رضوی فقیه از عوامل شکست میگوید: کارنامهی اصلاح طلبان، عارف و ساختار شعسا
بابک مجیدی، انصاف نیوز: سعید رضوی فقیه فعال سیاسی اصلاح طلب دربارهی انتخابات اخیر و وضعیت اصلاح طلبان در آن و پس از آن ضمن تاکید بر تأثیر ردصلاحیتها در تمام انتخاباتهای گذشته و انتخابات اخیر، معتقد است که عامل اصلی شکست و عدم اقبال مردم به اصلاح طلبان عملکرد آنها در مجلس با عنوان لیست امید و لیدر آن بوده است.
او ضمن تاکید بر نقش محمدرضا عارف در این وضعیت معتقد است که ساختار شورای عالی سیاست گذاری اصلاحطلبان (شعسا) از مجالس مشورتی کویت و عربستان سعودی ابتداییتر و غیر دموکراتیکتر است و صادقانه آن بود که بعد از این انتخابات احزاب اصلاح طلب به نقد و اصلاح خود میپرداختند.
در انتخابات مجلس آن طور که پیش بینی شده بود با مشارکت کم، حدود 42 درصد در کل کشور و ۱۸ درصد در حوزهی انتخابیهی تهران، اصلاحطلبان بازندهی مطلق بودند؛ بسیاری از چهرههای شاخص اصلاحطلب در این دوره انتخابات را به دلایل گوناگونی تحریم کردند که یکی از شایعترین آن دلایل رد صلاحیت گسترده اصلاحطلبان توسط شورای نگهبان بود. شورایعالی سیاستگذاری اصلاح طلبان از لیستی حمایت نکرد ولی نیمی از احزاب زیرمجموعهی آن به طور جداگانه یا جمعی لیست دادند و عارف هم در تشکیل این لیستها فعال بود. سیدمحمد خاتمی که به تعبیری رهبر جریان اصلاحات شناخته میشود در این انتخابات از لیستی حمایت نکرد.
اعضایی از این احزاب اصلاح طلب در انتخابات از حوزهی تهران تایید صلاحیت شده و کاندیدا بودند: مجمع روحانیون، کارگزاران، حزب اتحاد، حزب ندا، انجمن مدرسین دانشگاهها، اعتماد ملی (عضو این حزب پس از تایید صلاحیت انصراف داد)، خانه کارگر، مردمسالاری، اعتدال و توسعه، حزب اسلامی کار، انجمن اسلامی معلمان، حزب وحدت، همبستگی، مجمع فرهنگیان، حزب آزادی.
سعید رضوی فقیه، در گفتوگو با انصاف نیوز به تحلیل وضعیت اصلاح طلبان در انتخابات اخیر و عوامل اصلی شکست آنها و همچنین نقش سیدمحمد خاتمی در این انتخابات و در آیندهی اصلاحات پرداخته که در ادامه میخوانید:
انصاف نیوز: آینده سیاسی اصلاحات بعد از شکست در انتخابات مجلس را چطور ارزیابی میکنید و در آینده چه اتفاقاتی برای اصلاحطلبان میافتد؟
رضوی فقیه: گمان میکنم اصلاح طلبان بعد از انتخابات اخیر و اختلافات و ناکامیهایی که تجربه کردند دچار انشعاب خواهند شد، آنهم نه به صورت دو دستگی بلکه به صورت چند دستگی. یکی از مسائلی که باید به گونهای حل و فصل شود جایگاه شعسا در تصمیمگیری برای خانوادهی بزرگ اصلاحات در سراسر کشور است. هم ساختار و هم عملکرد این نهاد در میان طیفهای مختلف اصلاح طلب بسیار مناقشه برانگیز بوده است و تداوم و احتمالاً افزایش بحث و جدل بر سر این موضوع قطعاً شکافهایی ایجاد خواهد کرد. دیگر اینکه اصلاح طلبان باید تکلیف خود را با بعضی مسائل مهم سیاسی، مشخص کنند. تداوم مشی صرفاً پارلمانتاریستی و جدایی از متن جامعه یا بازگشت به جامعه یکی از این مسائل مورد مناقشه خواهد بود. بخشی از اصلاح طلبان به بازی در ساختار قدرت عادت و بلکه اعتیاد دارند و علاقهای به کنشگری در متن جامعه و به دور از عواید حضور در قدرت ندارند درحالی که بسیاری از کنشگران اصلاح طلب با توجه به تجربیات دو دههی گذشته خواهان حضور در متن جامعه و ارتباط با اقشار مختلف جامعهاند. پایبندی به قانون اساسی کنونی یا تلاش برای تغییر برخی اصول آن و نیز موضعگیری در برابر تداوم حصر رهبران جنبش سبز دو مسئلهی مهم دیگرند. رویکردهای اقتصادی و اجتماعی را نیز میتوان به این چند فقره افزود. تا به حال در جبههی بزرگ اصلاحات از سوسیالیست تا نئولیبرال کنار هم بودهاند و حول برخی شعارهای مشترک سیاسی ائتلاف تاکتیکی یا استراتژیک داشتهاند. احتمالاً با توجه به تعمیق شکافهای طبقاتی در جامعه تداوم این ائتلاف دیگر مانند گذشته امکانپذیر نخواهد بود. به نظر میرسد بعد از انتخابات اخیر و پایان مجلس دهم، با توجه به موضعگیریهایی که هر طیف از اصلاح طلبان در برابر موضوعات یاد شده دارند، آرایش سیاسی تازهای در میان اصلاح طلبان شکل بگیرد و با اختلافها و ائتلافهای تازهای در میان اصلاح طلبان و به طور کلی در عرصهی سیاسی کشور مواجه شویم. شاید بتوان گفت در آستانهی یک تغییر پارادایم هستیم.
انصاف نیوز: نظر شما در مورد عملکرد آقای خاتمی در این دوره با توجه به اینکه از لیستی هم حمایت نکردند چیست؟
رضوی فقیه: پیش از پاسخ به پرسش شما چند نکتهی قابل ذکر هست که باید به تفکیک و با دقت و تاکید مورد ملاحظه و مداقه قرار بگیرند. اول اینکه در احترام و محبوبیت آقای خاتمی حرفی نیست و ایشان همچنان آبروی اصلاح طلبان و از سرمایههای سیاسی و اجتماعی جنبش اصلاحی هستند. دوم اینکه به طور کلی عملکرد آقای خاتمی در حوزهی اهتمام به سرنوشت اصلاحات و پیشبرد آن به عنوان یک جنبش پویای اجتماعی، در سالهای گذشته و بخصوص پس از پایان دوران ریاست جمهوریشان، کمابیش منفعلانه و همراه با اتلاف فرصتها و هدر دادن سرمایهها از جمله سرمایهی سیاسی خودشان بوده است. متاسفانه ایشان به جای هدایت و سازماندهی جنبش اجتماعی اصلاح طلبی و دمکراسی خواهی، محبوبیت خود را خرج ایجاد توازن میان لابیگران پشت صحنه برای بستن لیستهای انتخاباتی کردند که نمونهاش انتخابات سال 94 و شکلگیری فراکسیون امید در مجلس دهم بود که تجربهای بسیار ناکام به شمار میآید.
حالا در پاسخ به پرسش شما باید بگویم اگر بر فرض در آستانهی انتخابات اخیر اصلاح طلبان با توافق جمعی تصمیم به شرکت در انتخابات میگرفتند و در تهیه و معرفی یک فهرست واحد انتخاباتی هم به اجماع میرسیدند و آقای خاتمی هم تمام قد از آن فهرست حمایت و مردم را برای رأی دادن به آن ترغیب میکردند؛ بازهم با توجه به عملکرد ضعیف اصلاح طلبان و موتلفان اعتدالگرایشان در دولت و مجلس طی چند سال گذشته، اساساً در شرایطی نبودیم که حتی با حمایت آقای خاتمی امیدی به پیروزی انتخاباتی فهرست اصلاح طلبان وجود داشته باشد.
