قرهباغنامه
مهرداد فرهمند، روزنامهنگار و مفسر مسایل بینالملل در یادداشتی تلگرامی با عنوان «قرهباغنامه» نوشت:
حالا که جنگ قرهباغ عملا به پایان رسیده، میتوان برآورد کرد که رفتار ایران در برابر این جنگ، معقول و منطقی بوده، اما آیا صرفا رفتار معقول و منطقی کافی بود؟
یکی از دوستان در اشاره به پرچم ترکیه که آذریها در جشنهای پیروزیشان در خیابانها در کنار پرچم جمهوری آذربایجان به دست گرفته بودند نوشته بود چرا نباید به جای پرچم ترکیه، پرچم ایران دستشان باشد؟ پرسش بسیار خوبی است. چرا مسأله قرهباغ نباید به دست ایران حل میشد؟ اگر حکومتی غیر از جمهوری اسلامی در ایران سر کار بود، چه دموکراتیک و سکولار و چه همان نظام شاهنشاهی، سیاستش در برابر مناقشه قرهباغ، چه تفاوتی میداشت. آیا به راهی جز آن می رفت که جمهوری اسلامی رفته؟ چگونه؟
فروپاشی شوروی، برآمدن جمهوریهای نوپای آذربایجان و ارمنستان و جنگ قرهباغ در زمانی رخ داد که من دانشجو بودم و با دقت و علاقه این تحولات را دنبال میکردم. فضای جامعه مانند امروز نبود. شکاف قومی “تُرک و فارس” و پدیدهی «پان ترک» وجود نداشت و نگاه نسل ما به تحولات آن سوی ارس، به دور از پیشداوری بود. اکنون اما میبینم که شکافی که دستکم در فضای مجازی بر سر جنگ کنونی میان ایران رخ نموده، سرشار از پیشداوری و بیاطلاع از پیشینه این جنگ است.
گمان میکنم بد نباشد بهعنوان شاهدی از آن روزگار که در آغاز بهعنوان علاقمند و سپس به واسطه شغلم، تحولات قفقاز را از از نزدیک دنبال کردهام، روایتی به دست بدهم، بلکه اندک کمکی باشد تا نسل امروز نگاهی پاکیزهتر و ژرف نگرتر به آن سوی ارس داشته باشد و بهتر داوری کند. آنچه مینویسم، عمدتاً متکی به حافظه است:
اتحاد شوروی رو به فروپاشی نهاده و هنوز استقلال جمهوری آذربایجان رسماً اعلام نشده بود که ایران نخستین کشوری شد که استقلال این جمهوری را به رسمیت شناخت. هنگامی که جمهوری آذربایجان رسماً اعلام استقلال کرد، باز هم ایران نخستین کشوری شد که استقلال آن را به رسمیت شناخت. نخستین مقام رسمی خارجی که به جمهوری آذربایجان سفر کرد، علیاکبر ولایتی، وزیر امورخارجه وقت ایران، بود.
اگر اشتباه نکنم، ایران نخستین کشوری بود که در جمهوری آذربایجان کنسولگری و سپس سفارتخانه دایر کرد. ایران با دولت جمهوری آذربایجان قراردادی امضا کرد که به شهروندان مرزنشین دو کشور که در فاصله تا هفتاد کیلومتری دو سوی مرز زندگی میکردند، اجازه میداد بدون گذرنامه در این باریکه یکصد و چهل کیلومتری آزادانه رفت و آمد کنند.
آخرین رئیسجمهور آذربایجان شوروی، ایاز مطلباف نخستین رئیسجمهوری مستقل آذربایجان شد و رابطه حسنهای با ایران برقرار کرد. از کمک ایران برخوردار شد و نخستین کشور خارجی که به عنوان رئیس جمهور به آن سفر کرد، ایران بود.
در برابر هجوم ارمنیهای قرهباغ، ایاز مطلباف مستقیم با هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور وقت ایران تماس گرفت و کمک خواست. ایران تقریباً دست به همان کاری زد که بیست سال بعد در سوریه و عراق کرد. سپاه را برای آموزش و ساماندهی نیروی شبهنظامی به جمهوری آذربایجان فرستاد. مجاهدین افغان وابسته به گلبدین حکمتیار را هم به جنگ گسیل کرد.
