خرید تور تابستان

ارتباط کاهش سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان و نظام

محسن آرمین، فعال سیاسی اصلاح‌طلب معتقد است: کاهش سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان نتیجه منطقی و طبیعی کاهش سرمایه اجتماعی نظام است. طی سال‌های اخیر به سبب رویکردهای غلط و تصمیمات استراتژیک خطا در سطح اداره کلان کشور، اعتماد عمومی به کارآمدی و امید به آینده‌ای بهتر به شدت تضعیف شده است.

گفت‌وگوی اعتمادآنلاین با آقای آرمین را می‌خوانید:

*می‌توان گفت، جریان اصلاحات باید به استقبال حاشیه‌نشینی مجدد برود؟

به گمان من اصلاحات مدتی است که به حاشیه رفته است. این روند از دور دوم ریاست جمهوری آقای روحانی آغاز شد و با توجه به حوادث و تحولات مهمی که طی یکی دو سال اخیر رخ داده است، قدرت تأثیر‌گذاری جریان اصلاحات در عرصه سیاسی و عمومی به شدت لطمه خورده است.

‌*اصلاح‌طلبان با چه ساز‌و‌كاری می‌توانند در عرصه خودنمایی كنند؟

هر جریان سیاسی باید بتواند خود را با شرایط متغیر اجتماعی و سیاسی تطبیق دهد. بازسازی و تجدیدنظر در سازماندهی و استراتژی و تاکتیک‌ها شرط پویندگی و تداوم حیات هر جریان سیاسی است. به گمانم اصلاحات در هر سه سطح نیاز به تجدیدنظر دارد. به هر حال افتراق جبهه اصلاحات در جریان انتخابات اخیر مجلس نشان داد که اولاً شورای عالی سیاست‌‌گذاری به عنوان مغز و کانون فرماندهی جریان اصلاحات از اقتدار لازم برای ایجاد هماهنگی سازمانی و اداره بخش‌های مختلف این جریان برخوردار نبوده است.

همچنین اختلاف بخش‌های مختلف جریان اصلاحات در قبال انتخابات صرفاً اختلاف در قبال یک پدیده یا رخداد در عرصه سیاسی نبود، بلکه ناشی از اختلاف در استراتژی و نیز در تاکتیک بود. بنابراین فکر می‌کنم جریان اصلاحات برای تداوم و بقا به شدت نیاز به بازسازی در سه سطح سازماندهی، تحلیل راهبردی از شرایط و تدوین تاکتیک‌های جدید متناسب با شرایط روز دارد. به نظر می‌رسد، شرایط فعلی شرایط مناسبی برای این تجدید‌نظر است. اکنون اصلاح‌طلبان در شرایطی شبیه شرایط نیروهای چپ خط امام در نیمه نخست دهه هفتاد قرار دارند. در آن مقطع نیز حاکمیت تصمیم به حذف این جریان از صحنه قدرت گرفت. آن تصمیم نیز از انتخابات مجلس چهارم به اجرا گذاشته شد و با اعمال نظارت استصوابی نیروهای چپ خط امام از مجلس و بعد از دولت کنار گذاشته شدند.

در آن مقطع نیز بخش‌هایی از این جریان جدا شدند و این جریان فارغ از قدرت رسمی به تجدید‌نظر و بازسازی خود و ارتباط با جامعه پرداخت تا در نیمه دهه هفتاد توانست با دیدگاه‌های نو، راهبرد مشخص و برنامه‌های روزآمد و متکی به یک پشتوانه عظیم اجتماعی به صحنه باز‌گردد. به هر حال اصلاح‌طلبان باید میان ادامه روند کنونی و درنتیجه استحاله شدن و تبدیل شدن به یک نیروی پراگماتیست طالب حضور در قدرت تحت هر شرایط و بازیگری در لابی‌های قدرت و بده بستان‌های پشت پرده از یک سو و تجدید‌نظر در سازماندهی و دیدگاه‌های راهبردی خود و باقی ماندن به مثابه یک نیروی مردمی و دارای برنامه‌های کارآمد از سویی دیگر، یکی را انتخاب کنند.

*‌اینكه گفته می‌شود اصلاح‌طلبان چوب دولت روحانی را خوردند، تا چه میزان تحلیلی صحیح است؟

به نظرم این حرف، هم صحیح است و هم غلط. صحیح است به خاطر اینکه تصمیمات و موضع‌گیری‌ها و خطاهای دولت روحانی به هر حال به پای اصلاح‌طلبان هم نوشته شد. چون به هر حال اصلاح‌طلبان در هر دو دوره انتخابات ریاست‌جمهوری گذشته بی‌قید و شرط از آقای روحانی حمایت کرده بودند. مضافاً به اینکه هم جریان اقتدارگرای حاکم با تمام قدرت تبلیغاتی و سیاسی خود و هم جریان برانداز و مخالف نظام با تمام توان و به پشتوانه رسانه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی ماهواره‌ای در تلاشی سازمان‌یافته کوشیدند اصلاح‌طلبان را برابر افکار عمومی مسئول تمام ضعف‌ها و خطاهای دولت روحانی معرفی کنند.

این تحلیل همچنین غلط است چون حمایت اصلاح‌طلبان از آقای روحانی در انتخابات ریاست‌جمهوری موضع‌گیری سیاسی خطایی نبود. آقای روحانی کاندیدای اصلاح‌طلبان نبود، اما تنها کاندیدای متفاوت میان کاندیداهایی بود که همگی می‌توانستند در صورت پیروزی جریان اقتدارگرا را نمایندگی کنند و مجری دیدگاه‌ها و سیاست‌های اقتدارگرایان حاکم باشند.

از سوی دیگر اصلاح‌طلبان پس از یک دهه برخورد همه‌جانبه تبلیغاتی، سیاسی و امنیتی و در شرایطی که دستگاه‌های تبلیغاتی مرگ اصلاحات را اعلام می‌کردند، آمده بود تا به رغم محروم بودن از کاندیدای اختصاصی ثابت کند هنوز زنده و از پشتوانه اجتماعی عظیمی برخوردار است؛ به‌طوری‌که می‌تواند با یک «تَکرار می‌کنم» همه برنامه‌های از پیش طراحی شده را با شکست مواجه کند و حضور خود را به مثابه یک نیروی تأثیر‌گذار و تعیین‌کننده سیاسی ثابت کند.

بنابراین به ویژه حضور در انتخابات سال ۹۲ برای اصلاح‌طلبان یک ضرورت حیاتی بود. عدم حضور در آن مقطع می‌توانست به مرگ این جریان بینجامد. در سال ۹۶ شرایط بعد از توافقنامه برجام بود و جامعه به نتایج این دستاورد بزرگ کاملاً امیدوار بود. در آن شرایط اگر اصلاح‌طلبان مجدداً از آقای روحانی حمایت نمی‌کردند، امروز همان‌ها که اصلاح‌طلبان را به خاطر حمایت از روحانی مورد انتقاد قرار می‌دهند، اصلاح‌طلبان را مسؤل اصلی شکست برجام معرفی می‌کردند که با عدم حمایت از روحانی موجب شکست وی و بی‌نتیجه ماندن برجام شدند.

من البته فکر می‌کنم دولت روحانی مسؤل اصلی وضعیت نامساعد موجود در عرصه‌های سیاسی اقتصادی و سیاست خارجی نیست. در عین حال معتقدم ضعف کادر مدیریت دولت و اشتباهات و خطاها و عدم ایستادگی اصولی بر مواضع به گونه‌ای است که اصلاح‌طلبان را در حمایت از دولت آقای روحانی برابر افکار عمومی خلع سلاح کرده است.

‌* عده‌ای می‌گویند برای اصلاح‌طلبی لزوما احتیاجی به بودن در قدرت نیست. نظر شما در این‌باره چیست؟

یک نیروی سیاسی اجتماعی نمی‌تواند به حضور در قدرت نیندیشد،‌ چرا كه چنین چیزی با ماهیت جریان‌های سیاسی تعارض دارد. اما متقابلاً حضور در قدرت به هر قیمت یک نیروی سیاسی را به نیرویی پراگماتیست، و اسیر روزمرگی و فاقد اهداف راهبری تبدیل می‌کند. اصلاح‌طلبان البته باید هم حضور در قدرت و هم حضور در عرصه اجتماعی را توأمان در دستور کار خود داشته باشند. به گمان من دو خطر یا بهتر است بگویم دو انحراف همواره جنبش اصلاحی را تهدید می‌کرده است.

انحراف نخست شعار خروج از حاکمیت و روی آوردن به فعالیت‌های مدنی و اجتماعی است که از همان دوره دولت و مجلس اصلاحات مطرح می‌شد و دیگری حضور به هر قیمت در قدرت است که بخش‌های محافظه‌کار اصلاحات امروز بر آن تأکید دارند. به گمان من علی‌الاصول این دو با هم قابل جمع بلکه تا حدودی لازم و ملزوم یکدیگرند، یعنی حضور در حاکمیت می‌تواند پشتوانه فعالیت مؤثرتر نهادهای مدنی اصلاح‌طلب باشد. در عین حال باید توجه داشت، حضور در حاکمیت فی نفسه هدف نیست، اگر این حضور مؤثر نباشد و شعار حضور برای اصلاح جای خود را به شعار حضور برای حضور بدهد، نه‌تنها در خدمت اهداف اصلاح‌طلبانه نخواهد بود بلکه به استحاله اصلاح‌طلبان بدل می‌شود.

به گمانم این اتفاق اکنون رخ داده است. برخی از مدیران میانی دولت نظیر استانداران و فرمانداران افرادی با سابقه اصلاح‌طلبی هستند و ‌ای بسا با انگیزه پیشبرد اهداف اصلاح‌طلبانه و اصلاح امور این مسؤلیت را پذیرفته‌اند، اما اکنون به مدیرانی منفعل تبدیل شده‌اند که فقط به حفظ موقعیت و مسوؤلیت می‌اندیشند. آنها نه‌تنها قادر به هیچ اثر‌گذاری اصلاح‌طلبانه قابل توجهی نیستند بلکه در همان انجام وظایف اداری و شغلی نیز به ناگزیر از همکاران اصول‌گرای خود نیز محافظه‌کارانه‌تر عمل می‌کنند. به گمان من چنین حضوری در قدرت نه‌تنها مفید نیست، بلکه برای اصلاح‌طلبان مضر است.

‌* اصلاح‌طلبان مشخصا برای انتخابات ۱۴۰۰ با توجه به شرایط چه برنامه‌ای می‌توانند داشته باشند؟

چنان که گفتم اصلاح‌طلبان پیش از هر چیز باید به بازسازی و تجدید نظر در سطح سازمانی و راهبردها و تاکتیک‌ها بپردازند. آنان باید تکلیف خود را با دوگانه حضور در قدرت یا فعالیت اجتماعی و حضور در جامعه مدنی روشن کنند و صریحاً به این پرسش پاسخ دهند آیا خواهان حضور به هر قیمت و تحت هر شرایط در نهادهای حاکمیت نظیر مجلس و دولت هستند و حاضرند یا این حضور را مشروط و مقید به امکان نقش‌آفرینی مؤثر می‌دانند؟

در موازنه میان جلب اعتماد و رضایت کانون‌های قدرت از یک سو، و تعامل با جامعه و حفظ اعتماد بدنه اجتماعی خود از سویی دیگر، چگونه می‌خواهند عمل کنند؟ به گمانم پاسخ به این پرسش هم تکلیف سازماندهی و ائتلاف‌ها و افتراق‌ها را در درون جریان اصلاح‌طلب روشن می‌کند و هم راه را برای تدوین راهبردها و تاکتیک‌ها هموار خواهد کرد.

