ابتذال روانشناسی در ایدئولوژی بازار؛ کارخانه موفقیت سازی
دکتر عباس نعیمی جورشری، جامعهشناس و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی با عنوان «ابتذال روانشناسی در ایدئولوژی بازار؛ کارخانه موفقیت سازی» در ویژهنامه پرسه، نوشت:
جهان پساصنعتی در حالی پوست اندازی می نماید که علوم جدید جایگاهی متمایز در آن ایفا می کنند. در این راستا شاهد نقش آفرینی روان شناسی در ساختارهای اجتماعی معاصر هستیم. علمی که – در نسل اخیر سرمایه داری – به گونه ای خاص به بازار پیوند خورده است. فکت های جهانی این پیوند در پروگرام های آموزشی موفقیت و استارت آپ های مثبت اندیشی تجلی یافته است. حال می توان پرسید چه نسبتی میان نظام سرمایه داری و روانشناسی مذکور وجود دارد؟ آیا روانشناسی همچون ابزاری برای رونق بازار عمل می کند؟ ارتباط هر دوی آن ها با مقوله فلسفی فضیلت چیست؟ در این راستا نکات زیر سزاوار طرح و بازبینی است:
۱. میشل فوکو در مجموعه پژوهش هایی در باب تبارشناسی علوم، جنون، جنسیت، آموزش، تربیت و نیز گفتمان، نشان داده است که روان پزشکی و روان شناسی دارای تاریخی دوگانه اند. آنها از یک سو در کارنامه ای روشن در تلاش برای التیام رنج بشر همت داشته اند لکن در دیگرسو در کارنامه ای تاریک مسبب رنج های بشری نیز بوده است.
چهره نخست روانشناسی همواره تبلیغ شده است حال آنکه این علم بارها در خدمت نظام های سیاسی نیز قرار گرفته تا به دوام “قدرت مستقر” یاری برساند. این کار توسط اِعمال “هنجار هژمونیک” بر “ساخت نقاد” انجام شده است. در این عرصه، روانشناسی به سرکوب امری یاری رسانده که از دید ايدئولوژيک نامطلوب برشمرده شده. همکاری روانکاوی با پلیس سیاسی شوروی نمونه ای است که در مستندات تاریخی قابل ردیابی است. در آلمان نازی نیز حضور روانکاو در جوار بازجو دیده می شود. در دهه های اخیر نیز شاهد بکارگیری شکنجه های روانشناختی در زندان های ایالات متحده بوده ایم که به رسانه های بین المللی درز نمود از جمله ابوغریب. اینها نمونه هایی است از کارنامه نهان روانشناسی که در کسوت مشاور برای “سرکوب تاریخی هویت” عمل نموده اند.
۲. در فهمی کلان از ارتباطات جمعی، روانشناسی به عنوان “ناظم” ساحت اجتماعی عمل نموده تا امر بینافردی را در قالب نظم مشخصی بازتولید نماید. به گونه ای که انسان اجتماعی در مجراهای خواسته شده ای از سرمایه داری جهانی بهنجار شود. این نوعی ايدئولوژي روانی است که بر اساس آن ذائقه فرهنگی قالب بندی می شود و با دوگانه “اختلال” _ “بهنجار” رده های معینی میابد. برچسب اختلال و بیماری به عنوان ابزارهایی عمل می کنند تا “منافع الیگارشیک” را تحصیل نمایند. ذائقه های عاطفی، رفتاری، جنسی و حتی معنوی در فرمت های خاصی تدوین شده و به جایگاه ناظم، قدرت می بخشند. اینگونه نظم مستقر با تضعیف “عقلانیت” و “گفتگو” در عرصه عمومی، به بقای خود ادامه می دهد بدون آنکه منافع عمومی ارتقا بیابد.
۳. نسل متاخر بازار واجد خصایل جدیدی از سرمایه داری و کسب و کار است که در آن برای مصرف انبوه، هدفگذاری انجام می گردد. آنچنان که فست فودهای بزرگ، مال ها و برندهای تولیدی و توزیعی در رقابتی تنگاتنگ قرار دارد. “امیال” در مسیر خاصی برساخت می شود. غریزه بناست در جهت هدفگذاری مذکور تربیت شود. از همین جنس است “برنامه” هایی که بناست موفقیت را بفروشند. شادمانی را بفروشند. حال خوش را بفروشند. این برنامه ها که در قامت یک “مارکت” عمل می کنند بر افزایش مشتری قرار دارند. آنها گاه شوی تلویزیونی، گاه کارگاه آموزشی و گاه کتابی هستند که وعده های پولدار شدن، موفق بودن، شاد زیستن می دهند. در اینجا روانشناسی به عنوان بستری عمل کرده که این “کالا” خودش را تعرفه و عرضه نماید. ذهن ها را متوجه خویش کند. از اعتبار لغوی علم برای خود درآمد کسب نماید. نیاز را پررنگ کند و وعده های بزرگی برای ارضاء آن ارائه دهد. مشتری این مارکت، ذهنش را تسلیم می کند تا به آنچه موفقیت و شادمانی خوانده می شود، برسد.
