ادبیات نظامی: پادگان یا جامعه؟
/چگونه ادبیات نظامی از پادگان به بیمارستان رسید؟/
پریسا صالحی، انصاف نیوز: مدافعان سلامت، فرماندهان گردان رسانه، جبههی فرهنگی، خط مقدم مبارزه با کرونا؛ اینها ترکیباتی هستند که بارها آن را برای توصیف اموری که مربوط به اجتماع، فرهنگ، بهداشت و حتی شبکههای اجتماعی یا دیگر ساحتهای اجتماعی است شنیدهایم. به نظر میرسد زبان و ادبیات نظامی که زمانی کارکردشان در پادگان و جبههی جنگ بود حالا پایشان به جامعه و زبان مسئولان برای توصیف وضعیت جامعه باز شده است. این نوع ادبیات به خصوص در زمان اوج کرونا واکنشهای زیادی هم به دنبال داشت. اما آیا این استعارهها بیطرف هستند و فقط به چشم یک استعاره باید به آنها نگاه کرد یا استفاده از این کلمات نشان از معانی دیگری دارد که به دنبال باز کردن جای خود در جامعه هستند؟ سید جواد میری در گفتوگو با انصاف نیوز سعی بر پاسخ دادن به این سوال دارد. میری میگوید استعارهها میتوانند نشان دهند که قدرت و مکنت دست چه کسانی است. او همچنین معتقد است اگر این ادبیات در جان جامعه رسوخ کند کشور به یک پادگان بزرگ تبدیل میشود.
سید جواد میری در ابتدا به نقش استعارهها میپردازد و به انصاف نیوز میگوید: «اینکه از ادبیات برای توصیف امر اجتماعی و ساحتهای گوناگون آن استفاده میشود به یک معنا میشود گفت یک استعاره است. استعاره نوعی عاریت گرفتن است، یعنی ما میخواهیم یک موضوعی را مطرح کنیم. از یک واژه و نظام معنایی عاریت میگیریم و به یک واقعیت دیگری تطبیق میدهیم. به عبارت دیگر به کاربرد لفظ در معنای غیر حقیقی آن همراه با علاقهی تشابه میان معنای حقیقی و مجازی که مانع از ارادهی معنای حقیقی میشود استعاره یا در زبان انگلیسی metaphor گفته میشود. ریشهی لاتین و یونانی این کلمه از دو جزء تشکیل شده است: meta و phoria یعنی ما یک معنایی را از یک نظام معنایی و اقلیمی میگیریم و آن را به یک ساحت معنایی دیگر انتقال میدهیم.
جدا از این موضوع لغوی یک سوالی پیش میآید، اینکه آیا استعارهها واقعا بیطرف هستند؟ یعنی اگر ما بخواهیم در حوزهی علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی و فلسفهی اتنقادی به موضوع metaphor ها بپردازیم، آیا واقعا آنها بدون هیچ ارتباط معنایی با ساختار اجتماعی یک دفعه ظهور میکنند و در صحنهی ذهن ما حاضر میشوند و بدون اینکه هیچ پیشداوریای وجود داشته باشد و ربط منطقیای وجود داشته باشد از آن استفاده میکنیم؟ واقع امر این است که اتفاقا در حوزهی مطالعات انتقادی اجتماعی اگر نخواهیم به دوران باستان نگاه کنیم، حداقل در پنجاه سال اخیر metaphorها به مثابهی یک مقولهی انتقادی مورد تامل و ارزیابی قرار گرفتند. این یعنی استعارهها بیطرف نیستند بلکه به گونهای میتوانند افکار و اندیشهی ما را و حتی نوع و شیوه و چشمانداز انسانها را بدون اینکه خودشان متوجه شوند تغییر دهند.
آیا واقعا این استعمار ذهن، یعنی ذهن در خدمت استعارهها قرار گرفتن، صرفا بحث ذهنی است یا یک نسبتی هم با امر اجتماعی دارد؟ چطور میشود که یک استعاره در یک دههای فضای ذهنی جامعه را تحت استخدام خود درمیآورد و در یک دهه یا دورهی دیگری انواع دیگری از استعارهها این کار را انجام میدهند. برای مثال ما به جای اینکه بگوییم «پرسنل خدمتگزار بیمارستان» میگوییم «گردانهای سلامت»، به جای اینکه بگوییم «احسان و انفاق به مومنین» میگوییم «رزمایش مومنانه». چرا این استعارهها در ذهن و زبان جامعه رسوخ میکند و آن را به استخدام خود درمیآورد؟»
او به این سوالات اینطور پاسخ میدهد: «شاید حدود دو یا سه دههی پیش در دانشگاه برکلی یک زبانشناس به نام جرج لاکوف که روی حوزهی شناختی کار میکرد، مطالعات عمیقی در مورد اینکه استعارهها چگونه زبان ذهن ما و پیشزمینههای ذهنی را تحت استخدام خود قرار میدهند انجام داد. او میگفت اینطور نیست که ما خیلی راحت استعارهها را استفاده کنیم بدون اینکه هیچ ربط وثیقی با ساختار اجتماعی ما داشته باشد، بلکه اینکه امروز برای مثال میبینیم ادبیات نظامی یا استعارههای نظامی در ذهن و زبان جامعه و مسئولان به راحتی استفاده میشود و وقتی میخواهند واقعیات اجتماعی توصیف و تبیین و صورتبندی مفهومی کنند از استعارههای نظامی استفاده میکنند، دو دلیل یا مولفهی بنیادین میتواند داشته باشد؛ یکی از این مولفهها تجربهی زیستهی خود مسئولان است که بیشتر آنها ممکن است عقبهی نظامی داشته باشند و این عقبهی نظامی و جنگی باعث میشود که وقتی میخواهند صحبت کنند و امر اجتماعی را صورتبندی کنند، بدون توجه به ساحتی که در آن هستند یا اقلیم و نظام معنایی جدیدی که به آن وارد شدند از این نوع استعارهها استفاده کنند. برای مثال بیمارستان پادگان نیست اما کسی که عقبهی ذهنی و تجربهی زیستهی نظامی دارد وقتی وارد بیمارستان میشود، ممکن است آنجا را به صورت پادگان ببیند و آن استعارهها را استفاده کند.
نکتهی دیگر هم این است که فقط تجربهی زیستهی این افراد باعث نمیشود امر اجتماعی را در استعارههای نظامی صورتبندی و مفصلبندی کنند. وقتی مارکسی نگاه کنیم، دلیل دیگر آن میتواند این باشد که زیربنای جامعه، اقتصاد و شیوههای تولید و شیوههای مدیریت و ادارهی جامعه از ائتلاف نیروهای اصلی شکل گرفته است که یکی از این نیروها، نیروهای نظامی و یکی دیگر از این نیروها، نیروهای روحانی هستند. این نیروهای روحانی در ائتلاف با نیروهای نظامی ادبیات نظامی را هم درونی کردند. برای مثال بخشی از روحانیت که در ساختار قدرت میگیرد به جای اینکه ادبیات دینی را درونی کند و از آن منظر بحث کند، به عکس ادبیات نظامی را درونی کرده و مانند نظامیان از استعارههای نظامی استفاده میکند.
این مسئله نشان از این دارد که در زیربنای جامعه یک ائتلاف بنیادین شکل گرفته که وقتی پرسیده شود که زیربنای جامعهی ایران چیست دیگر زیربنای آن فرهنگ یا دین نیست. زیربنای واقعی و عینی آن ائتلاف نیروهای نظامی و نیروهای روحانیت شیعه است. بنابراین وقتی اینها میخواهند واقعیات اجتماعی را مفصلبندی کنند، استعارههای نظامی خیلی راحتتر به زبان و ذهن آنها جاری شود. این موضوع نشان از این دارد که استعارهها رهزن هستند. برای مثال اینطور نیست که من از این استعاره استفاده میکنم چون خیلی راحتتر میتواند مقصود من را بیان کند. بلکه به این دلیل است که ذهن من در استخدام الگووارهی نظامی قرار گرفته و از آن الگووارهی نظامی، امر اجتماعی را میبینم. برای مثال استفاده از «افسران صحنهی فرهنگ» به این دلیل است که استعارههای ذهنی به گونهای شکل گرفته که به جای اینکه حوزهی فرهنگ را اولویت قرار دهیم، حوزهی نظامی را اولویت قرار میدهیم.»
