محنت مصدق و نسیان تراژیک ما
علی محمد اسکندریجو در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «محنت مصدق و نسیان تراژیک ما» نوشت:
حافظه تاریخی قدرت سهمگینی دارد که “گذشته” را زنده میکند و به آسانی هم اجازه فراموشی یک فاجعه را نمیدهد. به بیانی، حافظه یک رابطه “بیواسطه” بین گذشته و امروز است؛ حال آنکه آگاهی تاریخی پیوند باواسطه بین گذشته و حال است. در ایران کدام فاجعه تاریخی را اهمیت دهیم و کدام را فراموش کنیم؟ یادآوری یک حادثه آیا باعث ترس و نگرانی ما نمیشود که ممکن است درآینده نیز اتفاق افتد؟ در این میان آیا دچار نسیان تاریخی نمیشویم؟ تاریخ شکل ماهرانهای از “حافظه” است، نوستالژیست، رنج و حرمان و واپسزدگی است. بااین حال، تاریخ که بازی کودکانه نیست که من شاهی شوم و تو مصدقی و یکی نیز پیدا کنیم “کاشانی” شود! علاوه بر این، حافظه تاریخی نیز یک “استعاره” بیمعنی و بیارزش نیست که در مصادره این جبهه یا آن حزب باشد بلکه برعکس، حافظه جمعی هرچه هم تلخ و هولناک باشد اما معنا بخش هویت ملی و آرامبخش آحاد ملت است و نه یک گرایش سیاسی.
روایت 28 مرداد (علیرغم برخی تفسیرهای مخدوش و عامدانه از آن) به معنای بازآوری یا فراخوندن مصدق از ایران گذشته به ایران امروز نیست بلکه به معنای “بازیافتن” خویش از زمان گذشته به حال است؛ بازیابی پارهای از هویت تاریخی ملتی که از آن واقعه آسیب دیده است. ما اگر مصدق و همبستگی و کودتای مرداد را نداشته باشیم پس حافظه تاریخی دیگر چه ارزشی دارد؟ بااین حال من مصدق را تقدیس نمیکنم و او را در جمع قدیسان تاریخ نیز نمیبینم؛ نخستوزیر ایران “مصونیت” تاریخی هم ندارد و کردار و پندار او باید نقد و ارزیابی شود؛ او اما مصونیت اخلاقی که دارد و شایسته نیست این نخستوزیر پاکدست را با صفات ناپسند خطاب کنیم یا اینجا و آنجا مقالهای بازاری و عامهپسند علیه وی بنویسیم.
نخستوزیر نه ظلالله است و نه ظلالسلطان بلکه او تنها مصدق ایران است.
به دلایلی روایت 28 مرداد باعث پیدایش تضاد و تناقض در رویکرد و موضع سیاسی ما شده به گونهای که حتی برخی در بیان آن روایت به دام طامات و ترهات نیز افتادهاند. حال دو راه بیشتر نداریم: (یا) تاریخ مضر و زیانآور است پس آن را نخوانیم و بکوشیم از حافظه جمعی ایران پاک کنیم یا اینکه تاریخ معاصرما مفید و سودآور است پس بخوانیم تا شاید از آن درس بگیریم، گرچه به باور “هگل” فیلسوف آلمانی: “تاریخ میخوانیم تا از تاریخ هیچ نیاموزیم.”
باید تاریخ دینامیک را به میان ملت آورد تا حافظه ملی ما ضعیف نشود؛ تاریخ مکانیکی سالهاست به عنوان یک دیسیپلین به مدرسه و دانشگاه آمده و نسل جوان در کلاس درس، این رشته را میآموزد تا نمرهای بگیرد. حال آنکه حافظه تاریخی چنین نیست و سیستمگریز است؛ این حافظه اصولا آموختنی نیست که نیاز به مکتب و مدرسه باشد. حافظه جمعی میخواهد به هویت ایرانی ما ارزش و معنا بدهد؛ این حافظه میخواهد هویت مشترک ایرانی را به گونهای ترسیم و تنظیم کند که در یک شرایط بحرانی، این حافظه بتواند وارد کارزار شود. بنابراین از یک حافظه “شکسته” یا عقیم چگونه میتوان انتظار داشت که وارد کارزار شود؟ آیا نسل ما به تدریج دچار نسیان تراژیک نمیشود؟
روایت 28 مرداد 1332 به باور من بیش از آنکه برآیند یک بحران سیاسی یا اقتصادی در سرزمین ما باشد، نتیجه یک بحران اخلاقی در آن دوره است خواه آن فاجعه تلخ را “کودتا” بخوانیم یا آن را یک قیام ملی بنامیم. بااین حال، پروای من اینجا تاریخ دیالکتیکی نیست بلکه تاریخ دیالوگیست. این نوع تاریخ برازنده ایران است چرا که “دیالوگ” تاریخی پیش از آنکه یک گفتگو باشد یک هماندیشی است؛ ارزش و جایگاه یک نظام مردم سالار همانا برقراری دیالوگ آشکار و اعتمادساز است. اعتبار و حیثیت یک دیالوگ هم کشف حقیقت است. ضرورت دارد به پاس همبستگی و میهندوستی، گهگاه بهویژه هر مرداد بجای دیالوگ با تاریخ، ما با یکدیگر گفتگو کنیم. زمانی که من با تو درباره 28 مرداد وارد یک دیالوگ یا به عبارتی وارد یک “دیالکتیک” سقراطی میشوم نباید “مصدق” یا شاه را از پیش انتخاب یا فرض کرده باشم بلکه هدف ما فقط باید یافتن واقعیت از میان انبوهی روایتهای متناقض باشد. اگر حق با من است اما “حقیقت” نزد توست پس دیگر چه نیازی به دیالوگ است؟ در دیالکتیک یا همان دیالوگ آتنی، نه من داور تو هستم و نه تو قاضی من، البته به این شرط که هر دو (در اشراف بر موضوع دیالوگ) همسنگ و همتراز باشیم.
