عاقبت مرام و معرفت شهرستانی!
مهرداد فرهمند، گزارشگر بیبیسی در یادداشتی تلگرامی نوشت:
مرام و معرفت شهرستانی به خرج دادن، بگیر نگیر دارد. یک بار نتیجهاش این میشود که پری پیکر زیبارویی برایتان استریپ تیز اختصاصی میکند و پولی هم به شما میدهد، بار دیگر گیر کسی میافتید که فرق گوسفند را با بزغاله نمیداند و دستی را که تا مرفق در عسل فرو کرده و به کامش نهادهاید، گاز میگیرد.
دیروز نوشتهای به زبان ترکی دربارهی نخستین فیلم ترکی ساخت ایران نوشتم که تاکنون دیدهام. فیلمهای دیگری هم ساخته شده اما من ندیدهام. به ترکی نوشتم چون میدانستم این فیلم را عمدتاً ترک زبانان دیدهاند یا خواهند دید. باور دارم که فیلم ساختن به زبانهای غیرفارسی و گویشهای فارسی غیرتهرانی باید تشویق و حمایت شود. به سهم خودم برای همین تشویق و حمایت کوشیدم نگاه مثبتی به فیلم داشته باشم و به ضعفهایش نپردازم. بهویژه اینکه هر چه جستجو کردم دیدم هیچکس حتی یک معرفی دو خطی هم درباره فیلم و سازندهاش ننوشته، چه به فارسی و چه به ترکی. نام کارگردان را که برای یکی از دوستان آذربایجانی بردم، اصلاً نشنیده بود و نمیشناخت، آن هم در حالی که این دوست من رویدادهای فرهنگی آذربایجان را بهدقت دنبال میکند. نوشتهام درباره فیلم را با لحنی خودمانی و همان گونه نوشتم که ترک زبانان ایران با یکدیگر صحبت میکنند. این گونه نوشتن برای من سختتر از نوشتن به زبان رسمی و ادبی ترکی آذربایجانی است چون سالها همه روزه برای رادیوی آذری بی بی سی گزارشگری کردهام، نزدیکترین دوستانم ترکان جمهوری آذربایجان و گرجستان و ازبکستان و ترکیه بودهاند و همه روزه با آنها همکلام بودهام، حال آنکه با ترک زبانان آذربایجان ایران سالهاست که بسیار بندرت همکلام شدهام. آذربایجانی نیستم و اگر به گویش ترکی مینوشتم که در خانواده و قوم و قبیله خودم صحبت میشود، کلمات و اصطلاحات و تفاوتهای دستوریاش برای دیگر ترک زبانان قابل فهم نبود. زبانی میانه و قابل فهم و با لحنی کاملاً گفتاری به کار گرفتم که از نتیجهاش راضیام، چون با اینکه اکثریت ترک زبانان ایران نمیتوانند به این زبان بخوانند یا بنویسند، اما در اینستاگرام شمار زیادی کامنت گذاشتند و نوشتند که بهراحتی متن را خوانده و با آن ارتباط برقرار کردهاند.
فیلم آرپاچای اگر به زبان ترکی نبود، به هیچ وجه آن را تماشا نمیکردم چون هیچ ویژگی و برجستگی ندارد، فیلمی غیرحرفهای در ژانر اشک درآر است که پایانش در همان اول فیلم آشکار میشود. با فیلم مهربانی کردم چون علاوه بر اینکه به زبان ترکی و شایسته حمایت است، بازیگرانش بهجز دو تا که از باکو آوردهاند، همه محلیاند و شهرتی ندارند اما خوب بازی کردهاند و مهمتر اینکه فیلم، شعارزده نیست و دیالوگهای شعاری ندارد. البته این هنر کارگردان نیست، بلکه تحسین را باید نثار نویسنده فیلمنامه کرد که اهل جمهوری آذربایجان است.
در نوشتهام طبق معمول با کارگردان شوخی کردم و نوشتم که او فرق میان گوسفند و بزغاله را نمیداند. هر کس فیلم را ببیند این نکته را در مییابد چون در همان اوائل فیلم، دختر قهرمان داستان به فرمانده پاسگاه میگوید گوسفندش به منطقه ممنوعه رفته، فرمانده هم به سرباز دستور میدهد که برود گوسفند را بیاورد اما آنچه سرباز میآورد، بزغاله است نه گوسفند.
اگر این شوخی را با هر کارگردانی، از فرانسیس فورد کاپولا گرفته تا مسعود کیمیایی میکردم، حتماً میخندید و پاسخی مطایبه آمیز میداد. پارسال در نوشتهای درباره فیلم مرد ایرلندی، با بهمن قبادی شوخی کردم و او برایم پیغام صوتی پرمهر و محبتی فرستاد. اما کارگردان فیلم آرپاچای در کامنتی که در صفحه اینستاگرام من گذاشت، چنان برآشفت که گویی اسب کدخدا را یابو صدا زدهام.
اعتراف میکنم گناهکارم. من باید همان وقت که با جستجوگر گوگل هیچ اطلاعاتی درباره کارگردان فیلم نیافتم و دنبال صفحه اینستاگرامش رفتم و دلم سوخت که کارگردان مملکت، تعداد کل فالوئرهایش از لایکهایی که برای هر عکس گربه من میزنند، کمتر است، بیشتر دقت میکردم و میدیدم که قطب الدین صادقی، استاد تئاتر را «حاصل لقا دختری پشت کوه بزرگ شده و سرشار از شهوت با خر» توصیف کرده. اگر علاوه بر این میزان از ادب و تربیت خانوادگی این شخص، پی برده بودم که سوادش در حدی است که لقاح را لقا نوشته، به هیچ وجه درباره دیالوگهای خرچنگ قورباغه فیلمش توصیه محبت آمیز به او نمیکردم.
تصور کنید فیلمی در روستایی در مرز ایران و افغانستان ساخته شود اما اهالی روستایی از توابع هرات، فارسی را با لهجه تهرانی حرف بزنند. دیالوگهای فیلم آرپاچای به همین اندازه مسخره است. این فیلم چه برای بیننده آن سوی ارس و چه این سو، اگر میخواست جذابیتی داشته باشد، در زبان آن بود. چه تماشاچی اهل باکو و چه آن تبریزی که سالهاست در تهران ساکن شده، دوست دارد از زبان دختر چوپان فلان روستای کرانه ارس، گویش دختر چوپان فلان روستای کرانه ارس را بشنود و حال کند. در غیر این صورت در هر دو سوی ارس فیلمهایی صد بار از این بهتر ساخته شده، چه دلیلی دارد کسی به تماشای ملودرامی دهاتی از کسی بنشیند که حتی برای فیلمش جایزه الکی هم جعل کرده. در همان صفحه اینستاگرامش نوشته که بازیگران زن و مرد فیلمش برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل در جشنواره لس آنجلس شدهاند. بنده میدانستم که جشنواره لس آنجلس که ویژه فیلمهای غیرحرفهای است، اصلاً جایزه بهترین بازیگر و این چیزها ندارد. بیشتر که جستجو کردم دیدم بازیگران ایشان نه از جشنواره لس آنجلس بلکه از «جشنواره عشق» جایزه گرفتهاند و این جشنواره را که جز نامی در سایتی اینترنتی نیست، آقای عطا ثروتی در لس آنجلس به راه انداخته و میزان استقبال از آن به حدی است که اگر شما همین طور که نشسته و این سطور را میخوانید با گوشی موبایلتان ویدیویی از در و دیوار خانهتان بگیرید و برایش بفرستید، نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم کوتاه میشوید. کارگردان محترم و مؤدب ما نوشته که از «جشنواره مدیترانهای کن» جایزه بهترین «کارگاردان» گرفته. جشنواره مدیترانهای کن، چیزی است مانند دانشگاه آزاد اسلامی واحد آکسفورد و این یکی را هم یکی دیگر از هم میهنان عزیز ما، آقای بلال طاهری راه انداختهاند. بنده تا امروز نام این جشنواره به گوشم نخورده بود و بعید می دانم کسی از اهل سینما از وجود آن خبر داشته باشد.
«کارگاردان» محترم ما که دوست دارد «رژیسور» صدایش بزنند، در پاسخ به تذکر بسیار خاضعانه و مؤدبانه بنده درباره زبان فیلم، آرزو کرده است که واژه «مشکل» برای همیشه از زبان ترکی رخت بربندد و به جای آن «پروبلم» بگویند. چنان تعصبی روی این کلمه و کلماتی همچون عسکر و خسته خانه دارد که گویی کلمات اصیل و باستانی ترکیاند که در کتاب دده قورقود یا دیوان لغات الترک کاشغری یافته است.
جا دارد یک بار دیگر بهمن قبادی را بر سر ایشان بکوبم. در فیلم آرپاچای در هر شب تاریک و ظلمانی، چند نفر به ارس میزنند و مرزبانان آن سو هم اینها را با گلوله میزنند و میکشند. در پایان فیلم هم دختر قهرمان داستان روی مین میرود و کشته میشود. کارگردان محترم پیداست سربازی نرفتهاند چون اگر در زندگی یک بار تفنگ به دست گرفته و به میدان تیر تشریف برده بودند، در مییافتند که در دل تاریک شب، هیچ تیراندازی از فاصله پنج متری هم نمیتواند هدفی را بزند که در آب شنا میکند، چه رسد به چند صدمتری، آن هم با کلاشنیکف. بنده خطاب به کارگردان محترم و مؤدب نوشته بودم نشنیدهام در حاشیه ارس میدان مین باشد، حتی اگر هم باشد، بهمن قبادی بیست سال پیش هر دو موضوع میدان مین و کولبر را کهنه کرد و رفت و جایزههایش را هم گرفت، شما به جای تقلید ناشیانه، بهتر بود قدری خلاقیت به خرج میدادید و پایان باورپذیرتر و جذابتری برای فیلمتان میساختید، اما از توصیه به کسی که سلب اعتماد را صلب اعتماد مینویسد و ادعای رژیسوری دارد چه فایده. همین متنی را هم که نوشتم باید بابتش خود را تا پایان عمر مدیون من بداند و هر یک لقمه که میخورد یک لقمه هم برای رفتگان بنده خیرات کند که باعث شدم چند نفری فیلمش را ببینند و نامی از او بشنوند. چون مرام و معرفت شهرستانی با شیر مادر میآید و با جان سپردن به در میرود و گریزی از آن نیست، لینک تماشای فیلم را میگذارم.
https://t.me/filmbbb/253
انتهای پیام