اینجا امیدِ گنج هست
عظیم محمودآبادی در یادداشتی با عنوان «اینجا امیدِ گنج هست» در «دین آنلاین» نوشت:
بر دروازه دوزخ چنین نوشتهاند: «ای کسانی که وارد میشوید، امیدهایتان را رها کنید.» (دانته)
ملال در جهان کم نیست و از آن بیشتر است رنج! رنج، درد، الم، مصیبت، تیرهروزی و سیه بختی عمری به درازای تاریخ جهان دارد. حتی پیشرفتِ عِلم و سیطره تکنولوژی هم، از رنج و ملال بشر نکاست. هرچند انواع و اَشکالَش را دگرگون کرده باشد اما اصل و اساسش را نه. به نظر نمیرسد زین پس هم تفاوتی ماهوی در این امر پدید آید و تصور اینکه با پیشرفتِ بیشترِ عِلم و عالَم، زمین تبدیل به بهشتی شود که در آن نه خبری از رنج باشد و نه از ملال، خیال خامی بیش نیست. چنانکه ویتگنشتاین میگفت: «ما احساس میکنیم که حتی وقتی همه سؤالات علمیِ ممکن پاسخ داده شوند، مشکلاتِ حیات بهطور کامل، دستنخورده باقی میمانند.» (1)
آری رنج و ملالِ جهان را پایانی نیست اما عمر ما را چرا. دنیا بااینهمه درد و اندوهی که در تاروپودش نهفته، همچنان برای آدمی زیستنی و قدردانستنی است. ما آدمیانِ بهشتی در این سفرِ پرخطر و راهِ پرپیچوخمش، اسیرِ عشقِ جوانانِ مهوشیم و مفتون پیچوخمهای این جاده شگفت.
البته بهرهمندی از لذتِ راه و هیجانِ سفر، خود هنری است که هرکسی را بدان مقام نرسد. مسافرانِ کمظرفیت از دشواریهای سفر آزرده و دلخسته میشوند و با کوچکترین ضایعه یا کمترین تهدیدی از کوره به در میروند و سفر را به کام خود تلخ و به جان همسفران زهر میکنند.
سعادت نه در عافیت است
اما هستند دریادلانی که از تلاطمهای مهیب اقیانوس باکی ندارند و امواج سهمگین، آنها را به هراس نمیافکند؛ چراکه خوب میدانند به سلامت گذشتن از این بحر عمیق، چیزی نیست جز کنار آمدن با جذر و مد دریا و هنرِ عبور از طوفانهای روزگار؛ غواصان این آبهای عمیق، «آشنایانِ رَهِ عشق» اند که غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده! همان کسانی که زندگی برایشان انگیزه حرکت است نه توقف؛ کسانی که سعادت را در عافیت نمیبینند بلکه آن را در سعی، صبر و تحمل مییابند.
پیشرفت و توفیق از آنِ افراد و ملتی است که در کامِ خطرها رفته و شکست و ملامت، نصیبِ جوامعی است که تن به سستی و تنبلی دادهاند و از رنج و زحمت فرار میکنند. همانهایی که همواره به دنبال کارِ کم و بهره فراواناند و عادت به عافیت طلبی و آماده خواری دارند؛
«فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ وَ الْهَلَکةُ لِلْمُتَلَوِّم؛ رهایی از آنِ کسی است که خود را به خطر افکند و تباهی از آنکه در کار، درنگ کند.» (2)
زندگی؛ اینجوری است!
آری به قول شوپنهاور «زندگی، اینجوری است»! رنج، مشقت و ملال هیچ گاه در هیچ کجا از این عالم رخت برنبسته و آدمیان را به حال خود نگذاشته است که اگر میگذاشت هم چندان آش دهان سوز و لقمه دندان گیری نبود. تصور کنید جهانی را که از اول بهشت بود و خبری از رنج و زحمت و به تَبَعِ آن انگیزهای برای کار و تلاش وجود نداشت.