واقعیت این است که در انتخابات سال 94، مثل انتخابات ریاست جمهوری 92 و سپس 96، شرایط سیاسی و اجتماعی به گونهای بود که زمینههای لازم برای مشارکت گستردهی انتخاباتی هم در کلیت جامعه و هم در اقشار خواهان تغییر وجود داشت و در چنین وضعیتی پیام آقای خاتمی به عنوان چهرهای کلیدی و قابل اعتماد در میان مردم، به مثابه یک کاتالیزور تاثیرگذار عمل کرد که با ترغیب و بسیج گستردهی مردم به سوی صندوقهای رأی یک پیروزی قاطع انتخاباتی برای فهرست معرفی شده از سوی اصلاح طلبان به بار آورد. بنابراین ارزیابی بنده این است که اگرچه حمایت آقای خاتمی از آن فهرست، مهم و تاثیرگذار بود اما در واقع امر شرایط سیاسی و اجتماعی به گونهای بود که این حمایت را تاثیرگذار میکرد. چه بسا اگر آقای خاتمی هم پیام نمیداد باز هم آن فهرست کمابیش موفقیت کسب میکرد. فراموش نکنیم که آقای خاتمی در سالهای 85 و 86 هم از برخی فهرستهای انتخاباتی برای شورای شهر و مجلس حمایت کردند اما چون فضای کلی جامعه مستعد اقبال به انتخابات نبود، این فهرستها موفقیتی کسب نکردند. بنابراین میتوان گفت که در انتخابات اخیر حتی اگر اصلاح طلبان به فهرست واحدی هم میرسیدند و برای شرکت در انتخابات نیز اجماع میکردند و آقای خاتمی هم از فهرست اجماعی اصلاح طلبان حمایت میکردند باز هم احتمالاً موفقیتی حاصل نمیشد و نتیجهی انتخابات تغییر زیادی با آنچه شاهدش بودیم نمیکرد. چون اساساً فضای جامعه مستعد پاسخ مثبت به دعوت برای مشارکت نبود. احتمالاً آقای خاتمی با همین ملاحظه از هیچیک از فهرستهای موجود حمایت نکردند و مثل سال 90 به رأی دادن اکتفا کردند. قبلاً نیز گفته بودند اگر من هم از مردم برای شرکت در انتخابات درخواست بکنم دیگر کسی اعتنا نمیکند. بنابرین به نظر میرسد واقعیت همین باشد که ایشان گفتند.
مردم به آقای خاتمی علاقمند هستند و ایشان همچنان یکی از تاثیرگذارترین چهرههای سیاسی جبهه اصلاحات و حتی از مهمترین چهرههای ملی در کشورند. اما واقعیت این است که مردم مقلد محض سیاسی ایشان یا دیگران نیستند به گونهای که هر رهبر سیاسی حتی اگر آقای خاتمی، یا بالاتر از او باشد، به مردم دستور نشستن و برخاستن بدهد آنان هم بی چون و چرا تبعیت کنند و بنشینند یا برخیزند. مردم به طور کلی و اقشار و طبقات مختلف مردم به طور خاص، هم آگاهی دارند و هم اراده. در هر انتخابات یا هر موقعیت سیاسی دیگر محاسبات خاص خودشان را دارند و بر اساس آن محاسبات تصمیم میگیرند و عمل میکنند. بنابراین گاهی در شرایطی خاص و براساس محاسباتی خاص به یک پیام ساده مثل «تکرار میکنم» آقای خاتمی در سال 94 پاسخ مثبت میدهند و حتی به ریشهری و دری نجف آبادی هم رأی میدهند و گاهی انبوهی از پیامها را هم نادیده میگیرند و بی پاسخ میگذارند. برخلاف آنچه چندی پیش دبیرکل یکی از احزاب اصلاح طلب گفتند در ایران به جز اندکی از اعضا و هواداران هر یک از احزاب و گرایشهای سیاسی از جمله حزب خود ایشان، هیچ قشر و طبقهای، چه فرادست و چه فرودست، چه سنتی و چه مدرن، مناسکی رأی نمیدهد بلکه با محاسبه و تحلیل برای رأی دادن یا رأی ندادن تصمیم میگیرد. النهایه ممکن است نظامهای محاسباتی با هم تفاوت داشته باشند که آن هم بحثی جداگانه است.
انتخابات ریاست جمهوری در سال 84، انتخابات شوراهای شهر و روستا در سال 85 و انتخابات مجلس در سال 86 نمونههایی برای تأیید این مدعایند که حمایت آقای خاتمی از یک فرد و یک لیست یا قرابت یک فرد و یک لیست با آقای خاتمی اکسیر پیروزی و برخورداری از اقبال مردم نیست. بنابراین میتوان ادعا کرد نه صرف حمایت آقای خاتمی از لیست امید در سال 94 تنها عامل پیروزی آن بود و نه عدم حمایت ایشان از نامزدهای اصلاح طلب در انتخابات اخیر سبب شکست این نامزدها شد.
جامعه به طور کلی و مخاطبان همیشگی اصلاح طلبان به طور خاص طی دو سه سال گذشته و بخصوص طی ماههای گذشته تجربیاتی را پشت سر گذاشته بودند که هیچ تمایلی برای مشارکت جدی و پرشور در انتخابات را بر نمیانگیخت. عوامل متعددی در رسیدن جامعه به این نقطه نقش داشته که در جای خود باید مورد به مورد بررسی و تحلیل شوند اما به گمان بنده مهمترین عامل شکست اصلاح طلبان در انتخابات اخیر عملکرد بد خودشان در مجلس، دولت و حتی در عرصه سیاسی خارج از قدرت بوده است. در مورد هر یک از این ادعاها میتوان به طور مجزا و به تفصیل سخن گفت.
البته انکار نمیکنم که عواملی مانند حوادث آبان یا سقوط هواپیمای اوکراینی و پنهان کاری اعتمادسوز دولت و کل حاکمیت در خبر رسانی در مورد آن و نیز عملکرد شورای نگهبان و برخی دیگر از نهادها و تریبونهای حکومتی در کاهش مشارکت و بیمیلی مردم نسبت به انتخابات تأثیر داشته است، اما گمان دارم که آن بخش از جامعه که معمولاً در رقابتهای جدی سیاسی با احساس مسئولیت وارد میدان شده و به اصلاح طلبان رأی میداد، در انتخابات اخیر کاملاً منفعل بود و علت اصلی این انفعال هم عملکرد ضعیف و نامطلوب خود اصلاح طلبان بوده است. فراموش نکنیم که پس از حوادث کوی دانشگاه در تابستان 78 چه مشارکت پرشوری در انتخابات مجلس ششم شکل گرفت. یا پس از حصر رهبران جنبش سبز نتیجهی انتخابات 92 چگونه رقم خورد. در برابر این تجربهها انتخابات دور دوم شوراها در سال 81 و انتخابات ریاست جمهوری سال 84 را هم داریم.
شورای نگهبان از مجلس دوم به این سو همیشه همین روش غیرقانونی و سلیقهای را در تأیید و ردصلاحیت داوطلبان داشته و عملکردش در انتخابات اخیر امر حادثی نبود که سبب سرخوردگی مردم شده باشد. با این اوصاف عرض بنده اینست که متهم اصلی ناکامی اصلاح طلبان در انتخابات اخیر خود ایشان هستند. در عالم سیاست نیز معمولاً عرف همین است که اگر حزبی در یک انتخابات شکست بخورد اول از همه خود را نقد میکند و رهبران حزبی برای اینکه صداقت خود را در پذیرش مسئولیت به نمایش بگذارند خود را نقد میکنند، از هواداران پوزش میخواهند و در بسیاری موارد استعفا میدهند و کنارهگیری میکنند. اینکه گناه ناکامی را به گردن شورای نگهبان و نظارت استصوابی بیندازیم و ردصلاحیتهای البته غیرقانونی را بهانه کنیم پاک کردن صورت مسئله است نه حل آن. اگر اصلاح طلبان صادقانه نپذیرند که عملکرد ضعیفشان در مجلس و دولت سبب ناامیدی و انفعال بدنهی اجتماعی و مخاطبان همیشگیشان شده یا خود را میفریبند یا میخواهند مردم را فریب دهند. یک بار برای همیشه باید مشخص شود که عملکرد اصلاح طلبان مهمترین تأثیر مستقیم و ذاتی را در اقبال و ادبار مردم به سوی آنها دارد.
لیست امید بدترین عملکرد را در مجلس نسبت به همهی مجالس بعد از انقلاب داشته است و این را نباید نادیده گرفت. عملکرد شخص آقای عارف نیز به عنوان رئیس فراکسیون امید در مجلس، یکی از اصلیترین عوامل ناکامی لیست امید در چهارسال گذشته بوده. او هم بدترین عملکرد را به عنوان رهبر فراکسیون نسبت به تمامی مجالس بعد از انقلاب داشته است. اینها همه قابل ارزیابی و راستی آزمایی است. پس از انقلاب ده مجلس داشتهایم و هر یک از فراکسیونهای رسمی یا غیر رسمی اعم از اکثریت، اقلیت یا مستقل عملکردهای مشخصی داشتهاند. آقای عارف با سکوت و بی عملی اعجابآورشان و در عین حال با بیشفعالی غیر منطقیشان در مقطع انتخاب اعضای هیئت رئیسهی مجلس یکی از عوامل شکست اصلاح طلبان در انتخابات اخیر بودند. عملکرد اکثریت اعضای لیست سکوت امید و در رأس همه آقای عارف از دلایل ادبار مردم نسبت به اصلاح طلبان در چهار سال گذشته بوده و متاسفانه عدهای به جهت ملاحظات شخصی خاصی که با آقای عارف داشتند آبروی اصلاحات را با تمایلات ریاست طلبانهی ایشان معامله کردند.