نفرات حکمتیار در آن زمان حتی از افغانهای ساکن پاکستان هم برای جنگ قرهباغ نیرو جمع میکردند. هم سپاه و هم افغانها کشته هایی در قره باغ دادند و ما در ایران «شهدای قرهباغ» داریم. ایران مرز را به روی آوارگانِ جنگی آذری باز کرد، اسکانشان داد و پذیرای دست کم یکصد هزار پناهجوی آذری شد.
روسیه در جبهه مقابل بود. کشتار خوجالی پیش چشم ارتش روسیه انجام گرفت. از همان آستانه فروپاشی شوروی که درگیری در قرهباغ آغاز شد، ارتش شوروی و سپس روسیه که قرار بود شبه نظامیان ارمنی قرهباغ را خلع سلاح و از جنگ جلوگیری کند، بیکباره پس کشید و اجازه قتلعام داد. ایاز مطلباف بعدها در مصاحبهها گفت که به گورباچف تلفن میکند و میپرسد چرا به ارتش دستور پس کشیدن داده؟ گورباچف میگوید به خواست جورج بوش (پدر – رئیس جمهور وقت امریکا) بوده. با تلاش لابی قدرتمند ارمنی، کنگره امریکا بوش را برای حمایت ارمنیها زیر فشار گذاشته بود. روسیه آن زمان غیر از روسیه امروز بود. کشوری بود در حال از هم پاشیدن و دچار مشکلات عظیم که نان مردم خود را نمیتوانست تأمین کند. گورباچف چشم به کمک امریکا دوخته بود. هر چه امریکا میخواست، میکرد.
ایاز مطلباف زیر فشار اپوزیسیون داخل بود که او را برجا مانده از نظام سابق میدیدند و برای براندازیاش میکوشیدند. اپوزیسیون عمدتاً در دست ملیّتچیهایی بود با تفکر پانتُرکی، ضد ایرانی و ضد روس که در «جبهه خلق (خلق جبهه سی)» گردآمده بودند. جبهه خلق گناه قتلعام خوجالی را به گردن ایاز مطلباف انداخت و با همین حربه سرانجام او را وادار به کناره گیری کرد.
جای او را یعقوب محمدوف گرفت که اصلاً سیاستمدار نبود. پزشک و پاتولوژیست بود. صرفاً چون شخصیتی علمی بود که همه برایش احترام قائل بودند، اداره کشور به او سپرده شد. انتخاب رئیس جمهور همچنان به همان روش دوران شوروی بود که شورای عالی (عالی سوویت) رئیس جمهور را انتخاب میکرد.
ایران همزمان با کمک به آذریها برای میانجیگری هم کوشید. میان طرفین آتشبس برقرار و برای مذاکره صلح به تهران دعوتشان کرد. هم ارمنیها نامردی کردند و هم امریکا و روسیه تحمل میانجیگری و نقش آفرینی ایران در این قضیه را نداشتند. در حالی که یعقوب محمدوف و لوون ترپطروسیان (رئیس جمهور ارمنستان) در تهران بیانیه صلح امضا کردند، ارمنیها از وضعیت آتشبس استفاده، آذریها را غافلگیر و شهر شوشی را تصرف کردند.
این قضیه حربهای در دست جبهه خلق شد که کاسه کوزهها را سر یعقوب محمدوف و حساب کردن او روی ایران بشکند، ایران را هم متهم کند که دست در دست ارمنیها دارد و مذاکرات صلح تهران، نیرنگی به سود ارمنیها بوده.
حربه جبهه خلق کارگر افتاد: یعقوب محمدوف کنار رفت و عیسی قنبروف رهبر جبهه خلق جای او را گرفت. به نشانه ضدیت با روسیه، پسوند اوف را از نامخانوادگیاش انداخت و عیسی قنبر شد. اما ایدئولوگ اصلی اپوزیسیون، ابوالفضل علیاف بود. عیسی قنبروف جای خود را پس از مدت کوتاهی به ابوالفضل علیاف داد که او هم نام خود را به ابوالفضل ایلچیبیگ تغییر داد.
ابوالفضل ایلچی بیگ از ناراضیان سیاسی قدیمی بود که در زمان شوروی زندانی شده و به اردوگاه کار اجباری رفته بود. هم گرایشهایی مذهبی و هم اندیشه افراطی پانتُرکی داشت. بر سر همینها هم زندان رفته بود. بشدت ضد ایران بود و از همان آغاز، طرح آذربایجان بزرگ و یکپارچه را پیش کشید. اصطلاحات “آذربایجان شمالی و جنوبی” را او سر زبانها انداخت.
در زمانی که جمعیت ایران به پنجاه میلیون نرسیده بود، پشت سر هم تکرار میکرد که سی میلیون آذربایجانی در ایران زیر ستماند و باید آزادشان کرد. این در حالی بود که شهرهای جمهوری آذربایجان یکی یکی به دست ارمنیها سقوط میکرد و دولت جمهوری آذربایجان برای تأمین حقوق کارمندان و تأمین نیازمندیهای اولیه زندگی مردم (که از زمان شوروی همه چیزشان را دولت تأمین می کرد) هیچ پولی در بساط نداشت. حتی مسئولان دولتی از جیب خود هزینه مأموریتهای رسمی خارجی را میدادند. مرزنشینانی که سنشان قد میدهد، به یاد دارند که آذریها لوازم برقی و مبلمان خانه خود را لب مرز ایران میآوردند و با سیبزمینی عوض میکردند.
جالب است که ابوالفضل ایلچیبیگِ ضد ایرانی، اهل روستایی در اردوباد نخجوان بود که به گوردخمههای زرتشتیاش شهرت دارد. هم سید بود، هم از خانوادهای مذهبی برخاسته بود و هم در حرفهایش آیه و حدیث میآورد. رشته تحصیلیاش زبان عربی بود و در زمانی که شوروی برای جمال عبدالناصر سدِّ اسوان را میساخت، در پروژه احداث این سد، بهعنوان مترجم کار کرده بود.
ایلچیبیگ گمان میکرد به جای ایران اگر رو به ترکیه کند، او را با آغوش باز میپذیرند اما سخت در اشتباه بود. از ترکیه دویست میلیون دلار وام خواست، ندادند. ایران حاضر شد این وام را بدهد، نپذیرفت و گفت چگونه در حالی که سی میلیون آذری در ایران زیر ستماند، پول از ایران قبول کنم (مصاحبهای که موضوع خودداری ترکیه از کمک به او و قبول ایران را گفته در یوتیوب هست). ایران هم گفت حالا که این طور شد گور پدرت. ما رفتیم. تو بمان با ارمنیها ببینیم چه میکنی.
ایلچیبیگ چشم به ترکیه داشت اما ترکیه آن زمان غیر از ترکیه امروز بود. اولاً سیاست خارجی ترکیه از زمان آتاتُرک بر پایه عدم مداخله در خارج، پشت کردن به شرق و رو کردن به غرب بنا شده بود. همه دولتهای ترکیه این سیاست را رعایت کردند. ثانیاً ترکیه نه توان مالی برای کمک و مداخله خارجی داشت و نه مدیریت سیاسی لازم برای آن. از لحاظ سیاسی کشوری بیثبات بود که هر شش ماه یک بار دولتهای ائتلافی شکنندهاش از هم میپاشیدند و دولت شکننده تازهای روی کار میآمد. بر خلاف ایران ثروت ملی یا بهتر بگویم ثروت دولتی نداشت. درآمد دولت ترکیه به مالیات مردم وابسته است و برای هزینه هر یک لیر آن باید حساب پس بدهد. برخلاف ایران که دولتی ثروتمند دارد حتی اگر مردمش فقیر باشند. خزانه دولت به دریای نفت وصل است و بی هیچ حساب و کتابی هر جور بخواهد میتواند خرج کند.
