحرای کربلای « فتورهچی و دوستان رخدادیاش علاقهی خاصی به سوژه دارند».
مزید اطلاع این کند ذهن، علاوه بر «فتورهچی و دوستان رخدادیاش که علاقهی خاصی به سوژه دارند»، دکارت، کانت، هگل، فیخته، شلینگ، فوئرباخ، آدورنو، بدیو و تقریبا تمام فیلسوفان قرنهای 18،19،20 و 21 به «سوژه» «علاقه خاصی» دارند، چون «تئوری سوژه» نام دیگر مدرنیته است و محوریترین موضوع آن(تا حدی که حتی خود این واژه «موضوع» در همین جمله نیز دلالت بر اهمیت فلسفی و نقش محوری مفهوم سوژه در گفتارهای نظری دوران مدرن دارد).
تقلیل مفهوم به شدت مناقشه برانگیز «سوژه» به «برده» و «رعیت» ، آنهم پس از هارت و پورت درباره «پدیدارشناسی» یکی از فرازهای کمیک متن سفارشی منتقد شیاد است.
اگر سوژه همان «برده/رعیت» بود علیالقاعده باید در پدیدارشناسی به جای مفهوم پردازی از دیالکتیک Master–slave ، به تبیین مفهوم Master– Subject پرداخته میشد.
مبحث سوژه دستکم از دکارت تا همین لحظه که این سطور نوشته میشود، پردامنهترین، مناقشه برانگیزترین، پرتفسیرترین و البته مهمترین مبحث تاریخ فلسفه، تاریخ سیاست و تاریخ مدرنیته است و اگر قرار بود هر چلغوزی پس از گرفتن یک مدرک مترجمی زبان بحث درباره آنرا پایان یافته اعلام و به تشخیص ابلهانه خودش آنرا معادل «برده/رعیت» بداند، همین شیاد الان داشت در کنار یک گاو در روستای محل تولد جدش زمین را شخم میزد و از ارباب ده پسگردنی و شلاق میخورد.
اگر حجم انسانهایی که بر سر معنا بخشیدن به این واژه در چند قرن گذشته در جریان انقلاب ها، خیزش ها، جنبش ها و … کشته شدهاند را جمع بزنیم، بیشک از تعداد سلولهای تشکیل دهنده عقل جمعوجور این شیاد بیشتر و از وسعت «اعتماد به نفس متوهمانه» او کمتر است.
پنجم
As well as being one of the earliest theorists of hegemony, Burke was also one of the first theorists of sado-masochism. The two are in fact intimately related, which might have come as a surprise to Antonio Gramsci.
ترجمهی فتورهچی: برک علاوه بر آنکه یکی از نظریهپردازان متقدم در باب معنای «هژمونی» است، از جمله اولین متفکرانی است که «سادومازوخیسم» را در ادبیات سیاسیاش بهکار میگیرد. او «هژمونی» را بهشکلی معنادار به «سادومازوخیسم» پیوند میزند، پیوندی که بعدها بیش از همه در آرای گرامشی مورد توجه قرار میگیرد.
توضیح: ایگلتون مینویسد در واقع، هژمونی و سادومازوخیسم رابطهی نزدیکی باهم دارند، نکتهای که میتوانست باعث شگفتی گرامشی بشود. فتورهچی بهروش معمول خود در انتقال برعکس مفاهیم، جوری ترجمهکرده که گویی گرامشی به این نکته واقف بود. همچنین اینکه مینویسد برک «از جمله اولین متفکرانی است که «سادومازوخیسم» را در ادبیات سیاسیاش بهکار میگیرد» نیز اشتباه است؛ ایگلتون میگوید درواقع برک را میتوان از نخستین کسانی تلقی کرد که درمورد سادومازوخیسم اندیشیدهاند، نه اینکه آن را در ادبیات خود بهطور صریح بهکار بردهباشند.
پاسخ: از جمله بندهای که رذالت به اصطلاح «منتقد» به اوج خود میرسد، این بند است.
نوشته است: اینکه مینویسد برک «از جمله اولین متفکرانی است که «سادومازوخیسم» را در ادبیات سیاسیاش بهکار میگیرد» نیز اشتباه است.
حالا مثلا صحیحش میشود این:برک را میتوان از نخستین کسانی تلقی کرد که درمورد سادومازوخیسم اندیشیدهاند.
سوال : واقعا بین این دو ترجمه چقدر اختلاف محتوایی وجود دارد؟ در متن نه «اندیشیدن» آمده و نه «در ادبیات خود به کار بردن».
پس اگر در اینجا ملاک ما ترجمه تحتاللفظی نیست، از حیث «اشتباه» یا «صحیح» بودن، درباره هیچ یک از دو ترجمه نمیتوان داوری کرد. و اگر ملاک ترجمه تحتاللفظی نیست، منتقد مدعی باید دقیقا توضیح دهد چرا «در ادبیات خود به کار بردن» موجب فریاد وا مصیبتا میشود و «اندیشیدن» نمیشود؟
او باید با ادله اثبات کند، چگونه مخاطب با خواندن این جمله که فلانی از مفهومی در ادبیات خود استفاده کرده گمراه میشود، اما با «درباره آن اندیشیده» گمراه نمیشود؟
مضاف بر آنکه در جملۀ پایۀ این فراز، ما این گزاره را داریم که به مخاطب خبر میدهد « برک علاوه بر آنکه یکی از نظریهپردازان متقدم در باب معنای «هژمونی» است»، و او تا اینجا از «نظریه پرداز بودن برک» با خبر شده و حالا به او خبر دوم داده شده که همانا «،[او ضمنا] از جمله اولین متفکرانی است که «سادومازوخیسم» را در ادبیات سیاسیاش بهکار میگیرد». این یعنی گمراه کردن؟
منتقد شیاد با رذالتی هرچه تمامتر، مدام دم از « انتقال برعکس مفاهیم» زده است.او برای باور پذیر کردن ادعای خود و القای «ترجمه معکوس» به مخاطب، مثل دهها مورد دیگر که به برخی از آنها در بالا اشاره کردم و در ادامه اشاره خواهم کرد، فهم ناقص و علیل خود از متن را یگانه ملاک و معیار تشخیص درست یا غلط، معکوس یا غیر معکوس بودن عبارات گرفته و از موضع دانای کل، هر جا که عقل کمکارش به درک مطلب نرسیده، با زدن انگ «ترجمه معکوس» سعی کرده مخاطب را گول بزند.
این مورد از رذالت بینظیر است؛ نوشته:« ایگلتون مینویسد در واقع، هژمونی و سادومازوخیسم رابطهی نزدیکی باهم دارند، نکتهای که میتوانست باعث شگفتی گرامشی بشود. فتورهچی بهروش معمول خود در انتقال برعکس مفاهیم، جوری ترجمهکرده که گویی گرامشی به این نکته واقف بود.»
او باید با ادله ثابت کند عبارت «پیوندی که بعدها بیش از همه در آرای گرامشی مورد توجه قرار میگیرد» چگونه مفهوم را معکوس کرده و شده « گویی گرامشی به این نکته واقف بود»؟
با وجود قید «بعدها»در متن، فقط یک رذل یا ابله تمامعیار ممکن است این برداشت را بکند که این یعنی «گرامشی به این نکته واقف بود».
ششم
In his own way, then, Burke acknowledged what scarcely any Western politician today is brave enough to acknowledge: that the only solution to terror is justice. Which is not to suggest for one moment that he endorsed this dreadful force that rips off the heads of innocent men and women from their shoulders. On the contrary, he was Britain’s most eloquent denouncer of it when it broke out across the English Channel. Rather, Burke is not mealy-mouthed about terror, however much he may rightly abhor it. He was bold enough to recognise that in a sense it forms part of everyday life – just as for Freud, the cruel, vindictive power of the superego, and the terrifying force of the death drive, are part of what he calls the psychopathology of everyday life.
ترجمهی فتورهچی: برک بهوضوح از تجربهی زمانهی خویش متأثر است و از همین روست که معتقد است آنچه که در قامت هر سیاستمدار غربی نایاب مینماید، شجاعت اعتراف به این حقیقت است که تنها راه نجات از سیطرهی ترور، پناهبردن به عدالت است. حتا برای یک لحظه هم قابل تصور نیست که برک ترور را که چون موجی هولناک سرهای زنان و مردان بیگناه را از روی شانههایشان میرباید، تأیید کردهباشد. برخلاف ادعاهای طرحشده، او یکی از شجاعترین و فصیحترین منتقدان ساکن در جزیرهی بریتانیا بود که از قضا در مقطع توسعهی ترور به آن سوی کانال انگلیس، از آن تبری جست. او به فراست دریافتهبود که ترور به بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمره درآمده است. اشارهی برک به زندگی روزمره، یادآور این باور فروید است که میل انتقامجویی در فراخود، نیروی وحشتآور رانهی مرگ و احساس ظلم و بیدادگری، عناصر راهنما در روانشناسی زندگی روزمره هستند.
توضیح: ایگلتون مینویسد برک نکتهای را مدنظر قرار میداد که امروزه کمتر سیاستمدار غربیای حاضر است آن را بپذیرد: اینکه تنها راهحل ممکن برای ]حل مسئلهی[ ترور، عدالت بود. اما فتورهچی از زبان برک سیاستمداران غربی را محکوم میکند، که برداشت و ادعایی است کاملاً اشتباه. فتورهچی ترجمهی phrasal verb ها را هم بلد نیست و بنابراین در ادامه یک جملهی ساده را کاملاً اشتباه ترجمه میکند. ایگلتون مینویسد زمانی که ترور در آن سوی کانال (یعنی فرانسه) ناگهان سربرآورد، برک یکی از سرآمدترین منتقدان آن بود. اصطلاحی که برای ناگهان رخنمودن و پدیدارشدن پدیدهی ترور استفاده میکند یعنی break out در ترجمهی فتورهچی تبدیل میشود به گسترش ترور از اینسوی کانال (یعنی انگلیس) به آن سو (یعنی فرانسه). خوانندگان حتماً درنظر دارند که سوای آن که دانش تاریخی میتواند مانع از نوشتن چنین جملهای بشود، درچارچوب خود این مقاله نیز، چنین ادعایی مطلقاً صحیح نمیتواند باشد. جملهی اول این مقاله را بهیاد بیاورید که ایگلتون مینویسد: پدیدهی ترور در دوران مدرن برای نخستین بار در انقلاب فرانسه رخ نمود. بنابراین، فتورهچی و ذهن او بهقدری دچار زوال است که نخستین جملهی مقاله را نیز بهفراموشی میسپارد و بهگونهای ترجمه میکند که گویی مسئلهی ترور نخستین بار در انگلیس پدید آمد و سپس به فرانسه تسری پیدا کرد.