۴. در فهمی فلسفی می توان جهان قدیم را جهان تکالیف و جهان جدید را جهان حقوق نامید. بر این مبنا در سنت بشری با مقوله ای به نام “فضیلت” برخورد می کنیم. میراثی که از جنس اخلاق است و در حضور “دیگری” معنا میابد. دوگانه های “من-تو، من-او، من-آنها” به شکل گیری نوعی خاص از تفکر و رفتار می انجامد که تکلیف در آن اعلام حضور می کند. “تکلیفِ من” همان “حقوق دیگری” است. ازین حیث در فضیلت گرایی فلسفی همواره دیگری حضور دارد، دیده می شود و مهم خواهد بود. آنچه در کتب کلاسیک با عنوان “حکمت” و” اخلاق” تولید شده و بر جای مانده، بیانگر همین امر است.
حال در بازار روانشناسی که بر فروش موفقیت بنا نهاده شده، این دیگری کمرنگ می شود. “من” مرکزیت میابد. قطبیتی از منافع فردی شکل می گیرد. سود شخصی همچون “امر مقدس” در این ایدئولوژی عمل می کند. سودآوری زیستی، مقدس می شود. اینگونه علم به ایدئولوژی تبدیل می شود. روانشناسی به مثابه ایدئولوژی بازار عمل می نماید تا بازار بر رونقش بیافزاید.
۵. در این ایدئولوژی جدید، طبقه منتفع همان طبقه سرمایه دار است که اینبار با “بازیگران روانشناسی” در تقلا برای کیسه داری همراه می باشد. این بازیگران نوظهور مجریان برنامه هستند. آنها در باجه های شبه علمی می ایستند و موفقیت را جار می زنند. در این عرصه، عامه به دانش دقیق دسترسی ندارد. روانشناسی – آنچنان که سزاوار دانش است- به مثابه علمی مدون و ابطال پذیر عرضه نمی شود. آنچه عرضه و به فروش می رسد مهارت هایی است که فاقد استانداردهای ساینس می باشد. مهارت هایی که عمدتا در سطح تکنیک های زبانی جهت فائق آمدن بر دیگری قرار دارند. دیگری در اینجا کنار زده می شود. رقابت بر فضیلت اولویت میابد.
این رفتار بازار، بیش از آنکه تمدنی و ساختاری باشد بر ادعایی فردگرایانه متمرکز است که خود فرد نیز در آن هضم می شود. یعنی نه یک فردیت به معنای آنچه ادبیات لیبرالیسم پرورش داده بلکه فردیت همچون قالب های تکراری، همسان و البته دور افتاده! اینگونه نظام تفکر لیبرالیسم درون خود به نفی خود می انجامد. فردیت محق و متکثر که بنا بوده بتواند از حبس جمعیت برون آید و تنفس کند به مشتری کالاهایی بدل می شود که عمدتا بی کیفیت و فاقد اصالت علمی هستند. کالاهایی محصول کارخانجات موفقیت سازی که نسخه خاصی از فردیت را تبلیغ و می فروشند. مشتریان نیز افرادی هستند درمانده از فشارهای محیط و آغشته از اندوه و سردرگمی خویشتن. در اینجا فروشنده مشتری یکدیگر را میابند. در محضر اندوه و فقدان ها جهان بیرون.
۶. در یک جمع بندی می توان اذعان داشت که مناسبات سرمایه داری که متفاوت از امیال سرمایه دارانه است، طی چند قرن به بهبود زیست بشر انجامیده و هربار توانسته ضعف های خودش را مرتفع نماید. اینگونه هربار جنبش های انقلابی را در خویش هضم نموده و به اصلاح ساختار خويش پرداخته است. بااینحال تاکید یکطرفه این ساختار بر حقوق فردی و امیال شخصی به ارتداد نسبی فضیلت انجامیده. فضیلت به سویی وانهاده شده. این امر همزمان با فرصت طلبی بازار به رونق نوع خاصی از روانشناسی انجامیده که با ریشه های محققانه خویش کمتر نسبت دارد. شانیت علمی و اخلاقی خویش را از دست داده و به نسخه ای از ابتذال فروکاسته شده است. این تحلیل بیش از آنکه نقدی مارکسیستی باشد – که نیست- نقدی گفتمانی است ذیل راهبرد ساختاری معطوف به تقویت جامعه مدنی و عقلانیت در عرصه عمومی.
در پایان دو نکته سزاوار تاکید است. نخست آنکه علم روانشناسی و مکاتب پژوهشی اش متمایز از پدیده شبه علمی اند که در اینجا مورد واکاوی قرار گرفت. روح علمی-انسانی روانشناسی خود تحت الشعاع این پدیده، صدمه مضاعف دیده است. دوم آنکه آسیب شناسی علوم با تاکید بر کژی ها و کاستی های هر شاخه ای از علم، امری ضروری است که می تواند به ارتقای کیفیت آن رشته یاری برساند. هیچ علمی نمی تواند ازین قاعده مستثنی باشد. ازین جهت می توان به نقد صریح و صادقانه سایر رشته های علمی نیز اقدام نمود.
انتهای پیام