آسیبشناسی نظام جمهوری اسلامی ایران | علیرضا علویتبار
یادداشتی از علیرضا علویتبار که با عنوان «آسیبشناسی نظام جمهوری اسلامی ایران» در وبسایت مشق نو منتشر شده را میخوانید:
آنچه پس از این میآید، حاصل جمعبندی تأملاتی است که پس از شروع جنبش اصلاحات مردمسالارانه در ایران داشتهام. به هیچوجه این نوشتار را کامل و بینقص نمیدانم اما با انتشار آن، میخواهم ایدههایم را در معرض نقد و نظر دیگران قرار دهم تا شاید به این ترتیب از ضعفها و خطاهای آن کاسته شود.
قبل از شروع بحث اصلی تذکر دو نکته لازم است. نخست اینکه در این متن «جمهوری اسلامی ایران» بهعنوان یک «نظام سیاسی» مورد بحث قرار میگیرد. جمهوری اسلامی ایران، ابعاد و وجوه دیگری نیز دارد که بایستی در جای خود مورد بحث و بررسی قرار گیرد. اصطلاح نظام سیاسی در اینجا بهمعنای «مجموعه مرتبطی از نهادها، فرآیندها و سازوکارهاست که کسب، توزیع، اِعمال و گردش قدرت و نظارت بر آن را سامان داده و تنظیم میکنند». بنابراین محور توجه ما «قدرت سیاسی» است و نه مفاهیم دیگری چون نگرش فرهنگی یا تولید اقتصادی.
دومین نکته این است که، بحث ما در مورد «جمهوری اسلامی ایران واقعاً موجود» است، یعنی تحقق عملی این نظام را در نظر داریم و نه تصویری که در ذهن طراحان اولیه وجود داشته یا در قانون اساسی انعکاس یافته است. تأثیرپذیری آنها را از یکدیگر میپذیریم، اما به «واقعیت در عمل» توجه داریم. اما بحث اصلی؛
۱) برای آنان که به «اصالت انقلاب ۱۳۵۷ ایران» باور دارند، این پرسش بسیار جدی است که چرا نظام برآمده از این انقلاب به «وضعیت ناگوار کنونی» رسیده است؟ برای درک بهتر ابعاد این پرسش توجه به محورهایی لازم به نظر میرسد.
۱-۱) بهطور معمول صاحبنظران و جریانهای فکری و سیاسی که به اصالت انقلاب ۱۳۵۷ باور دارند، در چند محور اتفاقنظر دارند:
الف) نظام سیاسی که انقلاب اسلامی علیه آن صورت گرفت، استبدادی، ظالمانه و فاسد بود و در مقابل اصلاحات ضروری مقاومت میکرد.
ب) انقلاب آرمانهای متعالی را دنبال میکرد. آرمانهایی چون آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی، معنویت و اخلاق.
پ) در مجموع روشهایی که در جریان انقلاب مورد استفاده انقلابیون قرار گرفت، موجه و اخلاقی بود. اگرچه نمیتوان منکر مواردی از نقض قواعد اخلاقی بود، اما این موارد در اقلیت مطلقاند.
ت) خاستگاه و تکیهگاه انقلاب مردمی بود و انقلاب از بیشترین حمایت اجتماعی برخوردار بود.
ث) رهبری انقلاب توانست با بهکارگیری روشهای مناسب و تصمیمگیریهای بهموقع انقلاب را با کمترین هزینه مادی و انسانی به پیروزی برساند.
۱-۲) چرا وضعیت کنونی نظام سیاسی ایران مورد قبول و تأیید بخش قابل ملاحظهای از طرفداران اصالت انقلاب ایران نیست؟ چه ویژگیهایی وضعیت موجود را ناگوار و غیرقابل پذیرش میکنند؟ واکاوی وضع موجود نشان از وجود ویژگیهایی دارد که، این نظام را نیازمند اصلاحات ساختاری مینماید. بنا به گفته طرفداران نگرش سیستمی در مطالعه پدیدهها، «کارکرد تابع ساختار است» (Function Follows Structure). کارکردهای نامناسب است که ما را به مشکلات ساختاری رهنمون میکنند. ارائه فهرست این ویژگیها که نیازمند دگرگونی هستند بهمعنای مشخص کردن «آسیبها»ست و طرح آنها نوعی «آسیبشناسی» است.
۱-۲-۱) نقض نظامیافته «قواعد اخلاقی».
۱-۲-۲) نقض نظامیافته، «حق الناس».
۱-۲-۳) نقض نظامیافته «جمهوریت» از مجرای «اندکسالاری» و حذف جمهور از تصمیمگیری و اداره امور عمومی از یکسو و اعمال تبعیض نظامیافته علیه بخشهایی از شهروندان ایرانی.
۲) صورت پرسش روشن است؛ چرا و چگونه نظام برآمده از انقلاب تا این حد از ارزشهای محوری انقلاب فاصله گرفت؟ به نظر میرسد برای تبیین وضعیت وضع موجود میتوان از عوامل زیر بهره گرفت.
۲-۱) بنیانهای ناسازگار یا ناسازههای درونی گفتمان جمهوری اسلامی ایران.
ادعا این است که گفتمانی که پشتوانه حقانیت جمهوری اسلامی ایران است و به آن جهت میدهد، در درون خود عناصر ناسازگاری دارد که در عمل به تشتت و چالش منجر شده و توجیه مواضع متضادی را ممکن میسازد. ابهام ناشی از بنیانهای ناسازگار، امکان توافق و همسویی و گفتوگوی درونی را کاهش میدهد و اصلاح درون گفتمانی را با دشواری مواجه میسازد. بهعلاوه میتواند به شکلگیری و تقویت نهادهایی منجر گردد که نافی نهادها و بنیانهای دیگری هستند که آنها نیز بخشی از نظام سیاسی محسوب میشوند.
پیش از تکمیل و توضیح در مورد این محور لازم است تا برخی از مفاهیم را تعریف کرده و از آنها بهره بگیریم. نخستین مفهوم، اصطلاح گفتمان (discourse) است. گفتمان عبارت است از: «تصویر خاصی که از چیزها، رویدادها یا افراد ترسیم شده و آنها را به گونهای خاص بازنمایی میکند و برداشت خاصی از آنها تولید میکند» (بر، ۱۳۹۴: ۱۰۲). ایدئولوژی نوعی گفتمان است. به تعبیر دقیقتر، ایدئولوژی «گفتمان معطوف به عمل سیاسی» است. عمل سیاسی هم محدوده گستردهای شامل کسب قدرت، سهیم شدن در قدرت، حفظ قدرت و تأثیرگذاری بر قدرت را در بر میگیرد. بنابراین ایدئولوژی بازنمایی خاصی است از چیزها و رویدادهای مختلف که برداشتی مناسب با عمل سیاسی در افراد پدید میآورد. بنابراین ایدئولوژی را نباید فقط در مجموعهای از احکام تجویزی و ارزشی خلاصه کرد. تصویرسازی از تاریخ، افراد و جهان پیرامون نیز میتواند رنگوبوی ایدئولوژیک داشته باشد.
پس از پیروزی انقلاب و ضرورت طراحی نظام جدید و تهیه قوانین و مقررات تازه، بهتدریج روشنشد که در درون گفتمان حاکم پس از پیروزی انقلاب، مجموعهای از ناسازگاریها وجود دارد. بهگونهای که در این گفتمان جهتگیریهای متضادی تأیید شده و بهعنوان مبنای عمل پیشنهاد میشوند. این ناسازگاری در درون قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز انعکاس دارد. اگرچه سعی شده با ابهام در گفتار و کلمات بر روی این ناسازگاری پرده کشیده شود. فهرستوار میتوان تعدادی از این ناسازگاریها را نشان داد: جمهوریت/ولایت انتصابی مطلقه فقیه، ملتگرایی/امتگرایی، حقوق شهروندی/امتیاز ویژه برای مومنان، توجه به زمان و مکان در تفسیر دین/پایبندی به فقه سنتی، گشودگی بر روی دستاوردهای علمی و فنی/باور به بینیازی از دیگران و پافشاری بر خود بسندگی، آزادی خلاقیت و تولید فرهنگی/مهار تولید و نظارت مستمر بر محصولات فرهنگی، ایران تاریخی/ایران اسلامی، تأکید بر میهن دوستی/ مشرکانه دانستن محور قرار دادن میهن و…
وجود این وجوه متعارض در بنیانهای این گفتمان، امکان دو تلقی متضاد از این نظام را فراهم میآورد. هر کدام از این تلقیها نیز میتواند با استناد به تاریخ انقلاب و متون رسمی و غیررسمی آن برای خویش پایههایی از حقانیت و موجه بودن را پیدا کنند. در چنین شرایطی وضعیت واقعی تابعی از قدرت خواهد بود و نه قانون اساسی و محتوای آن.
۲-۲) ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی جریانی که پس از انقلاب موقعیت سرکردگی پیدا کرد.
پس از پیروزی انقلاب، در جریان رقابتها و ستیزها، به تدریج یک جریان توانست در موقعیت «سرکردگی» ( هژمونیک) قرار گیرد. هم توانست نگرشهای خود را غالب کند و هم در عمل سهم بیشتری از قدرت را به دست آورد. این جریان ویژگیهایی داشت که در طراحی نظام جدید باز تولید شد و سمتوسوی خاصی به این نظام داد. به برخی از این ویژگیها اشاره میکنیم.
۲-۲-۱) خاستگاه طبقاتی این جریان و پیامدهای آن. از نظر خاستگاه طبقاتی این جریان بهطور عمده از میان «طبقه متوسط سنتی» برخاستهاند. طبقه متوسط سنتی در شهرها بیشتر به صورت کسبه جزء و در روستاها به شکل کشاورزان کوچک مشاهده میشوند.
آنان بهطور معمول دارایی مادی کوچکی دارند (یک قطعه زمین، یک مغازه و…) و در اداره امور و واحد اقتصادی خود تصمیمگیرنده اصلیاند. خودشان نیز کار میکنند. کارکنانشان یا کارکنان فامیلی هستند و یا تعدادی اندک را در استخدام دارند. خاستگاه طبقاتی خرده بورژوازی سنتی آن هم قشر میانی و پایین آن، فرصتهای زندگی و میراث فرهنگی خاصی ایجاد میکند که در تعامل با یکدیگر به پیدایش سبک زندگی خاصی منجر میشود. سبک زندگی که دربرگیرنده عناصری چون پوشاک، خوراک، تفریح و گذران اوقات فراغت و مسکن است. این جریان غالب به دلیل مأنوس بودن با این سبک زندگی میکوشید تا آن را بهعنوان سبک زندگی استاندارد در میان جامعه بگستراند و آن را بهصورت سبک رسمی زندگی درآورد. بخشی از نظام کنترل اجتماعی و پایش محصولات فرهنگی و تعاملهای اجتماعی را بایستی ذیل این تلاش برای همگانیسازی یک سبک زندگی درک کرد.
۲-۲-۲) هویت صنفی و گروه صنفی. روحانیون در میان جریان حاکم بعد از انقلاب جایگاه ویژهای داشتند، اگر چه همه آنها روحانی نبودند. روحانیون یک «گروه صنفی» (Corporate group) هستند. یعنی با ویژگیهایی چون: سلسله مراتب اقتدار، الگوهای تثیبت شده رفتاری، انجام کارکردهای خاص صنفی، داشتن گروههای مرجع در صنف -که الگوهای داوری در مورد فعالیتهای اعضای صنف هستند، تعامل اجتماعی اعضاء در میان گروه و دیگران، منزلت نهادی (پایگاه مشخص در نظام اجتماعی)، سرمشق غالب فکری و هویت مشخص صنفی اعضاء، مشخص میشوند. پیامد شکلگیری هویت صنفی در میان روحانیون عملکردهای خاصی در عرصه عمومی است. بهطور مثال فرق گذاشتن میان خودی و بیگانه، محرم و نامحرم پیدا کردن، مراقبت بر حفظ اسرار صنفی و گروهی، دفاع از خودِ جمعی در مقابل تهدید خارج از صنف، قداست قائل شدن برای خود و از این قبیل. بخشی از رفتارهای این گروه حاکم را همین هویت صنفی، توضیح میدهد. رفتارهایی که به پذیرش امتیازهای خاص در نظام برای این گروه صنفی انجامید.
۲-۲-۳) پیشینه آموزشی و پرورش اجتماعی آنها. اعضای مؤثر جریان حاکم بهطور مشخص در حوزههای علمیه سنتی تحصیل کرده بودند. مشاوران و همراهان آنان نیز اغلب یا مهندسی خوانده و یا پزشک بودند. بهطور مشخص میتوان گفت که در پیشینه آموزشی آنها آشنایی جدی و عمیق با «علوم اجتماعی» وجود ندارد. بهعلاوه در آنها آشنایی عمیقی با فلسفه جدید بهویژه گرایش «فلسفه تحلیلی» نمیتوان یافت. به نظر میرسد همه این عوامل بر روی شکلگیری توصیهها و تجویزهای آنها در مورد مسائل و مشکلات اجتماعی مؤثر بوده است. بهعلاوه در بخشی از آنها فقدان آشنایی با جهان جدید را نیز باید جدی تلقی کرد. پرورش در محیطهای بسته شهری و یا روستایی و محدود شدن سفرهای خارجی آنها به سفرهای زیارتی عراق و عربستان، در نداشتن تجربه حضور در جوامع صنعتی نقش مهمی بازی کرده است. بسیاری از آنها حتی از طریق سینما نیز با جهان خارج مرتبط نبودهاند!
تسلط چنین جریانی در نظام سیاسی به مجموعهای از خطمشیها انجامید، که کم و بیش میتوان وجه آسیبشناسی آنها را بر شمرد. خطمشیگذاری مادون علم، انفعال و اقدام واکنشی، بیتوجهی به ظرفیتهای روانی و اجتماعی موجود، تلاش برای تعریف موقعیت انحصاری و با ثبات برای خویش، وضع قوانین متعارض با زندگی مدرن و لوازم آن، بیگانههراسی، محافظهکاری شدید در پذیرش اندیشههای نو، تأکید بر روشهای به ارث رسیده از گذشته و…
۲-۳) ویژگیهای ایدئولوژیک و استراتژیک مخالفان برانداز و پیامدهای آن.
گفتمان ایدئولوژیک جریانهای مسلط در مخالفان برانداز نظام پس از انقلاب، همگی مردمسالاریستیز بوده و به تشدید تضادهای درونی کشور به گونهای آشتیناپذیر دامن میزد. در میان مخالفان برانداز جمعها و محفلهای کوچک معتقد به مردمسالاری نیز وجود داشتند، اما صدای آنها به گوش نمیرسید و در اقلیت کامل بودند. گرایشهای ایدئولوژیک درون مخالفان برانداز را مرور کنید تا این واقعیت روشن گردد: مارکسیسم-لنینیسم (و اغلب استالینیسم)، قومگرایی، ناسیونالیسمِ رمانتیک، جریانهای ترکیبی (مارکسیسم-لنینیسم و اسلامگرایی، مارکسیسم-لنینیسم و قومگرایی) بنیادگرایی سنی و موعودگرایی شیعی. امروز بهتر میتوان داوری کرد که هیچ کدام با قواعد مردمسالاری همسو و همراه نبودهاند.
از لحاظ راهبردی نیز مخالفان برانداز در چند رکن با یکدیگر تشابه داشتند: خشونتگرایی و قهرآمیز عمل کردن، تأکید بر عملیات مسلحانه و خرابکاری مادی و همکاری با نیروهای خارجی. بر خلاف آنچه ادعا میشود این راهبرد واکنش به سرکوبگری نظام مستقر نبود، بلکه نتیجه منطقی مواضع ایدئولوژیک آنها و تحلیلی که از ماهیت حکومت داشتند، بود. کافی است به این واقعیت توجه کنید که فقط شش روز از پیروزی انقلاب گذشته درگیریهای قومگرایان با حکومت انقلاب آغاز شد. حتی سازمانهایی که در آغاز برخورد مسالمتجویانه داشتند، به طرق مختلف قهرآمیز بودن راهبرد خود را در عمل نشان میدادند؛ ایجاد بخشهای نفوذی مخفی در نیروهای مسلح، حفظ امکانات و آمادگیهای نظامی خویش، مشارکت فعال در درگیریهای قومی و منطقهای، ارتباط تدارکاتی و اطلاعاتی با همسایگان متخاصم و… از جمله موارد عملکرد غیر مسالمتجویانه آنها بود.
پیامدهای ویژگیهای ایدئولوژیک و استراتژیک جریانهای برانداز در شکلدهی به نظام چه بود؟ به برخی از این پیامدها اشاره میشود: به حاشیه رفتن بحث از مردمسالاری و لوازم آن در عرصه عمومی و کاهش حساسیت نسبت به نهادها و سازوکارهای مردمسالارانه، گسترش و ژرف شدن بیاعتمادی میان نیروهای سیاسی فعال در عرصه سیاسی ایران، تقویت نیروهای امنیتی و اطلاعاتی در درون ساختار قدرت و تصمیمگیری، تقویت جریانهای اقتدارگرا و انتقامجو در درون ساختار قدرت، غلبه رقابتستیزی و بدبینی نسبت آزادیهای سیاسی، تضعیف گرایش به کثرتگرایی دینی و سیاسی، تضعیف روشنفکران و گرایشهای روشنفکرانه و… .
با کمال تأسف باید گفت مخالفان برانداز هیچگاه مسئولیت خود را در وضعیت پیش آمده نپذیرفتند. آنها بهطور دائم بر کشتهشدگان در درگیریها و زندانها تأکید میکنند (حدود ۱۶ هزار نفر) اما هیچگاه به کشتهشدگان در ترورها و انفجارها (حدود ۱۷ هزار نفر) اشاره نمیکنند. به یاد بیاوریم که اگر بخواهیم براساس اعلامیههای نظامی-سیاسی گروههای برانداز قضاوت کنیم، تعداد نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی کشته شده در درگیریها و توسط گروههای برانداز بیش از ۶۰ هزار نفر بودهاند (البته این رقم واقعی نیست).
۲-۴) فشارهای مخرب خارجی.
نگاهی به اقدامهای قدرتهای بزرگ و منطقهای علیه حکومت بعد از انقلاب، از تأثیرات منفی بر نظام بعد از انقلاب پرده برمیدارد. نفوذ و جاسوسی، تلاش برای منزویسازی، تحریم، تحریک همسایگان به تهدید تمامیت ارضی کشور، حمایت از جریانهای جداییطلب، جنگ تحمیلی و تهدید مداوم به اقدام نظامی علیه کشور و تنها بخشی از این فشارهای مخرب هستند. پیامدهای این فشارها چیست؟ تقویت بیگانههراسی و بیگانهستیزی در نظام سیاسی، تقویت بخش زیرزمینی و غیررسمی اقتصاد، تقویت نظامی و نظامیگری و تقویت نیروهای امنیتی.
۲-۵) غلبه گرایش «نظامیگری»
نظامیان بهطور معمول بهعنوان ابزار اجرای قدرت و اعمال قهر حکومتی شناخته میشوند. آنچه موجب اهمیت نظامیان در واکاویهای اجتماعی میشود، نقشی است که نظامیان بهعنوان واسطه میان طبقات و گروههای اجتماعی از یکسو و حکومت از سوی دیگر ایفا میکنند. در تحلیل جایگاه نظامیان در جامعه و سیاست از اصطلاحی بهعنوان «نظامیگری» (یا ارتشسالاری (militarism) استفاده میشود. در کاربرد متداول نظامیگری به دو معنا به کار میرود. یکی نفوذ فرهنگی نظامی در جامعه و دوم دخالت نظامیان در سیاست. در اینجا منظور ما نظامیگری به معنای دوم است. در این زمینه چهار سطح یا درجه در نظر گرفته میشود:
یکم) نفوذ نظامیان در دستگاه حکومت بدون آنکه قدرت از دست غیرنظامیان خارج شود. در اینجا نظامیان بهعنوان یک گروه زیر نفوذ مطرح میشوند.
دوم) اعمال تهدید و فشار از جانب نظامیان بر حکومت بهویژه تهدید به کودتا به منظور تأمین خواستها و منافع نظامی آن توسط حکومت.
سوم) دخالت مستقیم در سیاست و تغییر حکومت از طریق اِعمال خشونت و نصب حکومت غیرنظامی دیگر به جای حکومت برکنار شده.
چهارم) تصرف مناصب حکومت به وسیله نظامیان یا برقراری حکومت نظامیان.
پس از پیروزی انقلاب، همواره نوعی گرایش به نظامیگری در میان بخشی از حاکمان ایران وجود داشته است. در نگاه بخشی از حاکمان ایران، سازمانهای نظامی از چند جهت بر سازمانهای سیاسی و غیرنظامی (مانند احزاب) برتری دارند؛ یکی از نظر سازمانی، دوم از نظر بسیج منابع و نیروها، و سوم از لحاظ ابزارهای مورد استفاده آنها.
به همین دلیل از آغاز در بخشی از حاکمان این گرایش وجود داشت که نظامیان و سازمانهای نظامی را جایگزین تشکلهای ضعیف و غیرمنسجم سیاسی بنمایند. از طرف دیگر، در میان نظامیان ایران نیز انگیزههایی وجود داشت که آنها را به سوی حضور سیاسی دعوت میکرد. از یکسو همه نیروهای نظامی خواهان «ارتقاء منزلت صنفی و رفاه پرسنلی» خود بوده و هستند و همین انگیزه آنها را به تلاش برای اثرگذاری بر خطمشیهای دولتی ترغیب میکند. اما در بخشی از نیروهای نظامی ایران به دلیل سوابق و عمل کردن بهعنوان یک سازمان عقیدتی، سیاسی و نظامی گرایشهای قدرتمندی برای ایفای نقش فراتر از دفاع از امنیت و تمامیت ارضی و حاکمیت ملی، وجود دارد. از این رو آنها خود را نه در قالب یک «ارتش حرفهای» بلکه بیشتر به صورت «حزبی مسلح» میبینند و خواهان داشتن موقعیت برتر در نظام تصمیمگیری کلان کشور هستند. پیوند میان گرایش برخی از حاکمان ایران به بهرهگیری از سازمانهای نظامی برای دنبال کردن اهداف خود و تمایل بخشی از نظامیان برای ایفای نقشی فراتر از یک ارتش حرفهای به تقویت نظامیگری در ایران منجر گردید. در کنار این دو تهدید نظامی خارجی و ناامنی و بیثباتی منطقه به غلبه «گرایش به نظامیگری» در نظام سیاسی ایران منجر گردید. به گونهای که بخشی از نیروهای نظامی ایران هم در عرصه اقتصادی، هم در عرصه فرهنگی و هم در عرصه سیاسی داخلی و خارجی به موقعیتی راهبردی دست یافته و به نیرویی تعیین کننده در همه این زمینهها تبدیل شدهاند. با تقویت بخش اطلاعاتی معطوف به فعالیتهای سیاسی داخلی در میان این نیروها، حضور این نیرو در نظام سیاسی ایران تثبیب شده و نقش آن رو به فزونیست. نیاز زیادی به توضیح پیامدهای غلبه این گرایش نیست. فرهنگ سیاسی، روابط منطقهای، توزیع امکانات و تأکید بر ابداعات و فناوریهای نظامی، برتری در رقابتهای اقتصادی و در نتیجه قدرتگیری بیشتر در عرصه اقتصاد و… حداقل موارد اثرگذاری و پیامدهاست. در سالهای اخیر تلاش نظامیان برای حضور در نهادهای انتخابی کاملاً چشمگیر است. نظامیان بهطور موقت استعفا داده و به عرصه رقابتهای سیاسی یا گرفتن پستها سیاسی وارد میشوند و پس از پایان مدت فعالیت دوباره به موقعیت نظامی خود باز میگردند!
تصور من این است که مجموعه عوامل پیشگفته، به نظام سیاسی کنونی ایران تعیّن بخشیدهاند و آن را به وضعیت کنونی رسانیدهاند. هر نوع اصلاح بنیادی، در چهارچوب پذیرش انقلاب اسلامی، بایستی بتواند به حل ریشهای این مشکلات و زدودن این پیامدها و آثار آنها در نظام سیاسی بپردازد. کاری که دشوار بودن آن از پیش مشخص است.
انتهای پیام