چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان | عطاءالله مهاجرانی
سیدعطاءالله مهاجرانی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان» نوشت:
در حال و هوای قرنطینه ایم! شما هم هستید!؟ لندن تعطیل است، جهان تعطیل است. انسان هایی که از کرونا می میرند، تبدیل به عدد شده اند. تا سحرگاه امروز (شنبه دهم فروردین ماه ۱۳۹۹) تعداد مردگان:
ایتالیا، ۱۰۰۲۳
آمریکا، ۲۲۲۷
انگلستان ۱۰۲۸
و ایران، به ۲۵۱۷ نفر رسیده است. هیچ وقت در دنیا چنین هیاهوی مرگ و هنگامه ای بر پا نبوده است و یا مرگ با چنین گستره و شتابی حضوری قاطع نداشته است.
حتا در جنگ های جهانی اول و دوم، قلمرو جنگ و ساحت مردگان محدود بوده است. این بار مرگ یقه جهان و جهانیان را چنگ کرده و پیچانده، نفس دنیا گرفته، سایه سیاه واهمه و وحشت بردنیا افتاده است. مجله اکونومیست شماره جدید، لوحه ای به گردن دنیا ـ کره زمین ـ انداخته است. یک کلمه بیشتر روی لوحه نوشته نشده است:
بسته!
درست مثل همان لوحه هایی که پشت در فروشگاه ها یا آرایشگاه ها دیده ایم. بسته است! دنیا بسته است. تصویر را به جمیله نشان دادم، گفتم ببین: دنیایی سخن و حسرت و پرسش در این طرح فشرده شده است.
جمیله خواند:
«چو غنچه گر چه فروبستگی ست کار جهان»
یادت هست وقتی معلم ما بودی، در زمستان سال ۱۳۵۸، به حافظ اشاره کردی. یکی از بچه ها در باره غزل اول دیوان حافظ پرسید. تمام وقت کلاس را در باره الا یا ایها الساقی صحبت کردی! گفتی این غزل شباهتی به سوره حمد،نخستین سوره قرآن مجید دارد. نمی خواهی بعد از چهل سال در باره حافظ در این ایام سنگین چیزی بنویسی!؟
صدای حافظ موسیقی ما ـ به تعبیر شفیعی کدکنی ـ صدای شجریان در گوشم طنین انداخت: « لحظه های عمر بی سامان، می رود سنگین!»
گفتم می نویسم. دیدم نمی توانم ننویسم. به جمیله گفتم، در چهلمین سال زندگی مشترکمان هستیم. بچه هایمان پرواز کرده اند، خانواده مان در سه قاره جهانِ کوچک هراس زده زندگی می کنند و می کنیم. همگی در قرنطینه هستیم! در باره حضور حافظ می نویسم. دیدی چگونه، همین طرح روی جلد مجله اکونومیست، بیتی از حافظ را به یادت آورد؟ یعنی حافظ در دنیای ما و زندگی ما حضور دارد. دیدبان زندگی ست. به یاد سخن دوست آیت الله محی الدین حائری شیرازی افتادم. او که سلطان تمثیل بود، روزی با صدای آرامش، عبارتی گفت، که از تار و پود آن عبارت شور و سرزندگی می جوشد. صبح هشتم تیرماه ۱۳۶۰ در قسمت بیرونی مجلس نشسته بودیم. روزنامه جمهوری اسلامی دستش بود. تصویر شهید بهشتی و شهدای هفتم تیر صفحه نخست روزنامه چاپ شده بود. فضا سنگین بود. صدا ها گرفته و چشم ها اشکبار. آقای حائری تصویرش را که جزو شهیدان هفتم تیرماه به اشتباه در روزنامه چاپ شده بود، نشانم داد، گفت ببین! تبسم محزونی کرد و گفت، دور نبود که من هم همین تصویر باشم. زمزمه کرد:
« ندانمت که در این دامگه چه افتادست!» گفت: « هر وقت دلتنگ شدی حافظ بخوان، سعدی قاعده فرهنگی ما و حافظ ارتفاع آن است! البته ارتفاع متکی بر قاعده است.» روزگار سختی بود. نهیب حادثه بنیاد مارا از جا برده بود! سه روز بعد خبر رسید برادرم محسن در کردستان شهید شده است. او را در تابوتش دیدم. چهره اش آمیزه ای از عقیق و پولاد و ابریشم و آتش و آب بود. برایش خواندم: محسن! تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر! دیدم انگار حافظ کنارم ایستاده است. انگار گرمی دستش را بر شانه ام احساس کردم.
همان تابستان و پائیز سال ۱۳۶۰ با آیت الله حائری دیوان حافظ را خواندیم. دوری دیگر بود و : دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش!
در نوجوانی و بلکه کودکی حاج آخوند ما را با حافظ آشنا کرده بود و نکته های چون زر سرخش برای همیشه در ذهنم می تابید و می درخشید. در اصفهان، برخی نکات را از آیت الله حاج آقا رحیم ارباب پرسیده بودم.
برای نخستین بار از او شنیده بودم که غزل نخست دیوان حافظ، نسبتی با سوره حمد دارد، این نسبت شگفت را برایتان می نویسم و نیز با اسقف دهقانی تفتی در حاشیه درس انجیل و مکاشفه یوحنا از حافظ سخن به میان می آمد. او هم شیدای حافظ و مست ترجیع بند هاتف بود و در یک کلام، به هر جمعیتی نالان شده بودم و از حافظ پرسیده بودم. تا امروز، که در قرنطینه هستم. تا این که در آینه چشمان جمیله این بیت درخشید:
چو غنچه گر چه فرو بستگی ست کار جهان!
فرصتی دیگر تا از نگاه حافظ به جهان و جان جهان و زندگی نگاه کنم. از حافظ بنویسم تا در این ایّام سنگین، سخن گره گشای او مثل باد بهاری بر ما گذر کند.
انتهای پیام