ایلچیبیگ ماند، دست از پا درازتر. هم از خرمای بغداد مانده بود و هم از مویز همدان. نه روسها میخواستند سر به تنش باشد نه ایرانیها و نه امریکاییها. تُرکها (ترکیهایها) هم کاری برایش نکردند. ایران دست کمکش را به روی ارمنستان گشود.
در مقابلِ موضعگیریهای ابوالفضل ایلچیبیگ که تحریک به جداییخواهی در ایران میکرد، ایران از اقلیت تالشی جمهوری آذربایجان حمایت کرد که برای خودشان جمهوری راه بیندازند. عمر حکومت ایلچی بیگ بیش از یک سال و اندی نپایید. با خفت کنار رفت و جای خود را به حیدر علیاف داد که بار دیگر در سپهر سیاسی کشورش ظهور میکرد. ایلچی بیگ به نخجوان تبعید شد و هفت سال بعد همان جا مُرد.
از ترکیه اگر کمکی به ابوالفضل ایلچیبیگ شد، یا از بیرون از دولت بود که در ادامه توضیح خواهم داد یا بخشی درون دستگاه اطلاعاتی ترکیه (میت) بود. همین بخش از دستگاه اطلاعاتی ترکیه، طرح کودتا علیه حیدر علیاف و بازگرداندن ایلچیبیگ را به قدرت دنبال کرد اما سلیمان دمیرل رئیس جمهور وقت ترکیه شخصاً به حیدر علیاف خبر داد و جلو کودتا را گرفت.
حیدر علیاف پیشینه سالها اداره آذربایجان شوروی و خدمت در کا گ ب و بالاترین سطوح دولتی را در شوروی داشت. او نخجوانی بود. پس از فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان، اداره نخجوان را در دست گرفت که از زمان شوروی، بخشی از آذربایجان اما جزیرهای محصور میان ایران و ارمنستان بود. حیدرعلیاف بر خلاف ایلچیبیگ رابطهی خوبی با ایران برقرار کرد. جمله معروفی داشت که میگفت: هئچ بیر شیطان ایرانلا اولان مناسبتلریمیزی پوزا بیلمز (هیچ شیطانی نمیتواند روابط ما را با ایران به هم بزند).
نخجوان در محاصرهی ارمنستان بود. ارمنیها براحتی میتوانستند نخجوان را بگیرند. اما به محض اینکه ارمنیها جبهه نخجوان را گشودند، سپاه وارد نخجوان شد و جلو ارمنیها را گرفت. به ارمنیها هشدار داده شد که مرزشان با نخجوان خط قرمز است و از این خط قرمز بخواهند عبور کنند، با ایران طرفند.
ایران از سویی مسیر ترانزیت سلاح برای ارمنستان شد و به ارمنستان کمک اقتصادی کرد، از سوی دیگر نخجوان را در برابر ارمنیها حفظ کرد.
با روی کار آمدن حیدر علیاف، ایران در برابر جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان، سیاست موازنه در پیش گرفت. پیشروی ارمنستان در جمهوری آذربایجان متوقف شد. جنگ تمام عیار پایان یافت و آتش بس برقرار شد. ایران با هر دو جمهوری مناسبات اقتصادی برقرار کرد. حتی به جمهوری آذربایجان سلاح هم فروخت اما اهرم ارمنستان را در برابر جمهوری آذربایجان که به سوی امریکا و اسرائیل میرفت، حفظ کرد برای روز مبادایی که پشت مرزهایش جولانگاه امریکا و اسرائیل شود. حیدر علیاف کهنه سیاستمدار بود. میدانست چگونه همزمان توازن را در روابطش با روسیه، امریکا، اسرائیل و ایران برقرار کند.
پسرش هم این سیاست را ادامه داد. موضعگیریهای ضدایرانی در جمهوری آذربایجان پایان یافت. جداییخواهان آذربایجانی ایرانی اگر فعالیتی داشتند، در پناه جبهه خلق و نمایندگانشان در مجلس بود نه دولت باکو. همینها هم بهتدریج از جمهوری آذربایجان بیرون رانده و راهی غرب شدند.
در سالهایی که این اتفاقات میافتاد، عرصه فرهنگ هم در ایران در حال تحول بود. به یاد دارم به محض فروپاشی شوروی و برقراری رابطه میان دو سوی مرز، چاپ کتاب و نشریات به زبان تُرکی در ایران رونق گرفت. مؤسسه کیهان مجله یول (راه) را منتشر کرد که در زمان خودش نشریه بسیار خوبی بود و من و همنسلانم زبان ادبی تُرکی آذربایجانی را با آن مجله و ادبیات داستانی آذربایجانی آموختیم که در آن سالها در ایران چاپ شد. مجله یول ضمیمهای هم برای کودکان به نام کپنک (پروانه) داشت که مادر من از روی آن به خواهرم مهرناز که آن وقتها خردسال بود، شعرهای کودکانه تُرکی یاد میداد. جالب است که همان زمان، ایلچیبیگ پشت سر هم در سخنرانیها و مصاحبهها میگفت که در ایران اگر کسی یک کلمه تُرکی بنویسد، زندانیاش میکنند!
از آن سوی مرز هم کتاب و مجله به ایران میآمد. دانشجویان تُرکزبان علاقمند در دانشگاهها همدیگر را مییافتند. الفبای کیریل (سریلیک) آذربایجانی میآموختیم. کتاب و مجله با هم رد و بدل میکردیم. متن تُرکی مینوشتیم و کلمات تازهای را که یاد گرفته بودیم حتی در گفتار روزمره به کار میبردیم. محافل و نشستهای ادبی تُرکی به راه افتاد. هیچکدام از این نسل، بعدها آن چیزی نشدند که امروزه به آن “پانتُرک” میگویند. بلکه به عکس، در اصطلاح پانترکهای امروز که هیچکدام مانند نسل ما سابقهی آموختن تُرکی و مطالعه درباره تاریخ و ادبیات تُرکی ندارند، به همه آنها امروزه انگ “مانقورد” میزنند.
اینکه میگویند حکومت “جمهوری آذربایجان” از جداییخواهان در ایران حمایت میکند، درست نیست. این حمایت مربوط به زمان ایلچیبیگ است. پس از او، این حکومت چنین سیاستی نداشت بلکه همان گونه که بالاتر نوشتم، اپوزیسیون ملیّتچی است که در باکو از جداییخواهان پشتیبانی میکند و این اپوزیسیون البته نمایندگانی در مجلس و هوادارانی در بدنه تشکیلات اداری دارد.
سیاستی که ایران در آغاز استقلال جمهوری آذربایجان داشت، سیاستی مدبرانه و بجا بود. هر نوع حکومتی در ایران بر سر کار بود، قاعدتاً همین کار را میکرد اما متأسفانه [مسئولان ایران] اگر سیاست درستی را هم به دست بگیرند، در اجرایش گند میزنند.
ایران در آن زمان، آذریها را زیر انبوه تبلیغات مذهبیِ بیخود و مسخره خفه کرد. با این روش [اشتباه] بهانه به دست جبهه خلق داد که به ملت تلقین کنند که ایرانیها آمدهاند هم اینجا را دوباره جزو خاکشان کنند و هم زیر یوغ حکومت مذهبی ببرند و چادر سر زنها کنند و روضهخوانی راه بیندازند. برای ملتی که تازه داشت طعم استقلال را میچشید و جنگ، روحیات میهنیاش را تقویت میکرد، این حرفها ترسناک بود و دافعه ایجاد میکرد که کرد.
از قدیمیهای جمهوری آذربایجان بپرسید، به شما خواهند گفت که در زمان شوروی چه تصویر رومانتیکی از ایران داشتند. دوست آذری من می گوید فیلم «در امتداد شب» را در آن سالها یازده بار تماشا کرده بود. پس از استقلال جمهوری آذربایجان، نگاه مردم این جمهوری به ایران بسیار مثبت بود.
اگر ایران سیاست خارجی مدبرانهای حداقل همچون سیاست خارجی و فرهنگی پیش از انقلاب را داشت که به جای تبلیغات مذهبی، آن هم از نوع عوامانه بر مشترکات فرهنگی تکیه میکرد، در شرایطی که رقیبی در عرصه نبود، براحتی میخ خود را تا ابد در جمهوری آذربایجان میکوبید. دو ملت در عین احترام به حق حاکمیت یکدیگر میتوانستند بهترین روابط را با یکدیگر داشته باشند.
در شرایطی که روسیه ضعیف و رابطه ایران با امریکا خوب بود، ایران براحتی و در صورت لزوم با قوه نظامی میتوانست جلو ارمنیها را بگیرد، نه قتل عام و آوارگی رخ میداد و نه جایی اشغال میشد. شعارهای ضدایرانی امثال ایلچیبیگ هم خریداری پیدا نمیکرد تا ایران، ارمنیها را به آذریها ترجیح دهد.
بیتدبیری فرهنگی ایران در جمهوری آذربایجان و سیاست خارجی انزواجویانه و سرشاخ بودنش با غرب، باعث شد صحنهی جمهوری آذربایجان برای ترکیه خالی شود. دولت ترکیه همان طور که گفتم از مداخله در خارج از مرزهایش پرهیز میکرد. تنها استثناء، مداخله در قبرس بود که آن را هم اسلامگرایان رقم زدند. در زمانی که بلند اجویت، نخستوزیر وقت ترکیه، به سفر انگلستان رفته بود، معاون اسلامگرایش نجم الدین اربکان ارتش را روانه قبرس کرد؛ وگرنه، اجویت قصد مداخله نظامی در قبرس نداشت.
انقلاب در ایران، رشد سرمایهداری را متوقف کرد؛ اما روند رشد سرمایهداری در ترکیه ادامه یافت. در زمان فروپاشی شوروی، اقتصاد غیرنفتی ایران همچنان یا دست دولت بود یا مشتی تاجر بازاری عقبمانده. هاشمی رفسنجانی تازه داشت بنای سرمایهداری نوین اما فاسد و رانتی ایران را میگذاشت. در حالی که در ترکیه سرمایهداری مدرن مستقل از دولت رشد کرده و بخش مهمی از آن، دست سرمایهداران مذهبی بود که با سیاست پشت به شرق، رو به غربِ دولت کاری نداشتند. همینها بودند که بازارهای قفقاز و آسیای میانه را پر کردند و سرمایهگذاری را در جایی در دست گرفتند که قاعدتاً می بایست حیاط خلوت ایران باشد.
تاجر تُرک با تاجر ایرانی خیلی فرق دارد. تاجر تُرک بسیار فعالتر و افق دیدش بسیار بازتر است. در حالی که تاجر ایرانی می نشیند تا مشتری به مغازهاش بیاید و آخرش هم با اخم به او بگوید: فروشی نیست، تاجر ترک تا آن سوی دنیا برای فروش جنسش دنبال مشتری میرود.
سرمایهداری در ترکیه آن قدر مدرن شده بود که بداند کار اقتصادی و فرهنگی با هم پیش میرود، منتظر سیاسیون هم نباشد و نگوید: مسئولان امکانات نمیدهند. مؤسسات فرهنگی ترکیه در جمهوری آذربایجان و آسیای میانه را بخش خصوصی ترکیه توسعه داد نه دولت. اسلامیهای ترکیه نیز همچون ایران، پشتوانهشان بازار است. همین فتحالله گولن پدرخوانده اسلامگرایان تُرک، از گنجه تا خجند را پر از مدارس تُرکی کرد. ایران به جایش حسینیه راه انداخت و به ملت قیمه پلو داد و خیال کرد اینها به عشق ولایت است که «حسین حسین» میکنند. نمیدانست قیمه پلو را میگیرند که ببرند با ودکا بخورند.