میری در ادامه تاکید میکند: «این فقط موضوع ذهنی نیست، به نظر من نکتهی باریکتر از مو اینجا است که موضوع فقط ادبی و ذهنی و لغوی نیست. ما در دو ساحت باید بحث کنیم؛ اول در ساحتی که استعارهها ذهن انسان را به استخدام خود میگیرند و رهزن هستند. دوم اینکه قرار گرفتن استعارههای نظامی و چیرگی و تسلط آن بر اذهان عمومی و ذهن مسئولان و مدیران کشور، نشان از یک واقعیت عمیقتری در هستی اجتماعی جامعهی کنونی ایران دارد و آن زیربنای جامعه است که یک ائتلافی در هستی عینی آن بین نیروهای نظامی و نیروهای روحانی شکل گرفته که به هستی اجتماعی قوام میدهد و وقتی میخواهد به عرصههای گوناگون ورود کند، هم در صحنهی روانی ما این حضور را میبینیم و هم در صحنهی عینی جامعه. برای مثال وقتی سیل میآید هم نیروهای نظامی و هم نیروهایی که به آن بسیج مردمی گفته میشود و مثلا تلویزیون روحانیون با عمامه را نشان میدهد که اینها روحانیون بسیجی هستند و اینها هم نظامیها هستند و آمدهاند به سیلزدگان کمک کنند. ما یک بازنمایی عینی آن را در صحنهی اجتماعی توسط رسانههای جمعی میبینیم؛ یک بازنمایی هم در ذهن ما دارد و آن ساحت ذهنی ما است که از طریق زبان خود را نشان میدهد و این یک پدیدهی بسیار قابل مطالعه است.
ممکن است کسی بگوید جامعهی ایران همیشه اینطور بوده اما اگر نگاه کنیم میبینیم جامعهی ایران و حتی جوامع دیگر بشری اینگونه نیستند. جامعه با جامعه ممکن است متفاوت باشد. برای مثال در جامعهی امریکا این ادبیات نظامی خیلی ظهور و بروز دارد اما در جامعهی سوییس یا سنگاپور یا مالزی استفاده از استعارههای نظامی برای صورتبندی امر اجتماعی کمتر دیده میشود.»
او در پاسخ به اینکه اینگونه از استعارات نظامی چه کارکردی دارد میگوید: «وقتی میگوییم کارکرد یک معنایی را مستفاد میکنیم، یعنی در ذهنمان به یک معنایی میاندیشیم و آن این است که برای مثال وقتی ما میگوییم «رزمایش مومنانه»، دانشگاهیها یا نیروهای دیگر که نمیآیند که در خدمت این پروژه قرار بگیرند. وقتی مسئولان از این ادبیات استفاده میکنند، دقیقا میدانند کدام بخش جامعه پاسخ اینها را میدهد. برای مثال نیروهای بسیجی به عبارت عامیانه پای کار هستند؛ ولی مثلا دانشگاهیها در این وضعیتی که الان اتفاق افتاده در قرنطینه هستند. مثلا اگر بگویند «نیروهای فرهنگی، فرهنگیان بیایید انفاق کنید، احسان کنید.» کسی از خانه بیرون نمیآید، پس کارکردی ندارد. اگر از این ادبیات استفاده کنند هیچکس بیرون نمیآید، حالا اگر بگویند: «رزمایش مومنانه» یا «گردانهای سلامت» یا «مدافعین سلامت»؛ بازخوردی بین نیروهای خودی پیدا میکند و آنها در صحنه حضور پیدا میکنند.
خود این موضوع نشان میدهد که جامعهی ما از استعارههای گوناگون یا صورتهای گوناگون از استعارهمندیها شکل گرفته و مدیران بر تمامی جامعهی ایران مدیریت ذهن و زبانی ندارند. مثلا وقتی در یک پلتفرمی صحبت میکنند و میگویند ملت ایران با اینکه میگویند «ملت ایران» اما مجموعهی مردم ایران مخاطب آنها نیستند. درصد خاصی از مردم که در ذیل آن استعارهها، نظام معنایی خودشان را صورتبندی کردند و درونی هم کردند حضور پیدا میکنند.
نکتهی مهم این است که چرا این اتفاق میافتد و چرا تداوم پیدا میکند؟ چرا دیگر بخشهای مردم خودشان را سهیم نمیدانند؟ این فقط مسئلهی ذهنی و عقیدتی نیست. به این دلیل است که بقیهی مردم خودشان را سهیم در قدرت، ثروت، منزلت و مکنت نمیبینند. در حاشیهی آن متن قرار گرفتند. اگر امروز میبینیم که به عنوان مثال استعارههای نظامی کاربرد دارد یا توان این را دارد که در صحنهی رسانه، امر اجتماعی و جامعهی ایران را ذیل خود دربیاورد؛ دلیلش این است که زیرساختهای قدرت، ثروت، مکنت و منزلت در اختیار یک بخش خاصی از جامعه است که همانطور که گفتم دو گروه خیلی مهم هستند، یکی گروه روحانیونی که خود را در حکومت و ساختار حکومتی قرار دادند یکی هم نظامیان. این دو گروه چون مشروعیت قدرت، مکنت، منزلت و ثروت در دست آنها تعریف میشود و از طریق آنها در جامعه توزیع میشود و یک سری سلسله مراتب دارد، استعارههای آنها هم رشد و بسط پیدا میکند.
اگر روزی زیربنای جامعه و ائتلافهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و قدرت جامعه تغییر کند. آرام آرام میبینیم استعارههای دیگر ظهور خواهد کرد. برای مطالعهی هر جامعه از این جهت که در آن جامعه کدام نیروها، نیروهای واقعی هستند و قدرت و ثروت واقعی در دست آنها است، اگر دسترسی به آمار و اطلاعات نداشته باشیم که در ایران هم پیدا کردنش سخت است، از روی زبان میتوانیم بفهمیم. یعنی اگر زبان عمومی جامعه را مورد مطالعه قرار دهیم، شیوهی ساختار زبان عمومی جامعه را تجزیه و تحلیل کنیم، میفهمیم که قدرت واقعی و توزیع ثروت و توزیع مکنت و منزلت واقعی کجا است. یعنی اگر شخصی یک سری کلیدواژهها و استعارهها را از قالب جملهها دربیاورد و مفصلبندی کند، میتواند بفهمد که در آن جامعه قدرت چگونه توزیع میشود همینطور ثروت، منزلت و مکنت چگونه مفصلبندی میشود.
برای مثال اگر در بیمارستان از واژهی پرسنل استفاده شود یا در دانشگاه از واژهی پرسنل دانشگاهی یا اعضای هیئت علمی، یک فضایی از مدیریت را اقتضا میکند؛ یعنی اعضای هیئت علمی هرکدام برای خود حق و حقوقی دارند یا پرسنل بیمارستان حق و حقوق و تکالیفی دارند؛ نوع مدیریت در این بیمارستان یا دانشگاه، نوع مدیریت فرماندهی نیست. وقتی کسی مدیر پژوهشگاه میشود یا رییس دانشگاه میشود، دیگر فرماندهی آنجا نیست. قرار است مدیریت کند، کسانی که با او کار میکنند هم سربازش نیستند که به آنها امر کند. نوع جهانبینی تغییر میکند، نوع رویکرد، چشمانداز و حتی چینش منزلت، قدرت، ثروت، مقام و پست تغییر میکند.
در صحنهی جنگ فرمانده کسی را دستیار خودش قرار میدهد یا در پست مهمی میگذارد که صد درصد نسبت به فرمانده هم وفادار و هم فرمانبر باشد. نمیشود در صحنهی جنگ سربازی بگوید من اینجا شلیک نمیکنم، چرا باید شلیک کنم؟ شما خطا میگویید، شروع کند بحث کند. این سرباز به درد نمیخورد و باید مثلا به زندان برود. ولی در دانشگاه یا بیمارستان اتفاقا نیرویی، نیروی دانشگاهی و پزشکی است که بتواند انقولت بیاورد. به رئیس دانشگاه یا پژوهشگاه بگوید که شما برای چه این کار را کردی؟ برچه مبنایی این تصمیم را گرفتی؟ بر چه مبنایی این کار را کردی؟ بر چه مبنایی این شخص را معاون دانشگاه کردی؟ اما زمانی که این نوع ادبیات در جان جامعه رسوخ کند، کل جامعه میتواند تبدیل به یک پادگان بزرگ شود و اتفاقا نهادهایی موفق میشوند که در آنها شیوهی فرماندهی و فرمانبری الگوی خود را از ساختار نهادهای تمامیتخواه میگیرد.
به نهادهایی مثل پادگان total institution به معنای نهاد تمامیتخواه گفته میشود. یعنی در این نهادها ارزش فرد فقط به چیزی که در ذهن دارد نیست، فرمانبری ارزش است. گروهبان جلوی افسر یا سروان نباید حرف بزند، هرچه گفت باید بگویی چشم فرمانده. بعد که سروان شد میتواند به گروهبان دستور دهد. این مدل total institution یا نهادهای تمامیتخواه و فراگیر در جامعه و ساحتهای مختلف جامعه رسوخ میکند و اتفاقا آن استعارهها گسترش پیدا میکند نشانهی این است که آرام آرام ساحتهای مختلف اجتماعی، فرهنگی، دینی و هستی اجتماعی ذیل الگووارههای total institution یا نهادهای فراگیر و جامعه قرار میگیرند و این میتواند پیامدهای بسیاری برای هر جامعهای داشته باشد.
یکی از این پیامدها فراگیر شدن نوع نگاه تمامیتخواهانه است که اساسا مبنای آن بر فرمانبری از فرمانده است و هرکسی که رییس یا مدیر میشود، چون او سرقفلی توزیع قدرت و ثروت و جان و آیندهی افراد را در دست دارد؛ افراد برای نزدیک شدن یا تقرب به رییس باید اول فرمانبریشان درونی شده باشد و بعد چاپلوسیشان زیاد شود. در چنین جوامعی دوگانگیها و چندگانگیهای شخصیتی به مثابهی آسیبهای فردی و اجتماعی هم خیلی میتواند بروز پیدا کند. چون اساسا آن موقع استقلال چیز مذمومی میشود. استقلال فکری، استقلال شخصیتی یا استقلال رای چیزهایی بدی محسوب میشود.»
او در پایان بار دیگر بر این نکته تاکید میکند که: «استعارهها بسیار رهزن هستند و هیچوقت بیطرف نیستند و گسترش و بسط شبکهی خاصی از استعارهها نشان از بروز و ظهور یک سری واقعیاتی میدهد و به گونهای نوع هستی اجتماعی یک جامعه را در پیش روی ما ترسیم میکند.»
انتهای پیام
مردم باید ب ادبیات جنگی در تمام موقعیت های زندگی عادت کنند شاید فردا این ادبیات به روابطزناشوییو تولید فرزند هم برسه
خدا پدرت رو بیامرزد وقتی چهل سال دشمن ، دشمن می کنیم و همه اش در حال مشت زدن به دهان و لگد زدن به جاهای دیگرشون هستیم خُب باید ادبیات هم ادبیات جنگی باشه دیگه ، مردم هم که الحمدالله مغز تعطیل ، هرچه را طوطی صفت یادشان بدهند همان را می گویند