در گفتوگوست که تفاوت آشکار میشود، در “گفتمان” است که تفاهم پیدا میشود و سرانجام در یک گفتمان “پارالوژیک ” است که ایدهای نو زاده میشود. طرفه اینکه راه درازی در پیش داریم به این دلیل ساده که ما با مولفهها، اهداف و ضوابط یک دیالوگ چندان آشنایی نداریم؛ البته کمآشنایی با این میراث یونان نشانه بیاعتنایی تاریخ به ما نیست بلکه نشانه کمتوجهی ما به چالش بین آگاهی تاریخی با حافظه تاریخی در کشور است. پنداری طعم شیرین دیالوگ در “ضیافت” سبز شبهای آتن به کام ما ایرانیان “تلخ” آمده است، چه رسد آنکه بخواهیم از سقراط عبور کنیم و در دیار میشل فوکو (گفتمان) ایدهای نو به ارمغان آوریم. با نگاهی گذرا به آثار این فیلسوف فرانسوی میدانیم که “گفتمان غالب” چیست، کجاست و چه هدفی دارد؛ گفتمانی که به شدت به سوی “قدرت” کمانه کرده تا “غالب” شود. دیالوگ اما آزاد و رها از بندها و ملاحظات فرهنگی و سیاسی است. به این سبب میتوان روایت 28 مرداد را نیز در چارچوب یک تاریخ دیالوگی بیان کرد. به عبارتی، ما گفتمان غالب فوکویی داریم اما دیالوگ غالب سقراطی نداریم.
مصدق از لندن الهام گرفت
ایده ملی شدن صنایع بزرگ مانند نفت یا معادن اصولا یک ایده ایرانی نبود چرا که در دوره رکود پس از جنگ بینالملل دوم در کشور انگلستان، نخست وزیر “کلمنت اَتلی” برای حمایت از صدهزار کارگر انگلیسی توانست تمام معادن ذغالسنگ دارای 800 شرکت ریز و درشت را با پرداخت 200 میلیون پوند غرامت به مالکان این شرکتها آن صنعت را ملی اعلام کند. دکتر مصدق هم به یقین با علم به این اقدام دولت انگلیس بود که حاضر شد با پرداخت غرامت به دولت انگلیس صنعت نفت ایران را ملی اعلام کند در حالی که پرسنل انگلیسی همچنان پالایشگاه آبادان را اداره میکنند. مصدق ابتدا میپنداشت دولت اَتلی (از حزب کارگر انگیس) لااقل با توجه به ملاحظات ایدئولوژیک و به نشانه همبستگی با ملت فقیر ایران به این اقدام او اعتراضی نخواهد کرد؛ اما با بازگشت دشمن ایران (وینستون چرچیل) به پست نخست وزیری، دکتر مصدق ناچار به اصل 44 ترومن (کمک مستشاران امریکایی در زیرساخت کشور) و نیز اعطای وام بانک جهانی امیدوار گشت.
لوی هندرسون سفیر ایالات متحده در کتاب خاطرات و نیز در مصاحبه با انستیتو تاریخ شفاهی امریکا در نیویورک اشاره دارد که بین پنجاه تا شصت بار جداگانه با شاه و مصدق دیدار داشته است. در بهمن سال 1331 که مصادف با آغاز ریاست جمهوری ژنرال آیزنهاور بود، هندرسون پیشنهاد امریکا و انگلیس برای حل مشکل نفت را به نزد دکتر مصدق برده و ساعتها بااو گفتگو میکند. نخستوزیر ایران پیشنهاد امریکا را پذیرفت اما در این دیدار کوشید (با ارجاع به همان قانون ملی شدن معادن انگلیس) که ایران هم بر همان پایه عمل کند. لوی هندرسون اما بنا به پیشنهاد چرچیل خواهان پرداخت کل غرامت برای 32 سال باقی مانده از امتیازنامه 60 ساله نفت با امضای رضاشاه بود! مصدق از سفیر میپرسد چرا چرچیل بر مبنای صنعت ذغالسنگ در انگستان یک رقم کلی (Lump Sum) بابت غرامت نفت را به دولت ایران پیشنهاد نمیدهد تا مذاکره آغاز گشته و توافق احتمالی حاصل شود.
حال آیا مصدق، کینهتوز، یکدنده و لجوج است یا نخست وزیر انگلیس؟ چرچیل در مصاحبههای گوناگون هیچگاه پروای دیپلماتیک نداشت و سخیفترین تهمت و اهانت را به نخست وزیر ایران زد و همزمان طرح پیشنهادی کودتا علیه او را امضا کرد.
در یک نگاه اجمالی به دوره مصدق به نظر میرسد که سی تیر 1331 و شکاف عمیق دولت، دربار و مجلس در واقع آغاز فرایندی شد که اصطلاحا آن را “آنتروپی” سیاسی مینامند . البته در آن زمان این آنتروپی (بی نظمی، خستگی و عدم اطمینان از آینده) لزوما به این معنا نیست که انجام یک “کودتا” برای سرنگونی تنها دولت دموکراتیک در خاورمیانه را غیرقابل اجتناب و توجیهپذیر نشان دهد.
هم¬زمان با نخستین کودتا (25 مرداد) که به شکست انجامید، سفیر امریکا با “اشرف پهلوی” در سوئیس دیدار میکند و از آنجا به ساحل زیبای بیروت میرود و سراسیمه در تماس با سفارت امریکا در تهران از وابسته (اَتاشه) نظامی میخواهد که هواپیمای اختصاصی سفارت را به بیروت بفرستد تا او به تهران برگردد. در فرودگاه مهرآباد دکتر غلامحسین مصدق به استقبال سفیر آمده و از آنجا به دیدار نخستوزیر میروند.
تئوری جورج کنان و چپهراسی دربار
لوی هندرسون پیش از ایران مدتی در روسیه فعالیت داشت؛ او و دستیارش “جورج کنان” به علت انزجار شدیدی که از استالین و شوروی داشتند طرح “جنگ سرد” با رمز عملیاتی مهار یگانه (Containment) علیه شوروی را تئوریزه کردند؛ همان طرح هنگام جنگ ایران و عراق با اندکی تغییر به مهار دوگانه تبدیل گشته و تسلیم وزارت خارجه امریکا شد. موافقت هندرسون با طرح کودتا علیه دولت مصدق هم به بهانه هراس شدید دربار (و نه دولت) از کودتای احتمالی توسط افسران نفوذی حزب توده بود که هندرسون به ذهن شاه و آیزنهاور القا کرده بود در حالی که دولت ائتلافی مصدق حتی وزیر تودهای داشت. چند ماه پیش از کودتا، سفیر امریکا هنگام اعتراض مصدق به او که چرا علیرغم تمایل شاه به خروج از کشور (به بهانه سفر تفریحی) وی را از این اقدام منصرف ساخته است پاسخ بیراهه میدهد که من به رئیس کشور پاسخگو هستم و نه به رئیس دولت(!) و از سوی دیگر چنانچه شاه از کشور خارج شود افسران حزب توده اقدام به کودتا میکنند. در روز 25 مرداد لوی هندرسون در دیدار با مصدق ضمن اشاره به تظاهرات هزاران تودهای با برافراشتن پرچمهای قرمز در مقابل کنسولگری امریکا در اصفهان، به گونه تلویحی دوباره خطر کودتای حزب توده را بزرگنمایی میکند!
چنانچه آن تلگرام بلند “جورج کنان” را که از مسکو به واشنگتن فرستاد و این دیدار لوی هندرسون با مصدق در تهران را کنار هم قرار دهیم آنگاه در مییابیم که انزجار این دو امریکایی از نظام چپ روسی چه عواقبی را برای دو کشور داشته است.
حال که به هر دلیلی روسها فراموشی جمعی را انتخاب کردهاند آیا شایسته است ما هم روایت تراژیک مرداد را به نسیان ملی بسپاریم؟
انتهای پیام