امروز هم دیگر دیر شده و ترکیه چنان جای ایران را در آن سوی ارس گرفته که اگر همین سازمان تبلیغات اسلامی در باکو قیمه پلو را با ودکا دست مردم بدهد، شانسی نخواهد داشت.
انتهای پیام
کاملا حرف شما درسته، حالا من با ترکیه کاری ندادم همین آذربایجان تو این چند سال اونقدر پیشرفت کرده وقتی با اونا باهم میشم تو تبریز یا باکو، خجالت می کشم بگم ایرانیم احساس می کنم دیدشون به ایران مثل دید ما به […] البته چاره ای نیس میگم تبریزیم
ولی ان شا ا… مردم و حکومت ایران از وضعیت ارمنستان کره ی شمالی که زیر یوغ روسیه هس درس عبرت بگیرن و باعث رفاه و امید مردم ایران بشن ما هرچه قدر هم کری بخونیم بحث قومیت هم داشته باشیم ایرانی هستیم والسلام.
سلام….اینآقاداستانخوبینوشته.امامرحومسیدجلالآلاحمد.فارسحقیقت
تلخیراباشجاعتاعترافکردهوآن.اینکهحکومت.تهرانازاوانمشروطیت
آذربایجانرامستعمرهمیداندحالانتظارداشتینسبتبهجمهوریآذربایجان
نگاهخوبیداشتهباشد
بخشهای زیادی درست بود . برخی جمله ها هم درست نبودند . کاش ایران از خواب غفلت بیدار شود . این وضع کی به پایان خواهد رسید ؟
زنده باد آذربایجان وزنده بادترکیه
تنها نقد درست در مورد آذربایجان این است چرا که ایران بزرگترین برگ برنده خود در داخل و منطقه که ان هم ترک و آذربایجانی ها است با سیاست ایرانشهری بی معنی اش از دست داد ایران در آغاز جنگ قره باغ با سیاست دفاع از مستضعفین عالم بدون اینکه دولت آذربایجان کی است و دنبال چه سیاستی می باشد با سیاست اسلام و ایران همه ملیتی ملت آذربایجان را با خود هم سو کند. ولی افسوس که بازنده اصلی جنگ قره باغ ایران است.
نویسنده محترم مطالب جذاب و درستی نوشته اند. ولی آنجا که گفتند ایران اولین کشوری بود که استقلال جمهوری آذربایجان را به رسمیت شناخت درست نیست. اولین کشور ترکیه بود و بعد پاکستان و ایران بعد از مصر چهارمین کشور بود.
به مطالب خوبی اشاره کرده و واقعیت های خوبی نوشته مثل این جملات :
ترکیه …. بر خلاف ایران ثروت ملی یا بهتر بگویم ثروت دولتی نداشت. درآمد دولت ترکیه به مالیات مردم وابسته است و برای هزینه هر یک لیر آن باید حساب پس بدهد. برخلاف ایران که دولتی ثروتمند دارد حتی اگر مردمش فقیر باشند. خزانه دولت به دریای نفت وصل است و بی هیچ حساب و کتابی هر جور بخواهد میتواند خرج کند.
بزرگترین اشتباه ایران به رسمیت شناختن تمام جمهوری های آسیا میانه و قفقاز بود. چرا که آنها در زمانی نه چندان دور ، بخشی از ایران بودند و باید به ایران بر می گشتند . ایران نباید هیچ کدام از آنها و بخصوص جمهوری آذربایجان را به رسمیت می شناخت ، این اشتباهی بزرگ و تاریخی بود .
جناب فرهمند مثل بی بی سی هستی همانطور که بودی! کل ماجرا را وارونه کردی. من هم بریده روزنامه ها را جمع دارم و هم بخشی از اطلاعات محرمانه را شخصا خوانده ام. اول اینکه ولایتی به هشدار بوریس پانکین روسیه که آزربایجان را تیغ دو دم نامیده بود کاملا به ارمنستان رو آورد و حمایت به حمایت لفظی مقامات دون پایه مثل امامان جمعه تقلیل یافت (به دستور مرکز).ایران هرگز به آورگان جنگی اجازه ورود نداد و بسوی پناهندگان آتش گشود. در نخجوان نیروهای طالبان حضور یافتند و این ارتش تورکیه بود که در پی حمله ارمنستان به نخجوان نیروهای خود را به مرز آورد و هشدار جدی داد. و البته سلیمان دمیرال تورقوت اوزال را که بشدت طرفدار مداخله نظامی بود از اقدام بازداشت. ایران دقیقا لجستیک ارمنستان بود و من هم حافظه اش را دارم و هم مستند اینها را دیده بودم. ائلچی بی یک انقلابی بود و نه سیاستمدار و با دعوت از حیدرعلیف از او خواست امور را خود در دست بگیرد. صورت حسینوف عامل روس دست به کودتا زد و حیدر علیف با جلب نظر ایران و روسیه ریاست جمهوری را در دست گرفت و صورت حسینوف نخست وزیر شد. عامل ایران در تالش را سرکوب کرد و بعد دست به کودتا علیه حیدر علیف زد که با دعوت حیدرعلیف از مردم برای دفاع از دولت مردم با سخنرانی پیروز دیلنچی فعال آزربایجان جنوبی وتهیج مردم به دفاع از دولت صورت حسینوف شکست خورد و به روسیه گریخت با ورود عقلانیت و کمال سیاسی حیدر علیف به صحنه سیاست آزربایجان هم روسیه و هم ایران سرشان بی کلاه ماند. تو هم مثل فارشیستهای دیگر با دروغ میخواهی از وجه شناخته شده ات بعنوان خبرنگار افراد جوان و افرادی که اطلاعات چندانی از اول ماجرا ندارند فریب دهی و این کارت واقعا شرم آور است
بیشترین حمایت بین المللی از آزربایجان را عربستان انجام داد از جمله با لابیگری و نفوذ تمامیت ارضی آزربایجان را در سازمان ملل به تائید رساند! که ایران هم اتفاق رای ممتنع داده بود. ارمنستان را تا همین چند وقت پیش بدلیل تجاوزگری به رسمیت نشناخته بود.
استفاده از لابی ارمنی در آمریکا هم به توصیه ولایتی بود. سندش را دیده ام. وزیر خارجه ارمنی مدعی بود که آمریکا از آزربایجان حمایت میکند و ولایتی توصیه فرموده بود از لابی ارمنی کمک بگیرند و مانع شوند. یکی از بزرگترین حامیان ارمنستان هم فرانسه بود و البته باز لجستیک پول و سلاح فرانسه و روسیه را هم ایران زحمتش را میکشید. در مورد شهدای ایرانی قاراباغ هم بهتر است مصادره نشود. آن عزیزان که متدین بودند سرخود به حمایت آزربایجان رفته بودند نه مجوز و حمایت دولتی که البته چند فرمانده مرزی سپاه هم سر همین قضیه بازداشت و از منطقه تبعید شدند. البته از سپاهیان قدیمی هم حتی فارس هم بودند که مشتاق کمک به آزربایجان بودند که یکی از آنها با من قرار گذاشتیم برای کمک برویم که آتش بس شد و برنامه ما کنسل شد. کل دشمنی و تضاد بین تورک و فارس در ایران زاده ذات پلید و نژادپرتانه ایرانشهریها و فشار روسیه بود و نتیجه همین است که میبینیم. والبته افراد پلید ایرانشهری مثل همین فرهمندها هم تلاش دارند حتی اگر شده چند نفر را از اصل ماجرا دور کنند و فریب دهند و تصور میکنند این دروغپردازی و داستان سرایی مشکل را حل خواهد کرد. اما تنها نتیجه این خباثتها عمیقتر شدن شکاف بین ما وشماست.
در مورد عملیات نجات قبرس هم فرهمند اشتباه نوشته است. بولنت اجویت در جلسه مذاکره متوجه شد که با مذاکرات با یونانی تبارها نتیجه ایی نخواهد داشت و برای تنفس از جلسه خارج شد و تلفنی دستور حمله را صادر کرد واربکان مجری دستور ایشان بود.