از جمله افرادی که در این زمینه باید پاسخگو باشند شخص آقای خاتمی است. با همه احترامی که برای ایشان قائل هستیم باید بگوییم آقای خاتمی علاوه براینکه انفعالهای فرصت سوزی در چند سال اخیر داشتند، در مورد آقای عارف و جایگاه ایشان نیز ملاحظاتی را اعمال کردند که به ضرر اصلاحات تمام شد. رودربایستیهای شخصی ایشان با آقای دکتر عارف، در نهایت ضربههای جدی به پیکرهی اصلاحات در سالهای گذشته وارد کرد و مجلس دهم را پس از یک پیروزی قاطع و امیدآفرین به یک ناکامی مأیوس کننده بدل کرد.
انصاف نیوز: در انتخابات اخیر هر طیف از اصلاح طلبان لیست جداگانه دادند؛ از کارگزاران تا 8 حزبی که لیست ائتلاف را دادند. چرا حزب کارگزاران با احزاب دیگر وارد تعامل نشد تا یک لیست واحد داشته باشند؛ مانند لیست وحدت اصولگرایان. این اختلافات در جناح اصلاح طلبان را چطور تحلیل میکنید و چرا بزرگان اصلاح طلب با همفکری هم لیست واحدی ندادند؟
رضوی فقیه: البته من نمیتوانم از طرف احزاب سخن بگویم چون در جریان مذاکرات و فرایند تصمیم گیریهای آنها نیستم. اما مسئلهی اصلی این است که بخش بزرگی از اصلاح طلبان از ماهها قبل و باتوجه به دو موضوع یعنی ناشناختگی میزان مشارکت مردم در انتخابات و نیز ناشناختگی نحوهی عملکرد شورای نگهبان در این دوره، اساساً موضوعشان شرکت یا عدم شرکت در انتخابات بود، نه اینکه چه لیستی عرضه شود و چه کسانی در این لیست حضور داشته باشند. یعنی بحث اصلی مثل انتخابات 94 و 92 برای توافق بر سر لیست واحد یا نامزد واحد نبود که لابیها، مذاکرات و مجادلات معطوف به این باشد که از چه نامزد یا لیستی باید حمایت کرد. بلکه بحث اصلی در میان اصلاح طلبان بخصوص پس از اعلام ردصلاحیتهای گسترده، شرکت یا عدم شرکت در انتخابات بود.
بنظر میرسد حزب کارگزاران از اول تصمیم خودش را گرفته بود. آنها محاسبات و ملاحظات خاص خودشان را دارند و ظاهراً از ابتدا تصمیم گرفته بودند در هر شرایطی در انتخابات حضور پیدا کنند. اما بقیهی احزاب مانند حزب اعتماد ملی ظاهراً مردد بودند و حتی تا روزهای آخر هم تردید داشتند که اصلاً لیستی منتشر بکنند یا نه. بنابراین عدم انتشار فهرست واحد از سوی کارگزاران و دیگر احزاب اصلاح طلب بیشتر از اینکه نشانهی عدم تفاهم کارگزاران یا احزاب اصلاح طلب بر سر جزئیات ائتلاف و چانه زنی بر سر افراد درون لیست واحد باشد ناشی از تشتت و تردید و بیتصمیمی کلی اصلاح طلبان تا لحظه آخر بود. وضعیت و آرایش لیستها هم نشان میدهد که بر اساس اضطرار و «به هر نحو ممکن» بسته شدهاند. بنابراین به نظر من مشکل اصلی این بود که اصلاح طلبان به طور کلی از ماهها قبل استراتژی مشخصی برای مواجههی مرحله به مرحله با زنجیرهی رویدادهای انتخابات نداشتند و دست آخر هم نه تنها اجماع نداشتند که در این انتخابات شرکت کنند یا نکنند بلکه حتی موضع روشنی هم در مورد شرکت یا عدم شرکت یا تحریم بروز ندادند.