آیا ملال آوری و کسالت بار بودنِ آن، میتوانست کمتر از جهنم باشد؟ به همین جهت است که فیلسوف بزرگ آلمانی ایمانوئل کانت معتقد بود: «آدم و حوا اگر در بهشت میماندند، دچار ملال میشدند.» (3)
بهشتی که در آن خبری از سعی و انگیزهای برای تلاش نباشد، دست ِکمی از جهنم ندارد. لااقل بنابر ذائقه این جهانی ما آدمیان، چنین بهشتی ملال آور خواهد بود. چنانکه وقتی دوستان یوهان گئورگ هامان (الاهیدان لوتری آلمانی در قرن هجدهم) بر او خرده گرفتند و بطالتش را به باد انتقاد، پاسخ داد که کار کردن آسان است و بیکارگی واقعاً برای انسان دشوار است! (4)
پس رنج لازمه کار است و کار چنانکه گفتهاند جوهر آدمی است و «وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی؛ و اینکه برای انسان جز حاصل تلاش او نیست». (5)
بنابراین زندگی بدون رنج و ملال، جز رؤیایی ساده، آرزویی باطل، هوسی خام و وهمی گران نیست و آنکه چنین سودایی در سر میپروراند، همانا گویی به دنبال باد میدود و خانه روی آب بنا میکند.
شرط پیشرفت هر فرد و جامعه
در این بازار اگر سودی است، با دریادیدگانِ نهراسیده از طوفان است. هیچ فرد یا جامعهای در صراط رشد و سبیل پیشرفت، قدم نخواهد نهاد مگر آنکه دشواریهای راه کمال را بپذیرد و رنجِ سعادت را به تن بخرد. آن بهشت در گروی گذشتن از این برزخ است و این شَغَب، غَرامَتِ آن عَسَل؛ «إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ؛ گرداگرد بهشت را دشواریها فرا گرفته است». (6).
در زندگی گاه چیزهایی هست که آغازش سخت اما انجامش نیک و ظاهر آن زهر و باطنش شهد است؛
«وَ عَسَی أَنْ تَکرَهُوا شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَکمْ؛ و بسا چیزی را خوش نمیدارید و آن برای شما خوب است» (7).
آدمی در کوره پزخانه رنج
از قضا همین لحظات ناب است که زندگی را به معنای حقیقی خود میرساند و آن را «زندگی» میکند! آدمی در کوره پزخانه رنج و ملال است که آبدیده و به بیان دقیقتر «آدم» تر میشود و به سمت و سوی کمال هدایت میشود.
جهان؛ دره روح سازی
این جهان به تعبیر شاعرانه و البته حکیمانه جان کیتس «دَرة روح سازی است» و روحهای ما در این دَره، فربه میشود. ما انسانها به حکم انسان بودن، محکوم به رشد و تعالی هستیم و راه نیل به آن را مشحون از رنج و ملال کردهاند؛ حال گر تو نمیپسندی، تغییر کن قضا را!
به توصیف زیبای پیتر کریفت این جهان کارگاه یک مجسمه ساز بزرگ است و ما مجسمههای اوییم. مجسمهها برای کامل شدن باید ضربات متعدد و سخت قلم را تحمل کنند و در آتش سخت شوند و این امری نیست که درید اختیار ما باشد. (8)
بلکه این تنها مسیری است که در پیش پای ما قرار دارد و بر من و تو در اختیار را نگشودهاند. پس جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟
زندگی، فرصتی برای زندگی
البته این جبر مبارک و اجبار خجستهای است. جبری است که بر صد مَن اختیار میارزد. مگر نه این است که ویکتور فرانکل میگفت ما با رنج بالغ میشویم و رشد میکنیم. رنج ما را قویتر و غنیتر میسازد؟
حتی از این هم بالاتر او معتقد بود که در زندگی بزنگاههایی هست که تنها با رنج – آن هم رنجی واقعی- میتواند رشد و تعالی آدمی را رقم بزند؛ «موقعیتهایی هست که طی آن انسان میتواند از طریق رنجِ حقیقی و نه به طریقی دیگر شفا یابد.» (9)
می دانیم که اهمیت و ارزش این سخن فقط مرهون وَجهِ علمی و آکادمیک این روانپزشک و عصبشناس اتریشی نیست. بلکه تجربه زیسته او، پشتوانه به غایت محکمتری است که گفتههایش را برایمان پسندیدنیتر، کلامش را خردپذیرتر و توصیه و تجویزش را دل نشین تر میکند.
هم او که در جریان جنگ جهانی دوم توسط نازیها در آلمان – که اتریش نیز به آن الحاق شده بود- روانه ارودگاههای دهشتناک کار اجباری شد و طیِ سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود و حتی نامزدش از قربانیان این اردوگاهها بود. آری فرانکل معتقد بود که «زندگی چیزی نیست جز فرصتی برای زندگی». (10)
حال دوره فرانکل گذشت و اکنون نوبت ما است؛ «دورِ مجنون گذشت و نوبت ماست / هر کسی پنج روز نوبت اوست» (11)
هدر دادن این نوبت در اسارت یأس و ضایع کردنش در حصار ناامیدی نه طریق عقل است و نه شرط ایمان.
سال سخت و مساله «شر»
آری سالی که گذشت از تلخترین و اندوه بارترین سالهای هر کدام از ما بود که در گوشهای از این خاک عمرمان را میگذرانیم یا از آن سوی آب، دل در گروی خاکش داریم؛
تجربهای سخت و دردناک! سالی که در نخستین روزهایش با سیلیِ طبیعت و سِیلی خانه خراب کن، بهار سرسبزمان را به خزانی زرد و بیبرگ و رونق تبدیل کرد. سالی که گرچه نزولات آسمانی، خاک خسته این دیار را قدری التیام داد اما همزمان دلهای بسیاری از ما را داغدار و در سوگ عزیزانمان نشاند. سیل اما فقط آغازی بود بر مصائب این سالِ… .
با سیطره سایه سیاهِ ساکنان کاخ سفید در میادین تروریسم اقتصادی، سیاسی و نظامی، ملت ما دوباره و دوباره داغدار شد و در سوگ عزیزانش گریست. در پی آن، حوادث تلخ آبان ماه از راه رسید و پس از آن هم سانحه تأسف بار سقوط هواپیمای اوکراینی و از دست دادن تعداد زیادی از نخبهترین جوانان کشور را از سر گذراندیم.
بعد از آن هم با سررسیدن فصل سرما، ویروس آنفولانزا به شکل نسبتاً بی سابقهای جان تعدادی از هممیهانمان مان را گرفت. در آخرین ماه سال هم از آن سر دنیا، ویروسی از نو به مبارک بادمان آمد و نه فقط ما بلکه جهان را در بهتی بی سابقه و ماتمی بزرگ فرو برد. بهت و ماتمی که اکنون هر کدام از ما به طور عجیبی در تمام سطوح زندگیمان شاهدش هستیم.
دموکراتیکترین وضعیتی که تا کنون گویی در تاریخ کشور نه دیده و نه حتی شنیده یا خوانده بودیم. ویروسی که به صغیر و کبیرمان و عام و خاصمان با یک چشم نگاه میکند و یادآور صحنههای قیامت و افسانههای آخرالزمانی است. ویروسی که گستره نحوستش مرزی نمیشناسد و انگار تمام ساکنین کره خاکی را مستقیم و غیر مستقیم در بر گرفته است.
شر؛ بحثی ناتمام
بلایایی از این دست در تعبیر فنی فسلفی، «شر» نامیده میشود. مساله «شر» از مهمترین و پیچیدهترین مقولات فلسفی است که بین فیلسوفان دیندار و فلاسفه ملحد همیشه محل بحث و جدلهای جدی و البته ناتمام بوده و هست.
اینکه مومنان، جهان را به واسطه اینکه ساخته و پرداخته «اَحسَنالخالقین» است، «نظامِ اَحسَن» میدانند و منکران میپرسند اگر این جهان، «نظامِ اَحسَن» است، پس تکلیف این همه فقر، فلاکت، بیماری، رنج، مصیبت، مرگ، درد، غصه، نگرانی، سیل، زلزله، جنایت، ویرانی، جنگ و … چه میشود؟ آنها از مومنان میپرسند این شرور در «نِظامِ اَحسنِ» شما چطور توجیه و تبیین فلسفی مییابد؟
این مساله آنقدر اهمیت یافت که هانس کونگ (متأله سوئیسی) معتقد است مساله شر تبدیل به «بزرگترین معبد ملحدان جهان» شده است، به طوری که آنها هر زمان در هر بحثی با مومنان کم میآورند و دستشان خالی میشود، مقیم حریم حرم «شر» میشوند تا با به رخ کشیدن شروری که در جهان وجود دارد، ایمان مومنان و باور مؤمنانه را زیر سؤال برند!