‌ *كاهش سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان را قبول دارید و اگر بله،‌ چرا چنین اتفاقی افتاده است و البته با توجه نشان دادن به چه الزام‌هایی می‌توانند سرمایه رفته را برگردانند؟

قطعاً تحولات سال‌های اخیر موجب ریزش بدنه اجتماعی اصلاح‌طلبان شده است. این واقعیت همان‌قدر که غیر‌قابل انکار است، طبیعی هم هست. بدین معنی که کاهش سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان نتیجه منطقی و طبیعی کاهش سرمایه اجتماعی نظام است. طی سال‌های اخیر به سبب رویکردهای غلط و تصمیمات استراتژیک خطا در سطح اداره کلان کشور، اعتماد عمومی به کارآمدی و امید به آینده‌ای بهتر به شدت تضعیف شده است.

حوادث تلخ و اسف‌بار سال‌های اخیر به ویژه آبان ۹۸ که بخش وسیعی از شهرهای کشور را در بر گرفت و با اعتراضات طبقات محروم و توده‌ جامعه همراه بود، به روشنی از این واقعیت حکایت دارد. وقتی اعتماد عمومی کاهش پیدا می‌کند و امید به آینده‌ای بهتر تضعیف می‌شود، به طور طبیعی اعتماد و امید به کلیه نیروهای ملتزم به اصل نظام و خواهان اصلاح هم تضعیف می‌شود و این نیروها با ریزش بدنه اجتماعی مواجه می‌شوند. این حقیقتی است که اصلاح‌طلبان از دو دهه قبل پیش‌بینی می‌کردند و به اقتدارگرایان هشدار می‌دادند که گمان نکنید کارشکنی‌ها و نا‌امید کردن جامعه از اصلاحات و اصلاح‌طلبان موجب روی آوردن جامعه به شما می‌شود.

نتیجه سیاست‌های ضد‌اصلاحی و لجاجت برابر اصلاح و کارآمدی ساختارها، ناامیدی جامعه خواهد بود. امروز این تحقق پیش‌بینی را در انتخابات اخیر مجلس مشاهده می‌کنیم. ریزش بدنه اجتماعی اصلاح‌طلبان و حذف آنها از صحنه رقابت موجب روی‌آوری جامعه به اصول‌گرایان و اقتدارگرایان نشد، بلکه به کاهش بی‌سابقه مشارکت مردم در انتخابات انجامید و حضور برخی از احزاب اصلاح‌طلب هم نتوانست مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کند.

*‌ از نظر شما نگاه حاكمیت به حضور اصلاح‌طلبان در بطن قضایا چه نوع نگاهی است؟

اصلاحات به‌ویژه در سطح ساختارها نیازمند عزم ملی است. کم نبوده‌اند کشورهایی که حرکت‌های اصلاحی را تجربه کرده‌اند. در تاریخ معاصر کشور خود نیز شاهد حرکت‌های اصلاحی بوده‌ایم، اما تجربه نشان می‌دهد حرکت‌های اصلاحی تنها در کشورهایی به نتیجه رسیده‌اند که حاکمیت و مراکز قدرت به ضرورت اصلاحات پی برده و اراده‌ای در سطح ملی در این جهت شکل گرفته است.

متأسفانه در کشور ما چنین اراده‌ای برای اصلاحات در سطح حاکمیت وجود نداشته و ندارد. بنابراین اصلاحات در ۲۵ سال گذشته مسیری ناهموار و نامستمر را طی کرده است. ما هنوز در مرحله تلاش برای قانع کردن حاکمیت به ضرورت اصلاحات قرار داریم و تا چنین اقناعی صورت نگیرد حرکت اصلاح‌طلبی به نتیجه نخواهد رسید.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا