مصباح یزدی چه گفت و چه کرد؟ | احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی، روزنامهنگار در یادداشتی تلگرامی با عنوان «مصباح یزدی چه گفت و چه کرد؟ » نوشت:
شیخ محمد تقی مصباح یزدی چهره در نقاب خاک فرو کشید. او را میتوان مناقشه برانگیزترین و در عین حال صریحترین متکلمِ معاصر حوزۀ علمیۀ قم دانست. حرف او اما دقیقاً چه بود و چه کرد؟
پاسخ به این پرسش نیازمند اشارهای کوتاه به نظریۀ سیاسی آیتالله خمینی است. زندهیاد مهندس عزتالله سحابی نقل میکرد که هنگام اقامت آیتالله خمینی در پاریس، هر که از ضرورت ایجاد “حکومت اسلامی” پس از سقوط نظام شاهنشاهی در ایران سخن میگفت، آیتالله فوراً تذکر میداد که نگویید “حکومت اسلامی” بگویید “جمهوری اسلامی” چرا که “حکومت اسلامی” دارای ویژگیهایی است که جامعۀ ایران تاب تحمل آن را ندارد. مهندس سحابی خود نیز این تذکر را از آیتالله گرفته بود!
آیتالله خمینی در بارۀ این نظرش به طور علنی توضیح روشن و مبسوطی نداده است، اما منظور او قابل درک است. از نگاه آیتالله خمینی، فقیه جامع الشرایط در دوران غیبتِ امام دوازدهم شیعیان، جانشین و دارای تمام اختیارات سیاسی و دینی اوست. این اختیارات که از آن به “ولایت” یاد میکند، در حد همان اختیارات پیامبر اسلام است و جای چون و چرا هم ندارد. به عبارت روشنتر، ولایت فقیهِ مورد نظر آیتالله خمینی همان ولایت پیامبر و امامان دوازده گانۀ شیعی است که مشروعیت خود را از خدا گرفته و مردم مسلمان هم موظف به اطاعت از او هستند. از این نگاه، فقیهِ حاکم جانشین معصوم و “مفترضالاطاعه” است یعنی بر عموم مسلمانان واجب است که از دستورات سیاسی و دینی او در جهت اجرای مو به موی احکام شرع و استحکام قدرت حکومتش بیقید شرط اطاعت کنند و گرنه به عنوان باغی یا طاغی مجازات خواهند شد.
آیتالله خمینی اما دریافته بود که استقرار “حکومت اسلامی” مورد نظر او در دنیای امروز و بخصوص در جامعهای مانند ایران، امکانپذیر نیست، و بنابراین، صورت تعدیل یافتۀ آن را تحتِ عنوان “جمهوری اسلامی” مطرح کرد تا هم رأی و نظر عموم به شکلی هدایت شده، به عنوان مبنای “مقبولیت” نظام به رسمیت شناخته شود و هم اجرای تمام و کمال احکام شرع با سطحی از انعطاف و نوآوری و حتی عدول از اجرای پارهای مجازاتهای شرعی عملی گردد.
نظریۀ آیتالله خمینی به دلیل بنیاد دوگانهاش، حتی در زمان حیاتش سبب دو تفسیر متفاوت در بین پیروان او شد و نیروهای وفادار به او به دو دستۀ چپ و راست تقسیم شدند. تا زمانی که آیتالله زنده بود، خود عمدتاً به نفع جناح چپ اما به صورتی کم و بیش متوازن، اختلافهای سیاسی بین دو طرف را فیصله میداد. پس از فوت آیتالله اما اختلاف بین دو جناح بالا گرفت و با پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات دوم خرداد سال 76، منازعۀ دو جناح در قالب اصلاحطلب و محافظهکارجلوۀ تازهای به خود گرفت و صفآرایی سیاسی بی سابقهای را رقم زد.
اصلاح طلبان با تکیه بر بخشی از میراث آیت الله خمینی و بویژه بر مبنای دستاوردهای فکری روشنفکران دینی علیالخصوص دکتر عبدالکریم سروش، در صدد اصلاح حکمرانی در جمهوری اسلامی بر آمدند و مباحثی مانند دمکراسی، حقوق بشر، تساهل و تسامح و مدارای دینی و ضرورت همزیستی با جهان غرب را وارد ادبیات سیاسی خود کردند. این مباحث مورد استقبال عموم مردم قرار گرفت و موجب نگرانی شدید جناح محافظهکار شد.
محافظهکاران که به دلیل فقر تئوریک یارای بحث آزاد با اصلاحطلبان را در خود ندیدند به ناچار به شیخ محمد تقی مصباح یزدی که از ورزیدگی کلامی بالاتری در بین همگنان خود برخوردار بود، متوسل شدند تا به لحاظ نظری بر تضاد بین نظریۀ آیتالله خمینی و برنامۀ اصلاحطلبان تأکید کند و با اعلام بطلان راه و روش اصلاحی آنان از نقطهنظرِ دینی، وفاداری قشر مذهبی جامعۀ ایران به جناح محافظه کار را استمرار بخشد.
بدین ترتیب، مصباح یزدی که در دوران حیات آیتالله خمینی به دور از دایرۀ اصلی قدرت و تا اندازهای در انزوا به سر میبرد، وارد میدان سیاست شد و با سخنرانیهای مستمر خود در نماز جمعۀ تهران، به ستیزی آشکار با مبانی فکر اصلاحطلبی برخاست.
جوهر اصلی و جان کلام مصباح در واقع این بود که نظریۀ واقعی آیتالله خمینی همان “حکومت اسلامی” با تمام مختصات آن بوده و آیتالله صرفاً بنا به اقتضائات روز و از روی مصلحت بحث جمهوری و رأی مردم را پیش کشیده است. او با صراحت، بحث مفترضالاطاعه بودن ولی فقیه، ضرورت اجرای تمام احکام جزایی مندرج در رسائل فقهی و مردود بودن عموم دستاوردهای فکری وسیاسی عصر مدرن را از لوازم دینداری به طور عموم و وفاداری به نظریۀ آیتاله خمینی به طور خصوص برشمرد و هرگونه مخالفت با این فکر و اندیشۀ خود را حرکتی الحادی و کفرآمیز و مقابلۀ خشونت آمیز با آن را در صورت ضرورت، مباح و مشروع دانست.
مصباح برای تئوریزه کردن نفی اصلاحطلبی پا را از این حدود نیز فراتر گذاشت و در حرکتی واکنشی، همۀ آنچه را که اصلاحطلبان حتی در “منطقهٌ الفراغ” نزاعهای سیاسی و به عنوان ضرورتی برای هر نوع زمامداری مطرح میکردند، مردود دانست و به عنوان امری ضد دینی مطرح کرد.
مصباح از این طریق کمک شایانی به محافظهکاران برای عقیم کردن حرکت اصلاحطلبی از هر راه ممکن کرد، اما ناخواسته میراثی برای آنان به جا گذاشت که عملاً هرگونه انعطاف فکری و سیاسی برای این جناح را بینهایت پرهزینه و شاید حتی ناممکن کرده است.
برداشت مصباح از دیانت اسلام، برداشتی کاملاً ایستا بود چنانکه گویی مجموعۀ احکام و معارف اسلامی در نقطۀ نخست خودش منجمد شده است و نه فقط نیازی به تطبیق با مقتضیات روز ندارد بلکه تنها در یک قالب، آن هم قالب فقهی و کلامی مورد نظر او قابل فهم و تشخیص است! از این رو، او به شیوۀ برخی اهل ظاهر، هر نوع نوآوری و به روزسازی فکر دینی را در شمار “بدعت” طبقه بندی میکرد و هیچ نوع تنوع و تکثر در فکر دینی را جایز نمیشمرد.
این نگاه جامد و قالبی، امروزه امکان هرگونه تحرک و نوآوری فکری و انعطاف و نرمش سیاسی و استراتژیک را از جناح محافظهکار یا به اصطلاح امروز اصولگرا، سلب کرده و در واقع آنان را گرفتار کرده است.
آیتالله خمینی هر نظری که داشت اما به فراست دریافته بود که حفظ و تداوم قدرت، مستلزم انعطاف و حتی عدول در مواقع بحرانی و ضروری است. مصباح اما این ویژگی آیتالله خمینی را نادیده گرفت و نوعی تصلب و انجماد و انعطافناپذیری همیشگی را به او نسبت داد. مواجهۀ اصولگرایان با عواقب این طرزفکر که حامیانشان به آن خو گرفتهاند، آنها را روزی متقاعد خواهد کرد که مصباح یزدی گرچه آنها را در زمین زدن رقیبِ اصلاحطلب یاری رسانده اما نیزه را به اندازهای فرو برده که بدن فرد پشتی را هم دریده است!
انتهای پیام
جناب مصباح، حساب و کتابت در پیشگاه عدل الهی، حکما دیدنی است!