آنها میپرسند چطور میتوان از خدایی که «عالِمِ مطلق»، «خیرخواهِ مطلق» و «قادرِ مطلق» است، پذیرفت بچهآهویی بیگناه در جنگلهای آمازون زنده – زنده بسوزد؟ یا اینکه چرا در هولوکاست، موجود شریری چون هیتلر در برابر حضور حاضر و ناظر قادرِ مطلق توانست آن همه جنایت را رقم بزند؟ یا چطور در برابر حضور خداوند، اسکندر چنین کرد و چنگیز خان چنان؟
مساله «شر» اگرچه از اساسیترین و جدال انگیزترین مقولات فلسفه دین است اما از قضا فهم آن چندان دشوار نیست. چرا که همه ما بیش و کم با این مساله آشناییم و بلکه آن را زیستهایم. حتی میتوانیم از نخستین سالهای کودکی خود نوعی مواجهه با این مقوله را در مراتب خفیف یا شدید به یاد آوریم. باری «شر» همیشه بوده، هست و خواهد بود.
البته برای افراد و جوامع مختلف فراز و فرود دارد اما سوخت و سوز نه! به بیان دیگر ما نمیتوانیم فرد یا جامعهای را تصور کنیم که به طور کامل آری از هر نوع درد، رنج و بری از هر گونه مصیبت و گرفتاری باشد. همه افراد و جوامع – علی قدرِ مراتبهم- به این مراتبی از مسائل مبتلا بوده و هستند؛ هرچند برخی بسیار بیشتر و عمیقتر و برخی دیگر کمتر و محدودتر. حتی افراد و جوامع – هر کدام به صورت واحد- نیز از این نظر وضعیت ثابتی ندارند.
ما گاهی در رنجِ بیشتر و گاهی در رنجِ کمتر به سر میبریم. اما نمیتوانیم تصور کنیم برای مدتی طولانی بدون هرگونه رنج، درد، مصیبت و گرفتاری زندگی کنیم. زندگی، خود به ما آموخته است که در این جهان آرامش قبرستانی، متاعی نیست که یافت شود.
جهد مومنان برای پاسخ به مساله «شر»
اما از این سو فیلسوفان مؤمن و خداباور پاسخهایی به شبهات فوق دادهاند. از ترتولیان و آگوستین قدیس گرفته تا کیرکگارد و الوین پلنتینگا در مسیحیت و از ابن سینا، غزالی و مولانا تا علامه طباطبایی و مطهری در جهان اسلام و ایران، هر کدام سعی کردهاند رهیافتی برای توجیه شرور در جهان بیابند.
مخرج مشترک پاسخ همه آنها این است که در این شرور، خیری نهفته است به مراتب بزرگتر از رنجی که میبریم. آنها سعادت بشر را در گروی «رنج» او دانستهاند و این رنج طبیعتاً وجود «شر» در جهان را توجیه بلکه طلب میکند.
این متن درصدد آن نیست که بیش از این فلسفی شود. بلکه تنها هدفش این است که حتی الامکان از جوانب مختلف بتواند نشان دهد که رنج و ملال، سکه رایج اِین جهان است و ما را از آن مفری نیست. هرچند میتوان – بلکه موظفیم- سعی خود را در کاستنش به کار گیریم.
گرچه نمیتوان ریشه آن را خشکاند اما هر قَدَر که میتوانیم باید برای به حداقل رساندنش بکوشیم. این کار برای آتئیست ها وظیفهای اخلاقی و برای دئیست ها علاوه بر آن، وظیفهای ایمانی است؛ «گر چه وصالش نه به کوشش دهند / هر قدر ای دل که توانی بکوش» (12)
نکتهای که لازم است اشارهای به آن داشته باشم، اینکه «ملال» و «رنج» به یک معنا نیستند و هر کدام بار معنایی کاملاً مشخص و مجزا از دیگری دارند در این مجال برای جلوگیری از اطاله کلام از بسط آن صرف نظر میشود.
علاج رنج در امیدواری فعالانه است
اما آنچه اینجا اهمیت مضاعف دارد و در واقع هدف اصلی و جان کلام این متن است، همانا نحوه مواجهه ما با رنج، ملال و به طور کلی شر است.
اگر رنج را تنها مایه یاس، جمود، غصه، تلخ کامی و تیره روزی قرار دهیم نه فقط نباید از آن انتظار خیری داشت بلکه تنها رنجی است که بر رنج میافزاییم، مصیبتی است که بر مصیبت میچسبانیم و ماتمی است که بر ماتم تلنبار میکنیم.
علاج رنج و مرهم محنت در «امید» نهفته است. امیدواری فعالانه میتواند هر تهدیدی را به فرصت و عسرت ها را به یسرت و پریشانیها را به نشاط و ممات را به حیات بدل کند. «امید» سرمایهای است که هر جمعیت و جماعتی از آن برخوردار باشد گویی همه چیز دارد ولو در رنج بسیار و انبوه محنت گرفتار باشد؛ و هر آن ملتی که از این سرمایه محروم باشد در بالاترین میزان فقر و محرومیت به سر میبرد ولو علی الظاهر از برخورداریهای فراوانی بهره مند باشد.
یاس و نابردباری، توفیق و سعادت را آفت است. به همین دلیل است که مولای متقیان سرمایه خود را همانا «امید» میدانست؛ «مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاَّءُ؛ کسی که سرمایهاش امید است.» و همواره دوام بر آن را به دعا از خدا طلب میکرد و عاجزانه نغمه سر میداد: «وَ لا تَقْطَعْ مِنْ فَضْلِک رَجاَّئی؛ امیدم را از فضلت ناامید مکن» (13).
ظفر و پیروزی از آنِ انسان امیدوار و جامعه صبور است هرچند تا رسیدن به آن، زمانی طولانی بر او بگذرد؛ «لَا یعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ، وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ؛ شکیبا، پیروزی را از کف ندهد اگر چه روزگارانی بر او بگذرد.» (14) و هر که را شکیبایی نرهاند بی تابیاش تباه گرداند؛ «مَنْ لَمْ ینْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکهُ الْجَزَعُ». (15)
چراکه علی (ع) بهتر از هر کسی 23 سال حضور پیامبر و مواجهه امیدوارانه ایشان با موانع و مصائب را دیده و در آیه 23 سوره عنکبوت خوانده بود که یأس، و ناامیدیای بسا مقدمه کفر و الحاد باشد؛ «وَالَّذِینَ کفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَلِقَائِهِ أُولَئِک یئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی وَأُولَئِک لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ و کسانی که آیات خدا و لقای او را منکر شدند، آنانند که از رحمت من نومیدند و ایشان را عذابی پر درد خواهد بود.» (16)
امید همان آبی است که آتش سوزان را سرد میکند چنانکه بر «خلیل» کرد و همان اکسیری است که از دوزخ، گلستان میسازد. چراکه جهنم چیزی نیست جز آنجا که قحطی امید باشد و وفور یاس. راستی دانته گفته بود بر دروازه دوزخ نوشتهاند: «ای کسانی که وارد میشوید، امیدهایتان را رها کنید.»
جهنم ناامیدی
پس درد، رنج، مصیبت و ویرانی جهنم نیست. بلکه جهنم حقیقی دقیقاً آنجایی است که امید نباشد. اگر امید بود همه چیز هست و اگر نبود هیچ چیز نیست. زخم نهان و گنج گران را در این جهان به هم آمیخته و تار و پودشان را به یکدیگر سرشتهاند و ما را مجال آه نیست.
هر دمی که در یأس فرو بریم، سرمایهای است که از کیسهمان رفته. اگر قرار باشد آیندهای ساخته شود از قضا وقت آن در همین دوران محنت است. این عسرت انشالله مقدمه آن یسرت باشد که؛ «هر کجا ویران بود، آنجا امید گنج هست». (17)
پی نوشتها
رساله منطقی – فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، ترجمه ادیب سلطانی، انتشارات امیرکبیر.
نهج البلاغه، ترجمه دکتر سیدجعفر شهیدی، خطبه 123.
فلسفه ملال، لارس اِسونسن، ترجمه افشین خاکباز، انتشارات نشر نو، چاپ اول؛ 1394، ص 23.
همان، صص 19 و 20.
سوره نجم، ترجمه محمدمهدی فولادوند، آیه 39.
نهج البلاغه، ترجمه دکتر سیدجعفر شهیدی، خطبه 176.
بقره، ترجمه محمدمهدی فولادوند، آیه 216.
سه فلسفه زندگی، پیتر کریفت، ترجمه بتول قزل بیگلو، انتشارات کرگدن، چاپ اول؛ 1398، ص 106.
پزشک و روح، ویکتور فرانکل، ترجمه فرخ سیف بهزاد، انتشارات درسا، چاپ چهارم، 1397، صص 158 و 160.
همان، ص 159.
دیوان حافظ، غزل شماره 56.
همان، غزل شماره 284.
دعای کمیل.
نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، حکمت 153.
همان، حکمت 189.
سوره عنکبوت، ترجمه محمد مهدی فولادوند، آیه 23.
مولانا، غزلیات شمس، غزل شماره 141.
انتهای پیام
حالیه درکه به همین طریق بچرخد به کافکا خواهیم رسید….