البته بر این نکته هم تاکید میکنم که این انتخابات از نظر تأیید و رد صلاحیت نامزدهای غیر همسو با بخش انتصابی حاکمیت، تفاوت زیادی با دیگر انتخابات قبل از خودش نداشت. یعنی این انتخابات به جز ردصلاحیت چهرههایی مانند علی مطهری یا محمود صادقی که قابل پیش بینی هم بود تفاوت معناداری با انتخابات قبل نداشت. در انتخابات قبلی و همچنین در انتخابات مجلس دوم به بعد، بخصوص در انتخابات مجالس چهارم و هفتم، همیشه رد صلاحیتهای گستردهتری داشتیم. بنابراین میشود گفت اساساً از ابتدا اصلاح طلبها پیشبینی کرده بودند که میزان مشارکت در انتخابات و نیز اقبال مردمی نسبت به آنها کم است و اگر هم نامزدهایشان تأیید صلاحیت شوند بخت کمی برای پیروزی در انتخابات دارند، بنابراین شاید بتوان گفت قلبا از رد صلاحیتها استقبال کردند و این عملکرد غیرقانونی و همیشگی شورای نگهبان را محمل و بهانهای قرار دادند برای اینکه عدم حضورشان در انتخابات را توجیه کنند. در واقع سادهترین راه حل را انتخاب کردند. اما سادهترین راه حل همیشه هم بهترین راه حل نیست. مردم و بویژه بدنهی اجتماعی جنبش اصلاح طلبی در سطح جامعه انتظار دارد ببیند اصلاح طلبان برای مواجهه با وضعیت فعلی چه برنامهی مشخصی دارند و قرار است چه کنند نه اینکه صرفاً قرار است چه نکنند.
خلاصه اینکه باید با مردم صادقانه برخورد کنیم و به جای ناله از عملکرد شورای نگهبان و تصلب ساختارها و تقاضای برگزاری همه پرسی در مورد نظارت استصوابی، از نقد عملکرد خودمان آغاز کنیم و مسئولیت عملکرد خود را در حوزههایی که اختیار و قدرت داشتهایم بپذیریم. اگر خودمان هم نگوییم مردم متوجه میشوند و در مورد عملکرد ما داوری میکنند و بعد هم نتیجه همین میشود که نسبت به اصلاح طلبان دلسرد، ناامید و بیاعتماد میشوند.
انصاف نیوز: راهکار شما برای بهبود اوضاع اصلاح طلبان برای انتخابات ریاست جمهوری 1400 و مجلس آینده چیست که مردم بتوانند دوباره به آنها اقبال کنند؟
رضوی فقیه: راهکار پیشنهادی بنده همان راهکاریست که هر حزب یا جریان سیاسی در هر کشور دیگر باید اتخاذ کند و میکند. یعنی اولاً با مردم صادق باشند و مسئولیت شکست را بپذیرند، ثانیاً به تناسب شکست تغییرات جدی را در رأس تصمیمگیری و اجرا اعمال کنند، ثالثاً از فردای روز شکست به جمعبندی واقع بینانه از گذشته بپردازند، رابعاً تجدید سازماندهی داشته باشند، خامسا ارتباط با بدنه اجتماعی خودشان را جدی بگیرند و اساساً بدانند چه بخشی از جامعه را نمایندگی میکنند و چگونه میتوانند ارتباط خود را با این بخش بهبود ببخشند و تقویت کنند. متاسفانه احزاب اصلاحطلب ما از زمانی که جنبش اصلاحات به وجود آمده تا به الان، هنوز در همین یک مورد اخیر هم سردرگم هستند و نمیدانند که قرار است کدام قشر یا اقشار جامعه را نمایندگی کنند. احزاب، نمایندهی اقشار مختلف در جامعه هستند. در کشورهایی که تجربهی نهادینه شدهی دموکراسی و نظام حزبی وجود دارد، هر حزبی منافع یک طبقهی خاص و مطالبات قشر خاصی را نمایندگی میکند. به همین جهت احزاب به چپ و راست و میانه تقسیم میشوند. احزاب چپ و راست نیز به چپ میانه و افراطی و راست میانه و افراطی تقسیم میشوند. شعارها و برنامههای مشخصی دارند و مشخص است که این شعارها مطالبات و منافع چه طبقات و اقشاری را نمایندگی میکند. برای تأمین این منافع و برآورده ساختن این مطالبات برنامههایی عرضه میشود. احزاب ما اینها را ندارند. جناح چپ خط امامی که طرفدار اسلام مستضعفین و تداوم جنگ فقر و غنا بوده الان به احزاب و سازمانهایی تبدیل شده که موضع مشخصی در مورد مسائل اقتصادی و اجتماعی ندارند و از یک سردرگمی مزمن در این زمینه رنج میبرند و بدتر اینکه اساساً تکلیف خود را نتوانستهاند با گذشتهی خود روشن کنند. این امر را در جبههی اصلاحات هم میتوان دید. حزب اسلامی کار و خانهی کارگر با کارگزاران سازندگی در کنار هم مینشینند بدون اینکه مشخص شود برنامهی مشترکشان برای آینده چیست.
