چرا احساس میکنیم در حال «از دست دادن» فرصت هستیم؟
ترجمهی مقالهی جیکوب بوراک در ایان که با عنوان «چرا اغلب احساس میکنیم در حال «از دست دادن» فرصت ها هستیم؟» در وبسایت ترجمان منتشر شده را میخوانید:
آزمایشی داریم که ممکن است خوشتان بیاید: سناریوهای زیر را با مقیاسی عددی رتبهبندی کنید، از ۱ برای ناراحتی خفیف تا ۷ برای اندوهی جانکاه.
سناریوی اول: مانند هر روز صبح در حال پرسه زدن بین وبسایتهای خبری هستید. اما امروز برخلاف ۳۰ دقیقۀ معمولتان، باید ۱۵دقیقه را به خواندن مقالات اختصاص دهید. مجبورید از بعضی ستونها و بخشهای مورد علاقهتان چشمپوشی کنید. چه میزان احساس ناراحتی میکنید؟ (بیشتر ما به احتمال زیاد، حد پایینی را انتخاب میکنیم. مثلا ۲).
سناریوی دوم: برای گردش به نیویورک آمدهاید و متوجه میشوید که به هیچ وجه نمیتوانید از همۀ دیدنیها بازدید کنید، همۀ نمایشنامههای توصیه شده را نمیتوانید ببینید و حتی بخشی از «بایدهایی» که رفقای نیویورکیتان درموردش پرحرفی کردهاند را نمیتوانید انجام دهید. حالا چه حسی دارید؟ حول و حوش ۵؟
سناریوی سوم: به اتفاق دوستانتان در حال صرف شام هستید و همه توافق اکید کردهاید که امشب را بدون گوشی سپری کنید. اما صدای بیب بیب اعلانهای توییتر و پیامهای گوشی هوشمندتان تمامی ندارد. قطع به یقین در شبکۀ اجتماعیتان خبری است، اما امکان چککردنش را ندارید. حتی ۷ هم با استرسی که حالا احساس میکنید مطابقت ندارد.
به دنیای «ترسِ از دست دادن»۱ یا «فومو» خوش آمدید. آخرین اختلال فرهنگیای که بیسروصدا آرامش ذهن ما را تحلیل میبرد. فومو زادۀ پیشرفت تکنولوژیک و گسترش اطلاعات است و به احساس از دست دادن چیزی مهیجتر، مهمتر و جالبتر گفته میشود که در جایی دیگر در جریان است. همه میدانیم اسباب پریشانخاطری است اگر دیگران در حال لذتبردن از تجربهای ارزشمندتر باشند و ما جزئی از آن نباشیم. بر اساس یک مطالعۀ جدید، ۵۶ درصد از کسانی که از شبکههای اجتماعی استفاده میکنند، از این طاعون مدرن رنج میبرند.
البته حسِ از دست دادن چیز تازهای نیست. منابع فراوانی به توصیف تضاد غمانگیز آرمانهای رمانتیک و محافظهکاری اجتماعی میپردازند. بهعنوان نمونه، ادیس وارتون، شارلوت برونته و استاندال خیلی قبلتر از اینکه ما بتوانیم دوستان دبیرستانمان را در فیسبوک ببینیم، تشویش از دست دادن را توصیف کردهاند.
قهرمانان داستانهای قرن نوزدهمی، عمری درگیر تنها یک فرصتِ از دست رفته بودند، اما امروزه جریان بیوقفۀ اطلاعات به طرز نگرانکنندهای جهانی را به یادمان میآورد که از چنگمان میگریزد. وقتی دارید این سطور را میخوانید، ممکن است مهمانیای را که چندنفر از دوستانتان ترتیب دادهاند از دست بدهید، یا غذایی را که چندتا از دوستان دیگرتان بدون شما صرف میکنند را از دست بدهید. احتمالاً دوست دارید یک تماس تلفنی را نیمهکاره رها کنید –همان وسط بحث- تا تماس دیگری بگیرید، بدون اینکه حتی بدانید چه کسی ممکن است نفر آخر باشد.
آخر شب، وقتی جداً قسم خوردهاید که گوشی را کنار بگذارید یا رایانه را خاموش کنید، باز وسوسه میشوید تا برای آخرین بار نگاهی به صفحۀ نمایش بیندازید، مبادا پیامهایی را که آشنایان درجه چندم یا حتی غریبهها برای درخواست دوستی یا اشتراک یک خبر فرستادهاند از دست بدهید.
مطالعاتی در اختیار داریم که میگویند بخش عمدۀ پشیمانیهای ما در پایان زندگی، مربوط به چیزهایی است که انجام ندادهایم و نه چیزهایی که انجام دادهایم. در اینصورت مشاهدۀ مداوم کارهایی که دیگران انجام میدهند و ما انجام نمیدهیم، آیندهای را برایمان رقم خواهد زد که در آن مرتب گذشته را به یاد میآوریم و غصه میخوریم. گفتگویی هیجانانگیز بین چندنفر در آن سوی مجلس، میتواند خورۀ فومو را به جانمان بیندازد. مجموعۀ گیجکنندهای از نمایشها، مهمانیها، کتابها و آخرین مدهای مصرفیای که رسانههای اجتماعی به خوردمان دادهاند، به همین اندازه، این بلا را سرمان میآورند.
شخصیتهای آنلاین جذابی که از خودمان ساختهایم -و از دور بسیار فریبندهاند- فومو را از این هم وخیمتر میکنند. شری ترکل، روانشناس اجتماعی موسسۀ فناوری ماساچوست، مولف کتاب، تنها باهم: چرا بیشتر از تکنولوژی انتظار داریم و کمتر از یکدیگر۲ (۲۰۱۸)، مینویسد تکنولوژی به سازۀ اصلیای بدل شده که صمیمیت را با آن تعریف میکنیم. ما صدها یا حتی هزاران دوست در شبکههای اجتماعی را با رفقای بدردبخور صمیمیمان در واقعیت اشتباه میگیریم. با بهرهگیری از صدها مصاحبه، ترکل ادعا میکند، پیشرفت تکنولوژیک، باعث زوال تدریجی روابط مهم ما -با والدین، فرزندان یا شریک زندگیمان- شده و نوع جدیدی از تنهایی را ایجاد کرده است. با توجه به ناامنیای که در روابطمان احساس میکنیم و نگرانیای که دربارۀ صمیمیت داریم ترکل ادعا میکند که در جهان تکنولوژی، هم به دنبال روشهایی برای برقراری رابطه میگردیم و هم میخواهیم از خود در برابر رابطهها محافظت کنیم. اگر تا به حال به آدمهایی دقت کرده باشید که حاضرند به جای حرفزدن با آدمهای زندگیشان، پیام متنی دور و دراز برایش تایپ کنند، حتما با ارزیابی ترکل همدل خواهید بود که رابطۀ ما با تکنولوژی تازه شروع شده است. اتصال با همه، درهر زمان، تجربۀ تازهای برای بشر است. آمادگی نداریم که بهتنهایی با آن دست و پنجه نرم کنیم.
ترکل مینویسد: اگر بتوانیم خودمان را، حتی برای دورههای زمانی محدود، از دستگاههای هوشمندمان جدا کنیم، وابستگیمان به تکنولوژی کاهش مییابد. آیا روزی دستگاههایی خواهد آمد که در ترک اعتیاد به تکنولوژی کمکمان کنند؟ من دستگاههایی را پیشبینی میکنم که اطلاعات را در فواصل زمانی تصادفی و پیشبینیناپذیر ردوبدل میکنند، به طوری که نه فرستنده و نه گیرنده متوجه تأخیر پیشآمده پیش از دریافت پیام نشود. این باعث میشود تا افراد بخشی از اعلانات را از دست بدهند و ملتفت شوند که، در کمال تعجب، میشود بدون خبرها هم زندگی کرد.
