خرید تور تابستان

اصلاحات در ششدر!

یادداشت بهراد بهشتی که با عنوان «اصلاحات در ششدر!» در وبسایت مشق نو منتشر شده را می‌خوانید:

چندی پیش دکتر سعید حجاریان در یادداشتی با نام «امکان یا امتناع سیاست‌ورزی در ایران» سه پرسش کلیدی و بسیار مهم را با سیاست‌ورزان ایرانی در میان گذاشت: الف) آیا انتخابات در ایران ممکن است؟ ب) آیا اصلاح‌طلبی در ایران ممکن است؟ ج) آیا سیاست‌ورزی در ایران ممکن است؟ و به درستی یادآور شد که این پرسش‌ها باید را از انتها به ابتدا پاسخ گفت.

برای پاسخ‌گویی به هر یک از این پرسش‌ها همچون هر پرسش دیگری، نخست باید مفاهیم و تعاریف را مشخص کرد و سپس به تحریر و تنقیح محل نزاع پرداخت.

اجمالاً بنا بر آنچه در متون علوم سیاسی کم‌وبیش متعارف است، مراد و منظور از «سیاست» کنش معطوف به کسب قدرت به‌منظور اجرای برنامه‌هایی مشخص است. بنابراین کنشی را که معطوف به کسب و به دست آوردن قدرت نباشد، هر چه بتوان نامید، «سیاست» نمی‌توان نام نهاد مگر اینکه تعریف جدیدی از «سیاست» ارائه شود و یا مقدمات بعید سیاست‌ورزی مدّنظر باشد که در آن صورت ما با «سیاست به معنای اعم» سروکار خواهیم داشت و بسیاری از اقدامات نه چندان مرتبط با مفهومِ متعارفِ سیاست را نیز می‌توان در ذیل معنای اعم این واژه گنجاند. از این رو تعابیری نظیر «سیاست‌ورزی جامعه‌محور» و یا «سیاست‌ورزی فرهنگ‌محور»، دست‌کم در گفتمان «سیاست متعارف» تعابیری متناقض‌نما و پاردوکسیکال به‌شمار می‌رود هر چند شاید بتوان آن را در کنار بسیاری مفاهیم بعید دیگر، ذیل مفهوم سیاست به معنای اعم صورت‌بندی کرد. در گفتمان «سیاست متعارف» چنین اقداماتی را می‌توان به سادگی و روشنی، فعالیت اجتماعی یا فعالیت فرهنگی نام گذاشت.

برای «اصلاح‌طلبی» تاکنون تعریفی که مورد اجماع سیاست‌ورزان و یا حتی همه اصلاح‌طلبان باشد، ارائه نشده و مانیفیست و مرامنامه‌ای رسمی نیز که ‌حدود و ثغور این واژه را به صورت کامل مشخص کند وجود ندارد، اما اجمالاً می‌توان «اصلاح‌طلبی» را نزد شمار زیادی از اصلاح‌طلبان، «برنامه و فرایندی مسالمت‌آمیز و قانونی در چهارچوبِ نظامِ مستقر برای رسیدن به دموکراسی، حقوق بشر و شهروندی، توسعه پایدار اقتصادی و رفاه جامعه و صلح باجهان و ارائه قرائتی رحمانی و عقلانی از دین» دانست. بنابراین «اصلاح‌طلبی» را می‌توان هدف «سیاست‌» در نظر گرفت؛ یعنی اصلاح‌طلبان می‌کوشند با کسب قدرت از راه‌های مسالمت‌آمیز و قانونی، دموکراسی، حقوق بشر و شهروندی، توسعه اقتصادی و رفاه و نیز صلح را در پرتو قرائتی رحمانی و عقلانی از اسلام برای جامعه به ارمغان آورند.

انتخابات نیز راهی قانونی و خشونت‌پرهیز و در چهارچوبِ نظامِ مستقر برای به دست آوردن کرسی‌های قدرت یا همان سیاست است که از مسیر صندوق رأی می‌گذرد؛ طبیعی است که این کسب قدرت به‌منظور اجرای برنامه‌های مشخص یعنی همان اصلاحات خواهد بود.

اگر بر سر این تعاریف، اتفاق نظری به دست آید، می‌توان پاسخی مثبت به پرسش سوم حجاریان داد و «سیاست‌ورزی» را در ایران ممکن دانست؛ به این معنا که به هر حال در ایران امروز برای برخی کنش‌گران، امکان کسب قدرت از راه‌های مختلفی امکان‌پذیر است.

اما آیا «اصلاح‌طلبی» یا «سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبانه» ممکن است؟ یعنی آیا اصلاح‌طلبان این امکان را دارند که بکوشند از راهی قانونی و مسالمت‌آمیز و در چهارچوب نظام مستقر که «انتخابات» تنها و یا مهم‌ترین گزینه آن است، به قدرت دست یابند تا برنامه‌های اصلاح‌طلبانه خود را اجرا کنند؟

این پرسشی است که دست کم از میانه دوران دولت اصلاحات تا به امروز به شکل‌های مختلف مطرح و دغدغه ذهن سیاست‌ورزان و نظریه‌پردازان بوده و تلاش‌هایی برای پاسخ به آن صورت گرفته و راه‌های گوناگونی نیز برای به فعلیت رساندن «سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبانه» امتحان شده است. اما مشکل اصلی در کجاست که نه تنها این فرایند به ثمر نرسیده بلکه این پرسش هر روز جدی‌تر و سهمگین‌تر از گذشته در برابر اصلاح‌طلبان خودنمایی کرده است؟

برای پاسخ به این پرسش از عبارت قرآنی «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ» بهره می‎گیرم که در آیه ۸۸ سوره هود آمده است. در این آیه شعیبِ پیامبر(ع) در کنار مفهوم «اصلاح»، دو مفهوم اراده/خواستن و استطاعت/توانستن را قرار می‌دهد و به قوم خود می‌فرماید که من خواست و اراده‌ای جز اصلاح آنچه می‌توانم، ندارم. و در نهایت هم کامیابی خود را در گرو توفیق الاهی می‌داند.

در واقع انسان برای انجام هر کار و اقدام مختارانه‌ای، گذشته از توفیق الاهی، به دو عنصر اراده و استطاعت نیازمند است. یعنی نخست باید اراده و خواست اجرای کاری و سپس توانایی انجام آن را داشته باشد تا آن کار و اقدام به سرانجام برسد.

به نظر می‌رسد پاسخ این پرسش و مشکل اصلی اصلاحات را باید در شکاف میان اراده و استطاعت جست‌وجو کرد که هر روز نیز گسترده‌تر از روز پیش شده است. به این معنا که دست کم اصلاح‌طلبان واقعی و صادق –و نه فرصت‌طلبانی که هدف نهایی‌شان، کسب قدرت است- اراده و خواست اصلاح را داشته‌اند اما آنچه نداشته‌اند و یا به شکل مؤثر از آن برخوردار نبوده‌اند، استطاعت و توانایی اجرای برنامه‌های اصلاحی بوده است. در واقع آنان طالبِ اصلاح و «اصلاح‌طلب» بوده‌اند اما به علت موانعی که پوشیده نیست، نتوانسته‌اند یا اجازه نیافته‌اند که فاعلِ اصلاح و «اصلاح‌گر» باشند و متاسفانه این ناتوانی روزبه‌روز هم رو به افزونی داشته است. فی‌المثل اگر در دولت خاتمی، اجرا و انجام سقف آرمان‌ها و اهداف اصلاح‌طلبانه به مشکل بر خورد، در دولت روحانی، اجرای حداقل‌ها و کف اصلاح‌طلبی هم با مشکلات جدی مواجه شده است. به تعبیری مَا وَقَعَ لَمْ یُقْصَدْ وَ مَا قُصِدَ لَم یَقَع! آنچه رخ داده نه آن است که اراده شده بود.

با این فرض، تجربه نشان می‌دهد که حتی اگر راه سیاست‌ورزی انتخاباتی هم برای اصلاح‌طلبان گشوده باشد و آنان بتوانند، همه نهادهای انتخاباتی را هم به دست آورند، باز هم قدرت و استطاعت لازم را برای انجام کف و حداقل برنامه‌های اصلاحات نخواهند داشت؛ و در صورتِ نشستن بر کرسی نهادهای انتخاباتی، شکاف خواستن و توانستن به شکاف قدرت و مسئولیت تغییر ماهیت می‌دهد یعنی در آن صورت اصلاح‌طلبان مسئولیت‌هایی بر عهده می‌گیرند که قدرت و امکان اجرای آن را در اختیار ندارند و به علت اقتضائات انتخابات، وعده‌هایی به مردم می‌دهند که برآورده‌شدنی نیست. در این جایگاه، حداکثر توانِ اصلاح‌طلبان، شاید کمی خرده‌کاری باشد که آن نیز هیچ تناسبی با معنای اصلاح‌طلبی و توقعات بدنه اجتماعی آنان نخواهد داشت و فقط بر عمق نارضایتی‌ها خواهد افزود.

آیا در این صورت حتی اگر زمینه حضور و مشارکت اصلاح‌طلبان در انتخابات ممکن باشد، دادن وعده‌هایی به مردم که اجرای آن ممکن نیست، از نظر اخلاقی درست و از نظر سیاسی پذیرفتنی است؟ و آیا چنین اقدامی به سلب اعتماد مردم و از دست رفتن سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان نخواهد انجامید؟

البته بنا به استدلالی حضور اصلاح‌طلبان در قدرت اگرچه از جهت ایجابی -به معنای اجرای برنامه اصلاحات- تأثیر چندانی نخواهد داشت اما از جهت سلبی -به معنای کارهایی که آنها نخواهند کرد- مفید خواهد بود به این معنا که اگر اصلاح‌طلبان به نهادهای انتخابی راه نیابند، کسانی جای آنها را در صندلی نهادهای انتخابی خواهند گرفت که با تندروی و رفتارهای غیرعقلانی و هزینه‌ساز، شرایط کشور را از بد هم بدتر خواهند کرد و کابوسی هولناک را برای جامعه رقم خواهند زد. تجربه دولت احمدی‌نژاد و نیز مجالس هفتم و هشتم و نهم مثال‌هایی است که برای همین استدلال آورده می‌شود؛ بر اساس همین استدلال هم بود که اصلاح‌طلبان از دولت روحانی و شکل‌گیری مجلس دهم با شعار «مجلسی با تندروی کمتر»  حمایت کردند، اما ظاهراً محک تجربه نشان می‌دهد که اگر واقعاً اراده‌ای برای بدتر شدن اوضاع کشور وجود داشته باشد، حتی حضور قاطع و پرشمار ‌اصلاح‌طلبان در دولت و مجلس هم نخواهد توانست مانع آن شود و آنان به اقتضای جایگاه رسمیشان، توجیه‌گر این وضعیت خواهند شد.

گروهی دیگر بر این باورند که اساساً در چنین شرایطی وظیفه اصلاح‌طلبان و بهبودخواهان این است که بکوشند با مذاکره و رایزنی سهم بیشتری از کیک قدرتِ واقعی و نه صوری را به دست آورند تا بتوانند برنامه‌های اصلاحی خود را به منصه اجرا برسانند، و این کار را شدنی می‌دانستند. ورود حسن روحانی در انتخابات دور نخست ریاست جمهوری مبتنی بر چنین استدلالی بود و او که اصلاح‌طلبان را ناتوان از چانه‌زنی و به دست آوردن توانایی و قدرت می‌دانست، بر این باور بود که خود مردِ میدان مذاکره است و خواهد توانست این مهم را به سرانجام رساند که نتیجه‌اش را دیدیم و شنیدیم!

امروز روشن است که با ردصلاحیت بسیاری از اصلاح‌طلبان در انتخابات مجلس یازدهم، اگرچه انتخابات به معنای حضور در پای صندوق رأی ممکن است، اما امکان رقابت کامل برای اصلاح‌طلبان وجود ندارد، هرچند به نظر می‌رسد که حتی اگر پاسخ به این پرسش مثبت بود، بازهم در هر حال پاسخ به پرسش دوم یعنی امکان اصلاح‌طلبی و سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبانه، منفی است و تا اطلاع ثانوی چشم‌انداز روشنی برای پاسخی مثبت به این پرسش وجود ندارد. از سوی دیگر اصلاح‌طلبان به اقتضای اصلاح‌طلبی با براندازی و اقدامات خشونت‌ورزانه هیچ همدلی و همراهی نداشته و آن را ممکن و مطلوب نمی‌دانند، همچنین آنان به واسطه دیدگاه‌ها و مبانی فکری خود، نمی‌توانند و نمی‌خواهند با اقتدارگرایان و بنیادگرایان همراه و به سوخت تنور آنان تبدیل شوند. مگر اینکه خداوند مِن حَیثُ لایَحتَسِب، دری از توفیق و رحمت خود بر روی آنان بگشاید.

در بازی نرد، گاهی مهره‌های بازیکن حریف، به شکلی در صفحه قرار می‌گیرد که شش جایگاه پیاپی را اشغال کرده و حتی اگر طرف مقابل در بهترین حالت بتواند جفت شش هم بیاورد از این وضعیت رهایی و راه برون‌رفتی نخواهد یافت. در این حالت می‌گویند که او به «ششدر» افتاده است؛ و بیرون چگونه مهره کَس از ششدر آورد؟!


یادداشت سعید حجاریان:

امکان و امتناع سیاست‌ورزی در ایران

اصلاح‌طلبی نوعی خاص از سیاست‌ورزی تغییرخواهانه است و در کنار آن انواع و شقوقی دیگر از تغییرخواهی مفروض است. به نحوی که جملگی فعالان سیاسی اعم از اصول‌گرا، ملی‌گرا، اسلام‌گرا، جمهوری‌خواه‌، سلطنت‌طلب و… هر یک با رهیافت‌ خاص خود به‌دنبال ایجاد تغییرات جزئی یا کلی‌ هستند و در یک کلام، سیاست‌ورز تغییرخواه محسوب می‌شوند. این رویه اما امروز به‌نظر با چرخشی بنیادین مواجه شده‌ است؛ تا دیروز بحث غالب بر سر امکان و امتناع ایجاد تغییر، و شیوه آن بود اما امروز، سیاست ‌ورزیدن در معرض پرسش جدی قرار گرفته است تا جایی که باید از نیروهای سیاسی خواست تا مقدمتاً بگویند، براساس کدام دلایل سیاست‌ورزی را در ایران ممکن می‌دانند.
بسیار خوانده و شنیده‌ایم زمانی که سیاست‌ورزی به پایان می‌رسد، اشکالی دیگر از کنش‌های جمعی ظاهر می‌شود؛ جنگ داخلی، انقلاب، سابوتاژ، اشغال خارجی، جنگ چریکی و… . که البته هیچ‌ یک از آن‌ها را نمی‌توان ذیل مفهوم سیاست‌ورزی طبقه‌بندی کرد. زیرا می‌دانیم جنگ‌ها زمانی آغاز می‌شوند که سیاست‌ به پایان رسیده باشد. اما سیاست‌ورزی در چه شرایط و محیطی ممکن است؟
به باور علمای سیاست، جامعه سیاسی (polity) که از تجمیع دولت و نیروهای سیاسی پدید می‌آید، محل سیاست‌ورزی‌‌ست و مادامی که نسبتی تعریف شده و هنجارمند میان این دو مؤلفه برقرار است، می‌توان بر وجود جامعه سیاسی صحه گذاشت و از سیاست‌ورزی سخن گفت. اما این نسبت به طرق مختلفی در معرض آسیب قرار می‌گیرد. این وضعیت را با ذکر یک مثال نوستالژیک تصویر می‌کنم.
در میان هم‌‌نسلان من بازی مهیجی وجود داشت که شیوه آن بدین صورت بود که فردی با تکاپو و تلاش بسیار، بالای تپه‌ای از خاک بیرون کشیده از چاه می‌رفت و زمانی که استقرار پیدا می‌کرد با صدای بلند می‌گفت، «قلعه شاه مال منه». سپس مابقی تلاش می‌کردند او را پایین بکشند و خود را به قلعه پادشاهی برسانند. رفت و آمد به قلعه پادشاهی ادامه داشت تا زمانی که یکی از صاحبخانه‌ها یا زورمندان به محل بازی بچه‌ها می‌رسید، و به بهانه‌ای مانند خواب ظهرگاهی، بازیگران قلعه پادشاهی را می‌نواخت و متفرق می‌کرد و بازی را به‌کلی برهم می‌زد. این وضعیت را در عالم سیاست هم می‌توان پی گرفت. به این منظور و به جهت شناخت ربط و نسبت نیروهای سیاسی مؤثر بر فضای امروز ایران به آراء چارلز تیلی رجوع و آن بازی را در اندیشه‌های وی بازسازی می‌کنم.

۱) درون جامعه سیاسی ما، عده‌ای یک‌صدا می‌گویند، قلعه شاه مال ماست! اینان معتقدند تنها یک نیروی سیاسی یا حتی یک فرد باید در جامعه سیاسی امکان تنفس و سیاست‌ورزی داشته باشد؛‌ در نظر تیلی و البته دیگر نظریه‌پردازان این‌ گروه‌ همان صاحبان قدرت هستند.

۲) گروهی به‌صورت قانونی تغییر وضعیت را طلب می‌کنند. این‌ها همان اصلا‌ح‌طلبان هستند؛ نیروهایی برآمده از جامعه مدنی که صورت سیاسی به‌خود گرفته و با دیگر تغییرخواهان یا با ساخت قدرت به رقابت می‌پردازند. تیلی آن‌ها را رقبا (contenders) می‌خواند و در توضیح فعالیت آن‌ها وضعیت ستیز و سازش‌ دائمی را تصویر می‌کند و توضیح می‌دهد، کسی که بتواند نیروی بیشتری بسیج و سهم بیشتری را از جامعه سیاسی نصیب خود کند، می‌تواند بر قدرت اثر بگذارد، به تدریج به بخشی از بلوک قدرت تبدیل شود و نهایتاً قدرت سیاسی را به کف ‌آورد.

۳) در جامعه سیاسی ما، نیروی سومی نیز وجود دارد که به‌تدریج قدرت گرفته است؛ نیرویی که از جهات مختلف به‌دنبال تغییر بازی است. تیلی آن‌ها را نیروهای چالشگر (challenger) می‌خواند؛ نیرویی که برآن است به جامعه سیاسی و انتخاب آزاد وارد شود و یا بازی را از اساس تغییر دهد.

با نگاهی تاریخی و شاید اندکی تخیل می‌توان تفکر و نمایندگان این سه بخش را شناسایی کرد اما لازم است قدری پیش‌تر برویم و با نگاهی کارکردگرایانه، روند حرکت و نقطه هدف این نیروها را ارزیابی کنیم. در سده اخیر، در ایران با کیفیتی از ستیز و سازش میان حافظان وضع موجود، رقبا و چالشگران مواجه بوده‌ایم؛ که هر یک به طریقی از یکدیگر تأثیر می‌پذیرفتند و بر هم تأثیر می‌گذاشتند اما از دوره‌ای این تأثیر و تأثر با اختلال مواجه شد. تا مقطعی قدرت فائقه سیاسی مانند یک بالن سبک‌‌وزن از زمین سیاست ارتفاع گرفته بود و صرفاً بخشی از سایه‌اش جامعه سیاسی را پر کرده بود و به همین دلیل تا حد زیادی امکان تنفس و به بیان بهتر، سیاست‌ورزی وجود داشت اما در مقاطعی کیسه‌های شن با محتویات مختلف به بالن قدرت متصل شدند و بلوک قدرت را سنگین کردند و به مرور بالن را پایین آوردند تا حدی که سایه‌ آن تمام جامعه سیاسی و حتی فضای عمومی را فراگرفت و چون ماه نو منخسف امتناع سیاست‌ورزی را به‌دنبال آورد. هگل هم از زاویه‌ خاص خود این وضعیت را توصیف کرده است. وی معتقد است عرصه سیاست در طول فرایندی از سوی خدایگان پر می‌شود به‌نحوی که سوژگی رعایا و بندگان زیر سایه سنگین خدایگان از بین می‌رود یا به تعبیر حکمای یونان، وجود انسان سیاست‌ورز (homo politicus) ممتنع می‌شود. هگل در نهایت سیاست‌ورزی خدایگان را هم به چالش می‌کشد زیرا معتقد است در فضای سیاسی خالی از سوژه، خدایگان نهایتاً با اشیاء مواجه‌اند.
این یادداشت را با تکرار عبارت مشهور مهندس بازرگان در دادگاه نظامی به پایان می‌برم. وی گفت، ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت می‌کنیم. این عبارت او در واقع، ناظر به پیدایش شرایط امتناع سیاست در ایران بود. چنانکه شاهد بودیم از آن مقطع به بعد، زبان گلوله و انقلاب جایگزین زبان سیاست شد و کارویژه رقبا (contenders) به‌کلی خالی از معنا شد. مع‌الوصف،‌ با توجه به تجربه تاریخی و شرایط اکنون لازم است هر کنشگر سیاسی سه پرسش اساسی را پاسخ گوید؛ الف) آیا انتخابات در ایران ممکن است؟ ب) آیا اصلاح‌طلبی در ایران ممکن است؟ ج) آیا سیاست‌ورزی در ایران ممکن است؟ که فی‌الواقع باید پرسش‌ها را از انتها به ابتدا پاسخ گفت.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا