روابط روسیه و آمریکا در عصر پسامدرنیته
احمد وخشیته، دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه دوستی ملل روسیه در دیدبان روسیه نوشت:
معمولا کارشناسان و صاحب نظران، صحنه روابط بین الملل را همانند صفحه شطرنج ترسیم می کنند و بازیگران این عرصه را به مهره های این بازی؛ یکی شاه است و عده ای در اتاق فرمان او بر هزاران سرباز و مردمی که حتی در صفحه شطرنج هم مشخص نیستند، فرماندهی می کنند. در بازی شطرنج یک نظام دو قطبی حکم فرماست؛ دو قطبی سیاه و سفید.
اما با ورود به قرن بیست و یکم، پسامدرنیسم آرام آرام چتر خود را بر آسمان جهان گستراند و بسیاری از تعاریف و مفاهیم را با تغییر رو به رو کرد که بزرگترین آن ابطال مطلق گرایی و تاکید بر نسبی گرایی بود. از این رو دیگر نباید بازی شطرنج را دو قطبی دید و نمی توان انتظار داشت در شطرنج روابط بین الملل بازیگران سیاه یا سفید باشند، اکنون زمان آن رسیده که بپذیریم که بازیگران بین المللی پیش از هر چیز به منافع ملی خود می اندیشند، از این رو ممکن است گاهی سفید باشند و گاهی سیاه؛ و گاهی هم حتی خاکستری.
بازی روسیه و آمریکا؛ از سیاه و سفید تا خاکستری
ممکن است بتوانیم بگوییم که بازی شطرنج میان کرملین و کاخ سفید در دوران جنگ سرد، سیاه و سفید بوده است؛ اما این بازی اکنون با قاعده قبل طی نمی شود. گاهی از سفید به خاکستری جریان می یابد و تنش پررنگی حاصل می شود و گاهی نیز یک ائتلاف برای مبارزه با چالشی مشترک صورت می گیرد و از تیرگی به روشنایی عبور می کند؛ ممکن است خاکستری پررنگ و یا کمرنگ وجود داشته باشد اما بازیگران مهم عرصه بین الملل می دانند که در بازی بزرگان با مهره سیاه و سفید (تقابل)، گفتمانی صورت نمی گیرد و منافعی کسب نمی شود. در این میان به نظر می رسد روس ها استاد بازی با مهره خاکستری هستند؛ چرا که هرگاه احساس کنند نمی توانند نتیجه مطلوب خود را در عرصه بین الملل به دست آورند، در نقطه بزنگاه مهره خاکستری خود را رو می کنند و به بازی برد-برد می اندیشند.
کرملین و کاخ سفید گاهی هم چون دوران جنگ سرد به گونه ای مطلق در تقابل با یکدیگر بودند و زمانی نیز به موجب طرح ریست با یکدیگر همکاری های گوناگونی داشته اند. اگرچه می توان ادعا کرد در دوران جنگ سرد بازی روسیه و آمریکا یک بازی شطرنج مبتنی بر مطلق گرایی و سیاه و سفید بوده است، اما پس از فروپاشی شوروی و به ویژه از 1999 با روی کار آمدن پوتین، چنین ادعایی کمی غیرقابل قبول است. چرا که اگرچه دو کشور بر سر موضوعی با یکدیگر در تقابل بوده اند، ولی مشاهده می شود که در همان ایام بر موضوعی دیگر همکاری داشته اند؛ از این رو تحلیلگرانی که بر نگاه سیاه و سفید تاکید دارند همواره یک وجه را ملاحظه و به تحلیل پرداخته اند.
عواملی همچون پیشروی ناتو به سوی خارج نزدیک روس ها، استقرار سپر دفاع موشکی و در اوج آن موضوع گرجستان، سبب شد روابط دو کشور در سال 2008 تیره شود؛ تیرگی که البته طولی نینجامید و با روی کار آمدن دولت اوباما به موجب طرح ریست به سمت روشنی سوق پیدا کرد؛ اما خیلی زود با بروز مسائلی همچون اسنودن، بحران اوکراین و سوریه بار دیگر خاکستری شد. موضوع قابل تامل اینجاست که پس از روی کار آمدن پوتین در روسیه اگر چه بارها روابط این کشور با آمریکا به سمت تیرگی رفته است، ولی همواره خاکستری بود و نه سیاه. از این رو راه برای مذاکره و همکاری در دیگر فضاهای مناسب میان دو ابرقدرت جهانی قرن بیستم در قرن بیست و یک وجود داشته است.
در این میان البته لابی یهودیان در روسیه و آمریکا نیز نقطه اتصال قابل تاملی است که همواره همکاری های استراتژیکی را به وجود آورده است. اگرچه طبیعی است که همکاری در دیگر حوزه ها به معنای چشم پوشی در منافع روسیه و یا آمریکا در موضوعات مورد منازعه نبوده است و طرفین همواره تلاش داشته اند بیشترین نفع را حاصل خود کنند.
چالشی مشترک در تقابلی مشترک
افراط گرایی اسلامی تهدیدی مشترک برای روس ها و آمریکایی ها می باشد؛ روس ها همچنان جریان افراط گرایی مسلمانان در ناحیه قفقاز را تهدیدی بالقوه برای خود احساس می کنند و آمریکایی ها نیز همچنان حوادث یازده سپتامبر را خوب به خاطر دارند. منافع روس ها در سوریه همواره حفظ بندر طرطوس و استقرار حاکمیتی نزدیک به آنها بوده است؛ آنها در ابتدای بحران سوریه نیز رسما اعلام کرده بودند که خط قرمزشان بشار اسد نیست. اما با گذشت زمان و پس از بحران اوکراین و تقابل بیشتر با آمریکا، بر بودن بشار اسد پافشاری کردند، تاکیدی که تنها یک تاکتیک بود.
از سوی دیگر آمریکایی ها به خوبی می دانند که روس ها معامله گران قهاری هستند و اگر از چند ناحیه آنها را تحت فشار قرار دهند می توانند در زمین بازی مورد نظر با آنها معامله کنند و به نتیجه مطلوب دست یابند. شاید از این رو بود که یکباره بحران اوکراین را ایجاد کردند تا پوتین و رفقایش آرام آرام به معامله تن دهند و بپذیرند اوکراین برای آنها باشد و در سوریه به صورت ائتلافی منافع نظامی و استراتژیک خود را دنبال کنند.
داعش به خوبی طی ماه های گذشته نشان داده است که در انجام عملیات انتحاری با کشورهای اروپایی شوخی ندارد؛ تهدیدی که هم برای روسیه از ناحیه قفقاز و جنوب روسیه خطرناک است و هم برای دولت دموکرات کنونی آمریکا که تا انتخابات ریاست جمهوری فاصله چندانی ندارد.
مقصود روسیه دقیقا کجاست؟
“ولادیمیر پوتین” در اقدامی غیرمنتظره ضمن تاکید بر اینکه اهداف روسیه در سوریه محقق شده است به ارتش کشورش دستور داد تا «بخش اصلی» نیروهای خود را از سوریه خارج کند (14 مارس 2016) که به تبع آن شوک بزرگی بر تحلیلگران و رسانه های بین المللی وارد شد و هر کارشناسی از ظن خود به تحلیل این رویکرد ناگهانی کرملین پرداخت. این تصمیم منافع همه کشورهای بازیگر در بحران سوریه را تحت تاثیر قرار داد و واکنش های آنها را به دنبال داشت.
“جاش ارنست” سخنگوی کاخ سفید تنها چند دقیقه پس از پخش دستور پوتین از تلویزیون روسیه در واکنش به اعلام خبر خروج بخشی از نیروهای روسیه از سوریه موضعی محتاطانه گرفت و ارزیابی این موضوع که خروج نیروهای روسیه چه تاثیری میتواند بر مذاکرات صلح داشته باشد را دشوار دانست و گفت: “باید ببینیم مقصود روسیه دقیقا کجاست.”
