«استغفارنامه»ی پدر محمد امامی
پدر محمد امامی، تهیهکنندهی سریال شهرزاد که به اتهام اقتصادی در بازداشت بهسر میبرد، دلنوشتهای نا عنوان «استغفارنامه» نوشته است.
متن دلنوشته «سیداحمد امامی» که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار گرفته است در پی میآید:
سلام. مانده بودم مخاطب این دلنوشته چه کسی میتواند باشد. نخست فکر کردم پسرم محمّد. سپس دیدم چه جفای بزرگی است در حقّ همنسلان او که دارند به زعم خودشان تاوان حرکت و عمل نسل پیشین را میدهند. به همین خاطر عنوان این دلنوشته را میگذارم «استغفارنامه» تا از این نسل پوزشها خواسته و حلالیّت تمنّا کنم. و به آنها حق بدهم که من و نسل مرا سرزنش کنند که چنین سرنوشتی را برایشان رقم زدهایم. حال بدون اینکه قصد دفاع از خود داشته باشم از آنها میخواهم دستکم انگیزهها و آرمانها و باورهای نسل پیش را بشنوند و ایبسا به آنها گوش فرا دهند و درکشان کنند گرچه به دلخواه خودشان خواهد بود که برای آنها اعتباری قائل باشند یا نباشند.
بلی، انگیزهی ما در برانداختن آن نظم کهن شاهنشاهی، برافراشتن نظم نوین آرمانی بود استوار بر بنیادیترین باورها و ارزشهای زمانهیمان: یکیش خانهی گلین فاطمه که از همهی تاریخ بزرگتر بود؛ دیگریش علی، آن شهید و پرچمدار عدالتخواهی که برایمان حقیقتی بود برگونهی اساطیر؛ و از همه بالاتر حسین آن رادمرد آزادگی که فریاد کشیده بود «هیهات من الذلّه». در پی برپایی آن نظم نوین چه زجرها و شکنجهها و زندانها و تبعیدهایی که در بیدادگاههای رژیم گذشته بر خود هموار نکردیم تا عدالت برقرار شود. آخر اینگونه نبود که: «*ما زندگی را چنان ارزان بینگاریم که بر بادش دهیم و نیز چنان گران بگیریم که آزمندانه و ننگین به آن بچسبیم.». امّا نتیجه؟! افسوس و صدافسوس که آنچه خواستیم نشد و آنچه شد نخواستیم. ما ماندیم و یک نسل سوخته.
اینک گمان نبرید که از نوشتن این استغفارنامه قصد دفاع از متّهمین، مجرمین، و اخلالگران در نظام اقتصادی، و یا غیره را دارم. اعتراض من به عدم اجرای عدالت و قانون است؛ به عدم اجرای قانون اساسی است که سطر به سطرش با خون بیش از یک میلیون شهید و مجروح و جانباز نگاشته شده است. آنچه خواندن کنونیاش میتواند برای همنسلان من کمی تسلّیبخش و همزمان بسیار اندوهآور باشد کتاب «بازگشت از شوروی» نوشتهی آندره ژید است و این مطلب تأمّل برانگیزش که در زمان استالین هرکسی از آرمانها و اهداف اوّلیهی انقلاب دم میزد به انواع و اقسام اتّهامات و بهعنوان ضدّانقلاب در محاکم نمایشی استالینی محکوم به اعدام میشد.
به روایت ژید «طرز تفکّر و اندیشهای را که در این روزها در شوروی «ضدّانقلابی» میدانند همان اندیشهی انقلابی صدر انقلاب است… طرز تفکر همان کسانی که گمان میرفت عشق سرشار و بیانتهایی نسبت به بشریّت و لااقل احتیاج شدیدی به عدالت اجتماعی قلوبشان را آکنده است… امّا بهمحض اینکه انقلاب موفّق شد – پیروز شد و مستقر گشت – دیگر بحثی از اینگونه مسائل نبود و اینگونه احساسات که در آغاز امر انقلابیهای صدر اوّل را به حرکت وامیداشت، بهصورت احساساتی ناراحتکننده و مزاحم درآمد».
بد نیست از اینسو هم اشارهای داشته باشم به نامهی شیخ عبدالله مازندرانی که پس از بهانحرافکشیدهشدن نهضت مشروطیّت به حاج محمّدعلی بادامچی (از تجّار مشروطهخواه تبریز) مینویسد: «واقعاً خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائفیم. اینهمه زحمت را برای چه کشیدیم؟ و اینهمه نفوس و اموال را برای چه فدا کردیم؟ و آخر کار به چه نتیجهی ضدّمقصودی گرفتار شدیم!».
و هماکنون ما شاهد آنیم که متّهمانی که بعضاً با بیش از دو سال بازداشت موقّت به دادگاههای ویژهای فراخوانده میشوند که حقّ دفاع یا فرجامخواهی ندارند و قبل از آن هم در رسانههای ملّی و رسمی و فضاهای مجازی انواع و اقسام تهمت و اتّهامات را بهشان میچسبانند و حرمت و حیثیّت ایلوتبارشان را به باد میدهند و صدای اعتراضی هم از هیچ مقام مسئولی درنمیآید. و عجیبتر آنکه نمایندهی دادستانش در مقابل اعتراض وکیل متّهم با صدایی رسا اعلام میکند که «قانون منم!». نمیدانم این نحوهی برخورد چه همخوانیای با اهداف و آرمانهای اوّلیهی انقلاب میتواند داشته باشد؟ جملهی ایشان منسوب به لویی چهاردهم است که میگفت: «دولت منم! قانون منم! حق منم!». و میدانیم که این جمله در فرهنگ سیاسی امروز شاخصهی اصلی حکومتهای مطلقه است. ضمن اینکه پنهان نمیکنم که این گفتهی ایشان مرا از یکسو به یاد قهرمان رمان سروانتس یعنی دنکیشوت انداخت و از دیگرسو به یاد داییجانناپلئون پزشکزاد و باعث انبساط خاطرم شد.
اینک جا دارد دو گفته از هگل را برایتان نقل کنم که میگوید «تاریخ یعنی فلسفهی تاریخ» و «تاریخ دادگاه جهانیست». پس امید واثق دارم روزی فرا خواهد رسید که از خاکستر این نسل سوخته ققنوسها بپا خیزند و به پرواز درآیند. چه نیما یوشیج آن تیزنگرترین و واقعنگرترین چشم همعصر من بیتردید چیزهایی میدید که سرود: «باد شدید میدمد و سوختهست مرغ! / خاکستر تنش را اندوختهست مرغ! / پس جوجههاش از دل خاکسترش بهدر».
در پایان و اکنون که در دههی پایانی عمر بسر میبرم در حالی شما را ترک میکنم که مفتخرم که از سلالهی پاک حسین و شیعهی علیام. گرچه مرگ تلخ است و حق، ولی آنچه آنرا به کام من شیرین میکند این است که قبل از انقلاب دار فانی را وداع نگفتم که اگر اینگونه میبود شیعهی صفوی از این دنیا رفته بودم. درود و بدرود؛ والسلام.
زاویهی مقدسهی قم. در آستانهی عاشورای حسینی نودونه. سید احمد امامی.
*تامس مور در کتاب (ارمانشهر)
انتهای پیام