علیرغم علاقهای که فتورهچی به فروید دارد، باید گفت این علاقه باتوجه به آنچه در ترجمهی یکی دو اشارهی خلاصه به فروید در این مقاله میبینیم، نمیتواند فراتر از چسباندن چند عکس فروید با پیپ به دیوار اتاقهای خانهاش باشد. بهعنوان نمونه در سطور آخر همین پاراگراف، ایگلتون مینویسد:
برک هرچقدر هم از ترور تنفر داشتهباشد، در تبیین دقیق آن با کسی سر تعارف ندارد؛ او آنقدر شجاع بود که ادعا کند ترور بخش جداییناپذیری از زندگی روزمره ما را شکل میدهد. درست همانطور که فروید، قدرت انتقامجویی فراخود و نیروی رعبآور رانهی مرگ را بخشی از آسیبشناسی روانی زندگی روزمره در نظر میگیرد.
علاوه بر دو اشارهی ایگلتون به فراخود و رانهی مرگ، فتورهچی گزینهی احساس ظلم و بیدادگری را هم به متن میافزاید و در ترجمهی عنوان یکی از مشهورترین کتابهای خود به مفتضحانهترین شکل ممکن عمل میکند، چرا که ایگلتون مینویسد برک ترور را بخش غیرقابل جدایی از زندگی روزمره میداند درست بههمان سیاق که فروید میل به انتقام فراخود و رانهی مرگ را بخش اصلی آسیبشناسی روانی حیات روزمره تلقی میکرد. اثر The Psychopathology of Everyday Life شاید یکی از مشهورترین آثار فروید باشد که حتی در بین عموم نیز مخاطب دارد، مشخص نیست فتورهچی که حتی قادر به تشخیص بدیهیات فروید نیست، چگونه «بهمیانجی فروید» پدیدههای اجتماعی ایران را برای ما تبیین میکند.
پاسخ: ترجمه من از جمله « In his own way, then, Burke acknowledged what scarcely any Western politician today is brave enough to acknowledge:» اینست:«برک بهوضوح از تجربهی زمانهی خویش متأثر است و از همین روست که معتقد است آنچه که در قامت هر سیاستمدار غربی نایاب مینماید، شجاعت اعتراف به این حقیقت است»
ترجمه منتقد اجیرشده هم این است: «برک نکتهای را مدنظر قرار میداد که امروزه کمتر سیاستمدار غربیای حاضر است آن را بپذیرد.»
سوال اینست فاصلۀ معنای «شجاعت اعتراف به این حقیقت» با « حاضر است آن را بپذیرد» دقیقا چقدر است که اولی میشود «فتورهچی از زبان برک سیاستمداران غربی را محکوم میکند، که برداشت و ادعایی است» و دومی میشود بهترین ترجمه دنیا؟
منتقد مزدور برای جور کردن بهانه، مدام ناچار شده لاطائلاتی را به زور به متن و مخاطب تحمیل کند تا بازیهای مبتذلش با کلمات را به جای «نقد» جا بزند. او در اینجا آنچنان دچار گیجی و دستپاچگی برای لگدپرانی شده که نویسنده متن را به کل فراموش کرده و مدعی شده من در یک عملیات شیطانی با نوشتن «شجاعت اعتراف به این حقیقت» که دقیقا در متن آمده، میخواهم « از زبان برک سیاستمداران غربی را محکوم کنم!».
حجم رذالت منتقدسفارشی نویس فراتر از تصور است. او برای آنکه یا درک پاییناش از یک جمله روان فارسی که دقیقا برگردان متن ایگلتون است را پنهان کند و یا طبق تمام موارد بالا با نوشتن دو وجب «توضیحات» جمله صحیح را «غلط» جا بزند، در اینجا دست به یک عملیات ژانگولر خندهآور زده است:
توسعهی ترور به آن سوی کانال انگلیس، ترجمه « broke out across the English Channel » و کاملا صحیح است.اما منتقد شیاد چگونه باید این ترجمه صحیح را به زور به مخاطب معکوس جلوه دهد؟ اینگونه که اول فتوره چی را مثل تمام موارد بالا به ندانستن فلان چیز محکوم کند و بعد که ذهن مخاطب نادقیق آماده شد، عملیات «غلط نمایی» ترجمه صحیح آغاز شود.
قسمتهای آبی پاسخ من است.
«فتورهچی ترجمهی phrasal verb ها را هم بلد نیست و بنابراین در ادامه یک جملهی ساده را کاملاً اشتباه ترجمه میکند (حمله شخصی). ایگلتون مینویسد زمانی که ترور در آن سوی کانال (یعنی فرانسه) ناگهان سربرآورد، برک یکی از سرآمدترین منتقدان آن بود (ترجمه من: او یکی از شجاعترین و فصیحترین منتقدان ساکن در جزیرهی بریتانیا بود که از قضا در مقطع توسعهی ترور به آن سوی کانال انگلیس، از آن تبری جست. در اینجا دقیقا بین «منتقد آن بود» با «از ان تبری جست» چقدر فاصله معنایی وجود دارد که میتوان فتوره چی را متهم به نفهمیدن کرد؟ ) اصطلاحی که برای ناگهان رخنمودن و پدیدارشدن پدیدهی ترور استفاده میکند یعنی break out در ترجمهی فتورهچی تبدیل میشود به گسترش ترور از اینسوی کانال (یعنی انگلیس) به آن سو (یعنی فرانسه) (جالب آنکه در انتهای همین پاراگراف، شیاد خود از «تسری» که معنای آن گسترش یافتن است ونه پدیدار شدن! استفاده کرده است). از اینجا تا انتهای پاراگراف، ذرهای به متن ربط ندارد و چیزی جز فحاشی به فتوره چی با هدف «غلط نمایی یک ترجمه درست» نیست :خوانندگان حتماً درنظر دارند که سوای آن که دانش تاریخی میتواند مانع از نوشتن چنین جملهای بشود، درچارچوب خود این مقاله نیز، چنین ادعایی مطلقاً صحیح نمیتواند باشد. جملهی اول این مقاله را بهیاد بیاورید که ایگلتون مینویسد: پدیدهی ترور در دوران مدرن برای نخستین بار در انقلاب فرانسه رخ نمود. بنابراین، فتورهچی و ذهن او بهقدری دچار زوال است که نخستین جملهی مقاله را نیز بهفراموشی میسپارد و بهگونهای ترجمه میکند که گویی مسئلهی ترور نخستین بار در انگلیس پدید آمد و سپس به فرانسه تسری (مگر دو خط بالاتر «پدیدار شدن» نبود؟! زوال عقل یعنی دو خط بالا بنویسی «پدیدار شدن» که بگویی فتورهچی غلط ترجمه کرده و دو خط بعد بنویسی «تسری») پیدا کرد.»
فقط یک ذهن مقاوم به فهم یا یک رذل تمامعیار ممکن است از جملۀ « در مقطع توسعهی ترور به آن سوی کانال انگلیس» این برداشت را بکند که « گویی مسئلهی ترور نخستین بار در انگلیس پدید آمد»!!!«توسعه ترور به آن سوی کانال انگلیس» از قضا با توجه به جمله قبل کاملا گویاست:«حتا برای یک لحظه هم قابل تصور نیست که برک ترور را که چون موجی هولناک سرهای زنان و مردان بیگناه را از روی شانههایشان میرباید(اشاره به گیوتین و فرانسه با توجه به طرح این موضوع در کل متن) ، تأیید کردهباشد. برخلاف ادعاهای طرحشده، او یکی از شجاعترین و فصیحترین منتقدان ساکن در جزیرهی بریتانیا بود که از قضا در مقطع توسعهی ترور به آن سوی کانال انگلیس، از آن تبری جست.»همانطور که هر فرد غیر مغرضی که برای نفهمیدن و گمراه کردن مخاطب پول نگرفته باشد، میتواند متوجه شود، با توجه به بحثی که درباره ربودن سر از روی شانه در اینجا مطرح است، توسعه ترور به آنسوی کانال انگلیس یعنی «تسری» ترور از فرانسه به انگلیس.
هفتم
If the political concept of terror first took root in revolutionary France, then one vital fact about it instantly follows. Terror began as state terror, which is how it has most typically continued. The Jacobin Terror was not a strike by a secretive cabal of fanatics against the state, but a strike by a secretive cabal of fanatics known as the state. Terror has an impeccable bourgeois pedigree.
ترجمهی فتورهچی: اگر بپذیریم که سیمای سیاسی ترور، برای اولین بار در انقلاب فرانسه متبلور شد، یکی از اصلیترین حقایق در باب آن سریعاً برملا میشود. ترور سیاسی واجد بار معنایی حکومتی / رسمی بوده است. و این همان حقیقتی است که بهوضوح چگونگی فرایند تکوین و گسترش یافتن این پدیده را در شکل خاص به ما نشان میدهد. جریان ترور در زمان ژاکوبنها، جریانی زیرزمینی و مخفی نبود که از سوی جماعتی بنیادگرا و متعصب علیه حکومت هدایت شود، بلکه این جریانات زیرزمینی و مخفی بنیادگرا و متعصب بودند که حکومت را در چنگ داشتند. درواقع ژاکوبنها نه یک حکومت که از ابزار ترور استفاده میکرد، بلکه یک گروه تروریستی بودند که از قضا بهعنوان صاحبان حکومت انقلابی هم شناخته میشدند. و از همین روست که میتوان ادعا کرد پدیدهی ترور واجد تباری کاملاً بورژوایی است.