بحران سوریه تمامی کشورهای منطقه ای و حتی فرامنطقه ای را تحت تاثیر قرار داد؛ برخی نیابتی وارد جنگ شدند و برخی دیگر ناچار به پذیرش پناهندگان و آوارگان؛ کشورهایی که نیابتی وارد این نبرد شده اند هزینه های انسانی و مالی فراوانی را تحمل می کنند و آنها که درهای خود را به روی آوارگان گشوده اند با حوادث تروریستی و فرهنگی-اجتماعی تلخی دست و پنجه نرم می کنند. اما در این میان به نظر می رسد سه کشور از وضعیت بهتری برخوردار هستند. از یک سو فدراسیون روسیه و از سوی دیگر ایالات متحده و اسرائیل. روسیه از یک طرف مسلمانان افراطی اش به سوریه سرازیر شده اند و فعلا تهدید کمتری در داخل این کشور محسوب می شوند و از طرف دیگر با فروش تسلیحات به کشورهایی که نیابتی و یا مستقیم می جنگند کمی اوضاع اقتصادی آشفته خود را مرتب می کند. از سوی دیگر کاخ سفید به دلیل دوری از منطقه کمترین تهدید را متحمل می شود و هزینه های هنگفتی از فروش تسلیحات نظامی به دست می آورد و تلاش می کند زمین بازی را در غرب آسیا بر اساس سند 2030 شورای امنیت ملی کشورش پیش می برد. در این میان اسرائیل اصلی ترین متحد استراتژیک آمریکا که همکاری های نزدیکی با روسیه دارد نیز از بحران میان کشورهای اسلامی بهره مند شده است.
پوتین پس از پایان قهر دو ساله اش با اوباما، برای اولین بار در مجمع عمومی سازمان ملل حضور پیدا کرد و در حاشیه نشست با همتای آمریکایی خود گفتگو کرد؛ دیداری که به گفته رسانه های خبری دو کشور، مهمترین محورش موضوع سوریه و داعش بوده است. وی پس از بازگشت تصمیم گرفت به بهانه مبارزه با داعش نیروی نظامی خود را وارد آسمان سوریه کند و در واقع بخش عظیمی از مهاجرین از سمت آسیای مرکزی را تار و مار نماید؛ چرا که روسیه به خوبی آگاه است که این فلش فقط باید یک طرفه و راه برگشت آن بن بست باشد. اما روز چهاردهم مارس روسای جمهور روسیه و آمریکا تلفنی صحبت می کنند و از سوی دیگر “رووین ریولین” رئیس جمهور اسرائیل به یکباره سفرش به کانبرا را برای دیدار با رئیس جمهور روسیه لغو می کند و ناگهان پوتین از خروج نیروهایش سخن به میان می آورد.
شاید یکی از دلایل این تصمیم روس ها جلوگیری از تکرار تجربه تلخ آنها در افغانستان بوده باشد و یا اینکه همانند آمریکایی ها در ویتنام گرفتار نشوند، اما بعید به نظر می رسد پوتین که برای حمله به مواضع داعش در سوریه قهر دو ساله خود با اوباما را شکست، برای عقب نشینی هدفمند و استراتژیک با همتای خود در کاخ سفید صحبت نکرده باشد. به نظر می رسد این یک اعلام ناگهانی بود تا تصمیم ناگهانی؛ به این منظور که فرصت فکر کردن و واکنش نشان دادن را از کشورهای داخل کارزار سوریه سلب کند.
روابط بین الملل در عصر پست مدرنیسم سرشار از نسبی گرایی است و قدرت های فرامنطقه ای در حین این که می توانند در چند موضوع با یکدیگر در تقابل باشند، اما از سوی دیگر می توانند با یکدیگر به تسامح برسند و در صفحه شطرنج گاهی در مقابل هم بازی کنند و گاهی با لباس خاکستری در کنار هم به دنبال منافعی مشترک بر مبنای بازی برد-برد باشند. اما در این میان بعید به نظر نمی رسد کشورهایی که به رنگ سفید و یا سیاه بر شطرنج بزرگان بازی می کنند حتی به نقطه تقابل با متحد تاکتیکی سابق خود برسند و بازی آن ها حاصل جمع صفر داشته باشد.
انتهای پیام