از بی حسی موضعی تا بیهوشی کامل
عباس مدحجی، روزنامهنگار خوزستانی در یادداشتی با عنوان «از بی حسی موضعی تا بیهوشی کامل» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
همگی دچار بی حسی موضعی شده ایم. دیگر از خیلی چیزها دردمان نمیگیرد. درد تکراری و گاه شدید کم کم دیگر عادی و بعد از مدتی حتی به شکل خوشایندی تبدیل به عادت میشود. و این آغاز یک بیهوشی کامل است.
هر روز را که از اول صبح تا پایان شب با دقت بررسی کنید، اخبار و اتفاقات ناخوشایند زندگی ایرانیان حجم عجیبی را به خود اختصاص میدهد. روزی گرانیِ یکهویی بنزین، مردم را معترض میکند و روزی دیگر نایاب شدنِ کالاهای اساسی مثل روغن. روزی در غمِ کشته شدگانِ هواپیما ذوب میشویم و روزی دیگر در ماتم متوفیان شرکت کننده در مراسم فوت. روزی در تدفینِ خسرو آواز کشور نغمهی حزن میسراییم و روزی دیگر از خبر ترور دانشمندان علمی – نظامیمان لبِ بُهت و افسوس به دندان میگزیم. روزی در سوگ غرق شدن کودکی مینشینیم که ماهِ قبل برادرش در اثر فقر خودکشی کرده بود و روزی دیگر از پدری مینالیم که داس را با سَرِ دخترش آشنا کرد. کرونا هم هر روز بی رحمتر از دیروز، نه فقط سلامتی و جانمان که غرور و روان و آرامشمان را هم به یغما برده و چون حریفی قَدَر در گوشهی رینگ، برای تشویق بیشتر تماشاچیان هرچندی مشت محکمی نثارمان میکند و به ما پوزخند میزند.
اینها را که در کوله بار روح و روانتان جا کردید و دچار بی حسی موضعی در برابر تلخیها و سختیهای حوادث روزگار شدید برای بیهوشی کامل به خوزستان بیایید. دیاری که طی چندسالِ اخیر نامش در تمام زوایای کشور با بحران و استرس و دردسر عجین شده. یک روز آب است و یک روز خاک. یک روز نفت است و یک روز گاز. یک روز مالچ است و یک روز نیشکر. یک روز جنگ است و یک روز ترور. یک روز فقر است و یک روز بیکاری. یک روز اصفهان است و یک روز یزد. اینجاست که کم کم کِرِختی و سُستی در برابر مصایب روزگار جایش را به بیهوشی کامل میدهد.
چه رازِ سَربه مُهری دارد این سریال تراژدیک مشکلات خوزستان خدا داند اما خوب که بنگریم حقیقتاً در مرحلهی گذار به بیهوشی کامل هستیم. دیگر اخبار بد و بدتر هم چندان احساساتمان را تحریک نمیکند و چکش به سندان روانمان نمیکوبد. مرگ روزانهی هموطنان و همشهریان کرونایی هم آخرین حسهایمان را از کار انداخته و حتی قلقلکمان نمیدهد. این را به راحتی میتوان از تعدد آگهیهای ترحیمی که هر روز میبینیم و صرفا افسوس میخوریم فهمید. اگر آنچه برسرمان میگذرد را فیلم کنند و به نام یک دوره ی تاریخی برایمان پخش کنند چه بسا به زندگی غم انگیز و بی حسی مردمان آن دوران بخندیم و بگویم عجب روزگاری بوده!
خوزستان فی الواقع هم از تو خورده و هم از بیرون. سرنوشت این پدرِ پیر خصوصاً طی دو دههی گذشته نشان داده نه فرزندانی که از پیشش رفتهاند به دردش خوردهاند و نه آنهایی که هنوز در دامانش ماندهاند. نفت و گاز هم ظاهراً کم بود، الان به منابع طبیعی و رودهایش هم دل بسته اند. آن هم به دور از چشم رسانههای غوغاسالار!
بدترین چیز اما همین بیهوشی آرام آرام است. همین بی تفاوتیهاست که ما را برای مرگ کامل آماده میکند. چنان بی حس میشویم و شرایط برایمان عادی جلوه میکند که بدترین خطرات هم آب از آبمان را تکان نمیدهد. راحتترین قربانی میشویم که طبیعت به خودش دیده. بعد از آن دیگر مطالباتی نداریم که سطحش را بالا و پایین کنیم، حقی نداریم که برایش یقه جر بدهیم، موجودیتمان برای دیگران دچار تردید میشود و آستانهی تحریک پذیری و دردمان تا بی نهایت بالا میرود. و فراموش میکنیم یک جامعه زمانی به بلوغ میرسد که کهنسالانش درختانی را بکارند، درحالیکه میدانند زیر سایهی آنها نخواهند نشست. این درخت همان امید، میراثداری و حفظ موجودیت و تمامیت است که باید به یادگار گذاشت.
حواسمان باشد که این یک رقم را دیگر از دست ندهیم. حس و تحمل تمام دردها اگرچه جانفرسا است ولی نشان میدهد هنوز امیدی به درمان هست. مانند مصدومی که پزشک برای فهمیدن عمق ضربه، واکنش اعضای بدنش را آزمایش میکند. درد زیاد و شاید زیاده از حد است که سلامت ما را تضمین میکند. سلامتی که شاید در آیندهای دور بهدست آید اما بالاخره بهدست میآید. ناامید و بی تفاوت نشویم، از ارزشها و هنجارهایمان کوتاه نیاییم و هرازچندگاهی با یک تست، از هوشیاری خود مطمئن شویم. فراموش نکنید که بی حسی ابتدا و بیهوشی غایت آرزوی رقبا و دشمنان است. این بار تلاش کنیم دردمان بیاید.
انتهای پیام
(یک جامعه زمانی به بلوغ میرسد که کهنسالانش درختانی را بکارند، درحالیکه میدانند زیر سایهی آنها نخواهند نشست. این درخت همان امید، میراثداری و حفظ موجودیت و تمامیت است که باید به یادگار گذاشت.) درود جناب مدحجی، اما هم جنابعالی ، هم بنده و هم عمده مردم ایران زمین بخوبی میدانیم که کهنسالان این مملکت، تنها چیزی را که نکاشته اند درخت امید است، آنچه را که طی این همه مدت کاشته اند، خار و خار بوده که فقط جسم و جان و روان مردم را بشدت خراشیده است! و الان دیگر حتی تردید وجود دارد که از کاشت درخت امید تعمدا ممانعت بعمل آمده و بلکه کاشت این خارها بعمد بوده است!! وگرنه بعد از گذشت 42 سال ، الان باید بفکر کاشت درخت امید و میراث داری و حفظ موجودیت و تمامیت بود؟