خرید تور نوروزی

«من اعضای حزب توده را لو ندادم»

شخصیت محوری فیلم لباس شخصی، که یکی از فیلم‌های برتر جشنواره‌ی فیلم فجر در بهمن ۹۸ بود، «محمد مهدی پرتوی» با نام مستعار «خسرو» رئیس تشکیلات مخفی حزب توده ایران است که یک ماه قبل از آن یعنی در دیماه درگذشت.

در دیماه به غیر از او یک عضو قدیمی دیگر حزب توده نیز درگذشت. گزارشی از تاریخ ایرانی درباره‌ی درگذشت این دو در پی می‌آید و پس از آن آخرین گفت‌وگوی مهدی پرتوی آمده است.


درگذشت ملکه و یهودای حزب توده

تاریخ ایرانی ۱۰ دیماه: روز چهارم دی ۹۸ خبر درگذشت دو عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران منتشر شد؛ مهدی پرتوی و ملکه محمدی. هر دو سابقه بازداشت در اردیبهشت ۶۲ را به همراه دیگر اعضای حزب توده دارند؛ محمدی تا آخر وفادار به حزب توده ماند اما پرتوی که رئیس تشکیلات مخفی حزب توده ایران بود، «یهودا» ی حزب لقب گرفت و تا واپسین سال‌های حیات تکرار می‌کرد من اعضای حزب توده را لو ندادم.

حزب توده در اطلاعیه‌ای ملکه محمدی را «مبارزی نستوه» خواند ولی اشاره‌ای به درگذشت پرتوی نکرد؛ سرنوشت دو عضو قدیمی حزب توده را این ستایش و آن سکوت به خوبی شرح می‌دهد.

ملکه «دنیا»؛ وفادار تا آخر عمر

ملکه محمدی همسر محمد پورهرمزان از رهبران حزب توده و مترجم آثار کلاسیک مارکسیستی بود که خود نیز نویسنده «نامه مردم» ارگان مرکزی حزب توده ایران و همچنین جزوه‌های «تحلیل هفتگی رویدادهای ایران» بود. او متخصص مسائل کشاورزی و روستایی ایران و نویسنده مجله تئوریک حزب توده ایران «دنیا» و از جمله مهاجرین سیاسی کودتای ۲۸ مرداد بود که پس از انقلاب به همراه دیگر رهبران حزبی به ایران بازگشت.

ملکه محمدی در ۱۲ مهرماه سال ۱۳۰۱ در خانواده‌ای فرودست متولد شد. او توانست پیش از پایان دوران رضاشاه دیپلم خود را بگیرد. شور و فعالیت سیاسی و اجتماعی آن سال‌های پرتب‌وتاب گذار، ملکه جوان را مشتری دائمی جلسه‌های هفتگی بحث و انتقاد حزب توده کرد که در کلوپ حزب برگزار می‌شد. هنگامی که وارد دانشگاه تهران شد قریب به ۱۰ سال از تأسیس آن می‌گذشت. در دانشکده حقوق دانشگاه مشغول تحصیل شد. دورهٔ دکترا در رشته اقتصاد را با موفقیت گذراند و موضوع رسالهٔ دکترایش «اصلاحات ارضی» بود، رساله‌ای که یکی از اسناد ارزشمند در این زمینه به شمار می‌رود. او که از همان دوران به عضویت حزب تودهٔ ایران درآمده بود، در طول مدت حیات ۷۰ ساله حزب نقشی برجسته داشت. پژوهش‌ها، تحلیل‌ها و مقاله‌های او در زمینه مسائل زنان، دهقانان، کارگران و دیگر موضوع‌های کلیدی روز در نشریات ترویجی و تبلیغی، روش تجزیه و تحلیل آیندهٔ سیاست‌های رژیم شاه و پیامدها و راه مقابله با آن‌ها را به خوانندگان می‌آموخت.

محمدی در پی کودتای ۲۸ مرداد، سال‌ها به مبارزهٔ مخفی حزبی در ایران در شرایط پیگرد از سوی فرمانداری نظامی ادامه داد. در هنگامهٔ دستگیری افسران توده‌ای، به سراغ خانواده‌هایشان می‌رفت تا مشکلاتشان را حل‌وفصل کند. سپس به صلاحدید حزب، به محافظت از خسرو روزبه پرداخت. پس از دستگیری و تیرباران روزبه، مأموران امنیتی به شدت در تعقیب محمدی بودند که سرانجام پس از ۶ سال به دستور حزب تن به مهاجرت داد. محمدی در تحریریهٔ روزنامهٔ «مردم»، نشریهٔ تئوریک «دنیا»، هم در تهیه مطالب و هم در گویندگی «رادیو پیک ایران» و همچنین در نگارش جستارهایی در طیفی گسترده از موضوعات مهم ازجمله دربارهٔ مسائل دهقانی، زنان و کارگری نقشی فعال داشت.

محمدی در مطلبی در نشریه «دنیا» به مناسبت اعلام سال ۱۹۷۵ / ۱۳۵۴ به عنوان «سال جهانی زن» از سوی سازمان ملل متحد، دربارهٔ اهمیت مبارزه برای دستیابی به حقوق زنان در جامعهٔ استبدادزدهٔ پادشاهی ایران نوشت: «مبارزه برای حل مسائل اجتماعی مربوط به زنان، بدون تردید از مبارزه در راه دگرگونی‌های بنیادی اجتماعی در حیات خلق‌ها و دولت‌ها جدا نیست. به این جهت، مبارزهٔ زنان ایران برای احراز برابری حقوق، بخشی از مبارزهٔ آنان برای آزادی، استقلال ملی و صلح است. در شرایط مشخص کنونی، مانع عمده در راه مبارزهٔ زنان برای تأمین حقوق خود، سلطهٔ خونین دیکتاتوری شاه است. سلطنت مطلقهٔ شاه، امکان تشکل و مبارزه علنی را از زنان سلب نموده و سازمان درباری اشرف را به منظور انحراف مبارزهٔ زنان از مجرای صحیح و سرگرم ساختن آنان با مسائل فرعی و جنبی به ‌وجود آورده است. به ‌این جهت، مبارزهٔ زنان هم‌دوش با مردان علیه رژیم دیکتاتوری شاه اهمیت ویژه‌ای کسب می‌کند. اما این بدان معنا نیست که تا سرنگونی رژیم استبدادی شاه، باید مبارزه برای خواست‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی زنان را به دست فراموشی سپرد. زنان ضمن مبارزه دوش به دوش با برادران و شوهران خود برای شکستن سد اساسی و گشودن راه به‌ سوی تأمین آزادی‌های سیاسی، می‌توانند و باید با استفاده از سازمان‌های موجود: زنان، کارگران، دهقانان، دانشجویان، کارمندان و غیره، علی‌رغم رهبری ارتجاعی و ساواکی آن‌ها، مطالبات زنان کارگر، دهقان و روشنفکر را مطرح کنند و زنان را گرد جاذب‌ترین شعار هر لحظه، تجهیز نمایند. در شرایطی که رژیم برای فریب افکار عمومی و احوالی که گرانی و کمبود مواد غذایی، کمبود مسکن، گرانی اجارهٔ خانه، کمبود مدرسه، گرانی مایحتاج زندگی، کمر خانواده‌ها را شکسته است، میلیاردها دلار درآمد مردم به‌ دست شاه صرف خرید جنگ‌افزار می‌شود، ولی مردم نان و پوشاک و مدرسه و پزشک ندارند، انتخاب شعار مناسب لحظه و گِرد آوردن زنان به‌ دُور آن، علی‌رغم ترور حاکم، کاملاً میسر است.»

با پیروزی انقلاب، محمدی به همراه همسرش پورهرمزان و دیگر رهبران حزب به کشور بازگشت تا کاری را که نیمه‌تمام مانده بود، تمام کند. او در دوران فعالیت علنی جدید حزب، عضو تحریریه «نامه مردم» و «دنیا» و عضو کمیته کارگری حزب بود و برای نشریات متعددی از جمله «جرس» مطلب می‌نوشت. ملکه محمدی، در جریان بازداشت سران حزب توده ایران، در هفتم اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۲، همراه با شماری از کادرها ازجمله طبری، میزانی (جوانشیر)، بهرام دانش، رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)، احمد دانش، حسین جودت، انوشیروان ابراهیمی، هدایت‌الله معلم، هدایت‌الله حاتمی، محسن علوی، علی گلاویژ، جواد ارتشیار، فاطمه مدرسی تهرانی (سیمین) بازداشت شد. او پس از آزادی از زندان، در خانه‌‌ای اجاره‌‌ای در تهران زندگی و از راه ترجمه کتاب هزینه زندگی خود را تامین می‌کرد.

در بزرگداشتی که «بنیاد شهریاری» به پاس فعالیت‌های ادبی محمدی برگزار کرده بود، دربارهٔ فعالیت‌های ادبی او گفته شد: «ترجمه ده‌ها کتاب برای نوجوانانی که سازندگان آینده این کشورند، مکتبی است برای تجلیل و بزرگداشت همه ارزش‌ها و ویژگی‌های انسانی در نسلی که با آشفتگی‌های بسیار مواجه است. این تلاش‌ها به قدری ارزشمند بود که جوایز فرهنگی و ادبی بسیاری را برای ایشان به ارمغان آورد. ملکه محمدی در کتاب‌هایی که با دقت برای ترجمه برگزید،
در «برگشت نیست» و «آن روی حقیقت» در قالب تشریح فجایع دوران آپارتاید، معنای تبعیض و محرومیت برای کودکان را شرح و نشان می‌دهد که رنج کودکان چقدر فجیع و تحمل‌ناپذیر است،
در «مردی که می‌توانست پرواز کند»، برای جوانان از آزادی و پرواز سخن می‌گوید،
در «لاوینیا» از عشق به مردم و جانبازی به خاطر آرمان آن‌ها حرف می‌زند و یادآور می‌شود که مرگ، هنگامی که انسانی بهروزتر را به جای خود می‌نشانی، دروغی بیش نیست،
در «شبح اپرای پاریس» از عشق و شعله‌ای که برای ابد در جان‌ها می‌افروزد، یاد می‌کند،
در داستان «ویلهلم تل» به کودکان می‌آموزد برای دفاع از حقوق خود گستاخ و جسور باشند،
در سه‌گانه «بال نقره‌ای»، «بال آتشین» و «بال طلایی»، دنیای تخیلی کودکان را با سفر به دنیای حیوانات ناآشنا بسط می‌دهد،
در «آلنده‌ها» با شکیبایی همراه با تلاش سوزان برای برپایی دنیایی بهتر از آلنده و انسان‌های وفادار به انسانیت یاد می‌کند،
در «دزد لعنتی» با کودکانی که هنوز کوچک‌اند، اما بار تأمین معاش خانواده‌ای را بر دوش دارند، همراه می‌شود و با آن‌ها همدلی می‌کند، با سرنوشت سخت و دردناک کودکان کار همدلی می‌کند و به خاطر آینده‌ای که حقوق این نازک‌بدنان را حراست کند، دلواپس امروز آن‌هاست،
در «راسموس» به کودکانی که با آرزوهای سرکوب شده در نوانخانه‌ها بزرگ می‌شوند، یادآوری می‌کند که هیچ‌چیز نمی‌تواند و نباید آن‌ها را از تلاش‌های خستگی‌ناپذیر برای دستیابی به زندگی سزاوار دور سازد و
در «لیدیا» از سختکوشی و توانایی‌های زنان، حتی زنان کوچک، در نجات خانواده‌ها از مصیبت و درماندگی ستایش می‌کند،
ملکه محمدی به پاس این فعالیت‌ها جوایزی همچون «پروین اعتصامی» و جوایز متعدد دیگر را به دست آورده است.»

محمدی در وصیت‌نامه‌‌ای که در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶ تنظیم کرده بود از جمله نوشت: «بر روی سنگ مزارم فقط بنویسید: ملکه محمدی که با عشق مردم زیست… تا آخرین لحظه به حزب تودهٔ ایران، حزب روزبه و سیامک وفادار بوده‌‌ام و «جان‌های شیفته‌‌ای» که با مرگ میثاق داشتند، الگوی زندگی‌‌ام بوده‌‌اند.»

خسرو، یهودا شد

محمدمهدی پرتوی با نام مستعار «خسرو» رئیس تشکیلات مخفی حزب توده ایران بود که او نیز همچون محمدی و دیگر رهبران حزب در اردیبهشت سال ۶۲ دستگیر و در دادگاه به اعدام محکوم شد اما این حکم به چند سال حبس تقلیل پیدا کرد. اعضای حزب مدعی‌اند او پس از دستگیری به عنوان بازجوی رهبران حزب توده ایفای نقش کرد.

نورالدین کیانوری، دبیر اول کمیتهٔ مرکزی حزب توده ایران پس از آزادی از زندان در نامه‌ای ۵۲ صفحه‌ای که به خط خود نوشت و «راه توده» منتشر کرده، درباره پرتوی می‌نویسد: «شماری از رفقا و از جمله زنده‌یاد میزانی به طور مسلم معتقد بودند که مهدی پرتوی خیانت کرده و با بازداشت‌کنندگان همکاری داشته است… از من می‌خواستند که نام و نشان مسئول تشکیلات مخفی و افسری را بگویم. من نه نام واقعی و نه نشانی خانه او را نگفتم و تنها او را به نام مستعارش «خسرو» معرفی کردم. روزی یک عکس ۴×۶ مهدی پرتوی را آوردند و گفتند: «این همان خسرو است؟» من گفتم آری. به نظر من پرتوی پیش از بازداشت با دستگاه همکاری نکرده است. چرا؟ مهمترین دلیل من این است که او از دیدار من با دبیر اول سفارت شوروی آگاه بود و اگر پرتوی با وزارت اطلاعات همکاری می‌کرد به آسانی می‌توانست ترتیبی بدهد که در یکی از این دیدارها که دو هفته پیش از گرفتاری بود، مأموران وزارت اطلاعات را به محل دیدار ما هدایت کند و بزرگترین رسوایی را برای حزب و سفارت شوروی ترتیب دهد.»

پرتوی در گفت‌وگویی که خردادماه ۱۳۹۴ با خبرگزاری فارس داشت درباره بازداشت خود گفت: «من را بلافاصله برای بازجویی بردند. هرچه می‌گفتند، من انکار می‌کردم. می‌گفتند که سابقه من را می‌دانند. من هم پیش خودم گفتم این طبیعی است چون من قبلاً زندانی بودم و قاعدتاً این‌ها باید سوابق من را داشته باشند. از من پرسیدند که امشب کجا بودی؟ گفتم منزل فلانی از دوستان قدیمی‌ام. پرسیدند نه، قبل از آن کجا بودی؟ زیر بار نمی‌رفتم. تا اینکه دیدم آدرس جایی که بودم را جلویم گذاشتند و معلوم شد که آنجا را زیر نظر داشتند و نمی‌شد کاری کرد. هرچه جلوتر می‌رفتیم، دیدم آن‌ها از همه قرارها، حرکات و رفتار من به صورت ریز به ریز مطلعند؛ اینکه فلان روز، فلان ساعت کجا بودم و چه کردم. حالم بد شد. شوکه شده بودم. بعد به من گفتند که کیانوری هم با آن‌ها همکاری می‌کند. (کیانوری در ضربه اول دستگیر شده بود.) این حرف آن‌ها را قبول نکردم تا اینکه مرا به طبقه بالا بردند. تلویزیونی که آنجا بود را روشن کردند و مصاحبه کیانوری را برایم گذاشتند که او در آن مصاحبه، ۵ اتهام را برشمرد و توضیح داد. بعد از آن به من چشم‌بند زدند و بردند جلوی یک سلول. چشم‌بند را یک لحظه بالا زدم و دیدم کیانوری روی یک تخت خوابیده است. او تنها کسی بود که تخت داشت چون می‌گفتند نمی‌تواند روی زمین بنشیند. گفت: «خسرو سلام». گفتم: «سلام.» بعد گفت: «ما در اینجا به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیزی را از جمهوری اسلامی پنهان نکنیم.» این عین جمله‌اش بود. تا آمدم حرف بزنم، اجازه ندادند. این دیدار، آن فیلم‌ها و این حرف کیانوری نشان می‌داد که من دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارم و تنها باید اعتراف می‌کردم مخفیگاه اسلحه‌ها کجاست. حالا من این سؤال را می‌پرسم که اگر من ضعف نشان دادم و افراد را لو دادم، چطور تمام آن مصاحبه‌ها قبل از دستگیری من ضبط شده بود؟ مصاحبه‌های سران حزب، ۳ روز بعد از دستگیری من از صدا‌وسیما پخش شد. حتی از بلندگوهای داخل سلول‌های زندان هم پخش شد و همه مطلع شدند، عقلانی نیست که تمام مصاحبه‌های ضبط شده با اطلاعات داده شده توسط من در عرض ۳ روز گرفته شده باشد.»

پرتوی در گفت‌وگو با مجله «اندیشه پویا» (شماره ۳۸ – مهر و آبان ۱۳۹۵) درباره ادعای همکاری‌اش با نیروهای امنیتی در جریان بازداشت سه‌ماهه‌اش در سال ۱۳۵۹ گفت: افراد بدون آنکه از علت و نحوه بازداشت من و برخی اعضای شبکه مخفی مطلع باشند در سی سال گذشته اتهاماتی به من وارد کرده‌اند. مردادماه سال ۵۹ در یکی از قرارهای ثابت هفتگی که من، هاتفی و خدایی با کیانوری داشتیم، به محض شروع جلسه کیانوری به من گفت برای تو ماموریت مهمی دارم. گفت یک نفر ساواکی که عضو بخش سیاسی شبکه کودتای نوژه یا همان گروه خادم بوده شناسایی شده است. او قصد دارد در نماز جمعه این هفته بمب‌گذاری کند. فکر می‌کنم جلسه ما در روز سه‌شنبه یا چهارشنبه بود؛ یعنی فرصت کوتاهی تا جمعه باقی مانده بود. کیانوری گفت به دیدار آقای قدوسی، دادستان انقلاب رفته و به او گله کرده و گفته است که «ما اطلاعات مهمی را درباره شبکه کودتاچی و ضد انقلاب به شما می‌دهیم اما شما از این افراد درست بازجویی نمی‌کنید و آن‌ها دوباره شبکه خود را سازمان می‌دهند. این فرد (خادم) از بقایای شبکه کودتای نوژه است و می‌خواهد نماز جمعه را منفجر کند؛ اگر نمی‌توانید او را درست بازجویی کنید، تحویل ما بدهید تا اطلاعات او را بیرون بکشیم.» کیانوری در پایان گفت: «آقای قدوسی هم بعد از مشورت با معاونش موافقت کرد که این فرد را بازداشت کنند، تحویل ما بدهند و ما بعد از ۲۴ ساعت او را به دادستانی بازگردانیم.» سپس خطاب به من گفت: «فردا ساعت نه صبح می‌رویم او را بازداشت می‌کنیم.» من یکی از خانه‌های اعضای سازمان نوید در خیابان آزادی، که زیرزمینش را به عنوان چاپخانه در روز مبادا در نظر گرفته و آگوستیک کرده بودیم را محل مناسبی برای این کار پیشنهاد کردم. این خانه پیش‌تر به دلیل گزارش محلی لو رفته بود و کمیته محل به آن خانه وارد شده و امکانات چاپی آن را برده بود و آقای عمویی در این باره به مقامات مربوط مراجعه کرده بود. به کیانوری گفتم: «بهترین جا همین خانه است چون قبلاً لو رفته و دادستانی هم می‌داند که این خانه متعلق به توده‌‌ای‌هاست.» کیانوری بی‌درنگ گفت: «بسیار عالی است. همین حالا برو و کار را شروع کن.» گفتم: «از حالا چه کار باید بکنم؟» کیانوری گفت: «آدرس فرد مورد نظر را که ساکن خیابان یخچال است به تو می‌دهم. از امشب برو آنجا و تیم تعقیب مراقبت مستقر کن مبادا فرار کند؛ برای ماموریت فردا نیز آماده باش.» با بچه‌های تیم مراقبت تماس گرفتم و قرار شد یکی از آن‌ها یک بار هندوانه بخرد و با چراغ پیک‌نیکی در پوشش دست‌فروش در طول شب در آن کوچه مستقر شود و خانه را زیر نظر بگیرد. صبح کیانوری با من تماس گرفت و گفت: «رأس ساعت ۹ چهارراه قصر باش.» من که تصور می‌کردم به تنهایی برای بازداشت این فرد می‌روم بدون نام بردن از اسلحه به کیانوری فهماندم که آیا لازم است مسلح باشیم؟ او گفت بله ترتیبش را بده. ساعت ۹ در چهارراه قصر منتظر کیانوری بودم و به بچه‌ها نیز اطلاع دادم که اسلحه همراه داشته باشند و به آنجا بیایند. در کمال تعجب کیانوری با ماشین دادستانی آمد. در حالی که ماموران همراهش بودند مرا سوار ماشین کرد و معاون آقای قدوسی را که داخل ماشین بود به من و مرا نیز به عنوان یک عضو حزب به او معرفی کرد. راه افتادیم به سوی خیابان یخچال، کیانوری هیجان‌زده بود. وقتی پیاده شد و هندوانه‌فروش را در خیابان دید، ترسید و به من گفت: «این دیگر کیست؟ مگر شما مراقبت نمی‌کردید؟» توضیح دادم که نگران نباشید. این عضو سازمان نوید است. به همراه مامور دادستانی به داخل خانه رفتیم. کیانوری هم با ما به داخل خانه آمد. وقتی فرد مورد نظر را دید، او را شناسایی کرد و گفت همین فرد است! بعد از بازرسی منزل، ماموران دادستانی آن فرد را دستبند زدند و سوار ماشین کردند و ما نیز عقب ایشان راه افتادیم. وقتی به مقابل دادستانی رسیدیم، آن فرد را به داخل بردند و ما بیرون ماندیم. کیانوری گفت: «من دیگر باید بروم شما متهم را تحویل بگیرید و کار خودتان را بکنید.» ساعتی بعد معاون آقای قدوسی بیرون نزد ما آمد و به من گفت مقامات بالا درباره تحویل این فرد به شما تردید دارند. اگر ممکن است شما همراه ما بیایید داخل تا با هم بازجویی را شروع کنیم. من توضیح دادم که ماموریت ما این نیست و اگر او را به ما تحویل نمی‌دهید، بهتر است ما برویم. قرار شد منتظر بمانیم تا کسب تکلیف کند. تصور می‌کنم ساعت شش عصر بود که آن متهم ساواکی را به همراه یک پاسدار نزد ما آورد و گفت طبق قرار این فرد تحویل شماست، اما فردا صبح باید او را به دادستانی بیاورید. قرار شد یک پاسدار مسلح نیز همراه متهم باشد. به اتفاق آن پاسدار و ساواکی چشم بسته به خانه خیابان آزادی رفتیم. او را در زیرزمین زندانی کردیم. بعد از این مرحله از خانه بیرون آمدم و با کیانوری تماس گرفتم و گفتم: «کار انجام شد آیا لازم است من بمانم؟» کیانوری تصریح کرد که باید بمانی. به خانه بازگشتم در طبقه بالا، شام خوردیم و قدری شام به زندانی‌مان دادیم. بعد از شام پایین رفتیم تا بازجویی را آغاز کنیم. برگه‌‌ای نوشتیم و جلوی آن فرد گذاشتیم تا مشخصاتش را بنویسد. آن پاسدار مسلح نیز کناری ایستاده بود. ناگهان سروصدا بلند شد و تعدادی پاسدار کمیته‌‌ای به زیرزمین ریختند و اسلحه را سمت ما گرفتند. پاسداری که همراه ما بود جلو رفت و فریاد زد: «چه کار می‌کنید؟ ما مامور هستیم و در حال انجام ماموریت.» پاسداران از ما برگ ماموریت خواستند و ما چنین برگی نداشتیم. آن‌ها مرتب تکرار می‌کردند که این خانه قبلاً مورد داشته و توده‌‌ای‌ها در آن رفت‌و‌آمد داشته‌اند. من مسئول آن‌ها را کنار کشیدم و توضیح دادم که ما مشغول انجام ماموریت مهمی هستیم که به امنیت کشور مربوط است. اما او زیر بار نرفت. بنابراین همه ما را بازداشت کردند و به کمیته محل بردند.

بازداشت‌شدگان عبارت بودند از متهم ساواکی، پاسدار دادستانی، من، صاحبخانه، دو سرشاخه نوید و یک عضو حزب که کاراته‌کار بود. ماموران ما توده‌‌ای‌ها را در یک ماشین نشاندند و فرصت پیدا کردیم حرف‌هایمان را یکی کنیم. به بچه‌ها گفتم باید خود را به نام مستعار معرفی کنیم. البته همه یکدیگر را به نام کوچک مستعار می‌شناختیم. هر کدام نام فامیل مستعار انتخاب کردیم و با هم هماهنگ شدیم. در کمیته ما را در اتاقی در طبقه اصلی بردند و فرد ساواکی را به بازداشتگاه‌شان در زیرزمین. آنجا ما مرتب اعتراض می‌کردیم و از ایشان می‌خواستیم با دادستانی تماس بگیرند زیرا ماموریت ما زیر نظر شخص آقای قدوسی بوده است. ظاهراً این تماس گرفته شد و نتیجه این شد که پاسدار دادستانی همراه ما را آزاد کردند، اما ما را نه. ساعتی بعد اوضاع بدتر شد زیرا ماشین را بازرسی کرده و اسلحه‌ها را یافته بودند. بنابراین ما را به زیرزمین در بازداشتگاه بردند و ساواکی را بالا آوردند. در این مراحل ماموران کمیته مرتب از ما سؤال می‌کردند که: «شما از کدام نهاد اطلاعاتی و امنیتی هستید؟» و ما مجبور بودیم پاسخ دهیم که: «ما اجازه نداریم بگوییم از کدام نهاد اطلاعاتی و امنیتی هستیم!» ۴۸ ساعت بعد ما را به زندان اوین بردند. در دادستانی اوین تصمیم گرفتیم که با تکرار اسامی مستعار به بازپرس مربوطه بگوییم که از اعضای حزب توده ایران هستیم و مشغول انجام ماموریت از سوی دادستانی انقلاب بوده‌ایم. آنجا حرف‌های ما را یادداشت کردند و به بندی بردند که حالت قرنطینه داشت.

آن ساواکی را هم با ما به اوین آوردند. جالب است که در قرنطینه، او را در کنار یکی از بچه‌های ما قرار داده بودند. ساواکی او را نشناخته بود و به او گفته بود که توسط عناصر حزب توده بازداشت شده است و رفیق ما نیز با استفاده از این فرصت او را تخلیه اطلاعاتی کرده بود و این اطلاعات را به دادستانی اوین داده بود. از اینجا به بعد دیگر از او بی‌اطلاع ماندیم. یکی دو روز بعد از قرنطینه ما را به خط کردند و به بند عمومی در بخش ۳۲۵ زندان اوین بردند. ما باز هم اسامی مستعارمان را گفتیم و همگی آدرس محل سکونتمان را همان محل بازداشت اعلام کردیم. دو، سه روز بعد از ورود ما به بند عمومی روزنامه کیهان خبری منتشر کرد مبنی بر بازداشت گروهی از اعضای حزب دموکرات کردستان به همراه اسلحه در یک خانه تیمی. مشخصاتی که در خبر بود، به ما می‌خورد. بنابراین متوجه شدیم که برای ما پرونده‌سازی شده است. در همین روز خبر آمد که آقای لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب تهران منصوب شده و متعاقب آن همه ما را به سلول‌های انفرادی بند ۲۰۹ بردند.

یکی – دو شب بعد بازجویی شروع شد. بازجو جوان آرامی بود. من به او اعتراض کردم که ما مشغول همکاری با دادستانی انقلاب برای کشف یک توطئه ضد انقلابی بوده‌‌ایم و شما ما را زندانی کرده‌اید. آن جوان شروع کرد درباره غیرقابل اعتماد بودن حزب توده ایران حرف زدن، از تاریخچه حزب مثال می‌آورد و می‌گفت شما وابسته به شوروی بوده‌‌اید، شما در دوران شاه سازمان مخفی نظامی داشته‌‌اید و نیروهای انقلابی نگران هستند مبادا شما دوباره در ارتش نفوذ کرده باشید و با شوروی‌ها در تماس باشید. من هم مرتب انکار می‌کردم و می‌گفتم این سیاست‌های حزب مربوط به زمانی بوده که رژیم شاه در رأس کار بوده و حالا ما یک حزب قانونی و مدافع انقلاب هستیم، دلیل ندارد سازمان نظامی داشته باشیم.

چند شب بعد یک بازجوی دیگر آمد و به خبر روزنامه کیهان اشاره کرد و من به او جواب دادم که ما در حال خدمت به جمهوری اسلامی بودیم. او عصبانی شد و گفت، مگر انقلاب متولی ندارد؟ مگر دولت ندارد؟ مگر قانون ندارد که شما زندان مخفی بسازید و بازجویی کنید؟ شما دولت در دولت درست کرده‌اید. ما همگی شما را محاکمه علنی خواهیم کرد. یک ماه بعد او دوباره آمد و گفت اوضاع پرونده شما خیلی خراب شده است. ما می‌دانیم که شما با نام مستعارتان خود را معرفی کرده‌اید. اگر نام واقعی خود را نگویید کار خیلی بدتر خواهد شد. ما لااقل نام واقعی یکی از شما را می‌دانیم. گفتم که درست است. ما از نام مستعار استفاده کرده‌‌ایم علت هم آن است که یک ماه قبل در این مملکت کودتایی در شرف وقوع بوده است؛ کودتایی که نیروهای نظامی در آن نقش داشته‌اند. ما برای حفظ خود از عناصر ضد انقلاب از نام مستعار استفاده کردیم؛ زیرا در حال انجام ماموریت با هماهنگی دادستانی انقلاب بودیم و ناگهان بازداشت شدیم. حدس زدیم بازداشت ما توطئه ضد انقلاب بوده است.

تقریباً یک ماه بعد از قضیه اسم مستعار، بازجوی اولی مرا خواست و گفت مشکل شما حل شده و تنها این است که یکی از بچه‌های شما به خیال خودش مشغول مقاومت است و همچنان از افشای نام واقعی‌‌اش خودداری می‌کند. شما با او صحبت کن تا اسمش را بگوید و همگی آزاد شوید. این اتفاق رخ داد و همه آزاد شدیم.

وقتی من در سال ۵۹ بازداشت شدم، هم با افسران ارشد ارتش در ارتباط بودم و هم در رأس تشکیلات مخفی بودم. در سال ۶۲ که بازداشت شدم نیز همین مسائل را داشتم و نه چیزی بیشتر. پس چرا نهادهای امنیتی باید برای برخورد با حزب در سال ۵۹ تأمل می‌کردند؟ فراتر از آن اگر بپذیریم آن‌ها در بخش سیاسی و ضد جاسوسی تصمیم می‌گیرند که برخوردی نکنند تا مثلاً همه سرنخ‌ها دربیاید، در بخش نظامی چطور؟ وقتی من در سال ۵۹ بازداشت بودم جنگ شروع شده بود؛ ناخدا افضلی از معاونت نیروی دریایی به فرماندهی این نیرو رسیده بود و سرهنگ عطاریان فرمانده قرارگاه غرب ارتش شده بود. اگر من همکار شده بودم و این مسائل را اعتراف کرده بودم، کدام عاقلی در شرایط جنگی دو افسر مرتبط با حزب توده ایران را به بالاترین مقام‌های نظامی ارتقا می‌داد!

آذر سال ۵۹ آزاد شدم. در این زمان دیگر حزب دفاتر علنی نداشت و ارکان مختلف آن در پوشش‌هایی مانند شرکت‌ها و مطب‌های هواداران حزب متمرکز شده بود. کیانوری نیز در یکی از این دفاتر که کمتر کسی از محل آن اطلاع داشت، مستقر بود. من و هاتفی و خدایی به دیدار او رفتیم. من در ابتدای این جلسه گزارش کوتاهی از وضعیت خودم دادم و سپس کیانوری گفت که ماندن خسرو در رأس شبکه مخفی دیگر صلاح نیست. مشخص بود که باید هاتفی این مسئولیت را می‌پذیرفت. قرار شد من سرشاخه‌هایم را به او بدهم. در مدتی که من زندان بودم ارتباط سرشاخه‌ها قطع شده بود. البته برادرم هادی تلاش کرده بود برخی ارتباطات را حفظ کند و از فروپاشی شاخه‌ها جلوگیری کند. اما درباره بخش نظامی، کیانوری گفت بهتر است فرد دیگر جز هاتفی برای این کار پیدا کنیم.

خدایی در آن حد نبود که این مسئولیت به او داده شود. نظر کیانوری ابتدا روی یکی از افسران مثلاً شلتوکی بود. بعد خودش پشیمان شد. با توجه به عدم آمادگی افسران برای مدیریت بخش نظامی قرار شد من اداره این بخش را همچنان موقتاً بر عهده داشته باشم. کیانوری در پایان به من گفت ده روز استراحت کن بعد با من تماس گرفت و گفت ما در شبکه علنی به تو احتیاج داریم. گفت که تو بیا و معاون جوانشیر در تشکیلات کل حزب بشو. کیانوری گفت قرار است شعبه‌‌ای به نام شعبه کادرها در حزب تشکیل دهیم که وظیفه آن انتخاب نیروهای مستعد از بدنه حزب و آموزش و تقویت ایشان برای کارهای تشکیلاتی و تئوریک است. بنابراین شعبه کادرها در ارتباط با شعبه آموزش قرار می‌گرفت و به همین دلیل من به دیدار احسان طبری رفتم.

قرار شد در تشکیلات هم با نام مستعار خسرو حاضر باشم. جوانشیر از من خواست برای آشنایی با ساختار تشکیلات بدون اینکه حرفی بزنم در یکی – دو جلسه کمیته ایالتی تهران و شعب کارگری و کشاورزی شرکت کنم. من هم چنین کردم. برای بقیه اعضا جالب بود که من ناگهان ظاهر شده‌‌ام، در جلسات حاضر می‌شوم و حرفی هم نمی‌زنم.

قرار بر این شد که من نیز در فروردین ۶۰ در پلنوم هفدهم حزب توده ایران حاضر باشم. این اولین و آخرین پلنوم حزب در ایران بعد از انقلاب بود، و اولین و آخرین پلنومی بود که من در آن شرکت می‌کردم. سیامک قلمبر به دنبال من آمد و مرا به یک خانه ویلایی در خیابان فرشته برد. در وسط باغ این خانه ساختمانی قرار داشت که پلنوم در این ساختمان با رعایت مسائل امنیتی برگزار شد. من در جمع اعضای کمیته مرکزی غریبه بودم و هیچکس جز جوانشیر، کیانوری و افسران مرا نمی‌شناختند. در این جلسه من هیچ حرفی نزدم و تنها شنونده بودم.

یکی – دو ماه بعد بود که روزی هاتفی را دیدم. او گفت کیانوری مطلعش کرده که کمیته مرکزی او را به عنوان عضو مشاور هیات سیاسی برگزیده است. به هاتفی تبریک گفتم. هفته بعد کیانوری مرا دید و گفت تو به عنوان عضو مشاور هیات سیاسی برگزیده شده‌ای. علاوه بر من، مریم فیروز و نیک‌آیین نیز به این سمت انتخاب شده بودند. با این عنوان و به دعوت کیانوری من یکی – دو جلسه در هیات سیاسی حزب توده ایران شرکت کردم. البته هیچ حرفی نزدم و تنها شنونده بودم.

[پس از بازداشت در اردیبهشت ۶۲] در بازجویی اول از من پرسیدند عضو حزب توده هستی و من انکار کردم. بر اساس اطلاعاتی که از قرارها و مکان‌های دیدارهای من داشتند فهمیدم که تحت تعقیب بوده‌ام. ابتدا خیلی به هم ریختم. تصور کردم با بی‌احتیاطی خیلی مسائل را لو داده‌ام. بعداً فهمیدم که از دل بازجویی سران حزب در همان ماه اول، مشخص شده که پرتوی همان خسرو است؛ عکس مرا نیز داشته‌اند. برخی قرارها و خانه‌هایی را نیز که من سر می‌زدم داشته و چند تیم تعقیب مراقبت را مامور تعقیب من کرده بودند. بعداً حجری به من گفت که ما خیلی تلاش کردیم نام واقعی تو را نگوییم اما در نهایت نشد.

اعترافات رهبری حزب مرتب از بلندگوهای زندان پخش می‌شد. در کتابخانه زندان توحید شروع کردم به مطالعه کتب فلسفه اسلامی. از اصول فلسفه و روش رئالیسم شروع کردم و بعد آثار آقای مطهری را خواندم و در تابستان ۶۲ در میزگردی درباره حزب که در زندان برگزار شد شرکت کردم. در این میزگرد همه رهبری حزب حاضر بودند.

فکر می‌کنم سال ۶۳ بود که یک بار مرا برای تکمیل پرونده به دادسرا بردند. آنجا آقای اشراقی به من گفت که جوانشیر به ما گفته تو از قبل زندان علیه حزب توده همکاری کرده‌ای. دلیلی که او برای این موضوع آورده این بوده که در شب بازداشت ما در تاریخ هفتم اردیبهشت ۶۲، به محض خروج من از خانه ماموران به داخل آمده‌اند. جوانشیر یک ذره فکر نکرده بود که من بعد از خروج از خانه فرار نکرده‌‌ام بلکه خودم هم بازداشت شده‌‌ام و هشت سال زندان بوده‌ام.

من در سال ۶۵ وقتی به بند آموزشگاه منتقل شدم متوجه شدم برخی اعضای سازمان نوید که سر موضع بودند، مرا بایکوت کرده‌اند. در این دوران من، برادرم هادی و امیر معزز سر موضع نبودیم. خبر به خانواده‌های زندانیان رسیده بودند. طوری شد که همسر امیر معزز از او غیابی طلاق گرفت.

بعد از جریان میزگرد سال ۶۶ بخش مجزایی در بند ۳۲۵ اوین برای سران حزب توده در نظر گرفته شد و همگی به آنجا منتقل شدیم. افسران را هم آوردند. البته به جز آقای عمویی. در آنجا دو اتاق کار داشتیم که در آن کتابخانه و میز تحریر بود. مشغول به کارهای تحقیقاتی روی تاریخچه چپ بودیم. به بقیه اعضای رهبری نیز کاری داده شده بود؛ مثلاً دائره‌المعارف شوروی را ترجمه می‌کردند. در واقع نظر آیت‌الله منتظری مبنی بر استفاده از تخصص مرکزیت حزب توده به جای اعدام آن‌ها، در حال انجام بود. یادم است که آقای عمویی ابتدا با من حرف نمی‌زد اما روزی جلو آمد و شرحی از زندگی‌‌اش برای من گفت. بعد هم من شرح مفصلی از حوادث بعد از انقلاب گفتم. اشاره کردم که پرونده‌ها را خوانده‌ام. آقای عمویی کنجکاو شد و از من خواست پرونده‌ها را به او بدهم. من هم آنچه را داشتم دادم. سال ۶۹، حکم من به بیست سال حبس کاهش پیدا کرد. در این دوره نماینده حقوق بشر سازمان ملل گالیندوپل به ملاقات ما آمد. کیانوری به زبان فرانسه گفت که هر چه گفته زیر فشار شکنجه بوده است. اما من در جواب نماینده سازمان ملل گفتم که رئیس تشکیلات مخفی بوده‌‌ام و ما با شوروی‌ها ارتباط داشته‌‌ایم و در ارتش نفوذ کرده بودیم. این رفتار من برای کیانوری و عمویی خیلی سنگین آمد. احتمالاً یکی از دلایل اتهامات علیه من، رفتارم در همین دیدار است. حرف‌های من طوری بود که گالیندوپل گفت در اینجا ما با دو دیدگاه روبه‌رو هستیم. به هر حال من در سال ۶۹ از زندان آزاد شدم.


ناگفته‌های رئیس تشکیلات مخفی حزب توده در ایران

بهار سال ۹۴، خبرگزاری فارس گفت‌وگوی مفصلی با پرتوی انجام داده بود که به همراه مقدمه‌ی آن در پی می‌آید:

خستگی مغزی دارد و چند باری در میانه گفتگو، با بغض اذعان می‌کند که چیزی از زندگی نفهمیده است.

می‌گوید: «مثل اینکه شما سال‌ها فعالیت‌های طولانی انجام دهید و برای خودتان آرمان‌ها و هدف‌های مقدسی ترسیم کنید اما یک باره به جایی برسید که دیگر هیچ چیز قابل دفاع نباشد.»

معتقد است که «حزب توده» ماجرایی تراژیک بود و باور به «آرمانشهر شوروی»، نابودی بسیاری از انسان‌های سالم و وطن‌خواه را در پی داشت.

پیرمرد ۶۸ ساله تاکید می‌کند که تجربه این سال‌ها خیلی چیزها به او آموخته است و در پاسخ به درخواست ما برای انجام یک گفتگوی صریح، می‌گوید: «راحت باشید؛ اگر من امروز نظری را داشته باشم باید بتوانم منطقی از آن دفاع کنم و اگر هم در گذشته نظری داشتم که امروز مورد قبولم نیست باید شجاعانه از آن انتقاد کنم.»

«محمد مهدی پرتوی» با نام مستعار «خسرو» رئیس تشکیلات مخفی حزب توده ایران، در اردیبهشت سال ۶۲ به همراه چند تن دیگر از اعضای اصلی این حزب، در عملیات «امیرالمومنین (ع)» واحد اطلاعات سپاه، دستگیر و در دادگاه به اعدام محکوم شد اما بعدها بنا بر دلایلی که در این گفتگو به آن اشاره شده، این حکم به چند سال حبس تقلیل پیدا کرد.

او در دوره سربازی بود که تحت تأثیر اندیشه‌های چپ و آشنایی با برخی افراد چپ گرا، جذب این گروه‌ها شد.

چند ماه مانده به پایان دوره سربازی، هسته مرکزی حزب توده توسط یکی از نفوذی‌های ساواک لو می‌رود و او هم در همان پادگان محل خدمتش بازداشت، محاکمه و به یکسال حبس محکوم می‌شود.

یکسال محکومیت را در زندان‌های قزل قلعه، دژبان، اوین و زندان موقت شهرداری گذراند و همین موضوع سبب آشنایی بیشتر او با اکثر فعالان سیاسی آن دوران و اطلاع از نقطه نظرات و خط مشی آنها شد.

خودش در خصوص ماجرای بازداشتش می‌گوید: «روز ۲۸ مرداد ۱۳۵۰ و در آستانه جشن‌های ۲۵۰۰ ساله به زندان افتادم. بهمن سال ۴۹ جریان سیاهکل پیش آمد که در واقع نقطه آغاز جنبش به اصطلاح مسلحانه چپ بود که آغازگر آن سازمان فداییان خلق بود. البته قبلاً سازمان مجاهدین هم فعالیت‌های مسلحانه را آغاز کرده بودند که پیش از اینکه اقدام کنند، ضربه خوردند. در آن زمان زندان‌ها عمدتاً پر از وابستگان به این ۲ سازمان بود ولی گروه‌های دیگری هم بودند که سال‌ها پیش دستگیر شده و قدیمی ترینشان افرادی از حزب توده بودند. گروهی از اعضای سازمان‌های اسلامی مانند حزب ملل اسلامی و موتلفه نیز زندانی بودند. قدیمی‌ها در زندان قصرشماره ۴ قرار داشتند ازجمله پدران جنبش چریکی مثل آقای بیژن جزنی. البته خود آقای جزنی آن زمان در تبعید بود ولی افراد دیگر گروهش در آنجا بودند.»

پس از آزادی، در سال ۵۱ با یکی دیگر از زندانیان به نام «رحمان هاتفی» فعالیت سیاسی را از محفل کوچکی که عمده فعالیتش چاپ و انتشار نشریه «نوید» بود، از سر گرفت که تا زمان انقلاب در سال ۵۷ به سازمانی با حدود ۲۰۰ عضو تبدیل شده بود.

