از آدم دربار تا هنرمند مردم به روایت علی حاتمی در «کمال الملک»
سیاوش خوشدل، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز، در یادداشتی دربارهی کمالالملک علی حاتمی، رابطهاش با دربار و رابطهاش با مردم در این فیلم و روندی که طی شده، نوشت:
بارها در کلاس، فیلمنامهی «کمال الملک» را با بچهها دور هم خواندهبودیم و خیلی جاها فرصت شدهبود و فیلمش را گذاشتهبودم. همیشه دلم میخواست حاصل تأملاتم را دربارهی آن بنویسم و دنبال بهانهای مناسب میگشتم. فکرمیکنم این روزها که بحث بر سر جایگاه و شأن و اثر و نفوذ هنرمندان در جامعه داغ است، بهانهی مناسب را یافتهام.
شاید وقتی نام فیلم علی حاتمی را بشنویم، تصوّر کنیم او خواسته است زندگی و شخصیت کمال الملک را به تصویر بکشد. امّا آغاز و انجام فیلم و آنچه در آن مطرح میشود، من را به این نتیجه میرساند که این فیلم روایتی است از تحوّل جایگاه هنرمند و مناسبات او در پیوند با حاکم و مردم.
آغاز فیلم: حاتمی فیلم را با اعطای لقب «کمال الملک» به نقّاشباشی دربار، میرزا محمّد خان غفّاری کاشانی آغاز میکند. مناسبات هنرمند و حاکم نقطهی آغاز است. بحبوحهی مراسم عید است و دو تن از درباریان، تا پیش از رسیدن نقّاشباشی به حضور شاه، او را «پدرسوخته»، «مرتیکه»، «نوکر» و «نگونبخت» میخوانند که «غلط کرده» هنوز در مراسم حاضر نشده. و بعد که نقّاشباشی میرسد، یکی از آن دو به او توصیه میکند که «زود خودت رو با قلدری جا کن که این نوکرهای قدیمی جا به تازهوارد نمیدن».
پس از آن که لقب «کمال الملک» اعطا میشود و کمال الملک خندان از حضور مرخّص میشود، کودک خردسالی با سرخوشی کودکانه در برابر شاه قرار میگیرد و به او لقب «شجاع الدّوله» و منصب امیرلشگری خراسان اعطا میشود؛ شاه هم قهقههی شادمانه سر میدهد. گویی حاتمی خواسته باشد جایگاه آن هنرمند را با این کودک مقایسه کند و به ما بگوید تا شاه که را خواهد و میلش به که باشد. دعوا بر سر شایستگی و هنر نیست. هر کس لبخندی بر لبان شاه نشاند، بر آنجا نشانده میشود که دلنشین است و نام و نشانش چنان و چنین است.
بعدتر که کمال الملک به تهمتی گرفتار میشود، اتابک (صدراعظم) ضمن برحذر داشتن کمال الملک از چشم داشتن به منصب صدارت عظمی، این را صراحتاً به او میگوید: «میل شما مطرح نیست، شاه هوسبازه، یه وقت دیدی هیکل خپل و کوتولهی اتابک دلش رو زد و میل قد و قامت کمالالملکی کرد».
و باز آنجا که کامران میرزا او را در بازجویی «نقّاشباشی» میخواند و با اعتراض او در پسگرفتن لقب «کمال الملک» مواجه میشود، در پاسخ میگوید: «دربار قاجار از این دادوستدها زیاد داره… شما حقیقتاً فکر میکنید نقّاش مستعدّی هستید؟».
نتیجهی همهی این رفتارها و گفتارها را در دلشکستگی کمال الملک و ابراز این سخنان میبینیم:
«در سر بازار هم نمیتوان [هنر را] فروخت. این روزها دیدم که قدر گوهر، خیلی بیشتر است از هنر».
انجام فیلم: کمال الملک به حضور رضاشاه رسیده است و از دستور کشیدن نقّاشی شاه سر باز میزند، با این استدلال که وقتی شاهان پیشین را مصوّر میساختم «یک شاگرد مدرسهی ساده بودم، آدم دربار، خبط و خطایم با خودم بود، امروز معلّمم، آشنای مردم …». کمال الملک داستان علی حاتمی از «آدم دربار» به «آدم مردم» تغییر ماهیت داده است.
او پیشتر و در برابر اتّهام آلودن دامن پاک هنر به دزدی، گفته بود «دامن هنر در این ملک همیشه آلوده است، از حافظ تا من». این آلودگی تاریخی را باید در همان ماهیت و کارکرد جایگاه هنرمند و هنر جست. داستان علی حاتمی، داستان رهایی هنرمند از این آلودگی است تا آنجا که در نمای پایانی فیلم، پیرمرد سادهدل روستایی از استاد میخواهد که بر قالیچهی او قدمرنجه کند تا با خاک پای او «تبرّک» شود. واکنش کمال الملک به این خواسته، نقش بستن اشک در چشم و شکستن با ادای این جمله که «دریغ، همۀ عمر یک نظر به زیر پا نینداختم، استاد تویی، شاهکار کار توست یارمحمّد، نه کار من». او این بار حتّی از «استاد مردم» بودن هم گام را فراتر میگذارد و به این اوج و بلوغ شخصیتی میرسد که مردم را استاد خود بداند. به همین دلیل است که قاب پایانی فیلم کمال الملک، نه تصویری از خود او، بلکه تصویری نیمهکاره از نقّاشی یکی از همین مردمان است بر روی بستری از سنگ و خاک. این قاب پایانی را بگذارید در کنار قاب آغازین فیلم که تصویر از لوستر مجلّل آویخته بر سقف تالار دربار است.
کلمات و تصاویر دستبهدست هم دادهاند تا هنرمند را از شیء زینتی در اوج دربار تا استاد محبوبی در حوالی خاک پای مردم، بالا ببرند.
میانهی فیلم؛ هنرمند در مقام مصلح
روابط هنرمند داستان با حاکم اوّل و سوم، چنانکه رفت حاکی از یک تحوّل در جایگاه هنرمند در روزگار و جامعهی جدید بود. امّا مناسبات کمال الملک با حاکم دوم، یعنی مظفّرالدّین شاه، جنبهی دیگری از نقش و کارکرد هنرمند را به تصویر میکشد.
مظفّرالدّین شاهی که علی حاتمی برای ما تصویر میکند، پیری است در ظاهر و طفلی است در باطن.
نخستین نمایی که از او میبینیم کالسکهای است پنبهاندود که یادآور کالسکهی نوزاد است و حاکی از نازپروردگی او. بعد از خروج از کالسکه و انجام «فعل شاقّ تاجگذاری» شاه را میبینیم که در گوشهای نشسته و اتابک حریرهی بادام به او میخوراند که خوراک نوزادان چندماهه است. جلوتر میرویم و شاه را سرگرم تیلهها میبینیم، بهسان طفلی پنجساله. در سفر فرنگ و بازدید از موزه، دائماً غر میزند و حوصلهاش سر رفته است، مثل پسربچهی ده-دوازدهسالهی بیتوجّه به فرهنگ. و در نهایت ضمن شاد شدن از دعوای کوتولهها، با شوق زائدالوصفی از کمال الملک میخواهد برای او تصاویر عریان بر دیوار حرمسرا مصوّر سازد، مثل نوجوانی که تازه به بلوغ جنسی رسیده باشد. تا اینجا، از مظفّرالدّین شاه، هیچ سخن یا فعلی که مناسبتی با شخص حاکم داشته باشد، ندیدهایم.
با سرباززدن کمال الملک از این دستور با این توجیه که من «معین العیش حرمسرا» نیستم، او را به محبس موقّتی در اتاقی میافکنند. شاه به این اتاق میرود و نقّاشی کمال الملک بر دیوار چنان او را مسحور میکند که فکر میکند دیوار شکافته شده. شاه جلو میرود، بر دیوار دست میکشد و وقتی میفهمد با یک نقّاشی روبهروست، خطاب به کمال الملک میگوید «ذیجودی که آزادی را به این خوبی مصوّر کند، از بند تن رهاست، چه رسد به محبس».
این نخستین کلمهای است که مطابق با شأن و شخصیت حاکم از زبان مظفّرالدین شاه میشنویم؛ آزادی.
از اینجا به بعد شاه را در بند بازیگوشی و سرخوشی نمیبینیم. آنچه میگوید و انجام میدهد یکسره در پیوند با صلاح و مصلحت عمومی است؛ عزل اتابک، تقابل با درباریان و در نهایت امضای فرمان مشروطه.
نقطهی عطف تحوّل شخصیت مظفّرالدّین شاهِ فیلم علی حاتمی، هنرنمایی هنرمند بود. گویی هنرمند در جا و زمانی که باید دری به روی او گشود که او را از غفلت سالیان بیدار کرده باشد.
این است اثر هنرمند و آن بود تحوّل شأن و مقام هنرمند به روایت علی حاتمی.
انتهای پیام
تاشاه که را خواهد ومیلش به که باشد…….دعوا برسر شایستگی وهنر نیست .هرکس لبخندی برلبان شاه نشاند..برانجا نشانده میشودکه دلنشین است ونام ونشانش چنین است….چقدر ملموس …..