معانیِ مختلف لفظ «دوستی»
چکیده و خلاصهای از سخنرانی «مصطفی ملکیان»، اندیشمند معاصر و فیلسوف اخلاق با عنوان «تأملی در مفهوم دوستی» را به نقل از کانال تلگرامی آقای ملکیان میخوانید:
انواعِ دوستی [عشق]: ما باید در باب مفهوم دوستی، پدیدههایی را از هم جدا کنیم، هر چند همه آنها در زبان فارسی با لفظی واحد خوانده میشوند.
1) دوستی خدا به ماسوای خود و یا خود
2) عشق [دوستی] همه ی اجزای هستی به همدیگر (دیدگاه عارفان، بهویژه عارفان رواقی مشرب): عشق و وجود در اینجا نوعی توازی و تساوق دارند. از نظر این عُرفا نه تنها عشق در هستی جاری و ساری است بلکه «عشق، خاستگاه هستی است».
3) همکاری: در «همکاری»، من و تو در استخدام شخصِ واحد، آرمانِ واحد یا هدفِ واحدی هستیم و بنابراین با یکدیگر همکاری میکنیم.
4) شراکت یا اشتراکِ منافع: در اینجا در واقع ما یک سلسله مطلوبهای اجتماعی جمعی یا فردی را در نظر میگیریم و با هم مشارکت میکنیم تا آن مطلوب حاصل شود. بعد آهسته آهسته پی میبریم که اگر آن دیگری نبود به آن مطلوب نمیرسیدیم.
5) دوستیِ خونی: (بیتأملترین دوستی). این دوستیها تقریباً غریزیاند و ما یکباره خودمان را دارای این دوستی مییابیم.
6) دوستیِ ابزاری: نام برد که ناشی از یک واقعیت روانشناختی در ماست: ما وقتی از ناحیه کسی، خوبیای دریافت میکنیم، بالطبع محبتی از او در دل ما میافتد. این موضوع درباره آینده هم وجود دارد. یعنی اگر توقع خیری نسبت به ما از کسی در آینده برود، به همان میزان که این توقع در ما شدید میشود این دوستی هم شدید میشود.
7) مؤانست یا معاشرت: وقتی آدمی به خودش رجوع میکند میبیند یک سلسله چیزها در او هست که دوست دارد در وجودش باشد و یک سری چیزها هست که در او نیست اما باز دوست دارد آنها هم در وجودش باشند. در نتیجه این دو ویژگی، آدمی معاشر یا مصاحبی را برای خودش پیدا میکند. البته مصاحبت و معاشرت به این معنا، نیاز به حضور فیزیکی هم دارد.
8) دوستی ناشی از میل جنسی: که باعث و بانی آن ارضایِ غریزه جنسی است.
9) جمع ِ بین همدلی و همدردی: اگر همدلی و همدردی با هم جمع شوند و ما به کسی این دو حس را داشته باشیم میگوییم دوستِ او هستیم. (من وقتی با شما همدلی دارم که بتوانم خودم را در پوست شما فرو ببرم و از همان دریچه¬ی باورهای شما به جهان نگاه کنم و احساسات، عواطف و خواستههای خود را مانند شما شکل دهم. اما علاوه بر این اگر از آنچه شما از آن درد و رنج میبرید، من هم درد و رنج ببرم [همدردی] آن وقت من به میزانی که با شما همدلی و همدردی دارم، دوستِ شما هستم.)
10) نیکخواهی: من گاهی قدرت این را ندارم که خودم را در پوست اشخاص دیگر ببرم اما در عین حال نیکخواه آنها هستم و اگرچه تصوری از وضعیت آنها ندارم اما امیدوارم که آنها به خیر و صلاح برسند.
11) [کریستالی بودن]: تجربه زندگی هر کدام از ما، به ما میگوید که من از میان عقایدی که دارم همه را اظهار نکنم. ما فقط بخشی از عقایدِ خود را بیان میکنیم و همه¬ی احساسات، عواطف و هیجانات خود را به دیگران انتقال نمیدهیم. ما در هنگام ورود به جامعه نقاب و صورتک میزنیم. دوست به این معنا کسی است که ما میتوانیم پیش او عُریان شویم.
12) [بی همتایی در جهت نفعی]: کسی برای ما در جهان بیهمتاست. یعنی من کسی را در جهان میشناسم که برای من بیهمتاست و سرم را به سمت دیگری نمیچرخانم (در این دوستی، جهتی برای جانشینپذیری وجود دارد. گویی تو نفعی برای من داری).
13) [بی همتایی بدون نفع]: (قرابت با معنای قبلیِ دوستی) دوست فقط «باشد»، یعنی فقط بودنِ اوست که مهم است. این معنای خیلی عمیقی در دوستی است.
14) عشق (دوستی) به آرمان ها: در عمیقترین لایههای وجود ما چیزهایی هست که ما در پی آنها هستیم و میتوان به آنها آرمان گفت.
انتهای پیام