نگاهی مجدد به «دید در شب»!
به گزارش انصاف نیوز، داریوش سجادی، وبلاگ نویس ایرانی مقیم آمریکا، در یادداشتی نوشت:
برنامه ی اخیر «دید در شب» با حضور دکتر ظریف از حیث شکل و محتوا یادآور آن بخش از قلم زیبای «احمد محمود» در رمان ارزشمند «همسایه ها» است که به شرح ماجرای مرخصی آمدن «غلام» پسر خاله رعنا از «اجباری» پرداخته که چگونه «غلام» به برکت لباس خوش فرم نظمیه و قد رعنا و توفیق رفتن به شهر و دیدن شهر، در بازگشت گُل مجلس «همسایه ها» شده و از سوی آن مفلوکان و مغضوبان روی زمین قدر می بیند و در صدر می نشیند!
…
پسرخاله رعنا می آید دیدنمان. لباس نظامی پوشیده. خیلی به اش می آید. مادرم پیشانی اش را می بوسد. برایش چارپایه می گذاریم کنار حوض. می نشیند و پاش را می اندازد روپاش. این یک ماهی که غلام، پسرخاله رعنا را ندیدم سبیل گذاشته . سبیلش را مثل سروان رو به بالا تاب می ده. انگار که سبیلش را چرب هم کرده. برق می زند. مادرم مرا می فرسته سرکوچه که از اسفندیار یخی، یک قران یخ بخرم. بعد با شکر و گلاب برای پسرخاله شربت درست می کنه. بالای شلوار پسرخاله پف کرده است. مچ پیچ هایش را آنقدر محکم بسته است که انگار به پاهایش چسبیده.
مادرم فرش می اندازد کنار حوض و می نشیند و چراغ سه فتیله ای را می گیراند که چای دم کند. آفتاب کشیده است بالا. لب بام است. هوا دم دارد. شرجی نیست اما دم دارد. پسرخاله یقه اش را باز می کند. سینه اش مثل خرس پرمو است. پسرخاله دست هایش را می گذارد پشت و سینه را جلو می دهد. شانه های پسرخاله خیلی پهن است … پسرخاله رعنا، از سربازی حرف می زند:
فرمانده انگشت میندازه زیر مچ پیچ که اگه یه کم شل بود، دیگه حسابت باکرام الکاتبینه. فرمانده دستمالش رو از جیب در میاره و میکشه رو کفل اسب که اگه یه ریزه کثیف بود، دیگه حسابت با کرام الکاتبینه…
پسرخاله، چشم دوخته است به چشم بلورخانم و حرف می زنه … چارتا یغلاوی خالی میبندن به این مچ دس و چارتام به اون مچ دس. چارتا میبندن به این مچ پا و چارتام به اون مچ پا. بعد میگن که میباد رو زانوها، ده بار، دور پادگانو بگردی… عرق آدم درمیاد…
بلورخانم … می پرسه:
غلام، تا حالا تو رو تو اجباری شلاق زدن؟
پسرخاله به غبغب باد می اندازد و می گوید:
سگ کی باشن؟
(قسمتی از رُمان همسایه ها)
شیدائی ها و وجد و بهجت های هیستریک مجری «دید در شب» در خاصه خرجی رپُرتاژ آگهی گونه برای دکتر ظریف قرینه عشوه ها و کرشمه های بلور خانم هائی است که در فقدان اعتماد بنفس، شهر و بلاد راقیه و حسرت رفتن و نشستن در چشم توجه آن از ما بهتران، عقده حقارت و «خویش کهتر بینی» ناشی از «غرب مهتر بینی» این اقشار را با وضوحی تاسف آور، برون ریخت می کند!
سال اول دبیرستان توفیق اجباری آن را داشتیم تا در 15 سالگی با فرزند «دکتر طبیب» نماینده مجلس شورای ملی در دوران اعلی حضرت (!) هم کلاس باشیم. پسری نُنُر و از خود راضی که چاکرسالاری های دبیران و مدیران سالوس دبیرستان آن بنده خدا را در نُنُر بازی هایش جری تر هم کرده بود. از جمله آنکه روزی دبیر زیست شناسی مان در خلال تدریس و آموزش بابت چیستی میکروب از شاگردان پرسید «کی می دونه میکروب چیه؟» و وقتی آن آقازاده دست خود را بالا بُرد؛ دبیر مربوطه از منتهی الیه سالوسی با هیجانی خارج از وصف خطاب به بقیه کلاس گفت: همه ساکت شید تا به صحبت های جناب طبیب توجه کنیم!
آن هم کلاسی نُنُر ما نیز مقهور جو شد و با ژستی فاضلانه چرک های زیر ناخن اش را نشان داد و با لحن و نگاه عاقل اندر سفیه به ما «لابد رعایا» فرمودند: اینها که زیر ناخن می بینید میکروب است!
طنز تلخ ماجرا آنجا بود که دبیر مربوطه مبهوت فضل آقای طبیب شده و با نگاهی شورمندانه به ایشان فرمودند:
احسنت! آفرین! من خودم تاکنون به این واقعیت توجه نکرده بودم! و بعد هم خطاب به ما برزخی ها فرمودند: یاد گرفتید!؟ اگر شما هم مانند جناب طبیب مطالعه داشته باشید می توانید مثل ایشان برخودار از این همه دانش شوید!
کمدی هم کلاس دوران شباب «ما» اکنون قرینه آن بخش از تراژدی «دید در شب» شد که ظریف از دادن نظر در مورد عکس های عرضه شده در انتهای برنامه استنکاف کرد و دلیلش را کراهت خود از داوری کردن نسبت به دیگران اعلام داشت و آن بنده خدا نیز (مجری برنامه) از منتهی الیه شیدائی با وجد و مسرت فرمودند:
احسنت! دومین جمله ماندگار دکتر. یک ایرانی را هرگز داوری نکنید!
و مشعوف از عمق مفهومی و بصیرت موجود در این «گزاره فلسفی» از زبان لابد آن «گزاره گوی فلسفی تر» ما بینندگان عوام را مورد هدایت قرار داد!
حالا بماند «یک ایرانی را هرگز داوری نکنید» مخلوق بی معنا و من درآوردی مجری بود و ربطی به دکتر نداشت اما لااقل منشاء خیر در زنده شدن خاطرات و تداعی کننده دبیر زیست شناسی مزبور «ما» شد!
انتهای پیام