به یاد شهید سیدمحمد صنیعخانی
روزنامهی اعتماد در یادنامهای به شخصیت و زندگی شهید سیدمحمد صنیعخانی پرداخته است.
به گزارش انصاف نیوز متن کامل این یادنامه را که شامل خاطرات و یادداشتهایی از سیدعلی صنیعخانی، حسین علایی، عماد باقی، عباس عبدی و… است را در ادامه میخوانید:
سيد محمد از مردم و برای مردم
تفاوتي ندارد كه شرق به غرب يا از غرب به شرق در حركت هستيد و فرقي نميكند كه مسير آزادگان با مسير بسيج را انتخاب كرده باشيد در هر صورت وقتي بهشت زهرا يا تندگويان مقصد تو باشد بايد حواست باشد كه از شرق شهيد رجايي و از غرب شهيد كاظمي شما را به نامي ميرساند كه ميتواني به سوي مقصد مورد نظر هدايت شوي. فرقي ندارد كه چه مرام و مسلكي داري، اگر درد و بيماري تو را رنج ميدهد و در مناطق جنوبي تهران به دنبال درمانگاهي هستي كه تو را پذيرا باشد در حوالي همان تقاطع و با همان نامي كه بر پل پيوند آزادگان و بسيج نقش بسته است، پذيراي توست و نه تنها پذيراي تو بلكه حالا با 150 درمانگاه تخصصي روزانه پذيراي حدود 3 هزار نفر امثال توست و اين آرزوي موسس آن بوده كه اين درمانگاه درمانگر محرومان و مستعضعفاني باشد كه انقلاب براي و به نام آنها بوده است و متن حاشيهنشيناني باشد كه قرار نبوده براي هميشه در حاشيه باشند.
البته فقط نام او در تقاطع بزرگراه آزادگان و شهيد تندگويان و بر سردر درمانگاه تخصصي راهنماي ما نيست بلكه نام برادرش كه در نوجواني شهادت را فهيمده بود نيز مزينكننده يك كوچه باريكي در محله نازيآباد تهران است كه هنوز پدر و مادر سالخورده شهيدان صنيعخاني ساكن آن كوچه هستند.
ساكن در منزلي كه رد موشكهاي صدام را بر خود دارد و همان بناي موشكخورده، ميعادگاه دوستداران راه ايثار و شهادت و نگهبانان فرهنگ صداقت و مقاومت است و به هر بهانهاي پير و جوان و زن و مرد و آشنا و غريبه بر آن در وارد ميشوند كه اغلب باز است و پذيراي مهمانان.
البته مناسبتها بيشتر اين بهانه را فراهم ميآورد تا دوستداران و علاقهمندان به راه شهيدان به اين بهانه سري به پدر و مادر پير و سالخورده شهيدان سيد محمد و سيدحسن صنيعخاني بزنند.
آري اين روزها نامها برايمان در شهر و روستا آنقدر تكراري و عادي شده است كه شايد هر روز از بزرگراهها و خيابانها و كوچهها و مراكز مختلف عبور ميكنيم يا بلند ميگوييم آزادگان و بعد سوار تاكسي ميشويم سپس به راننده ميگوييم، ببخشيد پل صنيعخاني پياده ميشوم بعد از رهگذري ميپرسيم ببخشيد تندگويان از كجا بروم؟ وقتي او به بالاي پل اشاره ميكند و ميرويم تندگويان را به مقصد شمال شهر پي ميگيريم، توجه نداريم كه نامهاي صنيعخاني و تندگويان را بدون پيشوند شهيد ادا كرديم.
گويا مراد از نامگذاري كه حفظ مرام بوده، محقق نشده و گويا لازم است هر چند وقت براي نسل ديروز و امروز يادآوري شود كه در اين نامها قدري تامل كنند و از خود بپرسند چرا مثلا بايد نام شهيد سيدمحمد صنيعخاني بر سردر درمانگاهي باشد يا به بهانه يك پل در يك تقاطع نام او يادآوردي شود. آيا فقط براي اين است كه ما در شهر راه خود را پيدا كنيم يا در زندگي؟!
شهيد سيدمحمد صنيعخاني مثل خيلي از شهدا يك انسان زميني بود و يك انسان عادي اما آزاده و بامرام و مخلص و استوار. نام او را پست و مقامش و درجه و جايگاهش ماندگار نكرده بلكه نام او در دلها و ذهنها با اثرات ماندگاري كه روي تكتك اطرافيانش گذاشت ماندگار شده است.
از هر كس ميپرسي از مردم كوچه بازار گرفته تا فرماندهان و نويسندگان و از دوست و آشنا و فاميل تا غريبه و نا آشنا از او به خوبي و به نيكي ياد ميكنند نه اينكه بگويند سيد محمد يك فرشته و آسماني بود بلكه ميگويند چقدر سيدمحمد زميني بود و چقدر خوب ميديد و خوب ميشنيد و خوب زيستن را نه در گفتار بلكه در اعمال ميآموخت.
سيد محمد فرمانده بود اما بر دلها فرمان ميراند. نيروهاي تحت فرمان او با جان و دل گوش به فرمان او بودند و اين بود رمز موفقيت او كه حالا در تمام خاطرات تكرار ميشود.
اين روزها كه يادآور شهادت اوست، بهانهاي شد تا يادنامهاي را تهيه كنيم و از زبان آنان كه با سردارشهيد سيدمحمد صنيعخاني زيستن را تجربه كردند، بشنويم تا فراموش نكنيم آنچه را براي زيستن ما حياتبخش و معناآفرين است و ياد آوريم رمز و راز ماندگار شدن را.
سيد محمد از زبان سيدعلی
سيد علی صنيعخانی
شهيد سيدمحمد صنيعخاني در سال ۱۳۳۲ در قم به دنيا آمد. در سال ۱۳۳۸ با مهاجرت خانواده به تهران سال اول ابتدايي را در دبستان پورجوادي در ميدان غار و از كلاس دوم دبستان تا مقطع ديپلم را در مدارس نازيآباد طي كرد.
خدمت سربازي را به عنوان سپاهي دانش گذراند سپس در شركتي خصوصي مشغول به كار شد. چند ماه قبل از انقلاب دستگير و با آزادي زندانيان سياسي در سال 1357 آزاد شد. از جمله افراد فعال در كميته استقبال از امام و از جمله فعالان تشكيل كميته انقلاب اسلامي منطقه 1۳ بوده و مسوول مالي كميته شد. او مسووليت مبارزه با موادمخدر كميته سپس سپاه را عهدهدار شد و اقدامات شايستهاي در دستگيري سران قاچاقچيان حرفهاي موادمخدر به عمل آورد. پس از مدتي مسووليت اعزام نيروي سپاه را برعهده گرفت و در سال ۱۳۶۲ ترابري سنگين سپاه را بنياد نهاد كه منشا خدمات به يادماندني آن شهيد شد.
در آخرين سال حيات پربركتش، مسووليت جانشيني بنياد تعاون سپاه را عهدهدار شد. همزمان با مسووليتش در بنياد، عوارض بيماري در او آشكار شد. جهت درمان در بيمارستانهاي تهران و ساسان بستري و علت بيماري تشخيص داده شد.
پزشكان معالج، درمان در لندن را پيشنهاد كردند. به اصرار مسوولان سپاه به خصوص فرماندهي كل سپاه، سرلشكر رضايي به رغم ميل باطني مجبور به پذيرفتن اعزام به خارج شد(زمستان 73) و درنهايت، اواخر مرداد ماه 74 پس از نااميدي پزشكان معالج در لندن به ايران بازگشت و مجددا در بيمارستان ساسان بستري و در شب چهاردهم شهريور ماه ۷۴ به شهادت رسيد.
پيكر پاكش روز پانزدهم شهريور ماه در محلي كه خود در زمان حياتش قول آن را از مرحوم حاج احمدآقا خميني گرفته بود در درگاه ورودي حرم حضرت امام خميني(ره) در صحن شهدا به خاك سپرده شد.
ويژگيهاي سيد محمد
1- داشتن ارتباط، سعه صدر، جاذبه حداكثري و رفتار خوش با افراد مختلف با ديدگاههاي متفاوت از ويژگيهاي اخلاقي او بود.
اين ارتباطات در زماني كه در بيمارستان ساسان بستري بود به نمايش گذاشته شد. هنگام معالجه و بستري بودن در لندن در دو مرحله درمان جمعا 1352 تماس تلفني توسط بيش از 234 نفر از ايران و ساير كشورها با ايشان برقرار شد و تعداد ۵۹۱ ملاقات حضوري در بيمارستان توسط حدود ۶۰ نفر از ايرانيان كه براي عيادت او رهسپار شده يا در ساير كشورها خصوصا انگلستان ساكن بودند، صورت پذيرفت.
همه اين تماسها و ملاقاتها توسط شخص سيدمحمد ثبت شده بود(به جز اواخر بستري بودنشان به لحاظ عدم توانايي در به دست گرفتن قلم).
او با ارتباطاتش بيشترين بهرهبرداري را براي توسعه خدمات خود معمول ميداشت.
2- سيدمحمد با بيشترين حضور در عرصه كار و كوشش در هر مسووليتي كه داشت و خطرپذيري و حضور در عرصههاي خون و شهادت، فرماندهياش را تبديل به رهبري كرده بود.
3- رفاقت با كاركنان و توجه ويژه به معيشت آنها از خصوصيات ممتاز او محسوب ميشد به گونهاي كه كمتر كسي از افراد تحت امرش فاقد مسكن شخصي بود.
اتفاق نادري محسوب ميشد اگر شخصي از عوامل او دچار مشكلي شده و سيدمحمد از آن بياطلاع مانده و به آن توجهي نكرده باشد. تا رفع مشكل و رسيدن به نتيجه مطلوب از هر طريق ممكن كار را پيگيري ميكرد.
به عنوان يكي از هزاران نمونه، آمادگي و پيگيري او براي اهداي كليه خود به يكي از كاركنان ترابري(مرحوم حسن لطفي) بدون اطلاع اوليه آن فرد بود(نقل قول از مرحوم لطفي پس از شهادت سيدمحمد به من).
4- سيدمحمد عوامل و زيردستانش را نردبان ترقي براي خود قرار نداده و اين مهم را همه كاركنان باور داشتند. او حتي حاضر نشده بود، درجه نظامي دريافت كند تا زماني كه مجبور به اين كار شد. يكي از همكارانش ميگفت:«سيدمحمد يكي نبود، او ۴۰۰ نفر بود. همه شده بودند سيدمحمد. هر قولي كه او ميداد، قول همه ما بود و ما با جان و دل درصدد بوديم او رو سفيد شود.»
5- خدمت خالصانه و بيريا به محرومان و خانوادههاي شهدا و جانبازان يكي از برگهاي زرين زندگي سيدمحمد بود.
6- بهرهگيري حداكثري از توانمنديهاي مجموعه ترابري كه عمده آن را با قدرت ارتباطات خويش ايجاد كرده بود در جهت مساعدت و كمك به دستگاههاي اجرايي و سازمانهاي نظامي و خدماتي كشور ازجمله ياريرساني به زلزلهزدگان رودبار، سيلزدگان سيستانوبلوچستان (ايجاد سيلبند)، حمل واگنهاي قطار باري به دو طرف پل قطور از طريق احداث جاده خاكي تا زمان ترميم پل كه توسط دشمن بعثي بمباران شده بود، مساعدت در ايجاد راه ريلي مشهد-سرخس، ايفاي نقش اساسي در ساخت حرم مطهر امام خميني(ره) و… .
7- حفظ عزت نفس در طول حيات كارياش در سرلوحه اعمالش بود. در طول حيات كارياش هيچ درخواست شخصي از كسي جز خداوند و اهل بيت نداشت ولي براي رسيدگي به كاركنان و رفع مشكل آنها از هيچ كوششي فروگذار نميكرد و از هر فردي كه توان تامين حاجات افراد را داشت، مساعدت ميگرفت.
انشاءالله ويژگيهاي اين شهيد بزرگوار و ساير شهداي گرانقدر نصبالعين كارگزاران نظام قرار گيرد.
یادداشتی از حسین علایی با عنوان ««سختكوش» «صبور» و «پرتحرك»»:
دوره 8 ساله دفاع مقدس فرصت مناسبي را براي آشنايي با انسانهاي بزرگ، خالص، شجاع و جالب ايجاد كرد. جنگ تحميلي رفقاي عزيزي را براي همراهي و همدلي به ارمغان آورد و باعث شد تا دوستيهاي جديدي در صحنه درگيري با دشمن تجربه شود. گرچه بسياري از آن افراد ساخته شده و آبديده در ميدان جبههها خيلي زود در جريان جنگ و پس از آن به اوج و كمال انسانيت رسيدند و جان خود را در راه خداوند مهربان تقديم دفاع از انقلاب و كشور كردند ولي قصه زندگي و خاطره فداكاريها و ياد حماسهآفرينيهايشان در ذهن و روان بسياري از ايرانيان همچنان باقي است.
جنگ تحميلي صدام، دوستان و ياران زيادي را از ما گرفت. انسانهايي كه افكار و رفتار خوبشان را براي ما به ارث گذاشتند و خيلي زود به ستاره سهيل زندگي تبديل شدند. يكي از آن عزيزان فراموش ناشدني و افراد فعال و پر جنب و جوش دوران جنگ، سيدمحمد صنيعخاني است كه با خلق و خوي جذابش، مِهر خود را در قلب و دل بسياري از رفقاي خود جا كرده بود. البته همه شهداي عزيز محبوب خانواده، دوستان، آشنايان و مردم ايران هستند ولي بعضي از آنها پرآوازهتر هستند و رفتنشان به ويژه پس از پايان جنگ براي «بازماندگان از شهادت» دردناكتر است.
صنيعخاني بنيانگذار و فرمانده ترابري سپاه در جبههها بود. او اين مسووليت را با توجه به استعداد و علايقش پذيرفته بود و انسان «كاربلدي» بود و الحق كه خوب از پس آن كار سنگين و پردردسر برآمد. تحرك يگانهاي سپاه در جبهههاي مختلف وابسته به توانمنديهاي«واحد ترابري» بود كه در مجموعه تداركات سازماندهي شده بود. انتقال تجهيزات سنگين به جبههها مثل توپخانه، انواع قطعات پلها، شناورها و لودر و بولدوزر كه در ايستادگي رزمندگان در خطوط مقدم جبهه نقش مهمي را ايفا ميكرد، همگي از برنامهها و ماموريتهاي واحد ترابري سپاه بود كه با خريد كمرشكنها و بوجيها و انواع كاميونها هر روز گسترش مييافت.
صنيعخاني در اداره و مديريت واحد ترابري فردي «نوگرا» و «صاحب سبك» بود و از شيوههاي مختلف براي رساندن تداركات سنگين به جبههها استفاده ميكرد. «خودآموختگي» او در جبههها موجب شد تا انجام هيچ كاري براي او «نشد» نداشته باشد. او با تكيه بر«تجربيات شخصي» حريف مشكلات حرفهاي كارش بود. انساني «سختكوش» «صبور» و «پرتحرك» و از سكون گريزان بود. تا آنجايي كه در توان داشت به طور شبانهروزي در خدمت رزمندگان و يگانهاي رزمي و حل مشكلات آنها بود. تغيير و تحولات در نيازهاي جبههها، او را فعالتر ميكرد و توان سازماني واحد ترابري را نيز افزايش ميداد.
در عملياتهاي والفجر8 و كربلاي4 و 5 كه نياز به غافلگيري بيشتري در جبههها بود و جابهجاييهاي زيادي در جبههها بايد انجام ميشد، ترابري سپاه كمك زيادي به رزمندگان و فرماندهان يگانها و قرارگاهها براي نقل و انتقالات ادوات نظامي و تجهيزات پشتيباني كرد. با روي گشادهاي كه سيدمحمد داشت كمتر كسي از فرماندهان و مسوولان جنگ است كه تلاشهاي او را در ايام سخت عمليات از ياد برده باشد.
سيدمحمد از متن مردم كوچه و بازار نازيآباد برخاسته بود و به امام خميني ارادت فراوان داشت. او با همان فرهنگ و ادبيات «پايين شهري» در جبهه حضور يافته بود و با زبان مردم و بيتكلف با رزمندگان مراوده داشت و با آنها ارتباط برقرار ميكرد. البته خانواده صنيعخاني كه اصالتا اهل قم و همشهري ما هستند، همگي انقلابي و از علاقهمندان امام خميني و در خدمت جبهه بودهاند و من به ويژه از نزديك با اخوي سيدمحمد، آقاي سيدعلي صنيعخاني مدتها همكار بودهام.
به هر حال سيدمحمد صنيعخاني در ماههاي آخر جنگ و در جريان عمليات والفجر10 كه ارتش عراق بيشترين سلاح شيميايي را عليه مردم حلبچه و رزمندگان اسلام بهكار برد، شيميايي شد. پس از پايان جنگ، عوارض ناشي از گازهاي شيميايي سيدمحمد را دچار بيماري لاعلاجي كرد. او در دوره بيماري حدودا يك ساله، رنج و درد سختي را تحمل كرد. وقتي از سفر معالجاتي 5 ماهه از لندن بازگشت و درست چند روز قبل از شهادتش به عيادتش در بيمارستان ساسان در بلوار كشاورز رفتم. تاثير جنگافزارهاي شيميايي هيكل و قيافه او را خيلي رنجور و دگرگون كرده بود ولي روحيه او همچنان شاداب و اميدوار بود. موهاي زيبايش ريخته و چهره جذابش تغيير كرده بود به گونهاي كه ابتدا او را نشناختم و فكر كردم اشتباهي به اتاق او آمدهام. ولي وقتي سيدمحمد مرا با اسم كوچك صدا كرد، فهميدم كه صدام چه ظلمي به سيدمحمد و امثال او كرده است. به بالينش برگشتم و پس از چند ماه دوباره او را ديدم.
با او كه 3 سال از من بزرگتر بود خيلي حرف زدم؛ احساس كردم كه گازهاي شيميايي، توان و نفس او را گرفته است ولي در عين حال او بود كه به اطرافيان و خانواده خود دلداري و آرامش ميداد. ميدانست كه روزهاي آخر عمر خود را سپري ميكند ولي راضي به رضاي خداوند بزرگ بود و خود را براي ديدار با معبود آماده كرده بود. او كه برادر 17سالهاش در سالهاي اوليه جنگ به شهادت رسيده بود، نگران مرگ نبود؛ زيرا حيات پس از مرگ را جاودانه ميدانست و به لقاء الهي اميدوار بود. او در عمر كوتاه خود از تمام ظرفيتهاي وجودي خود و از همه استعداد تداركات سپاه براي پشتيباني از جبههها و پس از جنگ براي كمك به مردم به ويژه در زلزله رودبار استفاده كرد و در زماني كه به اوج پختگي رسيده بود، دار فاني را وداع گفت.
حالا 25 سال است كه ديگر سيدمحمد صنيعخاني در ميان ما نيست ولي شهادتش او را براي جوانان اسوه و الگو كرده و براي هميشه در دلها ماندني شده است. زيرا: ولا تحسبنّ الّذين قُتِلوا في سبيلِالله أمواتًا بل أحياءٌ عِند ربِّهِم يُرزقون. گر چه با رفتنش از اين دنياي فاني از رنج سخت جسماني خلاص شد ولي روح و ياد او در بين دوستان و خانوادهاش همچنان جاودانه است.
یادداشتی از ناصر ایمانی با عنوان «سيد همه جا بود»:
كساني كه با جنگ تحميلي و سختيها و مشقتهاي آن به خصوص در شبهاي عمليات رزمندگان اسلام آشنا هستند حتما به نقش و اهميت ترابري سنگين نيروهاي رزمنده واقف هستند و كساني كه ترابري سنگين سپاه در شبهاي عمليات را به ياد ميآورند حتما و بلافاصله نام نوراني شهيد والامقام سيدمحمد صنيعخاني را ميبينند و اشك حسرت به رشادتها و اخلاص اين شيرمرد عرصه نبرد ميريزند.
سيدمحمد در نازيآباد بزرگ شد و پس از دبيرستان به مبارزه با رژيم طاغوت پرداخت و زنداني شد. از روز ورود امام راحل در خدمت انقلاب قرار گرفت و تا پايان شهادتش هر جا نياز انقلاب بود، صنيعخاني نيز حضور داشت. ترابري سنگين سپاه مسووليت بسيار بزرگي بود كه شهيد صنيعخاني آن را پذيرفت. جابهجايي نيروها و امكانات رزمندگان در شبهاي تاريك عمليات كه بايد كاملا پنهان بماند، وظيفهاي بسيار پيچيده و بزرگ بود. عمليات والفجر 8 از بزرگترين عمليات دوران جنگ تحميلي بود كه با انتقال هزاران وسيله سنگين زرهي و ماشينآلات و اتوبوس براي انتقال نيروها و رعايت كامل اصل غافلگيري انجام شد. نقش شهيد صنيعخاني در اين عملياتها بسيار چشمگير بود. در هر نقطهاي از كشور كه نياز به ترابري سنيگن بود، شهيد صنيعخاني نيز حضور داشت. ترابري سنگين سپاه در وقايع طبيعي و مراسم ديگر نيز در طول جنگ و پس از آن در خدمت مردم و انقلاب بود.
شعاع وجودي سيد ما فقط محدود به جنگ و سپاه نبود. يتيمهاي جنوب شهر نيز شاهد حضور پنهاني سيد براي رسيدگي به مستمندان و ايتام بود. رسيدگي به خانوادههاي شهدا و حل مشكلات آنان مشرب هميشگي او بود. عشق به مردم محروم، او را به زابل براي احداث سيلبند ميكشيد و لذت خدمت به انقلاب و كشور، او را به مرز ايران و تركيه براي انتقال واگنهاي باري ايران كه بر اثر بمباران پل قطور آسيب ديده بود، ميبرد. سيد همه جا بود. هر جا نياز داشت و هر جا نياز به انتقال سريع نيروها و تجهيزات بود، صنيعخاني حضور داشت. نقش كليدي او در مراسم ارتحال مراد و مقتدايش حضرت امام خميني بيشتر مشهود شد و سيد با وضعيت شيميايي شدهاش در جنگ، تمام مراسم امام از هفتم، چهلم، سالگرد و ساخت حرم را به عهده گرفت. عشق صنيعخاني به مقام معظم رهبري نيز وصف ناشدني است. نگاهي به وصيتنامه شهيد صنيعخاني و تاكيد فراوان او بر اهميت اصل ولايت فقيه و رهبري شخص آيتالله خامنهاي، تداعيكننده وصيتنامه شهيد حاج قاسم سليماني و نگاه ايشان به ولايت و رهبري است. شهيد صنيعخاني طي عمر با بركتش كه در سال 74 بر اثر آثار شيميايي زمان جنگ به پايان رسيد همواره در خدمت مردم و آرمانهاي انقلاب بود. زندگي پرتلاش اين بزرگان و جوان برومند جنوب تهران، درس بسيار بزرگي براي نسل جديد و جوانان كشور است.
یادداشتی از مصطفی باغبانی با عنوان «مردی كه شبيه خودش بود»:
يكي از مرام سيد پشتكار و بدون چشمداشت مالي يا تعريف از او بود. يكي از خدمات سيد از زحمات زمان دفاع مقدس از دوراني كه او براي ساختن يك پل براي عمليات والفجر ۸ انتقال لولههاي طويل آن را از تهران با بسيج صدها تريلي و اعزام نيروي متخصص جوشكار با صدها اتوبوس به منطقه صحبت ميشد بلافاصله حرف را عوض ميكرد و ميگفت، كار اهلبيت بود ما چه كارهايم و وقتي كاري درخصوص جانباز به سيد داده ميشد و از او كمك ميخواستيم سيد فكر اعتبار و آبروي خودش نبود و بلافاصله تلفن برميداشت و به هر كس كه ميتوانست رو ميانداخت تا كار را انجام دهد و تا كار به سرانجام نميرسيد، دست از تلاش برنميداشت. وقتي بابت مشكل يك رزمنده به سيد رجوع ميكرديم مثلا يك راننده رزمنده زده بود يك عابر را كشته بود و در زندان بود و زن و بچه او سرگردان و مستاصل و بيكس، سيد براي رضايت خانواده و پرداخت ديه به هر جا و هركس رو ميانداخت تا آن رزمنده را به خانواده برگرداند و تا رضايت نميگرفت و رزمنده را از زندان بيرون نميآورد، دست از تلاش برنميداشت. هيچ وقت تعريف راجع به خودش را نميپذيرفت وقتي از ايشان تعريف ميكردند، حرف را عوض ميكرد. سيدعليرغم درد شيميايي كه داشت هيچوقت مقابل جانبازان ابراز درد نميكرد.
تلنگرح
وزه امتحانی
خرداد 1347
آخرين روز امتحان نهايي ديپلمم.
حوزه امتحاني، در دبيرستاني دخترانه در خيابان ظهيرالدوله بود.
بعدازظهر يك روز بهاري. جوانههاي سبز درختان تهران. عطر پيچ امينالدوله روي ديوار خانهها مستم ميكرد. سرخوش بودم و شاد. امتحانها را خوب داده بودم و مهندسي مكانيك دانشگاه تهران را در يكقدمي خود ميديدم. بعد از امتحان پرسشنامهاي بين دانشآموزان توزيع كردند كه يكي از سوالات اين بود كه اگر قرار شود استخدام وزارتخانهاي شويد، انتخاب شما چيست؟
من وزارت راه، وزارت آب و برق و پست و تلگراف و تلفن را نوشتم. چون آموخته بودم بايد جايي بروم كه به مردم خدمت كنم. آن روز 18 سال بيشتر نداشتم.
شهريور 1374
نه بهار بود. نه بوي پيچ امينالدوله ميآمد و نه من جوان و سرخوش بودم. شهريور 74 نه گرماي دلنشين تابستان را داشت و نه بوي خوش آمدن پاييز را. آن روزها سيد محمد(برادرم) بعد از سالها تحمل رنج و درد، روح بزرگش از قفس تن جدا شده بود. آن شهريور، بوي گازهاي شيميايي جنگ را ميداد و داغي رنجهاي محمد را داشت و برودت حس نبودنش.
چند روزي بعد از شهادت سيد محمد به ديدار پدر رفتم. ما دو نفر در اتاق تنها بوديم. توان نگاه به چشمهايش را نداشتم. دو سرو جوان خود، سيدحسن و سيد محمد را در جنگ زير خاك گذاشته و كمر خم نكرده بود.
اما چشمهايش!
پدر، برگه كاغذ كوچكي را به من داد و گفت: اين را من سالها پيش به سيد محمد داده بودم. حالا به شما ميدهم كه مورد توجهتان قرار گيرد. به كاغذ تا شده خيره شدم. يعني در اين كاغذ چه بود كه سيدمحمد را آنگونه با عرشيان محشور كرد؟!
اين كاغذ نقش يك گنج معنوي بود. پدر وقتي چهره متعجب مرا ديد، گفت: يك بيت شعر است. حدود سي و چند سال پيش. به زيارت امام رضا رفته بودم. براي غسل زيارت به حمام رفتم. سردر حمام اين شعر را نوشته بودند. اين شعر قلبم را تكان داد.
شعر را خواندم. امتحان نهايي به يادم آمد و عشق به خدمت. به سيدمحمد با آن همه رشادت و بردبارياش و به سيدحسن 16 ساله كه بعد از 3 ماه در جبهه كردستان 6 هزار توماني كه پرداخت كرده بودند را به صندوق كمك به جبهه ريخته بود و وقتي دوستانش گفته بودند كه كمي هم براي خودت نگه ميداشتي، معصومانه جواب داده بود:
آقام سفارش كرده پول قبول نكنم!
ما سالها بود كه از رفتار و منش پدر آموخته بوديم.
يك سال بعد، برادرم سيدحسين، سيد محمد را در خواب ميبيند. سيدمحمد با همان چهره پيش از بيماري و با لباسهاي آراسته، او را در آغوش ميگيرد. سوال ميكند:
محمد وضعيت آن طرف چطوره؟
شهيد با لبخند رضايتي ميگويد: من قبول شدم.
سيدحسين ميپرسد: به لحاظ چه كاري؟
شهيد: همين كارهايي كه ميديدي.
سيدحسين ميگويد: اصرار كردم كدام كار موثرتر بود؟
گفت: همين كه كساني كه مشكل داشتند به من مراجعه ميكردند و من مشكلشون رو حل ميكردم.
باز شهيد ميخندد و ميگويد:
اينجا خدمت به مردم خيلي به درد آدم ميخوره.
ما هرچه آموختيم از پدر بود. از درسهاي ناگفته كه با كردار و رفتار به ما آموختند نه با كلام. در آن كاغذ يك بيت شعر ساده بود در سردر يك حمام.
تا تواني به جهان خدمت محتاجان كن
به دمي يا درمي يا قلمي يا قدمي
اين شعر را شايد صدها نفر خوانده و گذشته بودند. اما در قلب پدر چراغي روشن بود كه بر آن شعر تابيد و آن چراغي نبود جز خدمت به خلق. به دمي يا درمي يا قلمي يا قدمي.
امروز حوزه امتحاني ديگر در دبيرستاني در ظهيرالدوله نيست، كل دنياست.
خاطره:
پل استراتژيك
پل قطور در مسير تنها راه ريلي مواصلاتي ايران به تركيه و اروپا در حدود 25 كيلومتري شهرستان خوي قرار دارد. ارتفاع اين پل 120 متر و طول آن 450 متر است و بلندترين پل ريلي خاورميانه ناميده ميشود.
در سال 1364 و در بحبوحه جنگ تحميلي عمليات نظامي در خليجفارس متمركز بود و موجب كند شدن روند ارتباطات اقتصادي ايران از طريق دريا شده بود. در آن زمان بيشتر مراودات تجاري ريلي ايران از طريق خطآهن ايران به تركيه و مرز جلفا با اتحاد جماهير شوروي سابق صورت ميپذيرفت.
در مسير خط راهآهن ايران به تركيه پل استراتژيكي به نام پل قطور قرار دارد كه در ابتدا به آن اشاره شد.
دشمن بعثي كه در ميدان نبرد نظامي ضربات مهلكي را از نيروهاي ايراني دريافت كرده بود به دنبال هدف قرار دادن اقتصاد ايران و قطع شريانهاي ارتباطي كشور با ديگر كشورها، حمله به پل استراتژيك قطور را در دستور كار و در سال 1364 بارها پل را مورد حمله هوايي و بمباران قرار داد و خساراتي را به نقاط حساسي از پل قطور وارد كرد به طوريكه در يكي از حملات، تابليه(عرشه) پل آسيب جدي ديد و عملا تردد قطارها روي پل را متوقف كرد.
در آن زمان بنده در ايستگاه راهآهن سهلان آذربايجان بودم و پس از بمباران به اتفاق آقاي قرهگوزلو، مديركل وقت راهآهن آذربايجان به محل پل قطور جهت بررسي خسارات وارده و امكانسنجيهاي لازم رفتيم.
لازم به ذكر است در همان زمان راهآهن تركيه به راهآهنهاي اروپايي تلكسي مخابره كرده و درخواست عدم اعزام واگن به سمت ايران را كرد.
در جلساتي كه با همكاران داشتيم به اين نتيجه رسيديم كه تا بازسازي پل به صورت موازي و از طريق حمل و نقل تركيبي اقدام به جابهجايي واگنها از يك سوي پل به سمت ديگر پل قطور شود. اجراي اين پروژه يعني انتقال واگنها از جاده تداركاتي پل قطور از سمتي به سمت ديگر نياز به ماشينآلات سنگين حمل ادوات خاص ترافيكي را داشت كه به تريليهاي تيتان معروف هستند.
از آنجايي كه شهبد والامقام محمد صنيعخاني در آن مقطع فرماندهي ترابري سپاه پاسداران را عهدهدار بوده ضمنا اين تريليها را نيز در اختيار داشتند با ايشان تماس گرفته و درخواست كردم در انجام اين پروژه مساعدت كنند. ايشان هم ضمن استقبال از اين ايده ماشينآلات تيتان را وارد منطقه پل قطور كرده و پس از زيرسازي براي حركت ماشينآلات مزبور روي جاده تداركاتي پل قطور، تيتانها را به يك سمت پل هدايت كرده و پس از ريلگذاري روي كفي تيتان و در راستا قرار دادن تيتان مجهز به ريل در مسير واگنهاي حامل بار، آنها را يك به يك روي كفي تيتان ريلگذاري شده هدايت كرده و پس از محكمكاريهاي لازم تيتان را به سمت ديگر اعزام و در آن سمت هم به همين شكل واگن خالي از روي تيتان به سمت خطآهن منتقل ميشد. اين كار تا پل قطور مرمت و آماده عبور قطار شد يعني حدود يك ماه بدون وقفه ادامه داشت. لازم است متذكر شوم در همان زماني كه عمليات جابهجايي واگنها با روش تركيبي شروع شد به تركيه اعلام شد كه مشكل برطرف شده و واگنهاي اروپايي ميتوانند به ايران اعزام شوند. مضافا اينكه در يك ماهي كه با اين روش به صورت تركيبي حمل و نقل در دو سوي پل قطور انجام شد، تعداد واگن بيشتري نسبت به مدت مشابه سال قبل جابهجا شد كه نشانگر عنايت خداوند و همت والاي برادراني بود كه در آن شرايط با تمام مشكلات ماموريت خود را به نحو احسن به انجام رساندند و شهيد صنيعخاني نقش تعيينكننده و موثري در بروز و ظهور اين حماسه اقتصادي در بحبوحه جنگ تحميلي ايفا كردند.
*خاطره آقاي مهندس صادق افشار، مديرعامل اسبق راهآهن جمهوري اسلامي ايران بالاخص در دوران جنگ تحميلي از شهيد والامقام محمد صنيعخاني
یادداشتی از عماد باقی با عنوان «اگر شهدا بودند…»:
در همه جاي دنيا شهداي دفاع از كشور مقدس هستند و براي آنها يادبودهاي ملي بنا ميكنند. همه مردم با هر انديشه و گرايشي به آنان احترام ميگذارند يكي از دلايلش اين است كه شهدا وسيله استفاده سياسي و گروهي و جناحي قرار نميگيرند بهخصوص وسيله استفاده حكومت و قدرت براي كسب مشروعيت حكومتگران و براي امتيازخواهي درحالي كه حساب شهدا از آنها كه ماندهاند، جداست. اگر كمي به گذشته نزديك برگرديم و روزنامههاي… را ببينيم و گروههايي كه در خيابان راه ميافتادند و زير پرچم شهدا با مردم برخورد ميكردند را به ياد آوريم، دليل بيحرمت شدن شهداي گرانقدر را بيشتر درمييابيم اما دريغ و افسوس كه در كشور ما وضعيتي رخ داده است كه ياد كردن از شهدا هم براي عدهاي امري اكراهآميز شده و به گروه خاصي منحصر شده است. من برخي شهدا را از نزديك ميشناختم و با آنان محشور بودم. وقتي به آنها فكر ميكنم كه اگر آنها بودند چه ميشد با خود ميگويم شايد جاي خالي آنها شرايط را به اين سو برده است و ارزش وجودي آنان را بيشتر متوجه ميشوم. در زمانهاي كه اخبار فساد و اختلاس بيداد ميكند و هر روز اسامي افرادي كه اهل تسبيح و تظاهر به تدين بودهاند را ميشنويد اگر بشنويد، داستان زندگي برخي از اين شهدا را چه انديشهاي خواهيد كرد؟ وقتي ميشنويد سيدمحمد صنيعخاني مسوول و بنيانگذار ترابري سنگين سپاه و جانشين بنياد تعاون سپاه بود و يكي از چهرههاي متهم به اختلاس اين روزها از مسوولان بنيادي بوده كه سالها پيش صنيعخاني سكانش را داشته چه در ذهنتان ميگذرد؟ او در پي رفع مشكلات پرسنلش بود و حتي براي اهداي كليه به يكي از آنها به بيمارستان رفت ولي جواب آزمايش خون منفي بود. در تمام دوره مسووليتش يك ريال به سود خود بر نداشت و براي خودش هيچ وقت انتظاري نداشت و دغدغهاش معاش و زندگي ديگران بود. در زماني كه مسوول مبارزه با موادمخدر بود و رهبري فقيد انقلاب متوجه ميشود در يك كيسي كه منجر به كشف ١٢٠ كيلو هرويين از فردي شده بود و متهم يك ميليون و ششصد و پنجاه هزار تومان به او رشوه داده، سيدمحمد آن را ضميمه پرونده كرده است به او 100هزار تومان هديه مي دهد ولي سيدمحمد آن را بين پرسنلش تقسيم ميكند و سهم خودش 9 هزار تومان ميشود. بعد متوجه ميشود 3 نفر از قلم افتادهاند كه سهم خود را هم به آن 3 نفر ميدهد. در ديدگاه حكمراني خوب اين درست است كه «چگونه حكومت كردن» مهمتر است از «چه كسي حكومت كردن» و «چگونه مديريت كردن» مهمتر از «چه كسي مديريت كردن» است. اين درست است كه سيستم و هنجارهاي حاكم نقش بنيادي دارند ولي معنايش اين نيست كه نقش افراد صفر است. حتي اگر سيستم كاملا سازمان يافته و نظارتپذيري هم داشته باشيد كسي مثل ترامپ كه به قدرت برسد، ميتواند تمام سيستم را دنبال خودش بكشد. نقش فرد هم در سيستم كليدي است.
يك فرد ميتواند سيستمي را به سوي بهبود و اصلاح يا به سوي ناكارآمدي و حتي فروپاشي سوق دهد. نبايد از نقش افراد و روحياتشان غافل بود. از اين منظر «كيستي شهدا» و آنها كه هستند براي يك جامعه و براي سامانه مديريتي اهميت پيدا ميكند و بود و نبود آنها به معناي بود و نبود وضعيتهاي مختلف است. ما در شهرهاي مختلف اسامي شهدا را در كوچهها و خيابانها ميبينيم اما حتي يك لحظه هم به اينكه آنان جانشان را براي دفاع از ميهن گذاشتند، نميانديشيم و رغبتي براي بسياري برنميانگيزد. درواقع نه تنها شايستگان حاضر بلكه شهدا هم قرباني سوء عملكرد ساكنان خانه قدرت شدهاند. بسياري از اين شهدا حكايتهايي شنيدني دارند. سالهاست هزاران هزار از ما در منطقه ۱۶ و ۱۹تهران از زير پل شهيد سيدمحمد صنيعخاني عبور ميكنيم، كتيبه نام و تصويرش را بر ديوار بلند آموزش و پرورش منطقه ۱۹ ميبينيم يا هزاران هزار به درمانگاه شهيد صنيعخاني ميروند اما بعيد است حتي يك نفر يك بار بپرسد كه او «كه بود و چه كرد؟» آيا او فقط يك فضيلت داشت و آن هم شهادت بود يا شهادت به ديگر فضيلتهايش افزوده شد؟
شهدا در واقع برگزيدگان يك ملت و بهترين آنها هستند. درنگ در كيستيشان، آموزههاي گران و سودمندي براي ما خواهد داشت.
راز سيد
فرازي از كتاب در دست انتشار دويدن با دل (مستندنگاري زندگي سردار شهيد سيدمحمد صنيعخاني)
اسفند ۱۳۷۳/ لندن
محمد سارباننژاد، دوربينش را روشن كرده است. در اتاقي كه محل استقرار سيدمحمد است؛ در و ديوار سفيد اتاق، يخچال كوچك و ميزي چسبيده به ديوار و چند صندلي در تصوير ديده ميشود. پاي در، كفشهاي سيدمحمد است و محمد سارباننژاد. سيدمحمد با زيرپيراهن سفيد و شلوار راحتي، سجادهاش را روي فرش پهن كرده و به ركوع رفته است. كنارش يك فلاكس چاي و قندان و دفترچه يادداشت به چشم ميخورد. هزاران كيلومتر آن طرفتر در خانهاش در تهران مراسم ميلاد امام رضا (ع) برپاست.
دوستان و آشنايان و همرزمان و جانبازان و آزادگان و دوستان و هيئتيهايي كه در مناسبتها، موكب را در خانهاش برپا ميكنند حالا منتظرند تا در اين شب، نماز سيدمحمد تمام شود و با او تماس بگيرند و قرار است، تلفن را روي آيفون بگذارند و ميكروفن را بگيرند جلوي آيفون تا همه صداي سيدمحمد را بشنوند. در شبي كه سالها مثل آن شب را كنارش بودهاند و از امام رضا (ع) ياد كردهاند و چه كسي است كه از ارادت عجيب و شگفت و عميق سيدمحمد به امام رضا(ع) خبر نداشته باشد؟ سيدمحمدي كه در تمام عمر خودش همه ساله به زيارت امام رضا(ع) مشرف شده است و مشهد را دوست دارد به خاطر امام رضا(ع).
در تمام 8 سال جنگ، عاشقانه اياب و ذهاب رزمندگان را براي زيارت امام رضا(ع) مهيا كرده است. همان طور كه وسيله رسيدن رزمندگان را از سراسر ايران به مناطق جنگي مهيا كرده است. حتي غافل نبوده كه اگر در محلهاي و در شهري و استاني، خانوادههاي شهدا عزم زيارت امام رضا(ع) را دارند براي آنها اتوبوس بفرستد. چه سفارشها كه به رانندهها ميكرده براي راحتي زوار امام رضا(ع) در راه، همان طور كه سفارش ميكرده براي ايمن رسيدن رزمندگان از شهرهاي خودشان به جبهه.
اين عهد و كشش و الفت، گويي در نهاد سيدمحمد ازلي بوده است آنچنان كه ارادت پدرش سيدموسي نيز به امام رضا(ع) اينگونه بوده. مردي كه قبل از آمدنش براي معالجه به غربت ابتدا به زيارت امام رضا(ع) شتافته و با او درد دل گفته و پيش از آن ماجراها داشته است با امام غريبان. يكي از كساني كه از راز درد دل سيدمحمد پرده برميدارد، دكتر محسن رضايي است:«ايشون گفت من چند سال پيش كه دلم گرفته بود در يك روزي كه مشهد مقدس شرفياب شدم و توي ذهنم هم رحلت امام بود و مساله اون صحنههاي مقدس جنگ از حضرت رضا خواستم كه من رو هم ايشون ببرند و من هم به جمع شهدا بپيوندم. ايشون ميگفت همه اين رو كه گفتم، بعد زيارت كردم و آمدم و خوابيدم و در خواب حضرت رضا(ع) را ديدم كه ايشون به من گفتند كه شما خودت رو آماده كن و پيش ما خواهي آمد. حالا كه من مريض شدم، من فكر ميكنم اين مريضيم مربوط به همون حاجتي است كه من از ايشون خواستم. من فكر نميكنم با معالجاتي كه در ايران يا خارج هست، من خوب بشم. من رفتني هستم و من اطمينان دارم كه حاجت من رو حضرت رضا(ع) قبول كرده.»
نقل داوود رضايي نمونه ديگري از برملا شدن اين راز است:«سيدمحمد جهت زيارت و درد دل به حرم آقا عليابن موسيالرضا(ع) رفته بود. در خواب امام رضا(ع) را ميبيند. امام رضا(ع) به هر كس كه به حضورشان مشرف ميشده، يك سربند سبز هديه ميداده. نوبت سيدمحمد كه ميرسد، امام رضا(ع) ميفرمايد:«ناراحت نباش! به زودي نزد ما خواهي آمد.»
نماز سيدمحمد تمام ميشود. دوباره به سجده ميرود و آنگاه كه سر از سجده طولاني پس از نماز برميدارد، صداي زنگ تلفن بلند ميشود. دوربين سارباننژاد، تلفن را نشان ميدهد. تلفن روي زمين است و حالا وارد كادر شده است. سيدمحمد كنار تلفن مينشيند و تلفن را برميدارد. دوربين رو به آينه قدي كنار ديوار ميرود، تصويرسيدمحمد در آينه افتاده است. انگشتري عقيق در انگشت كوچكش نمايان است با موها و محاسني كه هنوز سفيد نشده است. پلك ميزند و نفسي عميق ميكشد تا اولين جملهاش را بگويد. آن طرف هيئتيها در منزلش نشستهاند و صداي سيدمحمد روي بلندگوست:«السلام عليك يا غريبالغربا، السلام عليك يا عليبن موسي الرضا(ع) (صداي گريه حاضران شنيده ميشود) خدمت كليه برادران عزيزم، دوستان و عزيزان و مسوولاني كه زحمت كشيدند و در اين محفل منور ولادت با سعادت عليابن موسي الرضا(ع) شركت كردند، تشكر ميكنم. اجرشون با مادرم حضرت زهرا(س).
برادران عزيز! من با كسالتي كه برام پيش اومد رازي است بين من و خدا و امام رضا(ع)(سيدمحمد گريه حاضران را ميشنود.) دو، سه دسته از برادران و مسوولان در جريان هستند. انشاءالله دعا بفرماييد من از اين آزمايش به خوبي دربيام.
بنده خواهشي كه از برادران دارم، قدر سلامتي خودشان را بدانند و به انقلاب خميني كبير(ره) و مقام معظم رهبري و خانواده شهدا و جانبازان و عزيزان بسيجي خدمت كنند. راه موفقيت در وحدت و پيروي از ولايت است و آقا و مقام ولايت فقيه است. تا ميتوانيد پشتيبان ولايت باشيد و بسيجيان عزيز و خانواده شهدا رو عزت بگذاريد. بنده لايق صحبت كردن نيستم… .
خبر ضايعه بزرگ درگذشت برادرم حاج احمدآقا رو به همه برادران عزيز و به مقام معظم رهبري و اهل بيت امام(ره) تسليت ميگم. موقع اومدن به لندن بعد از تاكيد از طرف فرماندهي كل سپاه شد كه بيام و اطاعت كردم و با مشورت ولايت امر و استخارهاي آمدم به اينجا. من خارج بيا نبودم. من شرمنده جانبازان و خانواده شهدا و بسيجيان عزيز هستم و دوست داشتم در همون بيمارستانهاي تهران باشم. در اينجا خبر رحلت ايشون رو شنيدم. روزي كه ميخواستم بيام، خدمت ايشون رسيدم و رفتم خدمت ايشون. حاج احمدآقا چند كلمه به من گفتند.گفتند كه من دعا ميكنم شما به سلامت برگرديد؛ برگشتن و سلامت شما و اين دعا به خاطر خودمه. دعا ميكنم شما سلامت باشيد كه خدمت به انقلاب امام(ره) بكنيد و حرم امام(ره)رو. و من از شما راضيام و شفاعتت رو به امام(ره) ميكنم. به هر صورت ايشان با اجدادش و امامش محشور شد و بنده در كنار بيمارستان و غربت هستم. از برادران عزيزم ميخوام كه دعا بفرمايند ما هم با امام محشور شيم و همه بسيجيان و شهدا با امام محشور بشن… اگر بودم خدمتگزار انقلاب و همون خادم قديم خواهم بود و اگر نبودم از همه حلاليت ميطلبم. نوكر همتون هم هستم و از همه عزيزان التماس دعا دارم.»
یادداشتی از عباس عبدی با عنوان «ريشه بياعتمادي مردم»:
با خانواده آقاي صنيعخاني هممحلهاي بوديم؛ خانوادهاي محترم و متدين و مورد احترام اهالي. من فقط با آقا سيدعلي ارتباط داشتم، آنهم از مقطع ديپلم و آمدن به دانشگاه و به واسطه آقاي حجاريان كه با او همدانشكدهاي بود و به دليل علايق مشترك سياسي. بنابراين گو اينكه 7 سال اختلاف سن داشتيم ولي ارتباط اصلي با ايشان بود و كمتر از برادر كوچكترشان شهيدمحمد صنيعخاني كه او نيز 3 سال از من بزرگتر بود، شناخت و ارتباطي داشتم. اينهم از نكات جالب خانواده است كه برادر بزرگتر درسخوان بود و در دانشكده فني دانشگاه تهران قبول شده بود و برادر كوچكتر علاقهاي به درس نداشت.
البته درس خواندن يا نخواندن لزوما ربطي به انسانيت و اخلاق و ازخودگذشتگي ندارد. حتي نگرشهاي افراد هم ميتواند مستقل از آموزش پزشكي و مهندسي به شكل مطلوبي باشد و برعكس. از اين نظر رفتار شهيدمحمد صنيعخاني ميتواند چارچوب مناسبي را براي الگوي رفتاري در عرصه اجتماع عرضه كند و حتي نشان دهد كه ما كجا بوديم و اكنون در كجا قرار داريم؟ و چرا چنين سقوطي كردهايم؟
در توصيف ويژگي رفتاري او نقل ميكنند كه او مسوول ترابري سنگين سپاه بود. در مقطعي راننده براي اين وسايل كم ميآورد به ذهنش ميرسد كه از زندانيان استفاده كند. با ارتباطاتي كه داشت، توانسته بود دستگاه قضايي و سازمان زندانها را قانع كند كه تعدادي از زندانيان حكم سنگين(حتي اعدامي) آشنا به اين كار را داوطلبانه به مرخصي بياورد و اگر پذيرفتند، رانندگي در ادوات سنگين در جبهه را عهدهدار شوند.
آنها را آوردند ترابري سپاه، همزمان خانوادههايشان آمده بودند در ورودي ترابري براي ملاقات شوهر يا پدرشان. به سيدمحمد گفتند كه خانوادهها جمع شدهاند اينجا. رفته بود به آنها گفته بود كه برويد من اينها را امشب ميفرستم منزلتان.
پس از آزمايش گرفتن از آنها و به دست آوردن تواناييهايشان اينها را با يك بسته مواد غذايي و شيريني و گل ميفرستد منزلشان.
همكاران سيدمحمد ميگويند چرا اين كار را كرديد او ميگويد مثلا شما فكر ميكنيد چند درصد از اينها بر نميگردند اگر ۲۰ درصد هم برنگشتند، برنگردند. اما بعد از 3 روزي كه سيدمحمد مرخصي ميدهد همه برميگردند.
يكي از مسوولان موتوري نقل ميكرد كه ما رانندههاي خودمان را نميتوانستيم بيش از ۴۸ ساعت در جزيره مجنون كه زير آتش شديد دشمن بود، نگه داريم اما برخي از اين زندانيان تا 10 روز عقب نميآمدند. تعدادي از اين زندانيان به شهادت رسيدند و واقعا ازخودگذشتگي نشان دادند.»
اكنون اين نگرش در مديريت جامعه و نگاه به مردم و حتي زنداني به كلي به حاشيه رفته است. اعتماد مردم به حكومت كم شده است ولي اين بياعتمادي در درجه اول ناشي از كم شدن اعتماد حكومت به مردم است. به انتخاب مردم و به قول و قرار مردم. اگر همين يك تحول را تحليل كنيم متوجه خواهيم شد كه اعتماد به مردم بيشتر ناشي از اعتماد مسوولان به خودشان است. تنها كسي كه به خود مطمئن است و اعتماد دارد، ترسي از اعتماد كردن به ديگران ندارد. اگر ميبينيم كه امروز اعتماد در حداقلهاست به اين دليل روشن است كه دستاندركاران خود را بهتر از هر كس ديگري ميشناسند و به خويشتن اعتماد ندارند و بازتاب آن بياعتمادي به ديگران است. اگر نگاه و رفتار محمد صنيعخاني را به مردم و حتي مجرمين پيشه كنيد، مطمين باشيد، اعتماد مردم به خود را نيز بازسازي خواهيد كرد.
یادداشتی از سعيده سرهنگی با عنوان «شما را هر روز میبينم»:
شما را هر روز ميبينم. وقتي رانندگي ميكنم، كنارم نشستهايد. وقتي كتاب ميخوانم، گوش ميدهيد. وقتي پيادهروي ميكنم كنارم ميدويد. وقتي به پرچم سياه در ايوانمان نگاه ميكنم، شما ايستادهايد و به گلدان ياس آب ميدهيد. وقتي آشپزي ميكنم به ياد ميگوهايي ميافتم كه شما نخورديد.
ميخنديد و سري تكان ميدهيد. كدام ميگوها؟
همانهايي كه پس از 3 روز گرسنگي و گرما كشيدن در بندر امام به ماهشهر رفتيد و صاحبخانه برايتان آورد. چون يكي از افرادتان در جزيره تنها بود، گفتيد ميگو از گلويم پايين نميرود؛ جايش نان و پنير خورديد.
چند ماهي است درباره شما ميشنوم، ميخوانم ميبينم. دست و پا ميزنم تا كمي شما را بشناسم اما دانستن بيشتر فقط حيراني بيشتر ميآورد. احساس ميكنم وسعت حضورتان در يك كتاب جا نميشود. حالا بايد آن را در يك مقاله كوچك جا دهم.
شما همه جا هستيد. كنار بچههاي يتيم و پرورشگاهي در شوش كه برايشان ميوه نوبرانه ميبرديد؛ در بيمارستاني در تهرانسر كه با چه زحمتي بنايش را گذاشتيد، كنار جانبازاني كه برايشان جان ميداديد. شما در تمام تهران و تمام ايران هستيد. تمام عملياتها، خاكريزها، پل قطور، پل خيبر، كنار زندانيان اعدامي، بالاي سر رانندههاي كاميون.
آقاي سيدمحمد صنيعخاني، اشكهايم فداي سرتان اما مرا از اين حيراني خلاص كنيد؛ نميفهمم چطور ميشود اين همه بود. فقط۴۲ سال عمر كرديد اما دايره حضورتان بزرگتر از شعاع فهم ماست.
شما را هر وقت كه ميبينم، مثل روزهاي قبل از عود شيمياييتان، خندان و سرحاليد. اما گاهي اوقات روي اين مبل مينشينيد، برايتان چاي دارچين ميريزم؛ تلويزيون اخبار ميگويد:
مثل هميشه دست رو دست ميكوبيد و آه ميكشيد «يا زهرا» و موها، ابروان و ريشهايتان ميريزد.
لاغر و نحيف ميشويد، چشمان هميشه خندان حالا دودو ميزند.
سرفه ميكنيد. خردل نيست ولي سرفه ميكنيد.
بيقرار ميشوم، گريه ميكنم، فداي جدتان بشوم، تلويزيون خاموشش بهتر است.
امشب در ايوان كوچك خانه ما، زير اين پرچم سياه روضه حضرت عباس(ع) بخوانيد؛ من هم گلهاي ياس را در جانمازتان ميريزم و براي علمِ بيعلمدارتان گريه ميكنم.
آقاي سيدمحمد صنيعخاني دايره وسعتِ حضور شما در قديم اسطوره خوانده ميشد، امروز افسانه؛ حالا ما ماندهايم و جاي خالي اين دايره بزرگ در اين فلات پهناور دوست داشتني. براي همين است كه شما را هر روز ميبينم.
مصمم، با طمأنينه و مسلط
آقاي مهندس محمود حجتي(وزير راه و جهاد كشاورزي اسبق) در ذكر خاطرات خود در مورد نحوه آشنايي با شهيد سيدمحمد صنيعخاني پس از رحلت حضرت امام خميني(ره) و در دستور كار قرارگرفتن ساخت حرم مطهر مينويسند:
دوستان سپاه در اين روزهاي اوليه جداي از خدمات عمومي كه ارايه ميدادند مشخصا دو پروژه را در دستور كار داشتند يكي اجراي سايهبان از طريق اجراي سقف فضايي كه معروف به سقفهاي مرو بود و از طرف ديگر موضوع گنبد و گلدستهها را پيگيري ميكردند. براي اجراي اين امر با توجه به فشردگي زمان و حجم عمليات نياز به ماشينآلات اعم از انواع جرثقيل و دستگاههاي راهسازي و كاميون كمپرسي بود. سازماندهي اين امر در سپاه تحت عنوان ترابري سنگين به عهده برادر عزيز و بزرگوار جناب «آسيد محمد» بود.
اولين دفعه كه با چهره همراه، مصمم، با طمأنينه و مسلط بر اوضاع ايشان آشنا شدم همان شبهاي اوليه شايد ساعت دو يا سه بعد از نيمهشب بود كه با آغوش باز و با صلابت تمام همه مراجعات و نيازهاي مجريان مختلف را پشتيباني و مديريت ميكرد.
اغراق نيست كه بگويم شايد چند شبانهروز با كمترين استراحت به صورت ۲۴ ساعته پاسخگوي مراجعات و حل مشكلات در آن شرايط بود.
از حسن تصادف در اواخر همان سال ۶۸ بنده توفيق خدمت به مردم استان سيستان و بلوچستان را داشتم كه با يك سيل مهيب و بيسابقه حدود 6 هزار مترمكعب در ثانيه از طريق رودخانه هيرمند در سيستان روبهرو شديم كه نزديك ۲۰۰ روستا كاملا تخريب و شهر زابل كاملا در محاصره آب قرار گرفت. امكان حضور در مناطق مسكوني صرفا از طريق هوا يا قايق جهت خدمترساني بود. اينجا دوباره آسيدمحمد به عنوان مسوول اكيپ قايقرانان در منطقه به كمك مردم سيستان شتافت و مسووليت حمل نفر و تداركات جهت پشتيباني از مردم در آن سيل مهيب را داشت.
دفعه سوم كه توفيق زيارت اين مرد بزرگ را پيدا كردم كه اي كاش شاهد اين صحنه نميشدم، زماني بود كه بعد از يك دوره بيماري و تحمل رنجهاي زياد اين بزرگمرد آزاد و شجاع و جوانمرد را در بستر بيماري در بيمارستان ساسان عيادت كردم كه برادر بزرگوار ايشان آسيدعلي هم حضور داشت و ايشان ذكر خاطرههاي سيستان و مرقد امام را در آن حالت رنجوري و بيماري داشتند كه متاسفانه در زمان كوتاهي بعد از آن پر كشيدند و از ميان ما رفتند. راهش پر رهرو.
اميد است كه انشاءالله با ارواح اولياي الهي محشور و در پيشگاه خداوند متعال مأجور باشند.
انتهای پیام