کرونای شخصی من
جمال تجریشان از مخاطبان انصاف نیوز در یادداشت ارسالی دربارهی کرونا نوشت:
تا یکی دو ماه پیش کرونا برای من یک بیماری مهلک بود که جان آدمها را میگرفت ولی هنوز طعم تازیانهاش را حس نکرده بودم. در خبرها میخواندم هر روز چند نفر به بیمارستان منتقل شدهاند و از این جمع چند نفر به رحمت خدا رفتهاند. خبرها ترسناک بودند و باعث میشد هر کسی را میبینم توصیه کنم خطر را جدی بگیرد و بی ماسک بیرون نرود و دستش را سی چهل ثانیه بشوید و فاصله اجتماعی را رعایت کند. اگر مهمانی دعوت میشدم سعی میکردم نروم. به دلتنگیهایم که ناشی از ندیدن خانواده بود ا بی رحمی اعتنا نمیکردم و به خودم میگفتم تحمل دلتنگی بهتر از انتقال بیماری است. اگر در مسیر خانه تا محل کار مبتلا و به تبع آن ناقل شده باشی و آن را به پدر مادرت منتقل کنی، باید چه گلی به سر بگیری. خلاصه کرونا برایم کرونایی بود که دیگران میگفتند. کرونایی که اخبار اعلام میکرد. یک کرونای عمومی همگانی که به قدر کافی ترسناک بود ولی سایهاش را روی زندگی خودم حس نکرده بودم. تا اینکه صبح یک روز تلخ، فهمیدم یکی از دوستان نزدیکم مبتلا شده است. پیگیری کردم و گفتند کارش به بیمارستان کشیده. برخی میگفتند دوا درمانها جواب داده و بعضی هم وضعیت را وخیم ارزیابی میکردند. تا اینکه چند روز بعد خبر دادند دوستم که خاطرات زیادی باهاش داشتم نتوانسته جلوی بیماری مقاومت کند و از دست رفته است. باورم نمیشد. باورم هم نشد. خبرها یکی یکی از راه میكسیدند ولی من نمیتوانستم این را باور کنم. چطور میتوان سالها خاطره را فراموش کرد؟ چطور میتوان به خود قبولاند که صدای دوستی را سری از هم سوا داشتید، دیگر نخواهی شنید. فرداش یکی از دوستان مشترکان زنگ زد و گفت تشییع جنازه نمیآیی؟ سکوت کردم و بعد با صدای ضعیفی گفتم: میآیم. رفتیم. توی راه باز هم در مقابل پذیرش این مصیبت مقاومت میکردم. رسیدیم بهشت زهرا. شلوغ بود. دوستان مشترک زیادی داشتیم. کمی که گذاشت جنازه را آوردند. جنازه رفیقی را که در کفن پیچیده شده بود و نمیتوانستم صورتش را ببینم. نه خندههایش را میدیدم نه شعر خواندنش را. دفنش کردند. پدر و مادر و زنش نزدیک بود از گریه بیهوش شوند. دفنش کردند. ظرف نیم ساعت حس کردم کرونا برایم آن کرونای قبلی نیست. تبدیل به یک کرونای شخصی شده است. بیشتر ازش میترسیدم. سایهاش را بیشتر احساس میکردم. بوی مرگ و میر میداد. بوی گرد و خاک. بوی جگر سوخته. بوی گلاب و اسفند. بوی اشک و داغ و درد. کرونا ترسناکتر از چیزی بود که خیال میکردم. خیلی ترسناکتر.
انتهای پیام