نه به کینه
احسان شریعتی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «نه به کینه» نوشت:
نژادپرستی(راسیسم) در آغاز نگرشی بود قایل به وجود نژادهای انسانی و نوعی سلسلهمراتب پایگانی تمایزگذارنده میان نژادهای برتر و پستتر. پیآمد عملی چنین عقیدهای تفکیک و تبعیض، ستمگری و بهرهکشی و گاه تخاصم فعال و خشونتآمیز میان انسانها بود. نژادپرستی با بهکاربستن مفهوم نژاد در مورد انسانها و خلط تفاوتهای طبیعی مشهود با تمایزات اجتماعی و رفتاری اقوام، همه را به شاخصهای نژادی تعبیر میکرد. نژادپرستی این پیشفرض جعلی را تبلیغ میکرد که علت انحصاری همهٔ تفاوتهای فرهنگی بیولوژیکی(۱) است. نژادپرستی زیستشناختی اما سادهترین شکل انواع خودپرستیهای جمعی و قوموقبیله و تبار و خاندانگراییهای افراطی شبهناسیونالیستی و شووینیستی بود. همین شکل ابتدایی نژادپرستی هم هنوز حتی در پیشرفتهترین کشورهای صنعتی جهان مانند ایالات متحده حضور فعال دارد؛ که استمرار آنرا در حوادث اخیر این کشور، و جنبش اعتراضی فراگیری که در غرب برانگیخت، دیدیم. اما بطورکلی، پس از جنگ دوم جهانی و برملا شدن ابعاد نسلکشی نژادی، نه تنها واژهٔ «نژاد» (و کاربردش در مورد انسان) زیر سؤال رفته که امروزه مفهوم «راسیسم» فراتر از حوزهٔ نژادی، به هر نوع خودگرایی جمعی حذف کنندهٔ دیگری نیز اطلاق میشود و از انواع و اشکال گوناگون نژادپرستی نه فقط قومی بلکه همچنین فرهنگی (و از جمله دینی و حتی متافیزیکی) سخن میرود، که البته در این موارد واژهٔ دیگری باید جست و نژادپرستی مفهوم گویایی برای رساندن این معنای کلی و دربرگیرندهٔ مصادیق متنوع گرایشهای خودمحورانهٔ بشر نیست، و فقط برای رساندن منظور و تسهیل تبادل آراء در گفتوگو با تسامح غیرعلمی، چه رسانهای چه عامیانه، از این قبیل اصطلاحات رایج و سرسامآور استفاده میشود: بنیادگرایی، رادیکالیسم، اسلامگرایی، اسلام سیاسی، اسلامهراسی، اسلامستیزی، سکولاریسم و لائیسیسم جنگی، و نوزایی جنگهای صلیبی دیروز در پوش جنگ تمدنهای امروز و…
هنگامیکه قدرتها و دولتها پای به وادی دین و دکترین مینهند و خلاصه، در جشن و جنگ تبلیغاتی و رسانهای جمعی و جهانی امروز، در بازار مکاره و زبان زرگریِ واژگان و معیارهای افراطوتفریطی، اعم از دینی و ضددینی، تمدنی و ضدمدنی، فستیوالی برپا میشود از جنون و عدمتساهل، هراس و کینه، ستیز و تحریک، خون و خشونت، فناتیسم و پروفاناسیون(هتک حرمت)، آنچه در این «رژیمهای حقیقت» قربانی میشود، نفس حقیقت است، و عدالت و ارجشناسی دیگری، و انسانیت و دوستی، و صلح و آزادی.
درچنین فضای شبههناک و آلودهای از سوء ظنّ و فهم سوء نسبت به دیگری، بار دیگر در شرایطی مشابه آستانهٔ جنگ جهانی اول قرار گرفتهایم، دورانی از گسترش سراسر ارضی بیماریهای همهگیر و برآمدن انواع نژادپرستی و اقتدارگرایی، و در چنین زمانی بود که برجستهترین فیلسوف آنزمان فرانسه، هانری برگسون، در برابر تمامی «اخلاق های بسته» و «دینهای ایستا» که «خاستگاهی» جز ترس از فروپاشی و مرگ، و عقل و پرسشگری نداشتند، بازگشت به سرچشمهٔ اخلاق «باز» و دین «پویا» را فرامیخواند(۲)، «سرچشمه»ای که جز «عشق و عرفان» نبود: دین و اخلاقِ همهٔ قهرمانان و قدیسان، بنیانگذاران و اصلاحگران، «عارفان» تحولخواه و تعالیجو.
۱- در طبقهبندیهای بیولوژیک، واژهٔ «نژاد»(race، از ریشهٔ ایتالیایی razza بهمعنای خانواده، خاستگاه، نوع)، یک پله پایینتر از «نوع» است که آنرا به زیرمجموعههایی قابل تلفیق با یکدیگر تقسیمپذیر میسازد (مثل اسب و خر). مفهوم نژاد که بهلحاظ بیولوژیکی پیچیدهتر و مسئلهزاتر از «نوع» است،غالبا غلط استفاده میشود. از آنجا که جمیعتهای انسانی با تفاوتهای ژنتیکی معناداری از هم متمایز نمیشوند، کاربرد آن بر موجودات انسانی بیشتر معنایی قراردادی و دلبخواهی دارد. (J.Ruffié, De la biologie à la culture, pp.99,102,144)
۲- نگا. هانری برگسون، “دو سرچشمه اخلاق و دین”، 1932
انتهای پیام