حتی با چنین مداخلاتی، مشکل زمانی حل خواهد شد که بفهمیم این مغز ما و طبیعتِ بشری ماست -نه تکنولوژیهایمان- که این اعتیاد را ایجاد کرده است. نمیتوانیم به دنبال راهکار باشیم مگر اینکه صادقانه از خود بپرسیم چرا از دست دادن اینقدر برایمان ترسناک است.
آندره شیبیلسکی، محقق اجتماعی دانشگاه آکسفورد، اخیراً سرپرستی اولین مطالعۀ تجربی بر روی این اختلال در حال انفجار را برعهده داشته است. نتایج این تحقیق در ژورنال کامپیوترها در رفتار انسان۳ در سال ۲۰۱۳ به چاپ رسیده است. جمعبندیهای او، در این مقاله و جاهای دیگر، حکایت از این دارد که فومو نیروی محرکی است که ما را به استفاده از شبکههای اجتماعی وامیدارد. بالاترین سطح فومو در جوانان و بخصوص مردان جوان دیده میشود. این ترس در میان رانندگان حواسپرتی که هنگام رانندگی به کارهای دیگری مشغول هستند هم بالاست. و احتمالاً بارزترین نمونۀ این ترس خود را در افرادی ظاهر میکند که نیازهای روانشناختیشان برای عشق، احترام، استقلال و امنیت ارضا نشده است. رویهمرفته، از دست دادن عشق و احساساتی که داریم برای ما ترسناک است، کسانی هم که خود را تماماً وقف کارشان میکنند از این میترسند که مبادا فرصتی در پیشرفت حرفهایشان یا توافقی سودآور را از دست بدهند.
رابین دانبار، روانشناس تکاملی در دانشگاه آکسفورد و نویسنده کتاب هر شخص به چند دوست نیاز دارد؟۴(۲۰۱۰) معتقد است تنها در صورتی که از خودمان شناخت بیشتری داشته باشیم، میتوانیم مشکلمان را کمی تسکین دهیم. دانبار مدعی است که به علت نداشتن ظرفیت ذهنی و فکری کافی، انسانها نمیتوانند با جمعی بیش از ۱۵۰ نفر در ارتباط باشند؛ میانگین تعداد انسانهایی که یک روستای کشاورزی در عصر نوسنگی زندگی میکردند. این نکته را باید به نوجوان آمریکاییای گفت که ماهانه ۳۰۰۰ پیام میفرستد (بر اساس گزارش نیلسن، غول بازاریابی-نظرسنجی) و میترسد که اگر فوراً جواب پیامی را ندهد، طرد شود. و گاه میشود که با هزاران نفر به طور آنلاین سروکله میزند.
رهایی از نظرات دیگران و خلاصی از مقایسۀ اجتماعی، موفقیتی است که نصیب تعداد اندکی میشود. کم نیستند خویشتندارانی که در برابر نیروی فومو مقاومت کنند. در سال ۲۰۱۲، ویلهلم هوفمان، روانشناس اجتماعی دانشگاه شیکاگو، کاربرد نیروی اراده در برابر وسوسههای روزمره را بررسی کرد: شرکتکنندگان وی دریافتند که اجتناب از غذا و رابطۀ جنسی، تنها از طریق نیروی اراده، برایشان به مراتب آسانتر از این خواهد بود که از شبکههای مجازی دوری کنند. در این مورد، میزان شکستشان ۴۲ درصد بود.
با وجود چنین چیز مضری که کیفیت زندگیمان را تهدید میکند، آیا کاری از ما ساخته است؟ اگر بخواهیم برای یافتن علل عاطفی نهفته در فومو از رواندرمانی استفاده کنیم، بسیار پرهزینه و زیادهروی خواهد بود. قول و قرارها هم ما را از دستگاههای هوشمندمان دور نخواهد کرد. در عوض، بهترین راه مقابله با فومو، احتمالاً پذیرش این نکته است که در ضربآهنگ پرجنبوجوش زندگیمان، گاهی محکوم به از دست دادن هستیم. با این شیوه شاید انتخابهایمان نتایج بهتری را بهدنبال داشته باشند.
این رویکرد ساده برای اولینبار در سال ۱۹۵۶ توسط هربرت سیمون، محقق بینرشتهای آمریکایی و برندۀ جایزه نوبل اقتصاد معرفی شد. او اصطلاح ارضایبسنده۵-آمیزهای از دو واژۀ رضایت و بسندگی- را به کار گرفت تا بگوید: به جای دنبالکردن سودهای حداکثری، صرفاً به نتایجی بسنده کنیم که «به اندازۀ کافی خوب»اند. استراتژی سیمون بر پایۀ این پیشفرض ساده استوار است که ما توانایی شناختی لازم برای بهینهسازیِ تصمیمگیریهای پیچیده را نداریم. برای ارزیابی همۀ گزینههای موجود و پیامدهای احتمالی، حجم انبوهی از اطلاعات باید مورد پردازش قرار گیرد و این کار از عهده ما خارج است؛ چه در شبکههای اجتماعی چه در جای دیگر. بنابراین بهترین اقدام، ارضایبسنده است: انتخاب اولین گزینۀ موجودی که مطابق معیارهای ازپیشتعیین شدهمان باشد، یعنی «به اندازه کافی خوب» باشد.
در سال ۱۹۹۶، سیمون خودزندگینامهای منتشر کرد که در آن زندگیاش را مجموعهای از تصمیمات پراکنده توصیف میکند، او انتخاب «به اندازه کافی خوب» را بهترین گزینه ممکن میان این تصمیمات میداند. سیمون مدعی است که بیشتر کسانی که به حد مطلوب توجه دارند، از هزینۀ سنگین جمعآوری اطلاعات که دست آخر بر منفعت کلیشان میچربد، غافلاند. در زندگی روزمره، این تصمیمات کمالگرایانه آسایشمان را هدف میگیرند: اگر دوستی دارید که فقط در رستورانهای شیک غذا میخورد یا آنقدر در خرید مشکلپسند است که تا بهترین لباس را پیدا نکند، خرید نمیکند، استراتژیِ «به اندازه کافی خوب» بهکارتان خواهد آمد.
مطالعات سیمون نشان میدهد کسانی که بر تصمیمات کمالگرایانه اصرار داشتند، درمقایسه با کسانی که به تصمیمات «به اندازۀ کافی خوب» اکتفا میکردند، از انتخابهای خود رضایت کمتری داشتند. مطالعات ما چرایی آن را روشن میکند: دستاوردهای گروه اول از دستاوردهای گروه دوم کمتر است، مخصوصاً زمانی که پای ارزیابی پیامدهای احتمالی آنها در میان باشد. در مجموعه آزمایشاتی که به رهبری بری شوارتز، روانشناس اجتماعی دانشگاه سوارتمور صورت گرفت، به شرکتکنندگان یک پرسشنامهی خودارزیابی داده شد تا گرایششان به تصمیمات کمالگرایانه مشخص شود (بر پایۀ موافقت یا مخالفتشان با جملاتی مثل: من هرگز منتظر بهترینهای بعدی نمینشینم یا معمولاً در خرید هدیه برای دوستانم دچار مشکل میشوم). پرسشنامهای دیگر، گرایش افراد به احساس پشیمانی را میسنجید. سپس شرکتکنندگان طبق پاسخهایی که به هر دو پرسشنامه داده بودند طبقهبندی شدند. پژوهشگران بین گرایش به بهترین بودن و شادی، اعتمادبهنفس و رضایت رابطۀ منفی و میان گرایش به بهترین بودن و افسردگی، کمالگرایی و احساسپشیمانی رابطهی مثبت پیدا کردند. مطالعۀ دیگری در این مجموعه نشان میدهد افرادی که به دنبال بهترینها هستند، درگیر مقایسه اجتماعی بیشتری میشوند و زمانی که ضعیف ظاهر شوند، بهشدت متأثر خواهند شد.
کمی صبر کنید؛ آیا فومو در شبکههای اجتماعی، دقیقاً مبتنی بر همین مقایسه نیست؟ در این صورت، آیا ارضایبسنده میتواند رهاییبخش باشد؟ اگر فومو را با پارامترهای سیمون بررسی کنیم، شباهت شگفتآوری میان آن و فرایندهای تصمیمسازیای که او مطالعه میکرد میبینیم. فرایندهایی که شاخصهشان اضافهبار شناختی و آسیبرسانی به سلامت۶ بود.
وفور اطلاعاتیای که امروز داریم، بهخصوص اطلاعات آنلاین، هزینۀ دیگری را روی دستمان گذاشته است: توجهمان، که پیشاپیش هم محدودیتهای زیادی داشته است. برای اختصاص دادنِ توجهمان به این حجم بیسابقه از اطلاعات با دو مانع اساسی روبرو هستیم، یکی مشکل شناختیمان در الویتبندی و دیگری عدم تواناییمان در دریافت و پردازش همۀ این اطلاعات.
اندوه برخاسته از فومو همان روحمان است که عاجزانه کمک میخواهد، التماسمان میکند که ارتباطات سطحی و نگاه افسارگسیختهمان به اینور و آنور را کم کنیم پیش از آنکه کیفیت زندگی و توانمان برای ابراز صمیمت و فردیت از دست برود.
استفاده از رویکرد «به اندازه کافی خوب» برای مقابله با این مشکل نابودکننده، صرفاً تاکیتیکی برای بهبود تصمیمگیری نیست. این رویکرد در قدم اول نوعی جهانبینی است، شیوهای از زندگیکردن است. بعضی محققان آن را حتی نوعی ویژگی شخصیتی مورثی میدانند.
شواهد زیادی دربارۀ اثربخشی این روش وجود دارد. در زمینه کسبوکار، چشمپوشی از سود حداکثری به نفع سودی که «به اندازه کافی خوب» است، به عنوان بهترین استراتژی در بلندمدت شناخته میشود. چنانکه نقل است: گاوها پول درمیآورند، خرسها پول درمیآورند و خوکها۷ ذبح میشوند: طمعکار چشم به بیشترین حد دارد، از این رو حاضر به پرداخت هزینه نیست. هر تاجری همیشه میداند که باید سهمی را برای طرف مقابلش باقی بگذارد، بخصوص در معاملاتی که به شراکتهای بلندمدت ختم میشود. سرمایهگذارن باتجربۀ بازار سرمایه یادگرفتهاند که فروش در اوج قیمت، از فروش در نقطهای رضایتبخش، در نهایت سود کمتری خواهد داشت. گورستان مؤسسات، پر از شرکتهایی است که در نقطۀ «به اندازه کافی خوب» توقف نکردهاند و محصولات سودآوری را که بهراحتی میتوانست نقد شود انبار کردند. در عوض تسلیم مشتی مهندس بلندپرواز شدند که ورد کلامشان جزئیات ریز و برنامههای غیرواقعی بود.
ریچادر آوری، مورخ بریتانیایی، در کتاب معروف خود، چرا متحدان برنده میشوند۸(۱۹۹۵)، ادعا میکند به برخی از پیامدهای جنگ جهانی دوم پرداخته که تا به حال به آنها توجه نشده بوده است. یکی از مثالهایی که آوری میزند تلاش ارتش آلمان برای بهینهسازی استفاده از ادوات جنگی است که به قیمت افت بازدهی نبردهای تاکتیکی تمام شد. در مقطعی از جنگ، آلمانها دستکم ۴۲۵ نوع مختلف هواپیما، ۱۵۱ نوع کامیون و ۱۵۰ نوع موتورسیکلت داشتند. هزینۀ برتری فنی تجهیزات آلمانها، دشواری در تولید انبوه آنها بود که در آخر کار، از نظر استراتژیک اهمیت بیشتری پیدا کرد. در نبردهای سرنوشتساز روسیه، هر فوج آلمانی مجبور بود یک میلیون قطعۀ یدکی برای صدها نوع مختلف نفربر، کامیون و موتورسیکلت حمل کند. روسها در مقابل از دو نوع تانک استفاده میکردند و همین باعث میشد که نگهداری از تجهیزات در طول جنگ برایشان بهمراتب آسانتر باشد.
کمالگرایی ویژگی شخصیتیای است که ارتباط زیادی با میل به حداکثرکردن بازدهی تصمیمات دارد. هرچند کسانی که کمالگراها را میشناسند، میدانند زندگی برای آنها مثلِ برگۀ امتیازدهیِ بیپایانی است که آنها را با نوعی خودارزیابیِ همراه با سرخوردگی، اضطراب و گاه افسردگی از پا درآورده است. کمالگراها ترجیح میدهند که خطا را با شکست یکی بگیرند و تلاشی که برای پنهانکردن خطاهایشان انجام میدهند، حتی خطاهای اجتنابناپذیر، آنها را از قبول بازخوردهای سازندهای که برای رشد شخصیشان بسیار ضروری است، باز میدارد. احتمالاً اثربخشی ارضایبسنده، توجه آنها را جلب خواهد کرد.
حتی زمانی که پای دوستی عاطفی و عشق در میان است، قاعدۀ «به اندازه کافی خوب»، بهترین عملکرد را دارد. دونالد وینیکات، روانشناس بریتانیایی، اصطلاح مادرِ «به اندازه کافی خوب» را وضع کرده است. مادری که به اندازه کافی دلسوز و به قدر کفایت نسبت به نیازهای اساسی نوزادش حساس است. هر چه نوازد بزرگتر میشود، این مادر گاهگاه نیازهای او را بیپاسخ میگذارد تا او را برای واقعیتی آماده کند که درآن همیشه هرچه را که دوست داشته باشد دریافت نخواهد کرد. کودک یاد میگیرد که ارضای نیازهای خود را به تعویق بیندازد و این رازی است که برای هرشکل از موفقیت در بزرگسالی لازم است.
زمانی هم که بالغ شدیم، با شریک زندگیای که «به اندازه کافی خوب» باشد میتوانیم خوشحال باشیم. بله، شاید آن بیرون کسی باشد که با نیازهای ما سازگاری بیشتری دارد اما بیم آن هست که کوتاهی زندگی مجالِ پیدا کردن او را ندهد.
حتی اگر احساس از دست دادن، گواهی بر رانۀ پرشور ما برای زندگی باشد، شبکههای اجتماعی چنان حداکثرطلبی ما را بیتناسب افزایش دادهاند که مسلماً عوارضش بر کیفیت زندگی جدی خواهد بود. اگر هنوز هم نسبت به معجزۀ «به اندازه کافی خوب» برای درمان فومو ایمان نیاوردهاید، کلمات رالف والدو امرسون، مقالهنویس و شاعر آمریکایی قانعتان خواهد کرد: «در عوضِ هر چه که از دست دادهاید، چیز دیگری را بهدست آوردهاید و در عوض هر چه که بدست آوردهاید، چیز دیگری را از دست دادهاید».
پینوشتها:
• این مطلب را جیکوب بوراک نوشته است و در تاریخ ۲۸ می ۲۰۱۴ با عنوان «Escape from the matrix» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ با عنوان «چرا اغلب احساس میکنیم فرصتهایمان را از دست دادهایم؟» و ترجمۀ مهدی صادقی منتشر کرده است.
•• جیکوب بوراک (Jacob Burak) بنیانگذار مجلۀ دیجیتال الکسون (Alaxon) است. آخرین کتاب او چطور گربهای سیاه را در اتاقی تاریک پیدا کنیم؟ (How to Find a Black Cat in a Dark Room) نام دارد. ترجمان پیش از این مطلب «انسانها دلدادۀ اخبار بد، خاطرات غمانگیز و چهرههای عصبانی هستند» را از او ترجمه و منتشر کرده است.
[۱] Fear of Missing Out
[۲] Alone Together: Why We Expect More from Technology and Less from Each Other
[۳] Computers in Human Behavior
[۴] How Many Friends Does a Person Need
[۵] satisfice
[۶] heavy toll on well-being
[۷] خوک نماد طمعکاری و حرص در بازار سرمایه است [مترجم].
[۸] Why the Allies Won
انتهای پیام