اولین کاری که احزاب اصلاح طلب باید بکنند این است که باید مشخص کنند نماینده کدام قشر هستند و مطالبات و منافع آن طبقه را با چه طرح و برنامهای میخواهند تأمین کنند. یعنی اگر قرار است طبقه کارگران یا تهی دستان شهری و روستایی، یا طبقه متوسط سنتی یا مدرن یا بورژوازی صنعتی و یا بورژوازی تجاری را نمایندگی کنند، باید برای این برنامه داشته باشند و برنامهی سیاسی خود را هم بر مبنای همینها تنظیم کنند و ائتلافهایشان را هم بر همین مبنا شکل بدهند. البته صرف شعار به نفع یک طبقه کافی نیست بلکه باید برنامهای موجود باشد که آن طبقه را در داشتن چشم اندازی نسبت به آینده قانع کند.
پس به طور خلاصه میتوان گفت اولین مسئله این است که احزاب اصلاح طلب، باید به معنای واقعی حزب باشند و به گونهی یک حزب عمل کنند. متاسفانه هم احزاب ما و هم جبهههای متشکل از احزاب، خانوادگی و قبیلگی عمل میکنند. در حال حاضر ما برای رهبری و سازماندهی یک جنبش عظیم و ریشهدار اجتماعی با پشتوانهای غنی از نیروهای اجتماعی متجدد، کارآمد، آگاه و پیشرو؛ از یک نظام بسیار ابتدایی بهره میبریم. قبلاً هم عرض کردهام که ساختار شورای عالی سیاستگذاری اصلاح طلبان از مجالس مشورتی کویت و عربستان سعودی هم ابتداییتر و غیردموکراتیکتر است. در شرایطی که شعار شفافیت، شایسته سالاری، اصلاح ساختار سیاسی، توسعه سیاسی و دموکراتیک کردن نظام سیاسی کشور را میدهیم، بطور کاملاً عقب مانده و ابتدایی رهبری یک جنبش عظیم اجتماعی را به دست افراد خاصی میدهیم که بر اساس لابیگری ابواب جمعی دربخانه و با احکام انتصابی صادره از سوی یک شخص، به اعتبار شخصیاش، منصوب شدهاند تا درمورد سرنوشت اصلاحات و اصلاح طلبان در کل کشور تصمیم بگیرند. در همین انتصابات هم چنانکه گفته شد لابیها، ملاحظات باندی، خانوادگی و رفاقتی اعمال میشود.
حالا در چنین شرایطی انتظار دارید که اصلاحطلبان در انتخابات 1400 کاری انجام دهند و موفقیتی کسب کنند؟ قطعاً انتظار موفقیت اصلاح طلبها در این شرایط عاقلانه نیست. با تداوم این وضعیت، اصلاحطلبان نه تنها برای سال 1400 بلکه برای 1404 هم نخواهند توانست خودشان را بازسازی کنند. حتی اگر واقعاً بتوانند خود را بازسازی کنند و البته اگر شرایط سیاسی و اجتماعی کشور پایدار باشد و اتفاقات غیرمترقبه رخ ندهد و توازن قوا به یکباره بر هم نخورد، باید از انتخابات 1400 چشم پوشی کنند و با برنامهای بلندمدت برای انتخابات بعد از آن برنامهریزی کنند. هر چند که به نظر میرسد رخدادهایی که در انتظار ما هستند بسیار گستردهتر و تاثیرگذارتر از انتخابات ریاست جمهوری 1400 هستند. به هر حال حتی با تداوم شرایط نسبتاً پایدار کنونی بنده چشم انداز روشنی نسبت به سرنوشت اصلاح طلبها در برابر خود ندارم و گمان میکنم بیش از اینکه آنها حوادث را مدیریت کنند و پیش ببرند، حوادث آنها را مدیریت میکنند و به جلو میبرند. از آنجاکه احتمالاً در سالهای آینده با حوادثی بزرگ و غیرمترقبه روبرو خواهیم شد به نظر میرسد کشتی فرسوده و تعمیر نشدهی اصلاح طلبان کلاسیک در گرداب حوادث بزرگ آتی به طور کلی در هم شکسته شود.
انصاف نیوز: آینده سیاسی اصلاحات بعد از آقای خاتمی را چگونه میبینید آیا برای آینده رهبری خواهند داشت یا خیر؟
رضوی فقیه: من نمیتوانم بگویم آقای خاتمی رهبر اصلاحات است چون خودشان هم مسئولیت رهبری اصلاحات و اصلاحطلبان را نپذیرفته و نمیپذیرند. البته بین اصلاحطلبها به مثابه یک مجموعهی سیاسی و اصلاحات به مثابه یک جنبش یا نیروی اجتماعی و سیاسی هم باید تفکیک جدی داشته باشیم. چون باید مشخص شود منظور از رهبری اصلاحات به معنی رهبری جنبش اصلاحات است یا رهبری طیفی از «اصلاحطلبان» که فقط خودشان را اصلاحطلب میدانند و اصلاح طلبی را نیز برندی در مالکیت انحصاری خود میدانند. به گمانم آقای خاتمی حتی رهبر همین طیف اخیر هم نیست. یعنی آنها صرفاً پرچم آقای خاتمی را بالا بردهاند و از مزایای آن برای پیشبرد اهداف خودشان استفاده میکنند؛ چه در زد و بندهای درونی جبهه اصلاحات و چه در مواجهه با مردم فقط از محبوبیت مردمی شخص آقای خاتمی بهره میبرند. همین و نه بیشتر.
پس آقای خاتمی نه تنها رهبر جنبش اصلاحات نیست و خودش هم این را نپذیرفته، رهبر جبههی «اصلاح طلبها» هم نیست و حتی رهبر طیف اصلاح طلبان اطراف خودش هم نیست. رهبری حتی در معانی امروزینش اقتضائات خاص خود را دارد. آقای خاتمی بیشتر نماد و سخنگوی این جریان بوده است. اساساً یکی از مشکلات ما همین فقدان رهبری است. نه فقط در جنبش اصلاحات بلکه در جنبش سبز هم بحران رهبری داشتیم و داریم. کسانی که رهبر این جنبش تلقی میشدند مسئولیت رهبری را نپذیرفته بودند و وظایف رهبری را به جا نمیآوردند. الان هم ما با این سردرگمی مواجه هستیم که جنبش اصلاحی یک بدنهی قوی اجتماعی دارد اما از فقدان سازماندهی و رهبری رنج میبرد. برای همین است که میبینید تعدادی از اصلاح طلبها لیست میدهند و تعدادی نیز با صندوقهای رأی قهر میکنند و برخورد اعتراضآمیز هم نسبت به شرکت در انتخابات دارند و این در حالی است که خود آقای خاتمی در انتخابات شرکت میکند و رأی میدهد و باز هم وسط میایستد؛ عملی که تفسیرهای گوناگونی میتوان از آن داشت. یعنی نه در اعتراض به انتخابات کنار میایستد و نه بطور فعال وارد میشود که از لیستی حمایت کند. مردم را نه به رأی دادن دعوت میکند و نه به رأی ندادن. موضع دیگر چهرههای شاخص اصلاح طلب هم کمابیش همینقدر مبهم بود.
اما به هر حال ما در میان اصلاح طلبان به جز آقای خاتمی چهرهای نخواهیم داشت که حتی اگر توانمندی سازماندهی و رهبری جبهه اصلاحات را هم داشته باشد، در حد آقای خاتمی از چنان اقبال و حمایت مردمی بهره مند باشد که بتواند به عنوان رهبر اصلاحات شناخته شود. متاسفانه اصلاح طلبها و حتی خود آقای خاتمی از این سرمایه اجتماعی که نصیب ایشان شده بود نتوانستند به خوبی بهرهبرداری کنند و بنابرین همانطور که قبلاً گفتم ما با شرایطی مواجه خواهیم بود که جریان حوادث اصلاح طلبها را پیش خواهد برد. مگر اینکه از میان نیروهای جوان خواهان تغییر -که هم اهل نظریه و تفکر و هم اهل سازماندهی و مبارزه و عمل باشند و در عین حال بخواهند از زیر بار قیمومت مشایخ اصلاحات هم بیرون بیایند- جریان تازهای شکل بگیرد که شجاعت و توانایی پیشبرد جنبش اصلاحی را با توجه به شرایط و مقتضیات روز داشته باشد. البته در این مورد هم هنوز چشمانداز روشنی در برابر ما پدیدار نیست چون معنای جوانگرایی در جبههی اصلاحات تا به حال جز این نبوده که فرزندان جای والدین را بگیرند.
انتهای پیام