توضیح: هدف ایگلتون در این پاراگراف نیز کاملاً روشن است، یعنی تأکید بر تبار دولتی پدیدهی ترور؛ اینکه ترور نخستین بار در کسوت رسمی و دولتی پا بر عرصه نهاد و از همین رو با مشروعیت تام همراه بود. اما فتورهچی که نه میتواند مفهوم جملات را بفهمد و نه عقل سلیمی دارد که او را از نوشتن ترهات بازدارد دقیقاً برعکس ایدهی ایگلتون را انتقال میدهد و مینویسد: « درواقع ژاکوبنها نه یک حکومت که از ابزار ترور استفاده میکرد، بلکه یک گروه تروریستی بودند که از قضا بهعنوان صاحبان حکومت انقلابی هم شناخته میشدند.» ایگلتون بهسادهترین و شفافترین شکل ممکن مینویسد Terror began as state terror ترور نخستین بار در قالب ترور دولتی پدیدار شد. همین جملهی ساده هم در ترجمهی فتورهچی یعنی «ترور سیاسی واجد بار معنایی حکومتی / رسمی بوده است» بهگونهای عوض میشود که گویی در اینجا بر سر مدلول آن مناقشه میکنیم.
پاسخ:
در اینجا بازهم شاهد یک عملیات ژانگولر برای غلط نمایی ترجمه صحیح با چاشنی هتاکیهای «نقد آکادمیک» جناب منتقد شیاد هستیم «فتورهچی نفهم است»، «فتورهچی عقل سلیم ندارد»، «فتورهچی ترهات میگوید» و …؟او برای اجرای عملیات ژانگولر غلط نمایی، در اینجا علاوه بر هتاکی، ناچار شده تا ترجمه یک جمله را به جای ترجمه یک جمله دیگر جا بزند.
او برای آنکه به خواننده القاء کند «فتورهچی نفهم است»، «فتورهچی عقل سلیم ندارد»، «فتورهچی ترهات میگوید» و …، در ابتدا میگوید « هدف ایگلتون در این پاراگراف نیز کاملاً روشن است، یعنی تأکید بر تبار دولتی پدیدهی ترور؛ اینکه ترور نخستین بار در کسوت رسمی و دولتی پا بر عرصه نهاد و از همین رو با مشروعیت تام همراه بود».بعد برای آنکه بتواند عملیات ژانگولرش را اجرا کند، ترجمه جمله بعدی را به عنوان جمله قبلی جا میزند و مینویسد:« اما فتورهچی که نه میتواند مفهوم جملات را بفهمد و نه عقل سلیمی دارد که او را از نوشتن ترهات بازدارد دقیقاً برعکس ایدهی ایگلتون را انتقال میدهد و مینویسد:«درواقع ژاکوبنها نه یک حکومت که از ابزار ترور استفاده میکرد، بلکه یک گروه تروریستی بودند که از قضا بهعنوان صاحبان حکومت انقلابی هم شناخته میشدند.»
این درحالیست که در متن من، درست بر اساس متن ایگلتون به «تبار دولتی پدیده ترور» اشاره شده است:« اگر بپذیریم که سیمای سیاسی ترور، برای اولین بار در انقلاب فرانسه متبلور شد، یکی از اصلیترین حقایق در باب آن سریعاً برملا میشود. ترور سیاسی واجد بار معنایی حکومتی / رسمی بوده است. و این همان حقیقتی است که بهوضوح چگونگی فرایند تکوین و گسترش یافتن این پدیده را در شکل خاص به ما نشان میدهد».شیاد فوق لیسانسۀ ما، با تقلب و فریبکاری، کوشیده مخاطب را گمراه کند تا عبارات بالا که عینا در متن آمده را نبیند و فکر کند فتورهچی عبارت ایگلتون درباره تبار دولتی ترور را «درواقع ژاکوبنها نه یک حکومت که از ابزار ترور استفاده میکرد، بلکه یک گروه تروریستی بودند که از قضا بهعنوان صاحبان حکومت انقلابی هم شناخته میشدند» ترجمه کرده است.
این درحالیست که این جمله، متعلق به پس از مطرح شدن «ژاکوبن»هاست نه قبل از آن!
آیا اسم این عملیات، کلاهبرداری و تقلب نیست؟
هشتم
So they are eager to make the transition from bandits to bankers. Like a hippy applying to law school, they need to put their disreputable political past behind them. They must thrust it into the political unconscious, repressing the original sin that brought them to birth. States that are too raw and recent to do this – Israel and Northern Ireland, for example – are likely to have a hard time.
ترجمهی فتورهچی: بنابراین میکوشد که گذشتهاش را انکار کند و سارقان سابق را بانکداران جدید جا بزند، همچون «هیپی»یی که بخواهد وارد دانشسرای حقوق شود! حال آنکه خاطرهی آن گذشتهی سیاه به این سادگیها زدودنی نیست. سرمایهداری میکوشد آن تبار خشونتبار را به ناخودآگاه سیاسی فروبکاهد. به این معنا، ناخودآگاه سیاسی همان گناه اولیهای است که سرمایهداری از بطنش زادهشد و اکنون حکومتهایی را بهبار آورده که با شتاب و ناپختگی فراوان، کار صاف و محو کردن گذشته را در دستور کار دارند. حکومتهایی چون اسرائیل یا ایرلند شمالی که بهضرب وصل کردن خود به ارض موعود و جبر وقوع و … کماکان در فرایند تثبیت خود ناکاماند.
توضیح: در اینجا نیز مشخص است که استاد بزرگِ تئوریهای فروید در ایران حتی از بدیهیات فروید هم باخبر نیست. ایگلتون میگوید دولتهایی که پس از خشونتهای گسترده بر سرکار میآیند خواهناخواه باید خود را از شر این گذشتهی خونآلود رها کنند. بنابراین آنها باید این خشونت را روانهی ناخودآگاه سیاسی خود کنند، و با سرکوب آن از گناه نخستینی که از طریق آن پابهحیات گذاشتند را بهفراموشی بسپارند. ایگلتون در واقع اینجا کاملاً بهزبان فرویدی سخن میگوید. فتورهچی که این موضوع را نتوانسته دریابد، شروع به ترهاتنویسی میکند و بدون فهم حتی یک کلمه از این ماجرا، جملاتی را سرهمبندی میکند. ایگلتون در ادامه مینویسد دولتهایی که تازه به وجودآمدهاند در این راه، یعنی سرپوشگذاشتن بر گذشته، کار سختی را در پیش دارند، که فتورهچی نمیتواند چیزی از آن بفهمد و آن را بهعنوان قید ترجمه میکند و در ترجمهیStates that are too raw and recent to do this (دولتهای متأخر و تازهکار) مینویسد: «با شتاب و ناپختگی فراوان».
پاسخ:
منتقد شیاد مینویسد:«در اینجا نیز مشخص است که استاد بزرگِ تئوریهای فروید در ایران حتی از بدیهیات فروید هم باخبر نیست. ایگلتون میگوید دولتهایی که پس از خشونتهای گسترده بر سرکار میآیند خواهناخواه باید خود را از شر این گذشتهی خونآلود رها کنند. بنابراین آنها باید این خشونت را روانهی ناخودآگاه سیاسی خود کنند».فتوره چی ترجمه کرده « میکوشد آن تبار خشونتبار را به ناخودآگاه سیاسی فروبکاهد».
کل فهم جناب منتقد مزدور از فروید و نفهمی فتوره چی، تفاوت ترجمه «روانه ناخودآگاه سیاسی خود کنند» با « را به ناخودآگاه سیاسی فروبکاهد» است!
این حجم از رذالت و کینهتوزی باورکردنی نیست.
نهم
Yet living down the violence that founded the state in the first place is no easy task. This is because that furious power lives on in the present – and it lives on, of all ironic places, in the form of sovereignty itself. Terror now ceases to be anarchic, and becomes ‘sublimated’, as Freud would put it, into that majestic, intimidatory power known as law and order.
ترجمهی فتورهچی: … و هنوز که هنوز است این حکومتها وظیفهی دشوار محو نشانهها و بقایای خشونت نخستینی را که در بدو تولد آنان دیدهشد بر عهده دارند، چرا که قدرت خشمگین همچنان موجود است و به حیاتش ادامه میدهد، حال آنکه این قدرت نامشروع برای نشان دادن چهرهی خشمگینش مجبور است آن را در لفافی از «تلاش برای حق حاکمیت» بروز دهد. در وضعیت «واقعاً موجود»، ترور که در ابتدا پدیدهای کاملاً آنارشیستی بود، اکنون رو به تعالی گذاشته و بهقول فروید در پی کسب جبروتی شاهانه است تا نیروی مرعوبکنندگیاش را بهجای «نظم و قانون» حقنه کند.
توضیح: هرکسی یک کتاب Freud for Dummies (فروید برای احمقها) یا مثلاً Introducing Freud: A Graphic Guide (فروید با رسم شکل) را خواندهباشد مطمئناً با مفهوم sublimation آشنایی مختصری خواهد داشت. خلاصهی ماجرا این است که ego از خود در برابر اضطرابهای ناشی از افکار و غرایز میخواهد دفاع کند و در این مسیر این افکار و غرایز را راهی ناخودآگاه میکند. در این پروسه هم به چند حربهی دفاعی متفاوت متوسل میشود که یکی از آنها sublimation است. در فرایند sublimation غرایز جنسی و میل به خشونت در یک دگردیسی خود را در قالب اشکال متفاوت و حتی تحسینبرانگیزی چون هنر و ادبیات پنهان میکنند. برای همین یک نقاشی، رمان، داستان یا هر اثر هنری دیگری ممکن است درواقع نشانگر sublimation لیبیدو باشد. فرد دیگری ممکن است میل به خشونت خود را در ورزشی چون بوکس ارضاء کند و … ایگلتون در اینجا با اشاره به این مفهوم فرویدی میگوید خشونت دولتی در قالب ترور عریان نمیتوانست ماندگار باشد برای همین امروزه در یک فرآیند sublimation، خود را در قالب نظم و قانون محقق میسازد. بنابراین مسئلهی ترور و خشونت دولتی درعصر فعلی نیز بهقوت خود باقی است، تنها شکل تحقق آن فرقکرده است. ترجمهی فتورهچی از sublimation «جبروتی شاهانه» مشخص میکند که او حتی بهرغم اینکه ایگلتون این کلمه را درون کوتیشن مارک قرارداده تا ارجاع دقیقی به فروید بدهد، متوجه اصل قضیه نشده است.
در نظر داشتهباشید که در اینجا با یکی از فرویدشناسان برجستهی ایرانی (فتورهچی) طرف هستیم که با بهرهگیری از بینشهای فروید قصد دارد برای ما این مسئله را تبیین کند که «چرا بنده دوست دارد چکمه ارباب را لیس بزند».
پاسخ:
وقتی کل دانش کلاهبردار فوق لیسانسۀ ما از فروید بر اساس «فروید با رسم شکل» و « فروید برای احمقها»، شکل گرفته باشد، ناچار است، برای توضیح «sublimation »( به معنای«تعالی»، «تصعید» یا «والایش») به 5 وجب لاطائلات مزین به ego و ناخودآگاه و مثال زدن از بوکسور با مراجعه به صفحه ویکیپدیا، وسط کشیدن پای لیبیدو … متوسل شود.
بله، وقاحت خاصی میخواهد که همین امروز با دو تا سرچ به درک معوجی از «تصعید» رسیده باشی، بعد حتی ندانی این اصطلاح را نخستین بار نیچه به کار برد و سند شش دانگش در اختیار فروید نیست، و بعد ترجمه این واژه به «تعالی» را در متن سانسور کنی و ترجمه «جبروت شاهانه» برای واژه «majestic» را به جای « sublimation » جا بزنی و بعد 5 وجب در توضیح چیزی که هم آنرا در متن سانسور کردهای و هم هیچ چیز دربارهاش نمی دانی، یاوههایی در حد مجلات عامهپسند «موفقیت» و «خوشبختی» و «خانواده سالم» و… ببافی.
بله، باورکردنی نیست، اما واقعیت دارد. مترجم/متقلب در اینجا هم مثل تمام موارد بالا، بار دیگر دست به تقلب زده وترجمه «تعالی» برای واژه «sublimation » را برای گمراه کردن ذهن مخاطب مسکوت گذاشته و عبارت «جبروت شاهانه» که ترجمه «majestic» است را به جای ترجمه « sublimation» به خورد مخاطب داده است.
آیا نامی جز «شیاد» برای فاعل این تقلب آشکار میتوان به کار برد؟
یک نکته دیگر که نشان میدهد منتقد شیاد حداکثر آشناییاش با اینهمه منبع آنلاین، از حداقل آشنایی فتورهچی در 12سال قبل قابل قیاس نیست، روده درازیهای ناشیانه و مبتذل و پیشپاافتادهاش برای توضیح مفهوم « sublimation» است.
*نوشته :« خلاصهی ماجرا این است که ego از خود در برابر اضطرابهای ناشی از افکار و غرایز میخواهد دفاع کند».
– سطح آشنایی با فروید در حد «رسم شکل» از قضا در اینجاست که منتقد مزدور نمیداند « ego » همان «خود» است و اتفاقا آنچه که « در برابر اضطرابهای ناشی از افکار و غرایز میخواهد[از خود(ego)] دفاع کند» اسمش «ego » نیست، بلکه «superego » ست.
*نوشته: « در فرایند sublimation غرایز جنسی و میل به خشونت در یک دگردیسی خود را در قالب اشکال متفاوت و حتی تحسینبرانگیزی چون هنر و ادبیات پنهان میکنند. برای همین یک نقاشی، رمان، داستان یا هر اثر هنری دیگری ممکن است درواقع نشانگر sublimation لیبیدو باشد.
– حتی نیاز به فهم فروید هم نیست، ای بسا برخی از گونههای شامپانزه نیز پس از آموزش مهارت جا کردن جسم لوزی در جای لوزی و جسم دایره در جای دایره، بتوانند بفهمند «غرایض جنسی» و «میل به خشونت» واجد «خودآگاهی» نیستند که «خود را در قالب اشکال متفاوت و حتی تحسینبرانگیزی چون هنر و ادبیات پنهان کنند».
اینرا برای مخاطبان اضافه میکنم:
در دستگاه فکری فروید، یا دستکم آن بخش از آثار وی که به کشف رموز شکلگیری تمدنها ، توتمهاو تابوها و خاستگاهها میپردازد و به « cultural books » مشهور است(کتابهایی چون توتم و تابو، آینده یک پندار، موسی و یکتاپرستی و تمدن و ناخرسندیهایش)، ما با مفهوم sublimation در کنار « Repression »، در مقام دو فرآیند اصلی در شکلگیری «تمدنها» و «اسطورهها» و «روابط » و «جایگاهها» و… روبرو هستیم.
اگرچه که در سطح متون روانکاوی عامهپسند که مدام بر «انرژی مثبت» و …تاکید میشود، تلاش شده که sublimation در حد یک موعظه در مایههای «از شکستهات درس پیروزی بگیر» و «قورباغهات را قورت بده» و اینها تقلیل داده شود، اما تقلیل آن به چنین خوانشی که گویی نوعی واکنش «فرد» به احوالات و غرایض درونی ست (بماند که منتقد شیاد حتی خود غرایض را هم دارای خودآگاهی دانسته)، آنهم وقتی کسی مدعی «فهم درست» آن شده، خود نشانه نفهمی اوست.
برای فهم اینکه چرا مبحث sublimation در فروید چیزی فراتر از «تخلیه هیجان یک بوکسور» و این جفنگیات «مثبتاندیشانه» است، میتوانید به کتاب مهم «اروس و تمدن» هربرت مارکوزه مراجعه کنید.بله، درک این نکته که sublimation نه صرفا محتوایی روانی/فردی/بالینی بلکه محتوایی اجتماعی/تاریخی/تمدنی دارد از طریق سرچ گوگل و سرهمبندی دو تا جمله از صفحه ویکیپدیا به دست نمیآید.
*نوشته:« در نظر داشتهباشید که در اینجا با یکی از فرویدشناسان برجستهی ایرانی (فتورهچی) طرف هستیم که با بهرهگیری از بینشهای فروید قصد دارد برای ما این مسئله را تبیین کند که «چرا بنده دوست دارد چکمه ارباب را لیس بزند».
-پس از دروغ درباره ترجمه غلط و پس از ارائه مبتذلترین و پیش پا افتاده ترین تفسیر از «sublimation »، حالا ما با یک مغالطه مسخره هم مواجهایم:اینکه فتوره چی چون 12 سال قبل sublimation را اشتباه ترجمه کرده(که نکرده)، پس حالا حق ندارد بپرسد «چرا بنده دوست دارد چکمه ارباب را لیس بزند».
آیا منتقد شیاد میتواند با استدلال های منطقی، این استنتاج را در بستر آرای فروید توضیح دهد؟
دهم
It’s clear that there is no moral equivalence between blowing up a crowded bus station and driving your competitors out of business. The point is that capitalist society itself, as Marx never ceased to point out, is the most revolutionary formation in human history. It is eternally agitating, transforming, shattering, dissolving and reinventing – and all this as part of everyday life. So it is an object lesson in the way that under capitalism, turbulence and everyday life do not form a seamless narrative: first the revolutionary turbulence that launched the state, then the sedate tranquility of everyday life. On the contrary, the two are deeply interwoven.
ترجمهی فتورهچی: هرچند که باید اضافه کرد که یقیناً در داوری اخلاقی برک نیز هیچ نوع قرابتی بین نوع خشونت بهکاررفته در انفجار یک ایستگاه اتوبوس شلوغ و بیرون راندن رقبا از دایرهی فعالیتهای اقتصادی وجود ندارد. جامعهی سرمایهداری خود به یک معنا، انقلابیترین شکل حیات اجتماعی در طول تاریخ بشر است (نکتهای که مارکس هرگز بدان توجه نکرد). سرمایهداری خواهان فوران هیجانات عمومی، تحولخواهی مدام گروهها و طبقات و تجزیه و ترکیب دمبهدم هویتهای جمعی است، تا از این طریق سرمایهگذاران جدید را کشف و امکان بازتولید نظام اقتصادیاش را تضمین کند، و این فرآیند همهی آن چیزی است که یک شهروند به آن زندگی روزمره میگوید.
بنابراین بهشکلی عینی و البته عبرتآموز باید پذیرفت که در ذیل سیطرهی کاپیتالیسم، نمیتوان روایتی توپر، بیدرزوشکاف و یکپارچه از تنشهای موجود در زندگی روزمره بهدست داد. اولین شورش انقلابییی که به سمت کسب قدرت و حکومت روان شد، چندان خللی در آرامش زندگی روزمره ایجاد نکرد. اما این دومین، مملو از کشوقوسها و تنشها و آشوبهای درونیای است که مدام بر پیکرهی زندگی روزمره زخم میزند.
توضیح: ایگلتون مینویسد سرمایهداری انقلابیترین فورماسیون تاریخ است، نکتهای که مارکس هرگز از تأکید بر آن دستنکشید؛ فتورهچی در ترجمهای برعکس مینویسد: «نکتهای که مارکس هرگز بدان توجه نکرد». دو سه جملهی بعدی فتورهچی شایستگی آن را دارد که توسط کمیتهی نوبل اقتصاد بهخاطر تحلیل دقیق و جامع نحوهی کشف سرمایهداران جدید در نظام سرمایهداری مورد بررسی قرار بگیرد تا شاید از فتورهچی بهعنوان تحلیلگر برتر عصر تقدیر و تشکر شود. ایگلتون مینویسد «سرمایهداری مدام در تبوتاب عصیان، دگرگونی، نابودی، تجزیه و بازسازی خویش است – و همهی این فرآیندها نیز در بطن زندگی روزمره اتفاق میافتد.» در ادامه ایگلتون میگوید «پس این نکته (تنش همیشگی در نظام سرمایهداری) خط بطلانی است بر این روایت که تحت نظام سرمایهداری تنش و زندگی روزمره با هم هیچ میانهای ندارند؛ روایتی که بنابه آن، نخست در پی شورش انقلابی دولت پدید آمد و سپس آرامش عمیق زندگی روزمره پابه عرصه گذاشت. بلکه برعکس، این دو، یعنی زندگی روزمره و تنش درونی نظام سرمایهداری، کاملاً در یکدیگر درهمتنیدهاند». در ترجمهی نادر فتورهچی میخوانیم: «اولین شورش انقلابییی که به سمت کسب قدرت و حکومت روان شد، چندان خللی در آرامش زندگی روزمره ایجاد نکرد. اما این دومین، مملو از کشوقوسها و تنشها و آشوبهای درونیای است که مدام بر پیکرهی زندگی روزمره زخم میزند.» – ترجمهای که مطلقاً بیمعنی است و هیچ فهمی از آن نمیتواند در ذهن خواننده شکل بگیرد. ظاهراً فتورهچی گمانکرده در اینجا ایگلتون از دو نوع متمایز از شورش انقلابی سخن میگوید. برای همین جایی که مینویسد «این دومین» در واقع ارجاعش به شورش انقلابی است.
پاسخ:
در اینجا نیز، ما بار دیگر با ترفند «جابجا کردن جملات برای غلط نمایی» ترجمه و «بیمعنا بیمعنا کردن» برای یک جمله کاملا معنادار و وفادار به متن مواجهیم.منتقد شیاد ما، مثل اکثر موارد فوق، ترجمه یک جمله را به جای ترجمه یک جمله دیگر جا زده و از آن نتیجه گیری کرده است که «ترجمه مطلقا بی معنی است و هیچ فهمی از آن نمی تواند د ذهن خواننده شکل بگیرد».
جملهای که «غلط نمایی شده» این است:«اولین شورش انقلابییی که به سمت کسب قدرت و حکومت روان شد، چندان خللی در آرامش زندگی روزمره ایجاد نکرد. اما این دومین، مملو از کشوقوسها و تنشها و آشوبهای درونیای است که مدام بر پیکرهی زندگی روزمره زخم میزند.»
این جمله، ترجمه این عبارت است:
first the revolutionary turbulence that launched the state, then the sedate tranquility of everyday life. On the contrary, the two are deeply interwoven
علاوه بر این تقلب آشکار، منتقد متقلب ، طبق معمول، خود را محور عالم امکان دانسته و فکر میکند اگر متنی با نثری متفاوت از این «بزمجه بیکارنامه» ترجمه شده باشد، بیمعنا و غلط است و توضیح نمیدهد این مقام خدایی و یکتایی در امر ترجمه را طی چه فرآیندی و با چه کارنامهای به دست آورده است.
بررسی کنیم:
ترجمه من: سرمایهداری خواهان فوران هیجانات عمومی، تحولخواهی مدام گروهها و طبقات و تجزیه و ترکیب دمبهدم هویتهای جمعی است. و این فرآیند همهی آن چیزی است که یک شهروند به آن زندگی روزمره میگوید.
ترجمه شیاد: «سرمایهداری مدام در تبوتاب عصیان، دگرگونی، نابودی، تجزیه و بازسازی خویش است – و همهی این فرآیندها نیز در بطن زندگی روزمره اتفاق میافتد.»
کل هوچیگری این شیاد مدعی نقد درباره « تا از این طریق سرمایهگذاران جدید را کشف و امکان بازتولید نظام اقتصادیاش را تضمین کند» که در متن نیامده، بلکه در ترجمه برای کمک به فهم بهتر مخاطب از مکانیسم عمل سرمایه داری آمده اینست.بسیار خب، این جمله باید به شکل پانوشت به متن اضافه میشد.
اما منتقد/متقلب، باید توضیح دهد، از حیث عمل سرمایه داری، دقیقا چه ایرادی به این گزاره وارد است که لازمست برای حقنه کردن اشتباه ترجمه، کار به دلقکبازی با «نوبل اقتصاد» و غیره برسد؟
یازدهم
Socialism is not about reaching for the stars, but reminding us of our frailty and mortality, and so of our need for one another. In contrast, absolute freedom regards the world as just so much pliable stuff to be manipulated in whatever way takes its fancy. This is why postmodernism, or some aspects of it, is one of its latest inheritors. For all its consumerist greed, this uncompromising freedom is a virulently anti-materialist force; for matter is what resists you, and absolute freedom is as impatient with such resistance as the US is with the resistance in Iraq. The world becomes just raw material to cuff into shape. Michael Jackson’s nose is its icon. It is only when such raw materials begin to include whole people and nations that it becomes a form of deadly terror.
ترجمهی فتورهچی: … حال آنکه در مقام مقایسه، ایدهی «آزادی مطلق» در پی آن است که جهان را در پی شیئی نرم و قابل دستکاری بنمایاند و شاید از همین روست که میتوان پستمدرنیسم و برخی از شاخهها و نمادهایش را از جمله واپسین میراثداران این قسم ایدهی «آزادی مطلق» دانست. همان ولع سرکوبنشدنی سرمایهداری که در پس واژهی «آزادی سرکش» مخفیشده و همچون نیرویی زهرآگین، هرجنس از مقاومت در برابر خویش را با ناشکیبایی و بیتابی در هم میشکند. شبیه پروژهی نظامی آمریکا در عراق.
این همان ایده / نیرویی است که میکوشد با مشتومال جهان_ از آن رو که جهان را چیزی نرم و قابل دستکاری میداند_ آن را به شکلی درآورد که مبادا در قامت مانعی در برابر ایدهی «آزادی مطلق» قد علم کند، آزادی مطلقی که در عصر حاضر بینی صدهابار جراحیشدهی مایکل جکسون است.بنمایهی این «مشتومال» زمانی فراهم خواهدشد که تمامی ملیتها و مردمانشان هریک چون بمبی آمادهی انفجار، مترصد انجام تروری مرگبار باشند.
توضیح: ایگلتون مینویسد «آزادی مطلق»ی که در جامعهی سرمایهداری تبدیل به ایدهآل شدهاست به رغم حرص و آز مصرفگرایانهاش، عمیقاً نیرویی ضدماتریالیستی است، چرا که ماده هر آن چیزی است که در برابر شما مقاومت میکند و «آزادی مطلق» (ارجاع به بخش «آزادی مطلق و ترور» پدیدارشناسی روح هگل را نیز نباید از یاد برد) همان قدری در برابر مقاومت بیمدارا عمل میکند که نیروهای آمریکایی با مقاومت عراقیها. ایگلتون در ادامه با توسل به یک تشبیه، نکتهی خود را بسیار واضح بیان میکند. اینکه جهان برای «آزادی مطلق» همچون بینی مایکل جکسون است که آن را میتوان به هر شکل و شمایلی در آورد. مشکل زمانی سر بر میآورد که ملتها و مردم جهان نیز تبدیل به مادهی خامی در دستان این آزادی مطلق میشود، و این جاست که «آزادی مطلق» در قامت تروری دهشتناک رخ مینماید. حال همین جملهی آخر را با ترجمهی فتورهچی مقایسه میکنیم:
بنمایهی این «مشتومال» زمانی فراهم خواهدشد که تمامی ملیتها و مردمانشان هریک چون بمبی آمادهی انفجار، مترصد انجام تروری مرگبار باشند.
شاید اگر جمع کثیری از نویسندگان و هنرمندان نیز دست به دست هم بدهند، موفق به تولید چنین سناریو و جملهای که در آن تمامی ملیتها و مردمانشان همچون یک بمب ساعتی هستند، نشوند. اما فتورهچی به چنان درجهای از سورئالیسم رسیده است که صحنههای فیلمهای اکشن هالیوودی را با مقالهی ایگلتون درهم میآمیزد و جملهی مذکور را تولید میکند.
پاسخ: منتقد متقلب و شیاد ما، در اینجا دو عبارت « absolute freedom » و «uncompromising freedom » را با رنگ قرمز به نشانه اشتباه ترجمه مشخص کرده،اما توضیح نداده چرا آنها اشتباه هستند.
در اینجا مخاطب منتظر است بداند خب چرا ترجمه فتوره چی از بحث آزادی مطلق غلط است، اما منتقد شیاد هیچ توضیحی نمیدهد و با بازنویسی همان عباراتی که در متن من هم درست ترجمه شده، ناگهان میرود سراغ جمله آخر و در نهایت هم معلوم نمیشود چرا «آزادی مطلق» و «آزادی سرکش» را در گیومه گذاشته است؟
همچنین معلوم نیست این «اظهار فضل» کودکانه با گنجاندن این جمله در پرانتز که « ارجاع به بخش «آزادی مطلق و ترور» پدیدارشناسی روح هگل را نیز نباید از یاد برد» دقیقا چه ربطی به متن دارد و چه اشتباهی را اصلاح کرده است؟
دوازدهم
The world is imperilled not by hard-nosed cynics who insist that nothing is possible, but by wide-eyed, ‘can-do’ idealists for whom anything is possible.
ترجمهی فتورهچی: جهان واقعاً در خطر است. اما نه از ناحیهی کلبی-مسلکان بددماغی که مدام میگویند «هیچچیز ممکن نیست»، بلکه تهدید جدی از سوی آنانی است که چشمانشان با تعجبی توأم با حظی پوچ از حدقهها بیرونزده و «ما میتوانیم»گویان در این توهماند که با بضاعتی ناچیز میتوان «چیزهایی» را تغییر داد.
توضیح: ایگلتون میگوید خطری از سوی «افراد بدبین یکدندهای» که میگویند هیچچیز ممکن نیست، نمیتواند متوجه دنیای ما باشد؛ بلکه خطر اصلی از سوی ایدئالیستهای «همهفنحریف» سادهدلی است که گمان میکنند همه چیز ممکن است. فتورهچی برای ما سناریویی را مینویسد که بعید است یک فرد عادی بتواند جلوی دوربین آن را اجرا کند؛ «چشمانشان با تعجبی توأم با حظی پوچ از حدقهها بیرونزده» درواقع معادل فتورهچی برای فرد سادهدل یا یک خوشبین افراطی است.
پاسخ:
منتقد کلاهبردار باید توضیح دهد دقیقا چرا ترجمه «کلبی مسلکان بددماغ» برای عبارت «hard-nosed cynics» یک « سناریویی است که بعید است یک فرد عادی بتواند جلوی دوربین آن را اجرا کند» و «افراد بدبین یکدندهای» بهترین ترجمه است و یک «سناریو» نیست و «یک فرد عادی هم میتواند آن را جلوی دوربین اجرا کند»؟
تفاوت فاحش این دو دقیقا در انتقال مفهوم به مخاطب کجاست؟ جز آنکه در متن یک فیلسوف(ایگلتون) قطعا استفاده از مفهوم cynic نوعی ارجاع به یک سنت فلسفی به نام «کلبی مسلکی» است، نه «بدبینی» در معنای رایج آن در مجله اطلاعات هفتگی.
این یک شیادی محرز است که ترکیب «چشمانشان با تعجبی توأم با حظی پوچ از حدقهها بیرونزده» را از بطن و بستر جمله جدا کنیم و بعد مدعی شویم در اینجا معنا گم شده است.بله در عملیات شیاد فوقلیسانسۀ ما برای فریب مخاطب معنا گم شده است، اما در جمله کامل، نه تنها گم نشده، بلکه دقیقا معنای آنرا به درستی منتقل کرده است: بلکه تهدید جدی از سوی آنانی است که چشمانشان با تعجبی توأم با حظی پوچ از حدقهها بیرونزده و «ما میتوانیم»گویان در این توهماند که با بضاعتی ناچیز میتوان «چیزهایی» را تغییر داد.
سیزدهم
In the end, it is its own triumphal technology that helps to bring it low, as its enemies lay hands on this technology and turn it against it. Like the opponent of a skilled judo fighter, it is entangled in its own ungainly strength. It is this, not its weakness, that is its fatal flaw.
ترجمهی فتورهچی: در پایان باید گفت این کوری خود نوعی تکنولوژی است که از قضا به استقرار قانون کمک میکند و خودش مخالفانش را برمیسازد و بار دیگر آنان را سرکوب میکند و این فرایند نه از روی ضعف که از شکاف مرگباری است که در خود دارد، اما حیاتش نیز بدان وابسته است، همچون جودوکاری که گرفتار جانسختی خود میشود.
توضیح: بیمعنایی برخی موارد در ترجمههای فتورهچی بهقدری زیاد است که از هیچ راهی نمیشود نحوهی تولید چنان جملاتی را درک کرد. مثلاً در همینجا فتورهچی از کوری بهعنوان یک نوع تکنولوژی یاد میکند که قانون را برپا میکند، و مخالفان را سرکوب میکند و … ایگلتون مینویسد در نهایت این تکنولوژی برتر خود آمریکاست که او را به زانو درخواهد آورد چرا که دشمنانش به آن دست مییابند و از آن علیه او استفاده میکنند. بدیهی است در ترجمهی فتورهچی هیچ ردی از ادعای ایگلتون را نمیتوانیم ببنیم. ضمن اینکه او به سبب بدخوانی کلمهی low را law در نظر گرفته است.
پاسخ:
برای حجم رذالت و شیادیای که در این بند رخ داده، نمیتوان توصیفی غیر رکیک پیدا کرد.
منتقد شیاد، اینبار از دو تکنیک تقلب به شکلی همزمان استفاده کرده است.ابتدا او تمام عباراتی که درباره «کوری» در آغاز پاراگراف آمده را برای آنکه نشان دهد عبارت « این کوری خود نوعی تکنولوژی است» بی معناست حذف کرده و در ادامه، بر اساس شگرد مسبوق به سابقهاش، جملات پیروی بحث کوری را به عنوان جملات پایه بحث معرفی کرده است.بله، پاراگراف با
In the end, it is its own triumphal technology that helps to bring it low
شروع نشده، بلکه پاراگراف اینگونه شروع شده که البته در متن این شیاد سانسور شده است:
The nation with its military bases in every continent is, not accidentally, the one most ignorant of geography, imagining as it does that Malawi is a Disney character. Like the Jacobins in Edmund Burke’s eyes, it is blinded by an excess of its own light.
ایگلتون در ابتدا به مسئله بیسوادی ملت آمریکا اشاره میکند و آنها را بیسوادترین ملت در جهان میداند تا حدی که فکر میکنند مالاوی یک شخصیت در کمپانی دیزنی ست. و سپس تاکید می کند که ژاکوبن ها نیز از نگاه برک چنین بودند و از نور خود بیش از حد کور شده بودند.
همانطور که در بالا میبینید، شیاد-منتقد ما، برای آنکه وجهی مضحک، نامانوس و بیمعنا به عبارت بدهد، ارجاعاتی که قبل از «این کوری خود نوعی تکنولوژی است» در متن درباره کوری و بیسوادی و نادانی وجود دارد را سانسور کرده است.
تقلبهای منتقد شیاد در متن دوم:
چهاردهم
متن اصلی:
Any rational person would agree that violence is not legitimate unless the consequences of such action are to eliminate a still greater evil. Now there are people of course who go much further and say that one must oppose violence in general, quite apart from any possible consequences. I think that such a person is asserting one of two things. Either he’s saying that the resort to violence is illegitimate even if the consequences are to eliminate a greater evil; or he’s saying that under no conceivable circumstances will the consequences ever be such as to eliminate a greater evil. The second of these is a factual assumption and it’s almost certainly false. One can easily imagine and find circumstances in whichviolence does eliminate a greater evil. As to the first, it’s a kind of irreducible moral judgment that one should not resort to violence even if it would eliminate a greater evil. And these judgments are very hard to argue. I can only say that to me it seems like an immoral judgment.
ترجمهی فتورهچی: با اینحال در مواجههی اولیه با این پرسش، میتوانم بگویم که برپایهی اصلی پذیرفتهشده، خشونت زمانی مشروع است که پیامدهایش بتواند شر بزرگتری را دفع و نابود کند. البته رویکرد افراطیتر هم آن است که گفتهشود مخالفت با خشونت باید بدون توجه به عواقب و پیامدهای احتمالیاش و بهطور مجزا صورت گیرد. این پاسخها مبتنی بر دو پیشفرض است: اول، خشونت مستقل از این واقعیت که عواقبش میتواند شر بزرگتری را دفع کند، نامشروع است. دوم، اساساً تحت هیچ شرایطی امکان ندارد که خشونت قادر به دفع شر بزرگتری باشد. گفتار دوم در همان حد یک «پیشفرض» خام باقی میماند، و بستری انضمامی برای اثبات خود به دست نمیدهد. بنابراین آنچه که که مورد مناقشه خواهدبود، همان گفتار اول است. پیشفرضی که میتواند بهراحتی مصداقی عینی و تاریخی برای داعیهی خود مبنی بر توانایی خشونت در دفع شر بزرگتر، دستوپا کند و البته با رویکردی اخلاقی، توسل به خشونت برای دفع شر بزرگتر را بهچالش کشد. با این حال به باور من گفتوگوی استدلالی دربارهی این نوع داوری اخلاقی بسیار دشوار است و حتا میتوانم بگویم که این رویکرد نهتنها اخلاقی نیست که چهبسا طرح آن در این مقطع بسیار مشکوک است.
توضیح: چامسکی مینویسد کسانی که مخالف بهکارگیری خشونت هستند، احتمالاً بنابه یکی از دو مورد زیر ادعای خود را پیش میکشند:
۱. اینکه یک فرد فارغ از هرچیزی باید خشونت را بهعنوان یک گزینهی مبارزه کنار بگذارد، حتی اگر بناباشد با این خشونت شر بزرگتری دفع بشود.
۲. اینکه تحت هیچ شرایطی هرگز امکان دفع شر بزرگتر با توسل بهخشونت ممکن نیست.
از نظر چامسکی گزینهی دوم فرضیهای است که بهراحتی میتوان آن را رد کرد، او مینویسد: «میتوان با اشاره به موارد متعددی شرایطی را تصور کرد که در آن خشونت منجر به دفع شر بزرگتر میشود.» و سپس این نظر را مطرح میکند که گزینهی اول نیز یک داوری اخلاقی است و بحث در این حیطه بسیار دشوار است.
حال در ترجمهی فتورهچی آنچه میبینیم، برعکس موارد بالا است. فتورهچی جملهای را که در حقیقت برای گزینهی دوم نوشتهشده است (پیشفرضی که میتواند بهراحتی مصداقی عینی و تاریخی برای داعیهی خود مبنی بر توانایی خشونت در دفع شر بزرگتر، دستوپا کند) در رابطه با گزینهی نخست مطرح میکند و باعث میشود کلیت چارچوب استدلال چامسکی دچار فروپاشی شود.
پاسخ:
باید از شیاد/منتقد پرسید چرا جملۀ « پیشفرضی که میتواند بهراحتی مصداقی عینی و تاریخی برای داعیهی خود مبنی بر توانایی خشونت در دفع شر بزرگتر، دستوپا کند» را در توضیح خود کامل نیاورده و عبارت « و البته با رویکردی اخلاقی، توسل به خشونت برای دفع شر بزرگتر را بهچالش کشد.» را حذف کرده است؟
دلیل آن واضح است، چون اگر به ادامه جمله یعنی مسئله به چالش کشیده شدن خشونت بر اساس یک رویکرد اخلاقی اشاره میکرد ، آنوقت چگونه میتوانست مدعی شود که من آنرا برای پیشفرض دوم نوشتهام؟ حال آنکه در متن، قبل از کل این جمله، تکلیف پیش فرض دوم با این جمله روشن شده بود:« گفتار دوم در همان حد یک «پیشفرض» خام باقی میماند، و بستری انضمامی برای اثبات خود به دست نمیدهد».
بی اغراق میگویم، به شخصه در زندگیام با این حجم از رذالت آمیخته به بلاهت رو برو نشده بودم.
پازدهم
متن اصلی:
With this formulation, however, one moves from the abstract discussion to the context of concrete historical circumstances where there are shades of gray and obscure complex relations between means and ends and uncalculable consequences of actions, and so on and so forth. Formulated in these terms, the advocates of a qualified commitment to nonviolence have a pretty strong case. I think they can claim with very much justice that in almost all real circumstances there is a better way than resort to violence. Let me mention a couple of concrete instances that may shed some light on this question. I read in the Times this morning an interview with Jeanette Rankin, who was the one member of Congress to vote against the declaration of war on December 8, 1941, to the accompaniment of a chorus of boos and hisses. Looking back, though, we can see that the Japanese had very real grievances, and that the United States had quite a significant share of responsibility in those grievances back in 1941. In fact, Japan had rather a more valid case than is customary to admit.
ترجمهی فتورهچی: از همین نقطهی عزیمت است که بحث بر سر مشروعیت خشونت سیاسی از حالت انتزاعی خارج میشود و ما را بهسوی طرح استدلال دربارهی موقعیتهای عینی و خاص حادث در مکان و زمان سوق میدهد، موقعیتهایی که در آنها سایههای تیره و خاکستری افکنده شده بر اهداف و عواقب یک کنش کنار میرود و جا را برای محاسبهی دقیق هزینههای انسانی__ که دغدغهی اصلی رویکرد اخلاقی به مقولهی سیاسی است__ باز میکند.
من راه را بر منتقدان اخلاقگرایی که به تاکتیکهای خشونتآمیز با دیدهی تردید مینگرند نمیبندم، بلکه میکوشم تا آنها را وادارم منصفانه و مستدل ادعا کنند که تقریباً در شرایط خاص تاریخی و موقعیتهای انضمامی- که مشکل عدم توانایی برای محاسبهی دقیق هزینهی انسانی هم وجود ندارد-راهکارهایی بهتر و کمهزینهتر از توسل به خشونت را میتوان جستجو کرد. البته یک پیشفرض اصلی باید در طرفین منازعه پذیرفتهشده باشد و آن اینکه مسئلهی «خشونت سیاسی» فینفسه مقولهی مهمی است که باید در پیرامون آن مجادله و استدلال کرد. برای روشنشدن دیدگاهم و برای اینکه بتوانم به سویههای تاریک آن نوری بیفکنم، اجازه دهید که به دو مصداق عینی و ملموس اشاره کنم.
چندی پیش مصاحبهی روزنامهی تایمز با ژانت رانکین را میخواندم که از کسانی است که بیانیهی مخالفت با جنگ آمریکا و ژاپن را در کنگره در ۸ دسامبر سال ۱۹۴۱ امضا کرده است. او در واقع سازی مخالف در ارکستر جنگ نواخت و یادآوری نامش میتواند دستمایهی مناسبی باشد برای آنکه به گذشتهی خونین پس از ۸ دسامبر با دقت بنگریم. قبل از واقعهی پرل هاربر، موضع ژاپن و شکایاتی که از سیاستهای جهانی مطرح میکرد، محمل قانونی و اخلاقی بسیاری داشت-باز تاکید میکنم تا قبل از ۱۹۴۱- و این ادعای ژاپنیها که آمریکا را مقصر اصلی جنگ پاسیفیک میدانستند، برای بسیاری قابل فهم و درک بود.
توضیح: چامسکی میگوید اکنون وقت آن است که از این بحث انتزاعی وارد حیطهی تجربههای انضمامی بشویم که در آن نقاط مبهم و تیرهوتار بسیاری وجود دارد و محاسبهی دقیق تبعات یک عمل دشوار است و رابطهی پیچیدهای میان اهداف و وسیلههای توسل به آنها وجود دارد. در ترجمهی فتورهچی این مورد کاملاً برعکس نوشتهشده است، بهطوری که فتورهچی میگوید: موقعیتهایی که در آنها سایههای تیره و خاکستری افکنده شده بر اهداف و عواقب یک کنش کنار میرود و جا را برای محاسبهی دقیق هزینههای انسانی__ که دغدغهی اصلی رویکرد اخلاقی به مقولهی سیاسی است__ باز میکند.بنابراین مشخص است که مترجم ما مطلقاً چیزی از اصل قضیه نفهمیده است. فتورهچی به این هم اکتفاء نمیکند و در ادامه مینویسد: «تقریباً در شرایط خاص تاریخی و موقعیتهای انضمامی- که مشکل عدم توانایی برای محاسبهی دقیق هزینهی انسانی هم وجود ندارد» که این جملهی مندرآوردی نیز در جهت عکس استدلال چامسکی است.
در ادامه نیز جایی که چامسکی در مورد ژانت رانکین سخن میگوید فتورهچی با ترجمهی اشتباه «او نیز یکی از کسانی است که …» جور وانمود میکند که گویی مخالفان جنگ با ویتنام در مجلس نمایندگان چندین نفر بود، حالآنکه تنها فرد مخالف با این جنگ فقط و فقط ژانت رانکین بود. عبارت “a chorus of hisses and boos” درواقع ارجاعی است تاریخی به توصیف Associated Press از نحوهی اعلام رای منفی رانکین که در واقع در میانهی همهمهها و هوکردنهای سایر نمایندگان انجامشد. فتورهچی اینجا دچار احساسات میشود و مینویسد: «او در واقع سازی مخالف در ارکستر جنگ نواخت».
پاسخ:
در اینجا نیز مجددا ما با شگرد سانسور متن اصلی مواجهیم.
منقد شیاد طبق معمول، ترجمهای که در پیوند با جملات قبلی بوده، از درون متن سوا کرده و کوشیده است به مخاطب القاء کند که جملاتی بی سروته در متن دیده میشود.حال آنکه هرکس که به متن اصلی مراجعه کند، متوجه خواهدشد که «محاسبهی دقیق هزینههای انسانی» نه تنها به هیچ وجه «من درآوردی» نیست، بلکه دوبار در متن به آن اشاره شده است.
پس از بازنویسی ترجمه صحیح من و القای این نکته به مخاطب که گویی تمام متن اشتباه است، پاراگرافی که در تعاقب پاراگراف قبل آمده را از کانتست جدا کرده و مدعی می شود که عبارت «محاسبهی دقیق هزینههای انسانی» من درآوردی و برخلاف استدلال چامسکی ست.این درحالیست که در پاراگراف قبل عبارت « a calculation of the human cost » در متن وجود دارد و در اینجا در تعاقب پاراگراف قبل و برای درک بهتر موضوع مطرح شده است.
او باید توضیح دهد چگونه یادآوری مسئله هزینههای انسانی در یک پاراگراف که در پاراگراف قبل محور اصلی بحث است، «در جهت عکس استدلال چامسکی است»؟اصلا به ما بگوید استدلال چامسکی چیست که این عکس آن است؟
پاراگرافی که به عمد و برای گمراه کردن مخاطب و بی معنا جلوه دادن ترجمه، به آن اشاره نشده است:
Now there is a tendency to assume that a stand based on an absolute moral judgment shows high principle in a way that’s not shown in a stand taken on what are disparagingly referred to as “tactical grounds.” I think this is a pretty dubious assumption. If tactics involves a calculation of the human cost of various actions, then tactical considerations are actually the only considerations that have a moral quality to them. So I can’t accept a general and absolute opposition to violence, only that resort to violence is illegitimate unless the consequences are to eliminate a greater evil.
مورد دوم این بند در نوع خود، یک مورد استثنایی از سوتیهای شیادی است که حتی متن فارسی را هم به درستی نخوانده و فکر کرده ماجرای پرل هاربر به جنگ آمریکا و ویتنام مربوط است، حال آنکه پرل هابر به موضوع جنگ آمریکا و ژاپن مربوط است و در متن نیز دقیقا به نقش ژانت رانکین در «بیانیه مخالفت با جنگ آمریکا و ژاپن در کنگره در ۸ دسامبر سال ۱۹۴۱» اشاره شده است.
منتقد شیاد در حدی بیسواد است که فکر کرده، چون در پاراگرافهای قبل درباره ویت کنگها بحث شده و زمان برگزاری میزگرد نیز به مقطع جنگ آمریکا و ویتنام بر میگردد، پس واقعه پرل هابر هم نه به جنگ امریکا و ژاپن بلکه، امریکا و ویتنام مربوط است.این «سوتی» با آنچنان اعتماد به نفسی آمیخته شده که منتقد شیاد در اثبات حقانیت خود مینویسد « فتورهچی جوری وانمود میکند که گویی مخالفان جنگ با ویتنام در مجلس نمایندگان چندین نفر بود، حالآنکه تنها فرد مخالف با این جنگ فقط و فقط ژانت رانکین بود».
از منقد شیاد باید پرسید، جنگ ویتنام در سال 1955 شوع شده است، و ژانت رانکین بین 1941 تا 1943 عضو مجلس نمایندگان آمریکا بوده است، پس چگونه توانسته تنها مخالف جنگ ویتنام در سال 1955 باشد؟
بله، من با ترجمه « the one member of Congress » به «یکی از کسانی که…» قصد گول زدن مخاطب را داشته ام، اما منتقد شیاد، 12 سال بعد و پس از کلی سرچ در گوگل و بالا و پایین کردن ویکیپدیای ژانت رانین (که مطمئنا برای اولین بار از وجود او در این متن با خبر شده) و تمدید دوره نمایندگی او از 1943 تا 1955 قصد آگاه کردن مخاطب را داشته است!
شانزدهم
متن اصلی:
So even after Pearl Harbor, I would accept advocacy of nonviolence, not as an absolute moral principle, but as conceivably justified in those particular historical circumstances. In short, there may well have been alternatives to the Pacific War.
ترجمهی فتورهچی:
اکنون با بازخوانی واقعهی پرل هاربر میتوان استدلال کسانی را که مدعی وجود رهیافتهای بدیل مشی خشونتآمیز در دفع شر بزرگتر هستند، بهنقد کشید. سؤال این است که چرا واقعهی پرل هاربر –که برپایهی مقدمات بحث در یک بستر تاریخی خاص رخ داد- با وجود حمایت ما از پروژهی «عدم خشونت» سرانجام به واکنش با بمب اتم منتهی شد؟
توضیح: در اینجا فتورهچی بازهم برعکس سخنان چامسکی را نوشته است. چامسکی میگوید، حتی پس از رویداد پرل هاربور نیز من کماکان بر طرفداری از عدم خشونت اصرار میورزم. با آنچه در ترجمهی فتورهچی میخوانیم، گویی چامسکی بر درستی مشی خشونتامیز تأکید میکند چرا که میخواهد «وجود رهیافتهای بدیل مشی خشونتآمیز» را نقد کند!
پاسخ:
باز در اینجا، یک جمله از انتهای پاراگراف آورده شده و از ابتدای پاراگراف که بحث درباره بمب اتم، مطرح بوده و البته گفتههای متعدد چامسکی در پاراگرافهای قبلی درباره استدلالهای موافقان مبارزات غیر خشونتآمیز و استدلالهای بدیل آنها در تصدیق خشونت، همگی از بستر بحث کنده شده و ما در اینجا فقط با دو خط از یک متن به هم پیوسته مواجهیم و طبیعیست که از ارجاعات سر نیاوریم.از منتقد شیاد باید پرسید، اگر منظورش از «ترجمه» یعنی برگرداندن لغت به لغت یک متن، پس چرا در موارد قبل مدام از شیوه ترجمه لغت به لغت نالیده است، و اگر ترجمه یعنی مداخلهای بیش از ترجمه لغت به لغت یک متن، و تلاش برای دادن یک فهم یکپارچه از متن در یک «کانتکست» و «پیوستار متنی » ، چرا تمام ایراداتاش با شگرد سانسور جملات قبلی و بعدی قابل عرضه شده است؟بله، حذف جملات پس و پیش، هدفی جز تخریب مترجم نداشته است.
هفدهم
But, for reasons that are pretty complex, there are real arguments also in favor of the Viet Cong terror, arguments that can’t be lightly dismissed, although I don’t think they’re correct.
ترجمهی فتورهچی:
بهسراغ پاسخ پیچیده میروم. براساس استدلالهایی که خواهمگفت، گمان میکنم که موضع اخلاقی ما ایجاب میکند از اقدام خشونتآمیز ویتکنگها حمایت کنیم. این ادله بهوضوح غیرقابل انکارند و گمان میکنم که میتوانند به گفتوگوی ما سویهای جدلی دهند.
توضیح: در زبان انگلیسی واضحتر از این نمیتوان با مقولهای به مخالفت پرداخت. چامسکی میگوید بهرغم اینکه در دفاع از ترور ویتکنگها، استدلالهایی مطرح شدهاست که بهسادگی نمیتوان آنها را رد کرد، اما من (چامسکی) با آنها موافق نیستم. جملهی فتورهچی «گمان میکنم که موضع اخلاقی ما ایجاب میکند از اقدام خشونتآمیز ویتکنگها حمایت کنیم»، مشخصاً حاصل سرکوب امیال شخصی او است که در اینجا از زبان چامسکی بیان شده است.
پاسخ:
در اینجا نیز باز طبق معمول ما با شگرد سانسور مقدمات بحث و جدا کردن دو جمله از یک پیوستار متنی مواجهیم.اگر متن را از دو پاراگراف قبل بخوانیم، متوجه رویکرد چامسکی خواهیم شد.او در ابتدا درباره مقوله «مشروعیت ترور» به طبقه بندی استدلالها می پردازد، بعد به موضوع نفی ترور از موضع اخلاقی اشاره میکند و تاکید میکند که سادهترین کار نفی تمام اشکال ترور است. در ادامه با تمایز گذاشتن بین ترور دولتی (دولت های سایگون و آمریکا)، به ترورهایی اشاره میکند که توسط ویت کنگها صورت گرفته است و این نکته را طرح میکند که سادهترین کار این است که از یک موضع اخلاقی مطلق، هر شکلی از ترور را محکوم کنیم.بعد به نقش ترورهای ویت کنگها و جبهه رهاییبخش ملی در برساخته شدن یک جنبش غیر دولتی در جامعه ویتنام اشاره میکند و سپس به این نکته میپردازد که نمیتوان به راحتی از کنار شواهد گذشت و استدلالها را از موضع مطلق اخلاقی رد کرد و منکر نقش حرکت ویتکنگها در شکلگیری یک حرکت شد که در خارج شدن یک ملت از حقارت و ورود به ساحت حیات سیاسی نقش داشته است.بله، وقتی کل بستر موضوع، استدلالهای مطرح شده، گفتههای همدلانه چامسکی و … را از یک متن حذف کنیم و با ذرهبین دنبال جایگذاری لغات باشیم، بعید میدانم متنی را در متون ترجمهای بتوان پیدا کرد که پس از به وجد آمدن از دیدن یک جمله که لغاتش در آن پاراگراف به طور جز به جز نیامده و پس از سر داد غریو «یافتم یافتم»، مترجم را نتوان با گفتن لاطائلاتی چون «حاصل سرکوب امیال شخصی» و …تخریب کرد.
هجدهم
متن اصلی:
For example, the detailed studies of Viet Cong success, like those of Douglas Pike, indicate quite clearly that the basis for the success, which was enormous, was not the selective terror, but rather the effective organization which drew people into beneficial organizations, organizations that they entered out of self-interest, that they to a large extent controlled, that began to interlace and cover the entire countryside.
ترجمهی فتورهچی: برای مثال، مطالعهی جزئیات پیروزیهای ویتکنگها که بهعنوان نمونه در آرشیو داگلاس پایک موجود است، بهوضوح نشان میدهد که بخش بزرگ پیروزی ویتکنگها نه در انجام موفقیتآمیز ترورهای واکنشی/گزینشی، بلکه در قدرت جذب عمومی و سازماندهی منظم نیروها و هواداران بوده است. ویتکنگها، از مسیر اقدام به ترور، سازمانی غیرانتفاعی، منسجم و هماهنگ آفریدند که بعید میدانم در صورت اتخاذ رویکرد دیگری امکان تحقق آن وجود میداشت. سازمانی که درنهایت توانست بخش عمدهی نیروهای اجتماعی را تحت کنترل درآورد و پیروزی بر مهاجمان را باعث شود.مطالعات دیگری هم هست که نشان میدهد ویتکنگها با وجود مشی خشونتآمیزشان، با دهقانان و شهروندان بومی بسیار خوشبرخورد بودهاند، و همین منش دوگانه باعث پیروزی جبههی آزادیبخش در سال ۱۹۶۵ شده است.
توضیح: توضیح ترجمهی فتورهچی از آن رو دشوار است که متن ترجمهشده مطلقاً هیچ سنخیتی با متن اصلی ندارد و از همین رو بهسختی میتوان با کنار هم گذاشتن ترجمه و متن اصلی، اشتباهات ترجمه را بررسی کرد. ترجمهی فتورهچی درواقع تلفیقی است از مهملات متضاد که هیچ برداشت عاقلانهای نمیتوان از خواندن آنها حاصل کرد. در اینجا نیز آنجا که مینویسد «ویتکنگها، از مسیر اقدام به ترور …» درواقع حاصل تخیلات و خوابهای شبانهی خود را وارد متن میکند چرا که در متن اصلی ردی از تأیید خشونت ویتکنگها بهچشم نمیخورد.
پاسخ:
در اینجا نیز بار دیگر عملیات فریب منتقد شیاد، از طریق سانسور کل پاراگراف صورت گرفته است. بله، وقتی پاراگراف را ناگهان کات بزنیم، طبعا جملات بیمعنا و «حاصل تخیلات و خوابهای شبانهی» مترجم میشود.
For example, the detailed studies of Viet Cong success, like those of Douglas Pike, indicate quite clearly that the basis for the success, which was enormous, was not the selective terror, but rather the effective organization which drew people into beneficial organizations, organizations that they entered out of self-interest, that they to a large extent controlled, that began to interlace and cover the entire countryside. Other studies also show that it was the attractiveness of their programs for rural Vietnam that led to the NLF successes, which by 1965 had led in effect to their victory. I think the course of collectivization in China and the Soviet Union can also be instructive. It’s clear, I believe, that the emphasis on the use of terror and violence in China was considerably less than in the Soviet Union and that the success was considerably greater in achieving a just society. And I think the most convincing example — the one about which not enough is known and to which not enough attention is paid — is the anarchist success in Spain in 1936, which was successful at least for a year or two in developing a collective society with mass participation and a very high degree of egalitarianism and even economic success. Its successes, which were great, can be attributed to organization and program, not to such violence as occurred, I believe.
از «کلبیمسلکان بددماغ» تا «زنانگی ترشیده»: نگاهی به ترجمههای نادر فتورهچی
انتهای پیام
“هیچ ترجمهای از هیچ زبانی به هیچ زبانی نمیتواند بیغلط، فاقد بدفهمی در برخی جملات یا اصطلاحات، فاقد جا افتادگی، فاقد جملاتی اضافه برای کمک به درک بهتر مخاطب باشد.”
همین یک پاراگراف برای شناخت مترجم محترم کافیست !