محمدمهدی پرتوی، یکی از اعضای اصلی حزب توده و رئیس تشکیلات مخفی این حزب در ایران، در گفتگویی ۴ ساعته با خبرنگاران سیاسی خبرگزاری فارس به بیان برخی ناگفته‌های خود از حزبی پرداخت که بی شک در ۱۰۰ سال اخیر یکی از احزاب مؤثر در سپهر سیاسی ایران بوده است.

** سازماندهی مجدد حزب توده در اولین روزهای پیروزی انقلاب

فارس: حزب توده پس از پیروزی انقلاب اسلامی چطور توانست تشکیلات خودش را در ایران سر و سامان دهد؟

پرتوی: قریب دو سه روز بعد از ۲۲ بهمن، اولین کسی که از اعضای حزب به ایران بازگشت آقای جوانشیر بود. او آمده بود که اولین ارتباطات تشکیلاتی را برقرار کند، چون گروه‌های متعددی بودند که هرچند مشی توده‌ای داشتند و با حزب در خارج از کشور ارتباط داشتند ولی در ایران جدا از هم بودند و این غیرمتمرکز بودن، یک خطر برای حزب محسوب می‌شد. روایتی است که ۲۰ گروه کوچک فعال وجود داشت که جوانشیر مسئول ارتباط‌‌گیری با اینها بود و این اولین زمینه‌های فعالیت علنی حزب را تشکیل می‌داد.

جوانشیر با من به عنوان مسئول بزرگترین تشکیلات در میان آن گروه‌ها تماس گرفت. ما هم چندتا از شاخه‌های بعضی شهرستان‌ها را به تشکیلات جدید تحویل دادیم ولی هنوز شرایطی نبود که حزب علنی شود و تازه در حال شکل‌گیری بود.

** تشکیلات نوید، مخفی می‌ماند

آقای کیانوری که به ایران بازگشت، گفت در پلنوم شانزدهم حزب که در اسفندماه در آلمان تشکیل شده، قرار است تشکیلات «نوید» را مخفی نگه داریم چون هنوز وضعیت معلوم نیست. ممکن است کودتا شود یا شرایط دیگری پیش بیاید و به همین دلیل ما هنوز از فعالیت قانونی‌مان مطمئن نیستیم بنابراین باید قسمتی از تشکیلات، مخفی نگه داشته شود.

** وظیفه اصلی تشکیلات مخفی «فعالیت‌های نفوذی» بود

فارس: چطور حزبی که مدعی همراهی با جمهوری اسلامی بود و در آن مقطع هم آزادانه فعالیت می‌کرد، سازمان مخفی داشت؟ این جزو سنت‌های احزاب کمونیستی است که همیشه تشکیلات مخفی داشته باشند؟

پرتوی: بله. این تقریباً یک سنت است، چون کمونیست‌ها بیشتر در کشورهایی فعال بودند که در آنجا شرایط قانونی نداشتند. البته احزاب کمونیست اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم و بعد از اینکه این کشورها شرایط کاملاً دمکراتیک پیدا کردند، دیگر نیازی به تشکیلات مخفی نداشتند اما من بعدها در مطالعاتم متوجه شدم که احزاب کمونیست اروپایی، لااقل در دوره استالین، ارتباطات پنهانی بسیاری با شوروی داشتند.

در کشورهای جهان سوم که حکومت‌های استبدادی داشتند، وجود تشکیلات مخفی، مقوله جا افتاده‌ای بود.

همان موقع، یکی از وظایفی که کیانوری (دبیر وقت حزب توده در ایران) برای سازمان نوید (سازمان مخفی حزب توده در ایران) تعریف کرد، فعالیت‌های نفوذی بود.

** نفوذ در مراکزی مثل کمیته و سپاه دشوار بود

فارس: نفوذ در نهادهای نظامی؟

پرتوی: بله منتهی نفوذ در مراکزی مثل کمیته و سپاه دشوار بود چون پیش‌زمینه‌هایی می‌خواست که افراد ما نداشتند. با تلاش‌هایی که در این زمینه انجام دادیم تنها چند نفر جذب حزب شدند. ۳ یا ۴ نفر. آن هم در سطوح پایین. فقط یکی از این افراد در تبریز پست فرماندهی داشت که بعدها اعدام شد.

** برخی افراد در ارتش آمادگی جذب را داشتند

فارس: چرا این مشکل را در ارتش نداشتید؟

پرتوی: اولاً ارتش مانند سپاه، یک سازمان ایدئولوژیک نبود و در ثانی به دلیل سوابق فعالیت حزب در ارتش در دوران قبل از ۲۸ مرداد، زمینه‌هایی در ارتش وجود داشت و برخی از افسران، زمانی که دفتر حزب بازگشایی شد، مستقیم و غیرمستقیم مراجعه می‌کردند. اینها کسانی بودند که در گذشته عضو سازمان جوانان حزب بودند، یعنی این پیشینه ذهنی را داشتند منتهی بعد از اینکه سازمان حزب متلاشی شد به ارتش رفتند ولی همچنان گرایشات چپ خود را حفظ کردند. اینطور نبود که حزب برای نفوذ در ارتش کار خاصی انجام دهد، کسانی بودند که خودشان آمادگی جذب شدن را داشتند.

** حزب توده از همان ابتدای پیروزی انقلاب در ایران تحت نظر بود

فارس: حزب از چه زمانی، چطور و از سوی کدام دستگاه تحت نظر قرار گرفت؟ اطلاعات سپاه بود یا اطلاعات نخست‌وزیری؟

پرتوی: بعد از انقلاب، در دستگاه نخست‌وزیری دولت موقت به این نتیجه رسیدند که به یک سازمان اطلاعاتی نیاز است و برای همین اداره ششم و هفتم ساواک یعنی دو اداره جاسوسی و ضد جاسوسی را احیا کردند و نام آن را «ساواما» (سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران) گذاشتند که مدیریت آن برعهده افرادی نظیر آقایان حجاریان و مادرشاهی و چند نفر دیگر بود.

این دستگاه از همان ابتدای تأسیس، به جهت حضور افراد کارکشته‌ای که از قبل به مسائل آشنا بودند، شروع به تعقیب و مراقبت از حزب کرد، به طوری که وقتی مثلاً آقای کیانوری به ایران آمد و در خانه دخترش در خیابان فرصت مستقر شد، بعد از مدت کوتاهی به من مراجعه کرد و گفت وضعیت مشکوکی در اطراف خانه من دیده می‌شود و می‌خواهم بدانم اینها چه کسانی هستند که مراقبت می‌کنند.

** به این نتیجه رسیدیم که «ساواما» ما را تعقیب می‌کند

این نخستین بار بود که تشکیلات نوید – که سازمان مخفی بود و به نوعی سازمان اطلاعاتی برای حزب محسوب می‌شد – شروع به فعالیت اطلاعاتی کرد. در پوشش سیگارفروش و میوه فروش کنار خیابان و غیره، تیم مراقبت درست کردیم. شماره ماشینی که کیانوری را تعقیب می‌کرد برداشتیم و از یک نفر که در اداره شماره‌گذاری راهنمایی رانندگی داشتیم، خواستیم آن را چک کند. بعد به این نتیجه رسیدیم که شماره این ماشین‌ها برای ساواک است و از اینجا مطلع شدیم که دستگاه اطلاعات نخست‌وزیری یعنی «ساواما» ما را تعقیب می‌کند. این اولین نشانه‌ها بود و البته از تابستان سال ۵۸ نشانه‌های دیگری هم دیده شد.

** بی اعتمادی جمهوری اسلامی به حزب توده طبیعی بود

فارس: یعنی شروع بی‌اعتمادی جمهوری اسلامی به شما از همان ابتدای انقلاب بود؟ این بی‌اعتمادی از کجا نشأت می‌گرفت؟

پرتوی: ریشه این بی اعتمادی در گذشته بود. حزب تا سال ۲۷ یک دوره فعالیت علنی داشت و بعد از ترور شاه، حزب غیرقانونی شد. یعنی در دوره مصدق، حزب قانونی نبود ولی فعالیت علنی انجام می‌داد و حتی سازمان‌های علنی داشت. در همین زمان و حتی قبل از آن، حزب، سازمان مخفی نظامی در ارتش داشت که بعد از ۲۸ مرداد لو رفت و افراد آن دستگیر شدند.

با این سوابق حزب و داشتن سبقه کمونیستی، طبیعی بود که یک دولت نوپای اسلامی مراقب این تشکیلات باشد.

** شوروی در اطلاعات نخست‌وزیری نفوذ کرده بود

فارس: یک جایی خواندیم (فکر کنم از قول آقای کیانوری) که سازمان به هیچ عنوان فکرش را هم نمی‌کرد که سپاه توانایی شناسایی و برخورد با حزب توده را داشته باشد. این موضوع چقدر درست است؟

پرتوی: حزب بعد از ۲۸ مرداد تا سال‌های قبل از انقلاب (۵۴-۵۳) که ما فعالیت خود را شروع کردیم، در داخل تشکیلاتی نداشت اما ارتباط اطلاعاتی حزب با شوروی فعال بود.

شوروی‌ها چند جای دیگر دنیا هم فعالیت‌های جاسوسی مستقیم داشتند یعنی همه جا سعی می‌کردند افرادی را بخرند، حتی در سال‌هایی که حزب در ایران فعال نبود، شبکه‌های جاسوسی حزب دستگیر شدند. تیمسار مقربی یکی از جاسوسان شوروی بود که محاکمه علنی شد، اتهام برادران حسین‌زاده هم که در سال ۵۰ دستگیر شدند جاسوسی برای شوروی بود. اینها با حزب ارتباطی نداشتند بلکه مستقیماً با شوروی مرتبط بودند.

بعدها فهمیدیم که شوروی، در سازمان‌های ساواک که پس از انقلاب در اختیار نخست‌وزیری بودند هم نفوذ دارد و از آنجا اطلاعات می‌دادند.

** کیانوری سپاه را جدی نمی‌گرفت

شوروی‌ها از طریق رابط‌هایی که با حزب داشتند، به ما هشدار می‌دادند که مثلاً تحت نظریم ولی معلوم بود که در سپاه نفوذ ندارند چون سپاه تازه تشکیل شده بود. همین اطلاعات باعث می‌شد که کیانوری خیالش راحت باشد و فکر می‌کرد اگر خطر نزدیک شود، شوروی‌ها با توجه به منابعی که دارند اطلاع می‌دهند.

این نظر دقیقاً درست است که کیانوری سپاه را جدی نمی‌گرفت و تصورش بر این بود که جریان اصلی که باید از آن بترسیم، «ساواما» است و سپاه به تعبیر او بچه‌بازی بود.

البته وقتی کیانوری در اردیبهشت ۵۸ به ایران آمد. سپاه و کمیته تازه تشکیل شده بود. در اولین جلسه‌ای که با او داشتیم، از من پرسید چقدر در اینها نفوذ دارید؟ من پاسخ دادم ما اصلاً دنبال این مسئله نبودیم و او تعجب کرد که چرا ما در این نهادها فعالیت‌های نفوذی انجام ندادیم.

** پاسدارها به دنبال یادگیری بودند

فارس: چه اتفاقی می‌افتد که حزبی چنین متشکل‌، سازمان یافته و مخفی‌، تنها ۳ سال بعد از پیروزی انقلاب، از جوانانی ضربه می‌خورد که تجربه هیچ کار تشکیلاتی را نداشتند؟

پرتوی: بعد از دستگیری به این نتیجه رسیدم که سپاه به عنوان یک سازمان جوان، نهادی بود که با ایمان حرکت می‌کرد. به عنوان مثال، افراد ساواک که وظیفه‌شان حفاظت از حکومت شاه بود، افراد کارکشته‌ای بودند اما حقوق‌بگیر و کارمند بودند و وظیفه خود را انجام می‌دادند ولی عنصر ایمانی و ایدئولوژیک نداشتند، اما سپاه یک سازمان ایدئولوژیک بود که عنصر ایمان در آن بسیار قوی بود، با اینکه تازه تأسیس بود اما متشکل از افراد جوانی بود که با روحیه، با ایمان و با جان و دل کار می‌کردند و طبیعتاً موفق‌تر هم بودند.

مورد دیگری که بعد از دستگیری متوجه شدم، این بود که پاسدارها به دنبال یادگیری بودند و بسیار مطالعه می‌کردند، معلوم بود که کتاب‌های حزب را خوانده و با تئوری‌های آن آشنا بودند، به خصوص افرادی که بازجو نبودند و از بخش‌های دیگر سپاه برای مباحثه می‌آمدند.

فارس: مثل حسین شریعتمداری؟

پرتوی: من آقای شریعتمداری را آنجا ندیدم، شاید هم بود. به هر حال افرادی که می‌آمدند، جوان و اهل مطالعه بودند و مشتاق به اینکه بیشتر بدانند، پویا بودند و به کارشان علاقه داشتند. بنابراین اینها می‌توانند باعث انحلال حزبی شوند که غافل بود.

** حزب آن انضباط قبل از انقلاب را دیگر نداشت

از طرف دیگر، حزب علنی فعالیت می‌کرد و تنها یک شاخه مخفی داشت که آن شاخه هم انضباطی که در دوران قبل از انقلاب داشت در این دوره به دلایل گوناگون رعایت نمی‌کرد. بنابراین آسیب‌پذیر بود.

ساواک در آن چند سال فعالیت ما در قبل از انقلاب، سعی در مقابله با حزب داشت ولی موفق نشد اما همین سازمان، بعد از انقلاب ضربه‌پذیر شد و انضباط و ترکیب درونی آن تغییر کرد.

** برنامه احزاب کمونیستی، سیاسی است

فارس: اعضای حزب توده پس از انقلاب هنوز از لحاظ ایدئولوژیکی بر مشی کمونیستی و مارکسیستی بودند و خدا را قبول نداشتند یا اینکه مشی سیاسی‌شان مارکسیستی و کمونیستی بوده اما اعتقادها و گرایش‌های مذهبی داشتند؟

پرتوی: اینجا باید ابتدا به مقوله مارکسیسم بپردازیم چون می‌دانید که در این جریان، هم فلسفه وجود دارد و هم نظریه؛ یعنی یک مجموعه کامل است. پایه فلسفی این جریان «ماتریالیسم» یعنی باور به اصالت ماده است؛ بنابراین خداباوری در آن نقشی ندارد. اما برنامه احزاب کمونیستی، سیاسی است. یعنی می‌گویند هر کسی که برنامه ما را پذیرفت، می‌تواند عضو حزب بشود. حالا ممکن بود افراد معدودی هم پیدا بشوند که به خدا هم اعتقاد داشتند ولی به خاطر پذیرش برنامه سیاسی حزب، عضو شده باشند.

این احزاب دارای ایدئولوژی معینی بودند و مجموعه پایه‌های آنها یعنی پایه‌های فلسفی، اقتصادی، اجتماعی و مقوله برداشت تاریخی در کلاس‌های آنها تدریس می‌شد منتها در احزاب جهان سومی که مذهب و سنت در آنها نقش زیادی دارد، مراقب بودند که رویارویی با مردم صورت نگیرد.

** بسیاری از افراد با روحیه آرمان‌خواهی جذب مارکسیسم می‌شدند

جریان مارکسیستی تا نیمه قرن ۱۹ در حقیقت پرچم‌دار انقلاب اجتماعی و عدالتخواهی بود و همین باعث جذب میلیون‌ها نفر در دنیا می‌شد و در واقع خیلی‌ها حتی پیش از آنکه از نظر فلسفی و فکری این مبانی را پذیرفته باشند، به خاطر آرمان‌خواهی جذب این جریان فکری و سیاسی شدند.

این نوع گرایش به حزب، در کشورهای جهان سومی مثل ایران تقریباً بیشتر است و چون مذهب سنتی رایج در خانواده‌ها پاسخگوی نیازهای فکری نبود، در نتیجه تعلق ظاهری نداشتند و آمادگی بیشتری برای جذب شدن به این جریان‌ها وجود داشت.

** احسان طبری درس‌های حوزوی خوانده بود

فارس: مقاله‌ای از آقای طبری وجود دارد که در آن نوشته بود که در زندان، کتاب‌های افرادی نظیر علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیت‌الله مصباح یزدی را خوانده و از گذشته خود پشیمان شده است. آیا سران حزب زیر فشار از کمونیسم و مارکسیسم بیزاری جستند یا اینکه واقعاً دگرگون شدند؟

پرتوی: احسان طبری در مقطعی از روزگار جوانی، درس‌های حوزوی خوانده بود و با مبانی اسلام آشنایی مقدماتی داشت که بعدها در بین رهبران حزب، گرایش دیگری پیدا کرد.

از طرف دیگر، او فلسفه مارکسیستی و تئوری‌های مختلف این جریان را هم مطالعه کرده و در این حوزه صاحب‌نظر بود و با استعدادی که داشت، توانست به یک نظریه‌پرداز مطرح تبدیل شود. من با شناختی که از او داشتم، معتقدم اگر در چارچوب ایدئولوژی و تعلقات حزبی قرار می‌گرفت، اندیشه‌اش می‌توانست خیلی پرواز کند.

** خیلی از اطلاعات را به طبری نمی‌دادند

او فردی ساده‌اندیش ولی صادق بود و از طرف دیگر مجبور بود در چارچوب مشخصی نیز حرکت کند. دست‌کم در همین چند سال فعالیت حزب در ایران متوجه می‌شدیم که طبری مدام می‌خواهد از چارچوب مشخص برنامه و دیدگاه‌های حزبی خارج شود، یعنی رفتار و مسائلی را مطرح می‌کرد که بی‌انضباطی تلقی می‌شد. طبری اگرچه فردی شاخص، نام‌آور و عضو هیأت رئیسه بود، ولی خیلی از اطلاعات را به او نمی‌دادند، چون فکر می‌کردند ممکن است در نشست با افراد غیرحزبی مثل گعده‌هایی که با روشنفکران داشت، حرف‌هایی بزند. به هر حال همین چارچوب تنگ ایدئولوژیک باعث می‌شد که دچار یک‌سری توهم‌ها باشد.

من در مقطعی طبری را در جایی پنهان کرده و هر چند روز به ملاقاتش می‌رفتم؛ خب مسائلی را مطرح می‌کرد که احساس می‌کردم خیلی دچار توهم است؛ توهماتی که البته خودش به آنها باور داشت.

** طبری شکست آمریکا در طبس را کار شوروی می‌دانست

فارس: مثلاً چه چیزهایی؟

پرتوی: طبری، قدرت برتر را برای شوروی قائل بود و اعتقاد داشت که همه چیز دست آنهاست و اصلاً به طور رسمی می‌گفت «دنیا صفحه شطرنجی است که یک طرفش شوروی و طرف دیگرش آمریکا نشسته است.» و معتقد بود شوروی و آمریکا مهره‌ها را جابجا می‌کنند.

او حتی تلقی‌اش از ماجرای شکست آمریکایی‌ها در طبس این بود که شوروی آنها را شکست داده است.

حتی معتقد بود که «آقای خمینی مستقیم و غیرمستقیم با شوروی‌ها ارتباط دارد و تمام این‌ها یک بازی برای تضعیف اردوگاه امپریالیسم است؛ پس ما نباید نگران باشیم، چون موضوع، شکست امپریالیسم است

طبری این را آشکارا بیان می‌کرد. اینها واقعیتی بود که در حزب -به‌خصوص در میان رهبران قدیم- وجود داشت و نهادینه هم شده بود.

** سران حزب پیرو بی چون و چرای شوروی بودند

البته بعدها با اطلاعاتی که در زندان پیدا کرده یا مطالعه کردم، فهمیدم دو جناح فکری از ابتدا در حزب وجود داشت که یکی بسیار تندرو بود مثل کامبخش و دیگری جناح معتدل بود مثل اسکندری، جودت و زادمنش. این‌ها همیشه با هم در رقابت و از لحاظ فکری و خط مشی در تعارض بودند. من در شگفت بودم که این‌ها چطور در تمام این دهه‌ها کنار یکدیگر قرار داشتند و به این نتیجه رسیدم که تنها چیزی که این‌ها را کنار یکدیگر نگه داشت، اعتقاد عمیق به برتر بودن شوروی و پیروی بی‌چون و چرا از آن بود.

** تحول آقای طبری، مرگ ایدئولوژیک سازمان نبود

فارس: ما به این جواب نرسیدیم که تحول آقای طبری تحت فشار بود یا خیر؟

پرتوی: نخست این مطلب را بگویم که من مخالف این نظریه‌ام که می‌گوید تحول آقای طبری، مرگ ایدئولوژیک سازمان بود. مرگ ایدئولوژیک حزب توده، زمان فروپاشی نه تنها تشکیلات حزب بلکه اعتبار و سیاست حزب بود.

احزاب مخفی زیادی در دنیا وجود داشتند که در مقطعی، تشکیلاتشان مثلاً بر اثر نفوذ پلیس لو رفت و شکست خوردند ولی افرادش بر سر مواضع خود باقی می‌ماندند تا در فرصتی دیگر، به حیات خود ادامه دهند ولی آنچه در مورد حزب توده اتفاق افتاد به نظرم یک فروپاشی کامل بود؛ اعتبار حزب از بین رفت و این فراتر از یک شکست سازمانی بود.

** رهبران حزب نتوانستند از عملکرد خود دفاع کنند

مسئله اصلی این بود که رهبران حزب پس از دستگیری نتوانستند از عملکرد خود دفاع کنند. ممکن است شخص زیر فشار اطلاعاتی را لو بدهد ولی نمی‌تواند اعتقاداتش را از دست بدهد. طبری تا آخر عمر بر تغییر موضع خود باقی ماند.

من شنیدم که آقای طبری در زندان گفته بود که امروز، اسلام پرچم مبارزه با امپریالیسم را بلند کرده است. یعنی ما باید زیر این پرچم باشیم.

من نمی‌دانم چقدر این گفته مطابق با آن تئوری شطرنج بود، ولی یک نکته را خوب می‌فهمم و آن جنبه روانشناختی قضیه است؛ شخصی که تمام عمرش را در یک جریانی گذرانده و سرمایه زندگی و اعتبارش را پای آن گذاشته، حالا با یک شکست مفتضحانه روبه رو شده است.

طبری سال‌های طولانی در شوروی و مدتی هم در آلمان شرقی زندگی کرده و خیلی چیزها را از نزدیک دیده بود که ما آنها را ندیده بودیم و فقط تبلیغاتش را شنیده و گمان می‌کردیم آرمان‌شهری است که برای ساختنش تلاش می‌کنیم. ولی کسانی که آنجا زندگی کردند و روابط، چگونگی زندگی مردم و نحوه حکومت حاکمان را دیدند، در یک مقطعی دیگر نتوانستند بایستند زیرا آن تجربیات، تجربیات مثبتی نبود.

من در زندان با این حقیقت روبرو شدم که برایم بسیار سنگین بود. ما برخی حقایق را نمی‌دانستیم اما کسانی مثل آقای طبری تجربه مستقیم داشتند. وقتی آدم احساس می‌کند همه آن حرفها سرابی بیش نبود و دیگر نمی‌شود به آن تکیه کرد، پا در هوا می‌ماند.

** شناخت من از اسلام یک شناخت ابتدایی و خانوادگی بود

ما عادت کرده بودیم به اینکه یک ایدئولوژی تام و تمام داشته باشیم که به همه سوالات ما پاسخ می‌دهد و دیگر احتیاج به چیز دیگری نداریم، این ایدئولوژی یک دفعه ترک برمی‌دارد و می‌شکند. ما مانند انسانهایی شده بودیم که بدون مقدمه از هواپیما به بیرون پرتشان کرده بودند یا کسی که در دریا دست و پا می زند؛ این طبیعی است که چنین فردی دنبال یک پناهگاه یا پایگاه فکری جدید برای خود باشد و به اولین جایی که پیدا می‌کند، چنگ بزند. شناختی که خود من از اسلام داشتم یک شناخت ابتدایی و به اصطلاح خانوادگی بود نه یک شناخت اساسی.

** همیشه مراقب بودیم طبری حرفی خلاف مواضع حزب نزند

فارس: یعنی شناخت طبری از اسلام یک شناخت عمیق بود؟

پرتوی: طبری یک دوره مطالعات اسلامی داشت و مدتی هم در حوزه درس خوانده بود، بنابراین طبیعی است چنین شخصی در آن موقعیت معلق که همه ما گرفتارش بودیم، به آن پیشینه ذهنی رجوع کند.

دیگران خیلی چیزها را پنهان می کردند اما طبری اینگونه نبود، ما همیشه مواظبش بودیم که حرفی ضد مواضع حزب نزند، اهل شیله پیله و دروغ گفتن نبود و تصور می کنم واقعاً به آن چیزی که اعلام کرد، رسیده بود.

** ۳۷ جلسه میزگرد سیاسی در زندان اوین برگزار شد

فارس: در مورد دیگر سران حزب چطور؟

پرتوی: واقعیت این است که من بقیه را اینطور ندیدم، به هر حال هم فشار بود و هم اینکه آنها در مبانی فکری خود استوار نبودند.

میزگردی در سال ۶۶ در حسینیه زندان اوین برگزار شد و نمایندگان مجموعه گروه‌های چپ و تعدادی از رهبران حزب توده هم در آن حضور داشتند؛ مجری این میزگرد آقای ناصر نوری رئیس بازپرسی شعبه ۵ بود. او با اجازه ای که از مقامات بالاتر داشت، ترتیب این میزگرد را داد. این میزگرد در ۳۷ جلسه و هر جلسه حدود ۳ ساعت برگزار شد و تمام این جلسات را برای پخش از صداوسیما ضبط کردند اما بعدها بنا به مصالح سیاسی پخش نشد.

من در آن میزگرد به این موضوع اشاره کردم که چه میزان بحث شکنجه و فشار در تغییر وضعیت حزب موثر بود.

** افراد ایمانشان را از دست داده بودند

من آنجا گفتم در مقطعی در زندان ساواک، اعضاء حزب زیرشکنجه تا آخر دوام آوردند اما در دوره بعد، زیر کمترین فشار هم مقاومت نکردند. در یک مقطع، شخص، جوان و پرشور و آرمان خواه است و می ایستد و مقاومت می‌کند اما در مقطعی دیگر، ایمانش از دست رفته است و تجربه‌های بسیاری داشته که سستش کرده است و با توجه به اینکه عمده رهبران حزب کسانی بودند که سال ها در خارج از کشور زندگی کرده و از نزدیک واقعیتهای ایدئولوژی حزب توده را تجربه کرده بودند، در بازجویی‌های اولیه به همه چیز اعتراف کردند و از آن آرمان خود تبری جستند.

** قدرت طلبی اعضا در سازمان حزب توده

فارس: ما با آقای انور خامه‌ای در خصوص حزب توده صحبت می‌کردیم، ایشان در توصیف کیانوری می‌گفتند که یک شر مطلق بود.اسناد ساواک نیز تلویحاً گفته های انور خامه ای را تایید می کند و می گوید: شخصیت بسیار جاه طلب و غیر انسانی داشت که برای رسیدن به قدرت هر کاری می کرد، شما که حشر و نشر زیادی با او داشتید رفتارش را چگونه تحلیل می کنید؟

پرتوی: من کتابهای آقای انور خامه ای را خوانده ام و معتقدم به برخی موارد آن اشکال‌هایی وارد است ولی در مورد کیانوری باید بگویم که او شخصیت پیچیده ای داشت. من نمی خواهم از تعبیر جاه‌طلب استفاده کنم، انسان اصولاً فزون خواه است و اگر انسان فزون خواه نبود در همان مرحله غارنشینی باقی می ماند، این فزون خواهی در عرصه قدرت، به قدرت طلبی مهارنشدنی تبدیل می‌شود و در عرصه ثروت نیز می خواهد تمام دنیا را تصاحب کند.

فزون طلبی اگر در حوزه ثروت و قدرت مهار نشود، فاجعه می آفریند. همان گفته مشهور هابز که می گوید «قدرت، فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق.» این دو عرصه قدرت و ثروت باید مهارشود.

شما ببینید برنامه و شعار مارکسیسم، «مساوات و عدالت» است. من کاری ندارم که این برنامه عملی است یا خیر ولی به هر حال در وهله اول، شخص آرمان خواهی که فقر و بی عدالتی را دیده، جذب این گروه می‌شود ولی اشکال کار این است که ساختار این احزاب یک ساختار متمرکز است. در ظاهر شعار «سانترالیسم دمکراتیک» سر می دهند ولی این دو مفهوم با هم تناقض دارند؛ نمی شود هم متمرکز بود هم دمکراتیک.

وقتی شخص در داخل این تشکیلات قرار می گیرد به تدریج برایش مهم می شود که در این هرم قدرت حزبی، در کجا قرار بگیرد. دوستانی را از نزدیک می‌شناختم که جان و مالشان را در این راه گذاشته بودند، فردی خانه پدری موروثی خود را فروخته بود و پولش را برای کمک به حزب داد و خودش اتاق اجاره کرد ولی برایش مهم بود که در ساختار حزب، کجا قرار دارد و چرا مسئولیت بالاتری ندارد؟

** هدف برای کیانوری، وسیله را توجیه می‌کرد

«قدرت طلبی»، یکی از شاخصه‌های احزاب کمونیستی است که ساختارشان، ساختار متمرکز و از بالا به پایین است، در نتیجه جناح بندی های درونی بر سر قدرت در آن مشاهده می‌شود. آقای کیانوری چنین ویژگی هایی را داشت. او عمل‌گراتر از باقی افراد بود، یعنی به هر وسیله ای برای دست یابی به موقعیت متشبث می‌شد و نگاه ماکیاولی داشت که هدف، وسیله را توجیه می‌کند.

اصولاً کیانوری ذهن توطئه گر و توطئه اندیشی داشت و همیشه دنبال این مسائل بود. برای مثال، حتی در آخرین نامه هایی هم که به خارج فرستاده، نظرش این بود که مثلاً قائم پناه در حزب جاسوسی می‌کرده است.

** برخی دوست داشتند حتی اعدام شوند تا به آرامش برسند

مسئله ارتباط مستقیم با ک.گ.ب، اولین بار توسط آقای قائم پناه مطرح شده بود که عضو کمیته مرکزی حزب بود و در همان اولین بازجویی، او را با من روبرو کردند.

در زمان دستگیری اعضا، ابتدا به سراغ نفرات اصلی رفته بودند و این آدم فرد مهمی نبود. بعد از یک هفته تا ۱۰ روز تراکم زندانی‌ها زیاد شد و عده ای را با چشم‌بند در راهروها نگه می‌داشتند.

قائم‌پناه درخواست بازجویی داده بود و گفته بود که می‌خواهد همه چیز را تعریف کند.

بعداً خودش می گفت اینقدر زیر فشار روحی هستم که نتوانستم طاقت بیاورم. بعد از اظهارات قائم‌پناه، رفتند سراغ بقیه افراد. آنطور که من بعدها در پرونده این افراد خواندم، شرح داده بودند که چه بر آنها گذشت و چطور گرفتار این جریانات شدند. بعضی از آنها را هم سالها بعد در زندان دیدم و با آنها صحبت کردم.

من همه اینها را قربانی می‌دانم و هنوز هم بعد از سالها از این موضوع متاثر می‌شوم (بغض می‌کند) شما فکر کنید جوانانی که با شور و اشتیاق برای آرمان انسانی و عدالت خواهانه وارد این جریانات شدند و بعد در مسیری قرار گرفتند که زندگی آنها را تباه کرد و آلت دست دیگران شدند و نهایتاً به جایی رسیدند که دوست داشتند اعدام شوند تا به آرامش برسند.

** افرادی مثل قائم‌پناه، داوطلبانه اطلاعات دادند

فارس: این برداشت کیانوری درباره قائم‌پناه واقعیت نداشت؟

پرتوی: واقعیت این نبود. «تنفر» شرایطی را بوجود می‌آورد که انسان را تغییر می‌دهد و یک جوان آرمان خواه را به مسیری می برد که می‌آید خودش داوطلبانه اطلاعات می دهد و حتی در شکنجه همکار هم حزبی خود شرکت می‌کند. این اوج فاجعه است و قائم پناه این کار را هم کرد.

** ماجرای ورود منتظری به بحث توده‌ای‌ها

فارس: اوضاع داخل زندانها چطور بود و سران حزب چقدر آزادی عمل داشتند؟

پرتوی: در زندان تا سال ۶۴ رهبران، کادرها و اعضای حزب جز عده انگشت شماری، همه بریدند و اعلام انزجار کردند، شرایط زندان بسیار سخت بود و به کسی اجازه نمی دادند که موضع مخالف داشته باشد.

همه جریانات سیاسی که دستگیر شده بودند همین وضعیت را داشتند، یعنی اگر چیزی هم در ذهنشان بود، پنهان می کردند و خودشان را تواب نشان می دادند، یعنی ما در بندهای زندان، چه از حزب توده و چه باقی احزاب، افرادی را نداشتیم که سر موضع باشند، تفکرات خود را پنهان می‌کردند و حتی به بغل دستی خود چیزی نمی گفتند چون ممکن بود گزارش دهد.

اما در همین مدت، یک تحول صورت گرفت. آقای منتظری پیش آقای خمینی رفت و از وضعیت زندان‌ها شکایت کرد و از طرف ایشان برای رسیدگی به امور زندان ها مجوز گرفت.

نمایندگان آقای منتظری ازجمله داماد ایشان به زندان های مختلف از جمله اوین سر می‌زدند.

قبل از این اتفاق، روحانی جوانی که در آن زمان مسئول آموزش اوین و از شاگردان آقای منتظری بود نزد من آمد. من تازه بعد از ۲ سال و نیم از سلول انفرادی بیرون آمده بودم و در یک سلول ۳۲ نفره حضور داشتم. او مرا صدا کرد و گفت: من از طرف آقا آمدم، گفتم: کدام آقا؟ گفت: آقای منتظری. بعد گفت: در مورد حزب توده ۲ نظر وجود دارد، یک نظر این است که این افراد خیانت کردند و باید اعدام شوند، اما آقای منتظری نظرش این است که این افراد آدمهای تحصیل کرده هستند و تجربه دارند و به درد نظام می‌خورند، حالا که دست از مقاومت برداشتند، می توان از آنها استفاده کرد. چرا آنها را اعدام کنیم؟

بعد گفت: خیالتان راحت باشد. من به سایر افراد حزب هم اطلاع داده‌ام که نظر آقا (منتظری) صائب شده و مورد قبول قرار گرفته است.

** پادرمیانی منتظری نقطه عطفی شد برای برخی اعتراضات داخل زندان

فارس: در آن زمان از حکم اعدام خود اطلاع داشتید؟

پرتوی: بله. برای ما حکم اعدام صادر شده بود. سال ۶۳ ما را به دادستانی برده بودند و در کیفرخواست‌ما تقاضای حکم اعدام شده بود و قرار بود دادگاه بصورت علنی برگزار شود و در روزنامه ها هم تاریخ آن معین شد. ولی بعداً به دلایلی، این کار انجام نشد. ظاهراً آن موقع قرار و زمینه هایی برای آشتی با شوروی‌ها مطرح بود و آن طور که من شنیدم و البته نمی‌دانم چقدر صحت دارد، سوری ها واسطه شده بودند. در نتیجه بحث اعدام منتفی شد و محاکمات به صورت غیرعلنی در سال ۶۴ انجام گرفت.

* فارس: یعنی می‌گویید خواسته یا ناخواسته بیت آقای منتظری و دخالت‌های آنان در احکام برخی متهمان، سبب اعتراضات و شورش‌هایی در زندان شد؟

پرتوی: پادرمیانی آقای منتظری برای جلوگیری از اعدام اعضای حزب توده، نقطه عطفی شد برای برخی اعتراضات داخل زندان. یعنی همین کسانی که اصلاً صدایشان در نمی آمد و ظاهراً اظهار پشیمانی می‌کردند -عمدتا در سطح رهبران- در یک اتاق جمع شده و شروع به اعتراض کردند.

یادم هست همان موقع و بعد از این جریان، آقای موسوی اردبیلی به اتاق سران حزب مراجعه کرده بودند و شنیدم که همان وقت، افراد داخل سلول اعتراضات زیادی به ایشان کرده بود که ایشان عصبانی شدند. به هر حال اعضا خیالشان راحت بود که فعلاً اعدامی در کار نیست پس کم کم سر و صدا بلند شد و آنها مواضع گوناگونی گرفتند.

** خیالشان که از اعدام راحت شد، مواضع جدیدی گرفتند

فارس: این افراد در سلول خود با دیگران هم ارتباط داشتند؟

پرتوی: آنها در اتاق های دربسته بودند ولی به هرحال ملاقات هایی می‌شد و حرفها به گوش دیگران هم می رسید و از این طریق منتقل می‌شد.

کسانی که در بندهای دیگر تا قبل از این تغییرات حتی جرات نفش کشیدن نداشتند و همه اعلام برائت می کردند، موضع جدیدی گرفتند و همه اینها زمینه بروز اتفاق دیگری را فراهم کرد که به اعدام‌های سال ۶۷ منجر شد.

** ماجرای پنهان کردن سران توده پس از ضربه اول به حزب

فارس: مسئولیت جمع کردن اعضای باقیمانده پس از ضربه اول به حزب که در بهمن ماه سال ۶۱ صورت گرفت، با چه کسی بود؟

پرتوی: بعد از ضربه اول، ما باقی مانده اعضا را در خانه ای که از قبل پیش بینی شده و متعلق به یکی از زوج‌های عضو سازمان مخفی بود جمع کردیم و آنها را سازمان دادیم و من می‌رفتم و سرکشی می‌کردم که خود اینها خاطرات زیادی دارد و من اصلاً با برخی از افراد در این مقطع آشنا شدم.

آخرین جلسه ما قرار بود در یکی از این خانه‌ها در حوالی خیابان آزادی برگزار شود که ما ابراهیمی را آنجا نگه داشته بودیم. جوانشیر گفت جلسه را در این خانه برگزار کنیم تا ابراهیمی مجبور نباشد از خانه خارج شود.

** از ۲ کانال متوجه شدیم ضربه دوم به حزب نزدیک است

فارس: پس طبری و بقیه چطور؟

پرتوی: امثال طبری و جودت را زیاد تحویل نمی‌گرفتند و حتی دعوت هم نشده بودند. قرار شد در این جلسه، ابراهیمی باشد و جوانشیر و من و هاتفی.

در آن جلسه صحبت این بود که ما افرادی را از مرز رد کنیم که همین هم خودش داستانی دارد. قرار بود این کار، ۲ ماه قبل انجام شود و همه تدارکات هم دیده شده بود ولی جوانشیر مخالفت کرد و این افراد ماندند و بعد هم دستگیر شدند. منتهی این موضوعات را کسی بیان نمی‌کند.

در این جلسه ما از ۲ کانال مطلع شدیم که قرار است ضربه دوم در تاریخ ۱۱ اردیبهشت وارد شود.

** همه امکانات برای خروج رهبران حزب از ایران فراهم بود

فارس: این ۲ کانال کجا بودند؟

پرتوی: یکی از این کانالها، برادر آقای سرحدی‌زاده وزیر اسبق کار بود. گویا آقای سرحدی‌زاده از موضوع مطلع شده بود و از برادرش پرسیده بود که شما باز چه کار کردید که می‌خواهند شما را بگیرند؟ او هم فهمیده بود و به ما اطلاع داد. کانال دوم را یادم نیست.

در هر صورت تصمیم بر این شد که کادرهای درجه اول را خارج کرده و معاونین آنها را جایگزینشان کنیم. همه این طرح‌ها را هم خود جوانشیر تهیه می‌کرد.

قرار شد من بروم و سازماندهی کنم تا فردا طبری و ابراهیمی را خارج کنیم. همه امکانات هم فراهم بود.

این جلسه تا ساعت ۱۱ شب طول کشید و چون دیروقت بود و خیابانها هم خلوت شده بود، جوانشیر گفت خیابان ناامن است و بهتر است شب همینجا بمانیم.

آن زمان من با سعید آذرنگ (یکی از کادرهای تشکیلات مخفی) هم خانه بودم. گفتم اگر نروم او نگران خواهد شد و فکر خواهد کرد که برای من اتفاقی افتاده است. باید بروم از بیرون به او زنگ بزنم.

جوانشیر گفت پس در این صورت اگر می خواهی برو منزل، ما خودمان جلسه را ادامه خواهیم داد. آمدم بیرون. چند دقیقه‌ای گشتم تا مطمئن شوم کسی دنبالم نیست بعد رفتم منزل.

** وانمود می‌کردند که ما را به جرم مواد مخدر بازداشت کردند

یک ساعت بعد، زنگ خانه به صدا درآمد. من یکهو از جا پریدم ولی سعید گفت احتمالاً همسایه باشد. من به هر حال رفتم و در اتاق پنهان شدم. یک مرتبه دیدم چند نفر با اسلحه و سروصدا وارد خانه شدند، چشم‌های ما را بستند و طوری هم وانمود می‌کردند که مثلاً ما به اتهام مواد مخدر بازداشت شدیم. فکر می‌کردند که اگر ما موضوع را بفهمیم، تا زمان بازجویی وقت داریم تا داستانی را سرهم کنیم.

** همه از قبل شناسایی شده بودند

فارس: بقیه افراد با چه فاصله زمانی بعد از شما دستگیر شدند؟

پرتوی: همان شب تا صبح تقریباً تمام افراد را گرفتند. همه از قبل شناسایی شده بودند.

فارس: برخی افراد همین الان هم می‌گویند که شما با حکومت همکاری می‌کردید و افراد حزب از طریق شما لو رفتند.

پرتوی: در جریان همه این اظهار نظرها هستم و آنها را خوانده‌ام اما اینکه چرا درباره من این حرف‌ها را می‌زنند…

فارس: شاید چون حکم اعدام شما به ۸ سال زندان تغییر پیدا کرد

پرتوی: نه این موضوع مربوط به بعد از آن است. این اظهارنظرها از پیش از آن شروع شد.

** جوانشیر می‌گفت «خسرو» نفوذی حکومت در حزب بوده

من پس از دستگیری، ۲ سال و نیم در انفرادی بودم و از هیچ جا خبر نداشتم. دادگاهها سال ۶۴ به صورت غیرعلنی در اوین شروع شد.

قبل از محاکمه خود ما، محاکمه سایر اعضای حزب برگزار شد و هر روز در موارد متعددی موقع محاکمه افرادی که عضو سازمان مخفی بودند و به نوعی من مسئولیتشان را برعهده داشتم، من هم به دادگاه احضار می‌شدم.

در یکی از این جلسات، دادستان برگشت و به من گفت فلانی! آقای جوانشیر آمده بود پیش ما و می‌گفت خسرو که از خود شماست.

بعداً، جوانشیر ادعا کرده بود که بعد از رفتن پرتویی، ریختند و ما را دستگیر کردند و این نشان میدهد که او (یعنی من) با اطلاعات همکاری داشته است.

اینها را من اولین بار سال ۶۳ از زبان دادستان شنیدم.

اخیراً هم چند ماه قبل این حرفها توسط شخصی دیگری در خارج از کشور مطرح شد که خودش از افسران قدیمی نیروی دریایی بوده و یک موسسه تاریخ شفاهی هم دارد. این آقا خودش به همراه ۴ نفر دیگر، از معاونین افضلی و عضو حزب بود که اخیراً مصاحبه‌ای با همسر جوانشیر ترتیب داده. همسر جوانشیر هم الان بسیار پیر است و طبعاً همه چیز را به یاد ندارد و اظهارات خلاف واقع هم در این مصاحبه مطرح می‌شود.

ایشان یک جایی در این مصاحبه می‌گوید در یکی از ملاقاتهایش با جوانشیر، از او سراغ ۳ تفنگدار (یعنی من و هاتفی و خدایی) را گرفته است. ما ۳ نفر در بیرون زندان، تا قبل از آمدن کیانوری، ملاقاتهای جداگانه با جوانشیر داشتیم و حتی چند نوبت هم شام منزل آنها مهمان بودیم و از همان موقع، همسر جوانشیر به ما لقب «۳ تفنگدار» داده بود.

جوانشیر هم در پاسخ به او گفته بود که پرتویی که قبلاً دستگیر شده بود و با آنان (اطلاعات سپاه) همکاری می کرد و دلیلش این بود که وقتی من از خانه رفتم، یک ربع بعد پاسدارها آمدند. این روایت خانم جوانشیر است و البته اعتقاد خود جوانشیر هم این بود و به دادستان هم گفته بود و این روایت را در زندان همه شنیده بودند.

این داستانیست که ریشه در جریان ۵۳ نفر و اتهاماتی که به ارانی زدند و در کتاب آقای انورخامه‌ای نیز ذکر شده دارد.

در ماجرای ۵۳ نفر، کامبخش تمامی افراد را لو می دهد. همان موقع، ارانی در انفرادی بوده و کامبخش در بند عمومی. همه تقصیرها را گردن ارانی انداخته بودند و هر وقت برای هواخوری می‌آمد، همه به او فحش می دادند، بعد که پرونده‌خوانی شد، همه متوجه می‌شوند که داستان از چه قرار است و از این به بعد کامبخش مورد غضب واقع می شود و به شوروی می‌رود. بعد از مدتی شوروی ها اعلام می کنند که از نظر ما، او (کامبخش) تبرئه است، بنابراین کامبخش سال ۲۱ مجدداً وارد حزب می‌شود.

** منافع شوروی بر منافع حزب ارجحیت داد

فارس: چرا شوروی‌ها کامبخش را تبرئه کردند؟

پرتوی: به دلیل اینکه شوروی در کنار سازمان سیاسی، یک سازمان نظامی هم در ارتش داشت که مدیریت آن با فردی به نام «سیامک» بود و آن را جدا اداره می‌کرد. این سازمان نقش اطلاعاتی برای شوروی‌ها داشت و کامبخش آن را لو نمی‌دهد و شوروی‌ها می‌گفتند او سازمان سیاسی را لو داده تا این یکی (سازمان نظامی) را حفظ کند.

این دقیقاً اتفاقی است که در تمام تاریخ حزب افتاده است. یعنی منافع شوروی بر منافع حزب ترجیح داده می‌شد و هر جا لازم بود، حتی حزب سرکوب می‌شد تا ضربه‌ای به شوروی نخورد. من در دوران ۴ ساله‌ای که در حزب فعالیت می کردم، این موارد را متعدد دیدم.

حزب گاهاً افراد را وادار به کاری می‌کرد و بعد خود را از پشت آن کنار می‌کشید؛ مانند جریان قتل مدیر تهران مصور، به هر حال چنین مسائلی در احزاب همیشه بوده است.

** مارکسیسم در همه جا فاجعه به بار آورد

حقیقت این است که اگر بخواهیم مساله را کمی عمومی‌تر از جریان حزب توده ببینیم، اصولاً تمام ایدئولوژی‌های جزمی و مطلق گرا، حتماً کارشان به فاجعه می‌کشد. هر جریان و نحله‌ای که باشد. نمونه بارزآن ایدئولوژی‌ای است که به عنوان مارکسیسم مطرح شد و در همه جا شکست خورد و فاجعه به بار آورد. نظیر آنچه در شوروی و کشورهای دیگر گذشت، این موضوع مختص به ما نبوده و مبتلابه تمامی کشورهای جهان سوم است، البته ما ویژگی خاصی هم داشتیم و آن هم مرز بودن با شوروی است که باعث شد ما یکی از وابسته ترین سازمان های چپ را داشته باشیم.

** تلاش ما، نفوذ در همه احزاب موافق و مخالف جمهوری اسلامی بود

فارس: برنامه اصلی حزب توده در ایران چه بود؟ یعنی هدفی مبنی بر نفوذ در مراکز مختلف نظامی و ارتش داشت که بخواهد نظام را از درون متلاشی کند یا فقط جاسوسی برای شوروی بود؟

آقای کیانوری در همان جلسه اول پس از ورودش به ایران به ما گفت که سازمان نوید باید مخفی بماند. ما گفتیم نوید در گذشته نشریه ای داشت که مخفی منتشر می شد و سازمانمان هم بر محور انتشار این نشریه بود اما وقتی که حزب قانونی است و تشکیلات و دفتر علنی دارد و روزنامه و مجلات آن روی دکه می آید و در ذیل حکومتی است که آن را قبول دارد، ما چه فعالیت مخفیانه‌ای بکنیم؟

کیانوری گفت: شما الان باید کار اطلاعاتی بکنید تا اگر حزب به هر دلیلی مورد ضربه قرار گرفت، ما یک سازمان مخفی داشته باشیم که بتوانیم کار را تداوم بخشیم.

آن موقع، بحث بیشتر پیرامون این بود که هنوز حکومت جدید پا نگرفته و ممکن است با خطر کودتا یا حمله خارجی مواجه شود. کیانوری می گفت باید برای چنین موقعیتی آماده باشیم، چاپخانه مخفی تاسیس کنیم تا در موقع نیاز از آن استفاده کنیم.

البته او این را هم می گفت که باید در مراکز مختلف نفوذ کنیم و همانطور که گفتم، حتی به ما ایراد می گرفت که چرا همان ابتدا که سپاه تشکیل شد، افرادتان را برای نفوذ نفرستادید.

بحث این بود که ما در همه احزاب مختلف چه احزاب رسمی جمهوری اسلامی، چه احزاب مخالف حکومت مثل احزاب چپ، راست، لیبرال یا حتی افراد راست برانداز یعنی مخالف حکومت فعلی برای کسب اطلاعات و تاثیرگذاری، نفوذ کنیم و بعد اگر بتوانیم، در سازمان های دولتی نیروی مخفی قرار دهیم تا منبع اطلاعاتی برای حزب باشند.

** حزب موظف بود به شوروی اطلاعات بدهد

البته منابع اطلاعاتی برای حزب فرق می کرد، یعنی فرض کنید در ارتش، بحث این بود که اگر کودتا شد بتوانیم کمک کنیم، در ادارات این بود که ما از اخبار درون باخبر شویم که چه می گذرد و مثلاً چه سیاست هایی اعمال می شود؟ کجاها اشکال وجود دارد و بعد براساس آن، برنامه‌ها را تنظیم کنیم. از درون سازمان های سیاسی باخبر شویم و ببینیم چه خط مشی دارند و نگاهشان به حزب چگونه است و آیا خطری از جانب آنها حزب را تهدید می‌کند یا نه.

اینها مسائلی بود که بیان می‌شد ولی در پس این مسئله، موضوع دیگری بود و آن ارتباطی بود که با شوروی‌ها وجود داشت و تبعا حزب خودش را موظف می‌دانست که راجع به تحولات داخل ایران در عرصه‌های گوناگون به آنها اطلاعات دهد و آنها در جریان آنچه در ایران می‌گذرد، قرار بگیرند.

حزب این وظیفه را از ابتدای تشکیل تا زمان فروپاشی انجام می‌داد و امری نبود که به یک مقطع خاص محدود شود.

** روس‌ها به دنبال تسلیحات آمریکایی موجود در ایران بودند

کیانوری شخصاً خودش با کانال‌هایی که داشت در مورد خط مشی حزب مشورت می‌کرد و طبیعی بود که باید اطلاعات به آنها بدهد. بحث دیگری هم وجود داشت که من درگیرش شدم و آن اطلاعاتی بود که شوروی‌ها از سلاح های آمریکایی موجود در ایران خواسته بودند؛ سلاح‌هایی وجود داشت که ویژگی‌های فنی‌اش برای آنها ناشناس بود؛ مثل جنگنده‌های F14، موشک فینیکس، هارپون و نظیر اینها که برایشان بسیار حیاتی بود. به تدریج وقتی ارتباطات نظامی برقرار شد و تعداد اعضای نظامی عضو حزب رو به فزونی گذاشت، قرار شد این ارتباطات سازماندهی شود.

** موضوع دادن اطلاعات به شوروی برای ما حل شده بود

اواخر سال ۵۸، کیانوری از من خواست که اطلاعات فنی‌ای را که عمدتاً در عرصه نیروی هوایی و دریایی بود، به شوروی بدهم. این موضوع برای ما حل شده بود. با توجه به نوع ایدئولوژی که داشتیم و معتقد بودیم یک طرف اردوگاه آمریکا و طرف دیگر شوروی است و آمریکا دشمن است و مسئله‌ای ندارد که اطلاعات سری سلاح ها را به شوروی بدهیم.

برخی افراد به خصوص از هُمافران بودند که نقش زیادی در تحولات انقلاب داشتند و به اسناد برخی مراکز دسترسی داشتند، یا برخی افراد که در کمیته‌های انقلابی حضور داشتند، ما این اطلاعات را تهیه کردیم و در چند مقطع در اختیار شوروی قرار دادیم.

** شوروی اشتهای سیری‌ناپذیری در کسب اطلاع از ایران داشت

فارس: از اطلاعاتی که شما به آنها می‌دادید، راضی بودند؟

پرتوی: شوروی‌ها اشتهای سیری ناپذیری در گرفتن این اطلاعات داشتند. من برخی اوقات تعجب می‌کردم که اینها برای کسب اطلاعاتی مصر بودند که به نظر سری هم نمی‌رسید، این اطلاعات حجم بالایی داشت که از آنها کپی می‌گرفتیم و کیانوری به من گفت این اطلاعات را به جوانشیر بدهم.

جوانشیر با آنها (شوروی‌ها) ارتباط مستقیم داشت ولی گفت که چون من عضو علنی هستم و ممکن است در معرض خطر باشم و تحت تعقیب قرار بگیرم، مسئولیت این ارتباط را به من دادند و من چند ماهی مسئول بودم و بعد دستگیر شدم، ولی به هر حال این اطلاعات از طرق مختلف به آنان داده می‌شد.

** عطاریان با لباس نظامی به دفتر حزب مراجعه کرد

فارس: شما به طور مستقیم با برخی افسران و فرماندهان ارتش در ارتباط بودید و از آنها اطلاعات می‌گرفتید مثل ناخدا افضلی و سرهنگ عطاریان، اینها چطور جذب حزب شده بودند؟

پرتوی: هر ۳ نفری که مستقیماً با من ارتباط داشتند (ناخدا افضلی، سرهنگ عطاریان و سرهنگ کبیری) از قبل، عضو سازمان جوانان حزب بودند. بعد از جریانات دهه ۳۰ که منجر به متلاشی شدن سازمان حزب شد، این ۳ نفر به ارتش رفتند ولی همان تفکر گذشته‌شان را داشتند.

بعد از انقلاب و پس از بازگشایی حزب، این افراد به دفتر حزب مراجعه کردند و یادم هست که حتی عطاریان مستقیماً و با لباس نظامی رفته بود که همه جا خوردند. بقیه هم با واسطه مراجعه کرده بودند.

می‌توانم بگویم عمده افسرانی که عضو سازمان افسری حزب شدند خودشان مراجعه کردند منتهی هرکدام به طریقی. اینطور نبود که ما برای تبلیغ، کسی را سراغ آنها فرستاده باشیم بلکه خود این افراد آمادگی قبلی داشتند.

** اعضای نظامی عضو حزب فکر می‌کردند به میهنشان خدمت می‌کنند

من در مورد ناخدا افضلی باید این را بگویم که اینها جوانانی آرمان خواه و دارای پیشینه فکری بودند. من معتقدم اینها همگی میهن دوست بودند و فکر می کردند که دارند به میهنشان خدمت می کنند. اگر هم اطلاعاتی به حزب می‌دادند از سر دشمنی با جمهوری اسلامی نبود. جدای از مسایل پشت پرده، وقتی ما خط دموکراتیک و ضدامپریالیستی را تبلیغ می‌کردیم، این همان خط امام بود که ما هم به آن اعتقاد داشتیم.

اصلاً یکی از دلایلی که من می‌گویم چرا اعضای حزب نمی توانستند در برابر دستگیری‌ها مقاومت کنند برای این بود که با جمهوری اسلامی دشمنی نداشتند. این بعدها شکل گرفت. خط مشی ما خط مشی قلابی نبود. این تبلیغی که در حزب می شد نه تنها برپایه دشمنی با جمهوری اسلامی نبود، بلکه اعضای حزب همکاری هم می کردند و حتی به جبهه‌ها هم می‌رفتند و کشته هم می‌شدند. بنابراین وقتی که با یک چنین مسائلی روبه رو شدند خیلی از افراد اصلاً نمی توانستند مسائل را برای خودشان حل کنند و دچار تناقض شدند.

من یک نقل قول از جوانشیر می‌گویم. جوانشیر جزو کسانی بود که در جریان ضربه دوم دستگیر شد و در هنگام ضربه اول برای سرکشی به مشهد رفته بود. می گفت به صورت ناشناس در مشهد در یکی از جلسات کمیته ایالتی شرکت کرده و آنجا نسبت به برخی مواضع اخیر حکومت انتقاد کرده و گفته بود که باید کمی از این مواضع حکومت فاصله بگیریم.

می‌گفت آنجا با انتقادات زیادی مواجه شده بود و افراد برداشتشان این بود که او دارد موضعی خلاف نظر حزب می‌گیرد. جو داخل حزب این طور بود و شاید دیگر گروههای چپ، با این وضعیت مواجه نبودند چون وضعیت کاملاً مشخصی داشتند اما در حزب ما این دوگانگی وجود داشت. بنابراین وقتی صحبت از افسران می‌شود، تصور این نبود که فکر کنند خلاف انقلاب کاری می‌کنند.

** افضلی می‌دانست که اطلاعات او به دست شوروی‌ها می‌رسد

مثلاً من از افضلی اطلاعاتی درباره موشک هارپون خواستم، خب او بلافاصله می فهمید که این موشک به درد حزب نمی‌خورد. پس این اطلاعات را شوروی می‌خواهد و این را هم مغایر میهن دوستی نمی‌دانست. چون آمریکا دشمن ماست و شوروی هم دشمن آمریکاست.

** ارتباط کیانوری با شوروی فراتر از این حرفها بود

البته توجه داشته باشیم که من این حرفها را درباره افراد می‌گویم نه سازمان و رهبری حزب. مثلاً نقش و روابطی که کیانوری با شوروی داشت و اطلاعاتی که او به آنها می‌داد، فراتر از این حرف‌ها بود.

ما یک نظریه را پذیرفته بودیم و براساس آن، مسئله برایمان جا افتاده بود. تصورمان این بود که ما در چارچوب احزاب برادر فعالیت می‌کنیم. مثلاً فرض کنید قبل از حمله صدام به ایران، احزاب کمونیستی اروپایی، اطلاعاتی را در این باره به حزب رساندند و ما هم این اطلاعات را به حکومت دادیم و یا همینطور راجع به فعالیت‌های سلطنت‌طلبان در خارج از کشور.

من سعی دارم موقعیت آن زمان را توضیح دهم. خیلی از اینها باور امروزم نیست.

** باید بین اعضا و رهبری حزب تفاوت قائل شد

فارس: گذشته از ممنوعیت ورود نظامی‌ها به دسته‌جات سیاسی، ولی به نظر شما شخصی در جایگاه فرماندهی نیروی دریایی یک کشور، نباید آنقدر قدر سیاست و کیاست می‌داشت که اطلاعات نظامی را در حزب بازگو نکند؟ آنهم وقتی که شعار علنی جمهوری اسلامی، «نه شرقی و نه غربی» بود.

پرتوی: این شعار یکی از تناقضات داخل حزب بود. حزب از یک طرف از جمهوری اسلامی اعلام حمایت می کرد ولی از یک طرف، مسلماً شعار «نه شرقی» را قبول نداشت. من بین افراد و رهبری حزب مثل کیانوری فرق قائلم.

ممکن است شما بگویید که عضویت یک افسر ارتش در حزب، خلاف مقررات بوده. همینطور هم هست. من نمی خواهم تبرئه کنم و یا بگویم که همه کارهای حزب مطابق قوانین جمهوری اسلامی ایران بوده و حزب هیچ جرمی مرتکب نشده است.

در کشورهای پیشرفته دنیا هم اجازه نمی‌دهند ارتش در سیاست دخالت کند. اما آنچه من به آن اعتقاد دارم این است که اینطور نبوده که این افراد با نیت مقابله با جمهوری اسلامی کاری کرده باشند. افضلی در همان دادگاه اذعان کرد که کارهای خلاف قانون کرده و تخطی‌هایش را قبول دارد ولی می‌گفت من خدماتی هم کرده‌ام.

** پاسدارها از همه چیز ما خبر داشتند

فارس: بعد از دستگیری در ضربه دوم، چطور از شما بازجویی کردند؟ شما که مسئول یک سازمان مخفی بودید، خیلی راحت دستگیر نشدید؟

من را بلافاصله برای بازجویی بردند. هرچه می‌گفتند، من انکار می‌کردم. می‌گفتند که سابقه من را می دانند. من هم پیش خودم گفتم این طبیعیست چون من قبلاً زندانی بودم و قاعدتاً اینها باید سوابق من را داشته باشند.

از من پرسیدند که امشب کجا بودی؟ گفتم منزل فلانی از دوستان قدیمی‌ام. پرسیدند نه، قبل از آن کجا بودی؟ زیر بار نمی رفتم. تا اینکه دیدم آدرس جایی که بودن را جلویم گذاشتند و معلوم شد که آنجا را زیر نظر داشتند و نمی‌شد کاری کرد.

هرچه جلوتر می‌رفتیم، دیدم آنها از همه قرارها، حرکات و رفتار من به صورت ریز به ریز مطلعند؛ اینکه فلان روز، فلان ساعت کجا بودم و چه کردم. حالم بد شد. شوکه شده بودم.

** اعترافات کیانوری جایی برای پنهانکاری نگذاشته بود

بعد به من گفتند که کیانوری هم با آنها همکاری می کند. (کیانوری در ضربه اول دستگیر شده بود). این حرف آنها را قبول نکردم تا اینکه مرا به طبقه بالا بردند. تلویزیونی که آنجا بود را روشن کردند و مصاحبه کیانوری را برایم گذاشتند که او در آن مصاحبه، ۵ اتهام را برشمرد و توضیح داد.

بعد از آن به من چشم‌بند زدند و بردند جلوی یک سلول. چشم‌بند را یک لحظه بالا زدم و دیدم کیانوری روی یک تخت خوابیده است. او تنها کسی بود که تخت داشت چون می‌گفتند نمی‌تواند روی زمین بنشیند.

گفت: «خسرو سلام». گفتم: «سلام». بعد گفت: «ما در اینجا به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیزی را از جمهوری اسلامی پنهان نکنیم». این عین جمله‌اش بود.

تا آمدم حرف بزنم، اجازه ندادند. این دیدار، آن فیلم‌ها و این حرف کیانوری نشان می‌داد که من دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارم و تنها باید اعتراف می کردم مخفیگاه اسلحه‌ها کجاست.

حالا من این سوال را می‌پرسم که اگر من ضعف نشان دادم و افراد را لو دادم، چطور تمام آن مصاحبه ها قبل از دستگیری من ضبط شده بود؟

** اعترافات سران حزب از بلندگوهای زندان پخش می‌شد

مصاحبه‌های سران حزب، ۳ روز بعد از دستگیری من از صدا‌و سیما پخش شد. حتی از بلندگوهای داخل سلول‌های زندان هم پخش شد و همه مطلع شدند، عقلانی نیست که تمام مصاحبه‌های ضبط شده با اطلاعات داده شده توسط من در عرض ۳ روز گرفته شده باشد.

** ماجرای همکاری حزب توده با دادستانی انقلاب

فارس: دوستانتان اما به دستگیری شما در سال ۵۹ هم استناد می‌کنند. ماجرای بازداشتتان در سال ۵۹ چه بود؟

پرتوی: برخی آقایان حقیقت را نمی‌دانند و فقط گفته‌های دیگران را تکرار می‌کنند. اما من نمی‌دانم مثلاً چرا آقای عمویی چنین ادعایی می‌کند؟

او مسئول روابط عمومی حزب و مسئول تماس با تمام ارگان‌های دولتی و شخصیت‌های رسمی بود. ایشان می‌داند من برای چه سال ۵۹ دستگیر شدم. می دانید چرا دلیل دستگیری من را در سال ۵۹ نمی‌گویند؟ چون به ضرر حزب است.

این نخستین بار است که می‌خواهم دلیل دستگیری خود در سال ۵۹ را افشا کنم. اواخر مرداد سال ۵۹ در یکی از جلسات هفتگی با کیانوری، خدایی و هاتفی، کیانوری به من گفت یک مأموریت برای تو دارم.

گفت یکی از افراد ساواکی متعلق به جریان ضدانقلاب هست که اینها می‌خواهند در نمازجمعه بمب‌گذاری کنند.

خُب قبلاً هم حزب به این قبیل جریانات نفوذ می‌کرد و به دادستانی خبر می‌داد، مثل جریان قطب زاده.

کیانوری در این جلسه گفت من با آقای قدوسی که در آن زمان دادستان انقلاب تهران بود صحبت کردم و به او گفتم ما این افراد را پیدا می‌کنیم و به شما می‌دهیم منتها چون شما درست بازجویی نمی‌کنید سرنخشان گم می‌شود و بقیه افراد آنها دوباره شروع به سازماندهی و فعالیت می‌کنند. آنها (قدوسی) گفتند مقدورات ما همین است چون ما نمی‌توانیم شکنجه کنیم و شکنجه از نظر قانون اسلام ممنوع است.

کیانوری به قدوسی می‌گوید این مورد را تحویل ما دهید تا ما برای شما اطلاعات بگیریم. در این مورد خاص آقای قدوسی مخالفت نمی‌کند. سازمان هم این وظیفه را به گردن تشکیلات مخفی انداخت.

حقیقت این است که اساساً این امور، با روحیات من سازگار نیست، اما سران حزب گفتند این کار عجله‌ای است و تا صبح فردا باید فرد مورد نظر دستگیر شود. همین الان بروید خانه این فرد را تحت نظر بگیرید؛ صبح فردا دادستانی او را دستگیر می‌کند و تحویل حزب می‌دهد.

در مورد مکان نگهداری این فرد هم مطلبی بگویم. حزب به غیر از چاپخانه اصلی که در تهرانپارس بود و تجهیزات کاملی داشت، خانه برخی افراد را هم در اختیار می‌گرفت.

زیرزمین منزل یکی از دانشجویان پزشکی که خودش و همسرش عضو حزب بودند را در نظر گرفتیم که دیوارهای آکوستیک داشت. از آن طرف هم به تیم تعقیب و مراقبت خبر دادیم بروند روبروی خانه آن فرد که تا صبح فرار نکند. یک نفر را هم همراه ما کردند که کاراته کار بود و گفتند وقتی ضربه می‌زند، جایش نمی‌ماند. قرار بود او مسؤل بازجویی باشد.

** بیان برخی موضوعات شرم‌آور است

یعنی در حقیقت وظیفه ما این بود که ما متهم را به روش خودمان بازجویی کنیم و اطلاعات بگیریم. ببینید ما به کجا کشیده شده بودیم. (بغض می‌کند)

شاید خیلی‌ها دوست نداشته باشند این حقایق بیان شود چون شرم‌آور است ولی من می‌گویم که بدانید خود ما چه کردیم و به کجا کشیده شدیم.

داستان عجیب و غریبی است. کیانوری با من در خیابان قرار گذاشته بود در حالی که در ماشین دادستانی بهمراه یکی از معاونین دادستان نشسته بود. مثلاً من مسئول تشکیلات مخفی بودم. این‌قدر اوضاع بل بشو بود. این یکی از نمونه‌هایی است که نشان می دهد سازمان چگونه ضربه‌پذیر شد.

به هر حال ما با ۲ نفر از بچه‌های عضو تشکیلات و ۳ نفر از پاسداران دادستانی به خانه آن متهم رفتیم و او را دستگیر کردیم.

به اتفاق کیانوری که در ماشین دادستانی نشسته بود، به چهارراه قصر رفتیم. کیانوری با آن مسئول به داخل دادستانی رفت و قرارهایش را گذاشت. بعد از اینکه از دادستانی بیرون آمد به من گفت خودت با آنها هماهنگ کن و رفت.

ما تا عصر آنجا منتظر ماندیم چون مثل اینکه اختلافاتی بین خود آنها برای تحویل متهم بود.

درنهایت متهم را به همراه یک پاسدار تحویل ما دادند و گفتند ظرف ۲۴ ساعت باید او را برگردانید.

او را به همان منزلی که در نظر گرفته بودیم منتقل کردیم. دیروقت بود. شام خوردیم، هنوز بازجویی از متهم را شروع نکرده بودیم که یک عده پاسدار به داخل خانه ریختند. گویا یکی از همسایه ها به کمیته زنگ زده بود و اطلاع داده بود که اینجا رفت و آمد مشکوک صورت می‌گیرد.

ما به پاسداران گفتیم مأموریت داریم. آن پاسدار همراه ما نیز برگه هویتش را نشان داد. گفتند اگر برگه مأموریت ندارید باید با ما بیایید. همه ما را به کمیته بردند. روز قبل کیانوری به من گفته بود برای این مأموریت باید اسلحه همراه داشته باشیم و چند اسلحه هم عقب ماشین گذاشته بودیم.

ما را با همان ماشینی که آمده بودیم اسکورت کردند. من در ماشین از بچه‌ها خواستم از اسم مستعار استفاده کنند.

در کمیته از ما پرسیدند که از کجا هستید؟ گفتیم مأموریت داشتیم. گفتند از کجا؟ گفتیم سری است و نمی‌توانیم بگوییم. پاسدار همراه ما با دادستانی تماس گرفت و آزاد شد اما ما را بردند به اتاقی که سلف سرویس بود و شام خوردیم. بعد رفتند ماشین ما را گشتند و وقتی اسلحه‌ها را پیدا کردند همه را زندانی کردند.

۲۴ ساعت آنجا ماندیم تا اینکه بعد ما را به اوین بردند. آنجا گفتیم ما از حزب توده ایران هستیم و حالا با افتخار نیز می‌گوییم که با دادستانی همکاری می‌کنیم و انتظار داریم شما با آقای قدوسی تماس بگیرید تا آزاد شویم.

ما را به زندان انفرادی بردند و ۱۰ روز آنجا بودیم، مدام یادداشت می‌نوشتیم که چرا رسیدگی نمی‌کنید؟ بعد از ۱۰ روز ما را به زندان عمومی بردند. فضای زندان خیلی باز بود، همه رادیو داشتند. شب صدای بی‌بی‌سی بلند می‌شد. بچه‌های چپ در اتاق‌هایشان تمام نشریات حزبی خود را داشتند. هفته‌ای ۲ بار نامه می‌نوشتند، ۲ بار ملاقات حضوری داشتند. از یکی از زندانیان که داشت آزاد می‌شد خواهش کردم که نامه من را به فلانی برسان و در نامه نوشتم که ما با اسامی مستعار دستگیر شدیم. به این ترتیب کیانوری مطلع شد. ۵ روز بعد از حضور ما در بند عمومی، در روزنامه عصر کیهان نوشته شده بود که لاجوردی رئیس دادستانی شده است و ۲ ساعت بعد هر ۵ نفرمان را احضار کردند و به سلول انفرادی منتقل بردند.

در همان شماره روزنامه نوشته بود که یک گروه برانداز وابسته به حزب دموکرات کردستان در یک خانه تیمی دستگیر شد و همه نشانه‌ها دال بر این بود که ما را می‌گویند.

بازجویی‌های شبانه شروع شد اما شکنجه وجود نداشت. می‌گفتند شما به عنوان اینکه دولت در دولت تشکیل دادید و خانه مخفی درست کردید مجرمید و باید محاکمه شوید.

** لاجوردی زیر بار نمی‌رفت

فارس: چقدر در زندان ماندید؟

پرتوی: ۳ ماه و نیم تقریباً در زندان بودیم.

فارس: حزب برایتان کاری نکرد؟

پرتوی: کیانوری بعد از فرستادن نامه، عمویی را پیش لاجوردی می‌فرستد تا ما را آزاد کنند و می‌گوید اینها با دادستانی هماهنگ بودند. لاجوردی زیر بار نمی‌رود و می‌گوید این کار غیرقانونی است. عمویی چند بار مراجعه می‌کند.

من مدارکی در خانه داشتم که از نظر حزب حساس بود و نگران بودم اگر آدرسم لو برود خیلی برای حزب بد می‌شود، یک ماه و نیم گذشته بود و من دیگر فکر می‌کردم اینها (اعضای حزب) رفته‌اند و خانه را جمع کردند.

یک شب یک بازجوی خشن آمد و گفت: شما کارتان بیخ پیدا کرده زیرا با اسم مستعار آمدید. معلوم شد که یکی از این بچه‌ها (کاراته کار) هم دوره‌ی دانشکده بازجوی همان زندان بود و اسم واقعی‌اش را گفت و نتیجه می‌گیرند بقیه هم مستعارند.

به ما گفتند شما را محاکمه علنی می‌کنیم. ما هم گفتیم ما از خودمان و حزب دفاع خواهیم کرد.

لاجوردی به عمویی گفته بود که اینها از اسم مستعار استفاده کردند و این هم یک جرم دیگر است.

قرار بود ما را واقعاً محاکمه کنند که مصادف شد با جریانی که بنی‌صدر مطرح می‌کند که مجاهدین را در زندان ها شکنجه می‌کنند.

در نتیجه‌ی بحث‌هایی که بنی‌صدر مطرح کرده بود، آقای خمینی هیأتی را برای رسیدگی به زندان‌ها اعزام می‌کند. من حدسم این است که چون قرار بود هیأت بیاید و سرکشی می‌کرد و چون ممکن بود ما به آن هیات بگوییم که چرا اینجا هستیم، برگ برنده‌ای می‌شد برای بنی‌صدر علیه دادستانی. بنابراین ما را آزاد کردند.

من هنوز بابت آن کار متاسفم و خوشحالم که آن روز کمیته حمله کرد. قبل از اینکه ما هر اقدامی بکنیم و دستمان آلوده شود.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا