خرید تور تابستان

چرا حاتمی‌کیا به نماز جمعه نمی‌رود؟

ابراهیم حاتمی‌کیا، کارگردان فیلم بادیگارد در گفتگویی با خبرگزاری فارس درباره‌ی این فیلم، با بیان این که« متاسفانه از یک جایی پای من از نماز جمعه قطع شد» می‌گوید: امروز دوست دارم به نماز جمعه بروم ولی کسی که سخنرانی می‌کند را قبول ندارم. خوب در این شرایط چه باید کنم؟

به گزارش انصاف نیوز، متن این بخش از توضیحات حاتمی‌کیا که مثالی موضوعی درباره‌ی فیلم بادیگارد است، در پی می‌آید:

من حس کردم محافظ‌ها به دلیل جایگاهشان و رابطه نزدیکشان به شخصیت‌های نظام، اسراری را می‌دانند. از سوی دیگر کم‌کم موضوعی در ذهن من شکل گرفت. سوالم این بود که از شخصیت‌های نظام چه می‌خواهم. مثلا من خیلی دلم می‌خواست نماز جمعه بروم ولی کسی که آنجا سخنرانی می‌کند را دوست نداشتم و از حرف‌های او خوشم نمی‌آمد. خوب در اینجا من باید چه کنم؟ وقتی به عدالت کسی که در آنجا حرف می‌زند شک دارم چطور باید پشت سر او نماز بخوانم و متاسفانه از یک جایی پای من از نماز جمعه قطع شد. همیشه تریبون‌های رسمی حرف‌هایی را در مورد مسوولان نظام می‌زدند ولی بعضی جاها هم حرف‌های دیگری می‌شنیدم که نشان می‌داد، اینطور که تریبون‌های رسمی می‌گویند نیست. این مفهوم مدام در سر من بود. اینکه چطور وقتی کسی را قبول ندارم باید در کنار او باشم؟ اگر در کنار او باشم رفتار غریزی من چیست؟ مثال بارزش به دوره اول احمدی‌نژاد مربوط است. به خودم گفتم با حضور و تفکر احمدی‌نژاد اصلا نمی‌شود کار کرد و از طرف دیگر هم نمی‌توانم چهار سال بیکار باشم و باید کاری انجام دهم. بنابراین سریال حلقه سبز را ساختم که سرم جایی بیش از دو یا سه سال گرم باشد تا اوضاع بگذرد. همان زمان تحقیقات بادیگارد آغاز شد ولی مدام از خودم سوال می‌کردم از اینها چه می‌خواهم؟ اصلا به خودم می‌گفتم وقتی چیزهایی را نفی می‌کنم، چه چیز دیگری را باید جایگزین آن کنم. بالاخره من دست خودم را به کجا باید بگیرم. این مفهوم شک و تردید از همان زمان در ذهن من ایجاد شد اما دامنه این شک چقدر است؟ نمی‌دانم.

… آنچه در حیدر رخ می‌دهد، محاکات فردی من است. حیدر به خودش می‌گوید، خدایا من نمی‌خواستم از معاون رئیس‌جمهور حفاظت نکنم ولی انگار بدنش بدون اختیار او کار خودش را کرده است. حیدر رفتاری ناخودآگاه انجام داده و حالا خودش اولین نفری است که به نقد خودش نشسته و به صراحت می‌گوید من دیگر برای این کار مناسب نیستم. رئیس او می‌گوید، تو چرا این کار را کردی؟ ولی حیدر جواب روشنی ندارد و می‌گوید امروز دیگر نمی‌توانم جان خودم را برای حفاظت از این آدم‌ها بگذارم. حیدر می‌گوید بیایید مشکل را حل کنید. این همان حرف من است که می‌گویم امروز دوست دارم به نماز جمعه بروم ولی کسی که سخنرانی می‌کند را قبول ندارم. خوب در این شرایط چه باید کنم؟ از طرف دیگر مامور امنیت ملی هم حرف درستی می‌زند. او می‌گوید، تو برای حفاظت حقوق می‌گیری و این شغل است و اگر چنین حدود و اختیاری برای محافظ قائل باشیم دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. بنابراین حیدر در خودش گرفتار شده و دروغ هم نمی‌گوید که خودش را پنهان کند. آنچه در حیدر رخ داده، در من هم حضور دارد. حرف حیدر و مامور امنیتی همه دیالوگ‌های درونی من است که برای فهم مخاطب تفکیک شده است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا