خرید تور نوروزی

چالش همسایه‌های «ایران» و «کیهان»

پنجشنبه ی گذشته روزنامه ی ایران داستانی با عنوان «همسایه طبقه بالا» منتشر کرد که برداشتی سیاسی از آن شد؛ جالب ترین واکنش به آن، داستانی دیگر در روزنامه ی کیهان بود که از بدی های «همسایه پایینی» گفت!

به گزارش انصاف نیوز، داستان روزنامه ی ایران می توانست سیاسی برداشت شود یا نشود اما وضوح داستان کیهان بسیار بالاتر است و در صفحه ی 3 که صفحه ی خبر است منتشر شده و با این جمله شروع می شود «همسایه پایینی عجیب‌تر است» که نشانه ی پاسخ به آن یادداشت است که برداشت برخی از آن اشاره به میرحسین موسوی و مهدی کروبی دارد.

جمله ی آخر یادداشت کیهان جالب است: «هرچه از او بگویم کم است. ولی بالاخره یک روز صبر همسایه‌های دیگر تمام می‌شود و او را سرجایش می‌نشانند. مگر اینکه توبه  کند و تاوان شیشه‌های شکسته و گل‌های پرپر شده  را بپردازد و به خاطر آنهمه زشتی و پلشتی مجازات شود و بعد اگر دوستی و صمیمیت خود را ثابت کرد و از نفس‌هایش دیگر بوی تعفن به مشام نرسید، آن وقت با بزرگواری همسایه‌ها در یکی از اتاق‌های گوشه‌ حیاط اجازه سکونت پیدا کند».

اگر با برداشتی سیاسی به هر دو یادداشتی نگاه شود، به صورت خلاصه از دو منظر به اتفاقات پس از 88 تا امروز پراخته شده است؛ برداشتی از این دو شبه داستان که بعید به نظر می رسد اولی اتفاقی باشد و دومی خیلی شفاف تر است.

در زیر، هر دو داستان می آیند.

 

همسایه طبقه بالا

به گزارش انصاف نیوز، «لیلی مشرقی» در صفحه ۳ ویژه نامه ایران ۷ روزنامه ی ایران شماره ی پنجشنبه، داستانی به این شرح نوشته است: همسایه طبقه بالا، آدم عجیبی بود. خیلی کم او را می‌دیدیم. گاهی وقت‌ها که توی حیاط بازی می‌کردیم، انگار از پشت پنجره داشت ما را نگاه می‌کرد. سرمان را که برمی‌گرداندیم، دیگر پشت پنجره نبود. خانه ما،‌ زیرزمین بود، او بالای سر ما زندگی می‌کرد. سر و صدای زیادی از او نمی‌شنیدیم، گاهی فقط صدای عصایش را می‌شنیدیم که بر زمین می‌زد و احتمالاً منظورش آن بود که ما کمتر سر و صدا کنیم.
همسایه طبقه بالا فکر می‌کرد ما مستأجر او هستیم، اما پدر می‌گفت همسایه بالایی فقط توهم دارد؛ مادر هم حرف‌های پدر را تأیید می‌کرد و می‌گفت که این خانه را با هم ساختند اما موقع ثبت سند گویا همسایه طبقه بالا امضاها را انجام داده بود و حالا خودش را مالک تمام خانه می‌دانست. ما بچه‌ها زیاد چیزی درباره سند و مدارک نمی‌دانستیم؛ اوایل همسایه بالا از این حرف‌ها نمی‌زد، گفته بود که این خانه برای همه ماست، با هم ساختیم. اما کم‌کم انگار از ما طلب داشت و طوری نگاهمان می‌کرد که توی دلمان آشوب به پا می‌شد.

یک روز همسایه طبقه بالا آمد توی حیاط و سه تا از پرنده‌های حیاط را گرفت و انداخت توی قفس و خیلی سریع رفت طبقه بالا. ما نگران شده بودیم و توی دلمان آشوب بود. حواسمان بود که زیاد توی حیاط آفتابی نشویم. بعد هی سرک می‌کشیدیم که شاید قفسش را از پنجره ببینیم.

پدر می‌گفت بیخودی تلاش نکنید نمی‌توانید آن‌ها را ببینید. مادر هم می‌گفت، یک بار که رفته بود بالا تا به همسایه بالایی سر بزند، دیده بود که روی قفس را با پارچه تیره‌ای پوشانده است و گاهی به آن‌ها غذا می‌دهد. از مادر پرسیدیم که آیا پرنده‌ها را دیده است که گفته بود نه.

ما دلمان برای آن‌ها پر می‌کشید. همسایه بالایی انگار نه انگار که آن‌ها پرنده هستند، حتی دستمال تیره را از روی قفس برنمی‌داشت. اوایل فکر می‌کردیم خودش خسته می‌شود و آن‌ها را بیرون می‌آورد اما خبری نشد که نشد. حالا پنج سال از آن ماجرا گذشته است. همسایه بالایی فکر می‌کند آن‌ها پریدن را فراموش کرده‌اند. ما هم همین فکر را می‌کردیم.

اما مادر می‌گوید، آن‌ها پرواز را فراموش نمی‌کنند حتی اگر بالی برای پریدن نداشته باشند. همسایه بالایی، این روزها آرام و قرار ندارد، شب‌ها توی خواب راه می‌رود و صدای قدم‌هایش را می‌شنویم. پدر نگران است و مادر هم به روی خودش نمی‌آورد. اما ما همچنان به پرنده‌های توی قفس فکر می‌کنیم.

همسایه پایینی

بنابر این گزارش،

محمدحسین فلاح در روزنامه ی کیهان در شماره ی یکشنبه دوم اسفند در صفحه 3 که صفحه ی خبر است، می نویسد:

همسایه پایینی عجیب‌تر است. با وجود اینکه توی یک خانه زندگی می‌کنیم و قرار است با هم صمیمی باشیم و درخوشی‌ها و ناخوشی‌ها در کنار و یار هم باشیم. اما اصلا مراعات کسی را نمی‌کند. با سنگ شیشه‌های همسایه‌ها را می‌شکند. بوته‌‌ها، شاخه‌ها و درخت‌ها را می‌کند. لاله‌ها و گل‌های توی حیاط را زیر پا له می‌کند. حتی سطل زباله را هم آتش می‌زند. حق و حقوق دیگران را بالا می‌کشد که هیچ، باز از همه همسایه‌ها طلبکار است. همیشه در خانه را باز می‌گذارد. سگ و خوک به خانه می‌آورد. اگر به همسایه پایینی باشد دوست دارد در خانه باغ‌وحش درست کند. چراغ‌ها را می‌شکند. با دزدها و قاتل‌ها دوست است.
آن‌قدر که دزدها و آدمکش‌ها می‌گویند: همسایه پایینی سرمایه ما در این خانه است. به مقدسات توهین می‌کند. در روز روشن و در ماه مبارک رمضان توی کوچه و خیابان‌ روزه‌خواری می‌کند. روز عاشورا، پرچم عزاداری امام حسین را که سردر حیاطمان می‌زنیم آتش می‌زند. همه همسایه‌‌ها توی حیاط می‌ریزند و اعتراض می‌کنند. بالاخره مجبور می‌شود تا مدتی شرش را کم کند. ولی تازگی‌ها دوباره شروع کرده است. توهم دارد. فکر می‌کند دزدها و آدمکش‌ها می‌توانند برایش کاری کنند. دزدها و آدمکش‌ها هم، با بوق‌های پر سر و صدایشان از پشت دیوار حمایتش می‌کنند و هرچه می‌گویند گوش می‌کند. همسایه پایینی به دزدها و آدمکش‌ها دلخوش است.
همسایه پایینی خیلی آشغال می‌ریزد. بوی گند و کثافت لانه‌اش همه جا را گرفته است. این روزها باید دماغت را بگیری تا از بوی تعفن او استفراغ نکنی. یکی نیست به این پایینی بگوید: حداقل فاضلابت را توی کوچه و خیابان نریز.
هرچه از او بگویم کم است. ولی بالاخره یک روز صبر همسایه‌های دیگر تمام می‌شود و او را سرجایش می‌نشانند. مگر اینکه توبه کند و تاوان شیشه‌های شکسته و گل‌های پرپر شده را بپردازد و به خاطر آنهمه زشتی و پلشتی مجازات شود و بعد اگر دوستی و صمیمیت خود را ثابت کرد و از نفس‌هایش دیگر بوی تعفن به مشام نرسید، آن وقت با بزرگواری همسایه‌ها در یکی از اتاق‌های گوشه‌ حیاط اجازه سکونت پیدا کند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. سلام ،
    البته همه میدانند که این همان همسایه بالائی است که با لباس مبدل چند باری آمده طبقه پائین و تمام این کثافتکاریها و بی فرهنگی ها را مرتکب شده و گردن هم نمیگیره ! هر وقت هم با ایما و اشاره بهش حالی میکنند که میدانیم کار کارِ خودته، تقصیر و میندازه گردن ساکنین و برای رد گم کردن پای یک خانواده دیگر را که چند تا خیابان آنطرفتر سکونت دارند وسط میکشه و میگه اون دشمن شماست و شماها را فریب داده که این کارهای زشت را مرتکب بشوید !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا